در یک فضای نسبتا باز که دارای یک نظام سیاسی نهادینه شده است، میتوان اقدامهایی مانند اعزام سفرا، مذاکره و تبادل اطلاعاتی را با کمترین مشکلی انجام داد. اما زمانی که با یک گروه به شدت مبهم مثل طالبان سر و کار دارید و با نظامی مواجه هستید که بیشتر مبتنی بر شبکههای پیچیده است تا نهادها، چنین امکانی وجود ندارد. حتی اگر دفاتر دیپلماتیک در کابل بازگشایی شوند، باز هم مشخص نیست که آیا تعامل رو در رو با حکومت طالبان میتواند سبب تغییراتی در طالبان شود که با هنجارهای بینالمللی سازگاری پیدا کند.
مطالعات شرق/
با برگزاری جلسات استماع کنگره آمریکا درباره وقایع رخ داده در زمان خروج ایالات متحده و سقوط دولت جمهوری افغانستان در سال 2021، افغانستان دوباره در صدر اخبار رسانهها قرار گرفت. 29 فوریه 2020، ایالات متحده برای «ایجاد صلح» در افغانستان، توافقی را با جنبش افراطی طالبان انجام داده بود. اما این اقدام، به جای ایجاد یک صلح معنادار، سبب تضعیف دولت جمهوری شد. این وضعیت، نتایج فاجعه باری برای مردم عادی افغانستان در بر داشت و نشان داد که اعتماد بیش از حد به یک «شریک» فریبکار و غیر قابل اطمینان و تعامل با آن، تا چه حد میتواند خطرناک باشد. برای یافتن یک نمونه قابل مقایسه از این اشتباه دیپلماتیک، میتوان به «توافقنامه مونیخ» در سپتامبر 1938 مراجعه کرد. در حال حاضر نیز، با فراخوان معاون دبیر کل سازمان ملل برای برگزاری یک نشست بینالمللی به منظور بحث درباره مسئله به رسمیت شناختن طالبان، به نظر میرسد که یک اشتباه راهبردی دیگر در راه باشد.
پس از سرنگونی رژیم طالبان در افغانستان در سال 2001، در یک دوره بیست ساله، این کشور و جوانان آن توانستند نیروی جهانی سازی را با تمام وجود حس کنند. در این دوران، افغانستان از یک کشور منزوی، به یک کشور متصل و مرتبط با جهان بدل شد. اما با بازگشت طالبان به قدرت در آگوست 2021، امید جوانان به باد رفت و افغانستان بار دیگر طعم تلخ انزوا را چشید. این وضعیت، مستقیما به اجرای سیاستهای سرکوبگرانه از سوی طالبان مربوط میشود.
الگوهای سرکوب
یکی از دلایل منزوی شدن افغانستان، به نحوه رفتار طالبان با زنان مربوط میشود. طالبان از زمان به قدرت رسیدن، نوعی آپارتاید جنسیتی را به مرحله اجرا گذاشته است. ایدئولوژیها و سیاستهای جنسیتی طالبان، یک بازی قدرت چند سطحی را فعال کرده است تا بتواند زنان را در همه ظرفیتها و فضاها، در زندگی شخصی و عمومی، تحت سلطه خود درآورد.
دلیل دوم انزوای افغانستان، تلاش طالبان برای ایجاد یک نظام حاکمیتی قهری است که فعالانه بین اغلب گروههای قومی ـ زبانی افغانستان تبعیض قایل میشود. تهدید به اعمال زور (که پشتیبانی مردمی چندانی ندارد)، رویکرد پیش فرض طالبان برای کنترل کشور است. طالبان به رغم وعدههای اولیه خود، بار دیگر به هستههای قومی پشتون خود بازگشته و پشتونهای جنوب و شرق را بر کابینه خود مسلط کرده است. ادارات ولایتی جدید تقریبا به طور کامل از اعضای پشتون طالبان تشکیل شدهاند، حتی در مناطقی که سایر گروهها اکثریت محلی را تشکیل دادهاند. هزارههای افغانستان به طور کامل از کابینه کنار گذاشته شدهاند و متحدان محلی طالبان، از قدرت تازه به دست آمده خود، برای اخراج اجباری شیعیان و سایر گروهها از سرزمینهای خود استفاده کردهاند. در همین حال، سربازان سابق ارتش افغانستان (از جمله بسیاری از پشتونها) نیز به طور مرتب از خانههای خود بیرون کشیده شده و توسط نیروهای طالبان به قتل میرسند.
