در جولای 2015 نیروهای ایالات متحده یک اردوگاه بزرگ القاعده را در استان قندهار افغانستان کشف کردند. شگفتانگیزترین ویژگی اردوگاه وسعت مطلق آن بود. حمله مشترک به این محل در اکتبر 2015 چند روز به طول انجامید، در این حمله 63 حمله هوایی انجام و یک تیم حمله زمینی 200 نفره نیز در آن حضور داشت. بنابر گزارشها بیش از 160 نفر مظنون به انجام عملیات تروریستی طی این حمله کشته شدند. تعداد جنگجویان کشته شده در این حمله,از برآوردهای رسمی تعداد کل جنگجویان القاعده در افغانستان پیشی گرفت. سالها این باور وجود داشت که تعداد آنها بین 50 و 100 نفر است.
ایران شرقی/
پانزده سال از شروع عملیات آزادی پایدار میگذرد. به نظر میرسد القاعده مشغول بازسازی حضور خود در افغانستان است. علل بازگشت القاعده به افغانستان را میتوان با در نظرگرفتن سه عامل عمده درک کرد: رابطه پایدار این گروه با طالبان، هدایت القاعده و جایگیری آن در مسیر مبارزه شورشیان محلی و منطقهای و گسترش پشتیبانیها و توانایی القاعده جهت انطباق استراتژیها و روشهای این گروه برای واکنش به رویدادهای جاری. در حالی که القاعده برای حضور در خاورمیانه متمرکز شده است، به نظر میرسد شاخه پاکستانی القاعده در شبه قاره هند بیشتر تهدید منطقهای باشد تا تهدید جهانی. با این حال، این مسئله به راحتی میتواند دستخوش تغییر شود. در نتیجه وجود تهدید القاعده در افغانستان، هنوز هم برای جامعه مبارزه با تروریسم غربی نگرانکننده است.
کشف اردوگاه بزرگ دو فرضیه در مورد القاعده را تکان داد، نخست آنکه القاعده در نتیجه تلاشهای ضد تروریستی آمریکا در افغانستان و پاکستان نابود شده است و دوم آنکه القاعده تنها در استانهای جنوب شرقی و شرقی افغانستان عملیات انجام میداده است. این کشف باعث شد، دوباره بحث جدیدی در مورد میزان و ماهیت درگیریهای نظامی آینده ایالات متحده در افغانستان مطرح شود. بیم آن وجود دارد که اگر ایالات متحده به خروج برنامهریزی شده نیروهای نظامی ادامه دهد؛ القاعده ممکن است مانند سالهای پیش از 2001 باز هم از افغانستان به عنوان پناهگاهی استفاده کند.
بحث در مورد بازگشت معنیدار القاعده به افغانستان مفاهیم و پیامدهای سیاسی بالقوه جدی دارد. با این حال، علل محرکه موجود پشت این توسعه هنوز به دقت موشکافی نشده است. دیدگاههای موجود بازگشت القاعده را نتیجه "افزایش ارتباط" بین القاعده و طالبان تفسیر میکنند. این موضوع کاملا درست است، اما بخت و اقبال بهبودیافته القاعده در افغانستان نتیجه تحولات چند وجهی است؛ از جمله خروج نیروهای کمکی امنیت بین المللی
(آیساف در سال 2014، سیاستهای ضد تروریستی پاکستان و اولویتهای استراتژیک القاعده در منطقه است.)
با هدف اطلاع از مباحث سیاسی در رابطه با این موضوع، این مقاله بررسی میکند که چگونه القاعده توانسته استقرار و حضور دوباره خود در افغانستان را مدیریت کند، در حالی که بسیاری از عوامل ارشد خود را به سوی جهان عرب هدایت میکند. استدلال میشود که بازگشت القاعده در افغانستان نتیجه سه عامل اصلی است: رابطه پایدار آن با طالبان؛ توانایی القاعده جهت ایجاد موقعیت مبارزه درون شورشهای محلی و منطقهای؛ و در نهایت، طبیعت فرصت طلبی این گروه است که اجازه میدهد، القاعده استراتژیها و روشهای خود را در پاسخ به رویدادهای کنونی تطبیق دهد. اکنون به نظر میرسد القاعده در شبه قاره هند به صورت یک تهدید منطقهای باقی بماند، اما این مسئله به راحتی میتواند در میان مدت تا دراز مدت تغییر کند.
نمای کلی جغرافیایی
پس از سقوط رژیم طالبان در دسامبر 2001، القاعده یک پناهگاه امن جدید در مناطق قبایلی پاکستان، به ویژه در وزیرستان شمالی و جنوبی ایجاد کردهاست. القاعده از همین جا شروع به حمایت از شورشیان نوپای طالبان در افغانستان از طریق متحدان تاریخی خود نمود. متحدانی مانند گروه جلالالدین حقانی که از جنگ افغانستان و شوروی باقی ماندهبودند (که بعدها به عنوان "شبکه حقانی" شناخته شد). تا حدود سال 2010، القاعده از پناهگاه نسبتا امن خود در وزیرستان لذت میبرد و علاوه بر راهاندازی اردوگاههای آموزشی و حمایت از شورشهای محلی، قادر به برگزاری حملات تروریستی بینالمللی بود. القاعده به تدریج حضور خود در افغانستان را با فعالیتهای متمرکز در استانهای شرقی و جنوب شرقی افزایش داد. اسناد داخلی نشان میدهند که در سال 2010 القاعده حداقل در هشت استان افغانستان، از جمله "گردان" در کنر و نورستان که توسط فاروق القحطانی عضو قطری القاعده هدایت میشود حضور داشته است.
از حدود سال 2010، رهبران القاعده در وزیرستان تحت فشار روزافزون حملات هواپیماهای بدون سرنشین ایالات متحده قرار گرفتند. مصطفی ابو الیزید و عطیه عبدالرحمان، رهبران عالی رتبه در وزیرستان به ترتیب در سالهای 2010 و 2011 کشته شدند. در این دوره القاعده به فکر حرکت سازمان خود به شرق افغانستان، به ویژه به پناهگاه امن در استان نورستان افتاده بود که توسط القحطانی دایر شده بود. این امر نشان میدهد که رهبران القاعده معتقد بودند که شرق افغانستان یک پناهگاه امن قابل دوام و ماندنی است، حتی چند سال قبل از اینکه آیساف به عملیات در افغانستان در دسامبر 2014 کم کم پایان دهد.
القحطانی ظاهرا همچنان از پناهگاه خود در شرق افغانستان لذت میبرد. در فوریه 2016، وزارت خزانهداری ایالات متحده او را یک تروریست جهانی تعیین کرد و به عنوان "یکی از مهمترین شخصیتهای باقیمانده القاعده در منطقه" توصیف شد. گفته میشود او در جمعآوری کمک مالی و برنامهریزی عملیاتهای تروریستی بینالمللی شرکت داشته، علاوه بر اینکه رهبر القاعده در شرق افغانستان میباشد. اگر این اطلاعات درست باشد، او در واقع ممکن است به عنوان یکی از نمایندگان ارشد ایمن الظواهری در منطقه در نظر گرفته شده باشد.
به نظر میرسد ظهور دولت اسلامی در شرق افغانستان در سال 2015 ، پتانسیل به چالش کشیدن گروههای القاعده مانند القحطانی را دارد. با این حال، دولت اسلامی در سال 2016 دیگر به عنوان یک تهدید در نظر گرفته نمیشود؛ زیرا در مقر اصلی آن در ننگرهار به شدت تضعیف شده است. بنابراین احتمال دارد که القاعده همچنان به تقویت حضور خود در مناطق دورافتاده شرق افغانستان با سوء استفاده از حفره های امنیتی ایجاد شده به واسطه خروج آیساف ادامه دهد.
نهاد دیگری که حضور خود در افغانستان را در طول دو سال گذشته مشخص کرده القاعده است. اردوگاه القاعده کشف شده در منطقه شورابک در قندهار در ماه ژوئن 2015، در واقع اردوگاه وابسته به این گروه بود. با این حال بعید است که همه 160 مظنون کشته شده بر اثر حمله به اردوگاه در ماه اکتبر اعضای القاعده بوده باشند. طبق گزارشها شبهنظامیان گروههای مختلف از اردوگاه اشتراکی استفاده میکردند و طیف گستردهای از دورهها از جمله آموزشهای پایه در آنجا ارائه میشد. بنابراین به نظر میرسد که در میان کشتهشدگان از اعضای گروههای دیگر هم باشند و شاید شامل افرادی هم باشد که هنوز به گروه خاصی ملحق نشدهاند. چون معمولا ملحق شدن به گروهها پس از تکمیل دوره مشخصی از آموزشهای پایه، اتفاق میافتد. اگر از این منظر قضاوت کنیم که القاعده چگونه در دیگر کشورهای منطقه عمل می کند، قابل قبول به نظر میرسد که این اردوگاه یک سرمایهگذاری مشترک بوده که در آن القاعده آموزش و انواع دیگر پشتیبانی را به شبهنظامیان محلی و منطقهای ارائه میکرده است.
حضور شبه نظامیان القاعده در قندهار توسعه قابل توجهی داشته است. شبه نظامیان القاعده به طور سنتی در شرق و جنوب شرق افغانستان فعالیت میکردند؛ اما اردوگاه القاعده کشف شده در سال 2015 درست در سرزمین مرکزی طالبان واقع بود. شورابک نزدیک به کویته پاکستان واقع شده است و به طور سنتی به عنوان یک دهلیز قاچاق و حمل و نقل بین دو کشور عمل میکند. نفوذ طالبان در منطقه شورابک هم به دلیل بیثباتی ناشی از فساد دولت و هم به دلیل تقلب در انتخابات با گذشت زمان افزایش یافت. به ویژه پس از انتخابات سال 2009 که قبیله بارک زی غالب رأی خود را ربوده شده یافت و توسط دولت استانی سرکوب شدند. پس از این اتفاق بسیاری از اعضای این قبیله به طالبان پیوستند. منطقه همسایه ریگستان که قبایل بلوچ ساکنان آن هستند و عمدتا منطقهای پوشیده از بیابان و صحرا است، حداقل از سال 2009 عملا تحت کنترل طالبان بوده است. در 2 اکتبر 2014، طالبان رسما ادعا کرد که منطقه را با کمک جنود الفدا وابسته بلوچ خود تصرف کرده است.
پس از خروج نیروهای آیساف در دسامبر 2014، طالبان نفوذ خود را در چندین منطقه در هلمند، قندهار و ارزگان افزایش داده است.
به نظر میرسد القاعده، به نوبه خود از آب گل آلود طالبان ماهی گرفته است. برای توضیح رابطه پایدار میان القاعده و طالبان و تعمیق ظاهری این روابط در جنوب افغانستان، مهم است تغییرات در رهبری طالبان در طول چند سال گذشته را بررسی کنیم.
از آب گل آلود طالبان ماهی گرفتند
رابطه بین القاعده و طالبان در سال 1996 آغاز شد، زمانی که طالبان به اسامه بن لادن و یک گروه از پیروان عرباش اجازه داد تحت حمایت طالبان در افغانستان باقی بمانند. از آن به بعد، این دو نهاد متحد شدند، اگر چه رابطه دارای فراز و نشیبهایی بوده است. پس از سال 2001، هنگامی که بخشی از طالبان به عنوان جنبش شورشی به کار خود ادامه دادند، گروه به جنگجویان خارجی، از جمله اعراب القاعده اجازه داد در صفوف آنها مبارزه کنند. ملا محمد عمر رهبر طالبان، هرگز آشکارا بن لادن و یا القاعده را نفی و انکار نکرد و هرگز او را برای سقوط رژیم طالبان در سال 2001 مقصر ندانست. هنگامی که بن لادن در سال 2011 کشته شد، رهبری طالبان ستایش و مدح عمومی برای وی صادر کرد، که در میان شبهنظامیان اسلامگرا امری مرسوم است. الظواهری جانشین بن لادن، متعاقبا سوگند وفاداری خود به ملا عمر را تجدید کرد.
ملا عمر در سال 2013 درگذشت، اما مرگ او تا دو سال بعد اعلام عمومی نشد. در همین حال، اختر محمد منصور معاون و جانشین ملا عمر، امور طالبان را انجام میداد و حتی بیانیههایی با نام ملا عمر صادر میکرد. الظواهری همچنان به ستایش ملا عمر در سخنرانیهای خود پس از سال 2013 ادامه داد که نشان میدهد یا او هم از مرگ ملا عمر بیخبر بوده، و یا اینکه او هم بخشی از طرح سرپوش گذاشتن برروی مرگ ملا عمر بوده است.
هنگامی که مرگ ملا عمر در سال 2015 علنی شد، موجب بروز بحران در رهبری طالبان گردید. بخشی از سازمان، از جمله پسران ملا عمر، از قبول منصور به عنوان رهبر جدید سرباز زدند. در پایان، جناح های مختلف طالبان به مصالحه رسیدند که طی آن سراج الدین حقانی، پسر جلال الدین حقانی و رهبر فعلی "شبکه حقانی" به سمت معاون رهبر ارتقا یافت. سراج الدین حقانی تحت رهبری ملا هیبت الله جانشین منصور هنوز هم موقعیت بالای خود را حفظ کرده است. این مسئله به نوبه خود، ممکن است، تقویت پیوند القاعده – طالبان را به دنبال داشته باشد، زیرا شبکه حقانی به طور سنتی از متحدان نزدیک القاعده بوده و پذیرفت که جنگجویان عرب و سایر مبارزان خارجی را در صفوف خود جای دهد.
چرا در سال 2015 القاعده حضور قابل توجهی در جنوب قندهار سرزمین مرکزی طالبان دارد؟
تغییرات رهبری در طالبان ممکن است بخشی از علت این مسئله باشد. از سوی دیگر، سراج الدین حقانی یک پشتون "شرقی" باقی میماند که به طور معمول نفوذ سنتی اندکی در میان قبایل پشتون جنوبی که به طالبان قندهاری تعلق دارد را حفظ کرده است.
موارد زیادی، به خصوص در منابع باز، در مورد دینامیک و پویایی درونی رهبری طالبان و ارتباط آنها با القاعده هنوز هم ناشناخته باقی مانده است. با این حال، به نظر میرسد که حضور القاعده در جنوب افغانستان نمیتواند به سادگی با روابط تاریخی آن با اعضای خاص طالبان توضیح داده شود. هویت "اردوگاه القاعده" در قندهار باید در نظر گرفته شود. همانطور که گفته شد، این اردوگاه با رهبری مرکزی القاعده وابستگی نداشت اما به شاخه رهبری پاکستانی القاعده القاعده وابسته است.
عامل القاعده
القاعده رسما توسط الظواهری در سپتامبر 2014 تأسیس شد. القاعده به عنوان "شاخه منطقهای" القاعده توصیف میشود. گروههای مشابه آن القاعده در شبه جزیره عربستان، در یمن و القاعده در مغرب اسلامی در شمال آفریقا میباشد. با توجه به مجاورت جغرافیایی القاعده و القاعده مرکزی، تفاوت بین این دو ممکن است آنچنان آشکار نباشد. با این حال، تفاوتهای مهمی بین این دو سازمان وجود دارد، و زمانی تفاوتها روشن میشود که تحولاتی را بررسی کنیم که منجر به تشکیل القاعده گردید.
القاعده چند ماه پس از اینکه دولت اسلامی اعلام کرد «خلافت» در خاک عراق و سوریه را تشکیل داده، تاسیس گردید. این امر سبب میشود ناظران به این باور برسند که القاعده به عنوان بخشی از جنگ تبلیغاتی جاری تأسیس شده تا تصویر القاعده را در قیاس با دولت اسلامی ارتقا دهد. اعلام خلافت دولت اسلامی در واقع ممکن است بر زمان و نحوه اعلام تشکیل القاعده تاثیرگذار بوده باشد. در همین زمان، باید اشاره شود که شکلگیری القاعده نتیجه یک سری رویدادهای طولانیمدت است، که از سال 2007 شروع شده است؛ زمانی که یک تغییر تدریجی در استراتژیهای القاعده در منطقه افغانستان- پاکستان به وجود آمد. تغییر راهبرد در واکنش به رویدادهای مهم درپاکستان رخ داد. رویدادهایی که مهمترین آن محاصره بسیار بحث برانگیز مسجد سرخ در اسلام آباد بود که در ژوئیه 2007 رخ داد. محاصره و در پی آن حمله به مسجد سرخ توسط نیروهای ویژه پاکستانی منجر به تشدید درگیریها بین دولت پاکستان و شبه نظامیان اسلام گرا در مناطق قبایلی پاکستان گردید. شبه نظامیان یک سازمان پوشش دهنده به نام تحریک طالبان پاکستان تشکیل دادند، تا به اصطلاح خودشان «جهاد دفاعی» علیه دولت پاکستان انجام دهند.
جهاد دفاعی در عمل، به معنای دفاع از سرزمینهای قبایلی در برابر حملات ارتش پاکستان بود که تشدید خشونت تروریستی در شهرهای پاکستان را در پی داشت.
در نتیجه القاعده تصمیم به گسترش منطقه عملیاتی خود به پاکستان گرفت. بخشی از استراتژی جدید"منطقهای" در یک سند مطرح شده که در محل اختفای بن لادن در ابیت آباد در سال 2011 کشف شده است. بر اساس توالی وقایع ذکر شده؛ این سند به احتمال زیاد در نیمه اول سال 2008 نوشته شده است. نویسنده این سند بر این باور بوده که دشمنان القاعده برنامهریزی کردهاند که مرکز جهاد در وزیرستان را برای منفعت خود از بین ببرند. بنابراین القاعده باید مناطق قبایلی را کنترل کند و دفاع از خود را در میان اولویتهای اول قرار دهد. اگرچه الظواهری در سال 2007 فراخوان مردم پاکستان به "شورش" علیه دولت را آغاز کرد، واضح است که استراتژی القاعده در پاکستان در این نقطه کاملا دفاعی بودهاست. همانطور که در سند راهبردی مشخص شده، القاعده میخواست از پناهگاه خود در وزیرستان محافظت کند. در آن زمان، این پایگاه به عنوان یک "مرکز برای جنبش جهادی جهانی" در نظر گرفته میشد و بالاتر از همه، گویا آنها میخواستند از یک جنگ داخلی با دولت پاکستان جلوگیری شود. در عین حال سند روشن میسازد که این خواسته عبث و بیهوده خواهد بود. سایر اسناد بدست آمده از ابیت آباد نشان میدهد که نظر بن لادن نسبت به ایده آتش بس توافقی (ترک جنگ) با شبه نظامیان وزیرستان و دولت پاکستان مثبت بوده تا شبه نظامیان بتوانند بر مبارزه در افغانستان تمرکز کنند.
تلاش اصلی القاعده در این دوره، کار به عنوان میانجی بین گروههای مختلف جهادی در مناطق قبایلی پاکستان بود. با این حال این گروهها در اولویتهای خود اختلاف نظر پیدا کردند. برخی میخواستند حمله به نیروهای امنیتی پاکستان و یا مسلمانان شیعه در پاکستان صورت گیرد، در حالی که دیگران میخواستند از پاکستان به عنوان پناهگاه استفاده کنند و تنها در داخل افغانستان بجنگند. تلاشها برای میانجیگری توسط مصطفی ابو الیزید سرباز سابق مصری القاعده هدایت شد. وی در ماه مه 2007 منصوب شده بود تا القاعده را در سرزمین خراسان {افغانستان} رهبری کند.
القاعده در مناطق خراسان ممکن است به عنوان یک پیشرو برای القاعده در نظر گرفته شود؛ تا آنجا که هر دو نهاد مسئول هماهنگی فعالیتهای القاعده در افغانستان و پاکستان بودند. با این حال، القاعده در سرزمین خراسان توسط عضو عرب گروه رهبری شد که او نیز موقعیتهای بالایی در القاعده مرکزی داشته است. در مقابل، القاعده توسط عاصم عمر روحانی پاکستانی رهبری شد، که دارای تجربه حضور طولانی در گروههای شبه نظامی پاکستان است. اما به نظر میرسد وابستگی رسمی او با القاعده کاملا جدید باشد.
مصطفی ابو الیزید در اثر حمله هواپیماهای بدون سرنشین در ماه مه 2010 کشته شد و اسناد داخلی القاعده نشان میدهد که القاعده تلاش میکند تا یک جانشین مناسب برای وی پیدا کند. پس از کشته شدن بن لادن در ماه مه 2011 ، الظواهری در پاکستان حلقههای جهادی را بزرگ کرد و موفق به جذب عاصم عمر، ایدئولوگ برجسته جهادی پاکستان به القاعده گردید. پس از آن عمر نام شاخه جدید منطقه ای را، القاعده نامید و در سال 2014 عمر فاروق عضو القاعده پاکستان را به سمت معاونت خود منصوب کرد. با توجه به منابع سازمانی محدود القاعده در آن زمان و "فرار مغزهای" گسترده عوامل القاعده به خاورمیانه (بعدا بحث خواهد شد)، جای تعجب نیست که القاعده تصمیم به پاکستانی ساختن شاخه خود در شبه قاره هند بگیرد. یک دلیل آشکار دیگر برای انتخاب یک روحانی پاکستانی این بود که به گروه یک هویت پاکستانی متمایز برای افزایش استخدام و نیروگیری محلی میدهد.
جزئیات کمی در مورد پیشینه عاصم عمر موجود است، اما او ظاهرا در اواسط دهه چهارم عمر خود به سر میبرد و آموزههای دینی بالایی دارد و در دو موسسه از معروفترین موسسات دیوبندی در پاکستان، یعنی جمعیتالعلوم در کراچی و دارالعلوم حقانیه در آخورا خطاک تحصیل کرده است. این موسسات شامل شبکههای اسلامگرایان و علمای دینی هستند که پشتیبانی ایدئولوژیک به طالبان افغانستان ارائه میدهند، و آنها همچنین رهبران ستیزهجویان مانند قاری سیف الله اختر، رهبر پاکستانی گروه جهادی و متحد طولانی مدت القاعده یعنی حرکت الجهادالاسلامی را پرورش دادهاند. گفته میشود چند تن از اعضای القاعده از شبکههای (اچ یو جی آی) و دیگر سازمانهای جهادی پاکستانی هستند که ریشههای تاریخی آنها از جنگ افغانستان -شوروی در دهه 1980 و مناقشه کشمیر در دهه 1990 مشتق میشود.
قصد نداریم بگوییم که القاعده صرفا یک نام جدید برای شبکههای جهادی قدیمی پاکستان است. القاعده نشاندهنده قابل رویتترین تلاش تاکنون جهت ادغام روش ها و استراتژیهای القاعده با سنتهای شبه نظامیان اسلامگرای قدیمی پاکستان است. بدیهی است که چالشهای بسیاری وجود دارد؛ طبیعت و ماهیت پراکنده چشمانداز شبه نظامیهای پاکستان، تفاسیر و روایتهای ایدئولوژیک فراوان رقیب، و پلیس همه جا حاضر و سرویسهای اطلاعاتی پاکستان. اما اگر القاعده موفق شود، نتیجه میتواند خطرناک باشد.
پتانسیل القاعده با اولین حمله تروریستی آن نشان داده شده است. حملهای که به ناوچه پاکستانی ذوالفقار در کراچی در 6 سپتامبر 2014 صورت گرفت و شکست خورد. براساس اعلام القاعده، نقشه این بود که دو کشتی نیروی دریایی پاکستان ربوده شود و از آنها برای حمله به کشتی های جنگی آمریکا و هند در دریای عربی استفاده شود. در حالی که این حمله در نهایت شکست خورد، برنامهها و طرح ها بسیار بلند پروازانه بود و یادآور عملیات دریایی القاعده در سواحل دور یمن در سال 1999-2002 بود. مسئله نگرانکننده تر این واقعیت بود که مهاجمان در نفوذ به نیروی دریایی پاکستان موفق بودند. این مسئله در ماه مه 2016 تایید شد و در یک دادگاه پاکستان پنج افسر نیروی دریایی به خاطر دست داشتن در نقشه حمله به اعدام محکوم شدند.
القاعده تنها در پی انجام حملات نظامی هیجانانگیز نبوده است. بخش بزرگی از تلاشهای القاعده ادامه کار آغاز شده توسط مصطفی ابو الیزید است که برای متحد کردن ستیزه جویان مختلف در منطقه و ارائه آموزش و حمایت در راستای افزایش قابلیتهای گروههای محلی کار میکرد. کشف یک اردوگاه آموزشی به مدیریت القاعده در قندهار تاکنون تجلی مشهود این جاهطلبی است. احتمال میرود که پس از حمله ناموفق به ذوالفقار در سپتامبر 2014، القاعده به فعالیتهای هستهای خود، یعنی به ظرفیت سازی محلی و منطقه ای بازگردد.
روشن نیست که چگونه و چرا القاعده حضور در قندهار، سرزمین مرکزی طالبان را پایه گذاشت. تا اوایل سال 2015، القاعده حضور قابلتوجهی در دره شوال بین وزیرستان شمالی و جنوبی داشتهاست. حمله هواپیماهای بدون سرنشین امریکا در ژانویه 2015 به این محل که منجر به کشته شدن عمر فاروق پاکستانیالاصل، معاون رهبر القاعده همراه با دو گروگان غربی نگهداری شده توسط القاعده- گردید. مبین این حضور گسترده است. دو گروگان به نامهای وارن وینستین آمریکایی و جیووانی لو پورتو ایتالیایی در اثر حملات جان باختند. در ماه آوریل 2015 سخنگوی القاعده ادعا کرد که حملات هواپیماهای بدون سرنشین امریکا در وزیرستان تا آن زمان حدود 50 عضو القاعده، از جمله دو تن از رهبران ارشد را کشته است.
عملیات مبارزه با تروریسم در شوال بخشی از یک کمپین بزرگتر راهاندازی شده توسط ارتش پاکستان بود که از ماه ژوئن 2014 در وزیرستان شمالی در حال اجرا بودهاست. این عملیات یک حرکت جدید در مسیر سیاست مبارزه با تروریسم دولت پاکستان بود، که قبلا از ورود به وزیرستان شمالی با نیروی زمین خودداری میکرد. قبل از اجرای عملیات بلند مدت پیش بینی شده، حدود 600 هزار غیرنظامی مجبور به ترک وزیرستان شمالی شدند و در مناطق مجاور مستقر گردیدند. در طول این مدت، تعداد زیادی از شبه نظامیان داخلی و خارجی هم احتمالا استان را ترک کرده بودند. بنا به گزارش رسانهها بسیاری از شبه نظامیان علاوه بر افغانستان در استانهای همسایه از جمله خیبر پختونخوا و بلوچستان نیز مستقر شدند.
در این زمینه، (و با توجه )کشف عناصر القاعده در جنوب قندهار در ماه ژوئن 2015 به نظر میرسد بخشی از نقشه مهاجرت دسته جمعی بزرگ مبارزان داخلی و خارجی از وزیرستان شمالی باشد. این احتمال وجود دارد که عملیات نظامی مستقیم پاکستانیها در وزیرستان، محرک اصلی حرکت القاعده به مناطق جنوبی افغانستان بوده باشد. عملیاتی که متعاقبا تعدادی از شبه نظامیان را تحت فشار به سوی بلوچستان راند و با توسعه بیشتر به، مناطق تحت سلطه بلوچ ها در جنوب قندهار رفتند. در حقیقت القاعده به جای رفتن به پناهگاههای قدیمی القاعده در شرق افغانستان، به قندهار رفت. با این اوصاف، این تصور تقویت میشود که القاعده یک نهاد القاعده "پاکستانی" است که از رهبری ارشد القاعده متمایز است و دارای روابط نزدیکتر و بیشتر با رهبران طالبان قندهاری در کویته است. بنابراین، با ایجاد القاعده به عنوان شاخه مجزا به رهبری پاکستانی، القاعده توانسته است پایگاه حمایتی و فعالیت های خود را گسترش دهد تا در جنبشهای شورشی محلی عمیق تر و مستحکمتر عمل کند. این امر بازتابی از تغییر استراتژیک کلی تر در رهبری ارشد القاعده است، که بر فعالیتهای منطقهای و همچنین جهانی این گروه اثرگذار است.
تغییر در استراتژی القاعده
چندین رویداد موثر در طول سال های 2011-2014 رخ داد که مستقیما اولویت های استراتژیک القاعده را تحت تاثیر قرارداد. بن لادن کشته شد؛ جنگهای داخلی در خاورمیانه آغاز شد؛ و دولت اسلامی موقعیت القاعده به عنوان رهبر جنبش جهادی جهانی را به چالش کشید. در این اوضاع، تعدادی از عوامل القاعده به خاورمیانه نقل مکان کردند تا از فرصتهای ارائه شده بواسطه هرج و مرج در پی بهار عربی شکست خورده استفاده کنند. برخی از آنها از منطقه افغانستان- پاکستان آمده بودند. برخی دیگر بعد از اینکه از زندان ایران آزاد شدند به سوریه رفتند. القاعده نه تنها پرسنل خود را انتقال داد بلکه عملکرد سازمانی خود را هم متحول ساخت. حدود سال 2013، القاعده بخشی از شاخه عملیات خارجی خود را، که به اصطلاح به "گروه خراسان" مشهورند به سوریه تغییر مکان داد و همچنین ناصر الووییشی؛ رهبر القاعده در شبه جزیره عربستان، یمن،را به عنوان فرد شماره دو القاعده تعیین کرد. پس از اینکه الووییشی در سال 2015 کشته شد، به نظر میرسد که ابو خیر المصری کهنه سرباز مصری وعضو قدیمی القاعده به عنوان معاون و جانشین الظواهری جایگزین وی شدهاست. اعتقاد بر این است که المصری به همراه تعدادی دیگر از اعضای هسته و اصلی القاعده در سوریه به سرمیبرد.
"فرار مغزهای" عوامل ارشد القاعده به سوریه منجر به تغییر در مرکز ثقل رهبری استراتژیک القاعده گردید، مرکزی که دور از منطقه افغانستان و پاکستان و به سوی جهان عرب متمایل باشد. این توسعه و تحول تعجبآور نیست؛ زیرا الظواهری همواره در رویکردهای خود عرب محور بوده است.
برای مثال؛ در اواسط سال 2001 او در یک نسخه پیش نویس زندگی نامهاش، به نام سلحشوران زیر پرچم پیامبر، نوشت که القاعده باید " جبهه نبرد را به قلب جهان اسلام حرکت دهد"، که به محافظت و حمایت از دولتهای اسلامی نوپا در افغانستان و چچن کمک کرده و از قرار گرفتن در معرض فشار و اعتصاب کم میکند. پس از سال 2001، القاعده بارها و بارها به دنبال ایجاد حضور در خاورمیانه بود، معروفترین حرکت آن جذب ابومصعب الزرقاوی اردنی بود تا شاخه القاعده در عراق در سال 2004 را رهبری کند.
پس از تضعیف شدید از سال 2008 به بعد، فوران جنگ داخلی در سوریه فرصتهای جدیدی برای القاعده ایجاد کرد. به نظر میرسد انتصاب دانشمند پاکستانی عاصم عمر جهت رهبر یا القاعده در سال 2014 توسط الظواهری تایید میکند که القاعده در واقع تصمیم گرفته بود منابع خود در درگیری و جنگهای جهان عرب که در حال حاضر محدود است، را اولویتبندی کند. و در عین حال ترجیح میدهند بگذارند بازیگران محلی و منطقهای مانند جهادگران طالبان و پاکستانی به مبارزه در افغانستان ادامه دهند.
در سالهای اخیر، القاعده همچنین روش کار خود را تغییر دادهاست. به جای اینکه دستور کار جهانی و ضد آمریکایی القاعده در حوزه شورشهای محلی را آشکارا نشان دهد، القاعده در حال حاضر مخفیانهتر از قبل و از طریق نمایندگان محلی عمل میکند. این کار مناسب رویکرد کنونی القاعده در شبه قاره هند، آفریقای شمالی و یمن است. تازهترین نمونه جبهه النصره وابسته سوریه ای القاعده است، که در جولای 2016 اعلام کرد که تمام "روابط خارجی" را گسسته است و نام خود را به جبهه فاتح الشام تغییر داد. با این حال معلوم نیست که این گفته نشاندهنده جدایی واقعی گروه از القاعده است یا خیر. تعدادی از ناظران اعتقاد دارند این یک حرکت تاکتیکی برای به دست آوردن حمایت متحدان محلی است. همانطور که قبلا اشاره شد، شکلگیری گروه القاعده همچنین حرکت القاعده برای گسترش پایگاه حمایت محلی آن بود. برای الظواهری این موضوع یک اولویت بلند مدت بوده، که در کتاب خاطرات خود "جنبش جهادی باید به تودهها نزدیکتر باشد" بیان کرده است. این فرصت مسیری استراتژیک است که او از زمانی که جانشین بن لادن شد فرصت طرحاش را داشته است.
با توجه به موارد بالا به نظر زود است که نتیجه بگیریم القاعده ناکارآمد شده و یا اینکه برای محلی کردن شورشها بازی را باخته است. در عوض، به نظر میرسد القاعده بیشتر شبیه به یک آفتابپرست است که به طور مداوم خود را با محیط اطراف تطبیق می دهد و در نتیجه امنیت بقای خود را تامین میکند.
چشم انداز آینده
آینده القاعده در افغانستان چگونه است؟ همانطور که در این مقاله بحث شد، ظاهرا القاعده در حال حاضر بیشتر یک تهدید منطقهای است تا تهدید جهانی. به این معنی که در دوره کوتاهمدت تا میانمدت، اولویت القاعده به احتمال زیاد حمایت از شورشهای محلی است و از منطقه به عنوان یک پایگاه برای حملات تروریستی بینالمللی، که میتواند یک واکنش بینالمللی شدید را برانگیزد، استفاده نمیکند. چون واکنش بینالمللی فشار بیشتر بر طالبان وارد میکند تا پشتیبانیهای خود از القاعده را پایان دهند. اگر طالبان افغانستان تمام روابط خود با القاعده را قطع کند، جایگاه القاعده به یک بازیگر حاشیهای تنزل پیدا میکند. و این در تناقض با هدف گروه در تبدیل شدن به یک نیروی وحدتبخش برای همه گروههای جهادی در منطقه است. القاعده میداند که تلاش طالبان برای ایجاد حکومت اسلامی در افغانستان(به جای "جهاد جهانی" القاعده در برابر ایالات متحده آمریکا)؛دارای پتانسیل بیشتری برای متحد کردن گروههای جهادی مختلف در شبه قاره هند است و جمع کردن نیروهای جدید هم به همین سبب است. با این حال، جاهطلبی کلی القاعده هنوزهم مانند قبل است، یعنی استفاده از افغانستان به عنوان یک سکوی پرتاب برای جهاد شبه نظامیها در نقاط دیگر جهان. به عبارت دیگر، القاعده ایده "جهاد جهانی" که افغانستان شروع میشود را رها نکرده، اما به طور موقت انتخاب کرده که بر روی مبارزات ارضی و محلی تمرکز کند.
القاعده هنوز هم به ارتباط با طالبان به دلایل ایدئولوژیک و تاکتیکی ارزش مینهد. القاعده اتحادش با طالبان را به عنوان ابزاری برای مقابله با رشد دولت اسلامی میبیند. دولتی که ادعا میکند تنها "دولت اسلامی" مشروع در جهان است. در طول چند سال گذشته الظواهری سعی کرده مشروعیت طالبان را با تکرار اعلام بیعت و وفاداری به رهبری ملا منصور در سال 2015 و ملا هیبت الله در سال 2016 تقویت کند. الظواهری بیشتر به دنبال سلب مشروعیت ابوبکر البغدادی، رهبر دولت اسلامی بود که در سال 2014 ادعا کرد خلیفه همه مسلمانان جهان است. الظواهری بارها استدلال کرد که ملا عمر و جانشینان وی تنها مسلمانان شایسته عنوان "رهبر وفادار" هستند. اگر چه هیچ یک از آنها موفق نشد خود را خلیفه اعلام کند. علاوه بر این، در سخنرانی آگوست 2016، الظواهری به صراحت اصرار داشت که همه مسلمانان به جای پشتیبانی از دولت اسلامی در سوریه و عراق از طالبان در افغانستان حمایت کنند.
از سوی دیگر ارزیابی ارتباط طالبان با القاعده، سخت است. طالبان از نگه داشتن القاعده در پناهگاه خود به جز تامین بودجه و پشتیبانی محدود در میدان جنگ چه سودی میبرد؟ اگر طالبان القاعده را رها کند چه نفعی میبرد؟ در حال حاضر، رابطه آنها ظاهرا مثل همیشه قوی است، اما اگر به طالبان مخلوط درستی از سیاست هویج و چماق ارائه شود، قدرت رابطه میتواند تغییر کند. بدیهی است، همانطور که سالها تلاش در راه مذاکرات شکستخورده صلح نشان میدهد هیچ راهحل سریعی برای مشکلات وجود ندارد. با این حال، این نیز مهم است که به خاطرداشته باشیم که رسیدن به توافق با رهبری قندهاری طالبان، اثر اندکی بر حضور القاعده در درههای دور و در نقاطی از جمله کنر و یا نورستان صدها مایل دورتر دارد. القاعده صرفنظر از اینکه طالبان آنها را رها کند یا خیر؛ شاید بتواند در افغانستان پناهگاههایی پیدا کند. به نظر میرسد که مخلوطی از راهحلهای سیاسی و مبارزات ضد تروریستی هنوز هم بهترین راه برای حفظ افغانستان از تبدیل شدن دوباره به پناهگاه مهم و امن القاعده است.
بخش بزرگی از القاعده در حال حاضر بر استفاده از فرصتهای ایجاد شده در پی بهار عربی شکست خورده متمرکز شده است، اما به این معنا نیست که القاعده تروریسم بینالمللی به عنوان یک تاکتیک را رها کردهاست. کمپینهای بینالمللی تروریستی القاعده همیشه بوسیله شاخه مخفی کوچکی در درون سازمان کل اجرا شده است. گروههای عملیات خارجی از تعداد انگشتشماری از افراد تشکیل شدهاست، و آنها لزوما اعضای ارشد و یا شناخته شدهترین افراد این سازمان نیستند. در نتیجه برنامهریزیهای تروریست بینالمللی ممکن است به طور مستقل و از لحاظ جغرافیایی جدا از دیگر فعالیتهای سنتی القاعده مانند آموزش و مشارکت در خط مقدم اتفاق افتند. هم الظواهری و هم حمزه پسر بن لادن همچنان خواستار اجرای حملات تروریستی علیه ایالات متحده و متحدان غربی آن هستند. آیا این حملات تروریستی از سوریه، یمن، و یا افغانستان برنامهریزی و صحنهپردازی شود، و یا توسط یکی از افراد هوادار القاعده که در غرب زندگی میکند انجام بشود؛ اصلا روشن نیست. و این مسئله شاید یکی از بزرگترین چالشهای پیش روی جامعه مبارزه با تروریسم امروز باشد.
انتهای مطلب/.