تلاش برای تعامل
در حالی که اخیرا در یکی از گزارشها، این ادعای عجیب مطرح شده است که «سرنگونی دولت طالبان به نفع هیچ کس نیست» اما نحوه عملکرد طالبان که به شدت یادآور رفتار آنها در دهه 1990 است، باعث شده است تا آنها بار دیگر از نظام بینالملل طرد شوند. طالبان تلاش کرده است نشان دهد که نشستنش بر مسند قدرت، این گروه را به یک نیروی سازشگرتر بدل کرده است اما سیر تحولات حکایت از آن دارد که این ادعاها صرفا جنبه تبلیغاتی دارند. ولی به رغم همه اینها، همچنان شاهد آن هستیم که درخواستهایی برای انجام تعاملات دیپلماتیک سطح بالا با طالبان (به عنوان جایگزینی برای رویکردهای فعلی) وجود دارد؛ به نحوی که حتی معاون دبیر کل سازمان ملل نیز پا روی این یخ نازک گذاشته است. گرچه بسیاری از این درخواستها، بدون شک، ناشی از حسن نیت بوده و برخی از آنها از جانب نیروهای فعال و پرسابقه حوزههای بشردوستانه در افغانستان مطرح شدهاند اما باید توجه داشت که بحثهای مطرح شده در این باره، غالبا ساده لوحانه بوده و نشان میدهند که آگاهی چندانی درباره پیچیدگیها و محدودیتهای این تعاملات دیپلماتیک وجود ندارد.
یکی از حوزههایی که این بحث در آن نمود روشنی دارد، مسئله به رسمیت شناختن است. اجتناب از شناسایی، نوعی سیگنال دیپلماتیک بوده و حاوی چند پیام است: هنجارهایی که انتظار میرود دولتها در نظام بینالمللی به آن پایبند باشند و ارزیابی نظام بینالملل از رفتار بازیگرانی که خواهان به رسمیت شناخته شدن هستند. از آگوست 2021، هیچ کشوری رسما طالبان را به صورت دوژوره به رسمیت نشناخته است. گاهی اوقات این ادعا مطرح میشود که ایجاد دفاتر دیپلماتیک در کابل، به معنای شناسایی نیست. اما این ادعا، یک نکته کلیدی را نادیده گرفته است: طالبان قطعا ایجاد دفاتر دیپلماتیک توسط بازیگران غربی را نوعی شناسای دوفاکتو (که نشان دهنده کاهش نگرانیهای حقوق بشری و به رسمیت شناختن رژیم طالبان است) تلقی خواهد کرد و این وضعیت ممکن است منجر به ناسازگاری بیشتر طالبان شود. اوایل سال 2021، یک آمریکایی سرشناس که حامی بحث تعامل بود مدعی شد که ایالات متحده در روند مصالحه با طالبان، یک اهرم مهم را دست کم گرفته است: «مطالبه طالبان برای رفع تحریمها، شناسایی و دریافت کمکهای بینالمللی». اما روند تحولات نشان داد که موضوع دقیقا برعکس است. علاوه بر این، دادن وعده شناسایی، یک تکنیک چانه زنی ضعیف است چون زمانی که شناسایی انجام شد، باز پسگیری آن کار دشواری بوده و تعهدات داده شده برای تضمین آن ممکن است به راحتی زیر پا گذاشته شوند.
عملی بودن تعامل
جدا از این موضوعهای اساسی، برخی ملاحظات عملی نیز وجود دارند که احتمالا باعث میشوند قدرتهای بزرگ عجلهای برای حضور مجدد دیپلماتیک خود در کابل نداشته باشند. در حال حاضر، کانون تصمیمگیری، از کابل به قندهار تغییر کرده است؛ جایی که محل استقرار دفتر «هبتالله آخوندزاده» رهبر طالبان و پایگاه قدرت وی است. برخی ادعاهای مطرح شده درباره قدرتمند نبودن جایگاه آخوندزاده در درون طالبان چندان قابل اعتنا نیستند چون «اصل رهبری»، نقش محوری در حکومت طالبان داشته و در عین حال، یک ساختار قانون اساسی رسمی نیز در نظام طالبان وجود ندارد. دفاتر فعال در کابل نمیتوانند امید چندانی به تعامل با رهبران اصلی طالبان داشته باشند؛ چنانکه معاون دبیر کل سازمان ملل در سفر خود به قندهار در ژانویه 2023 نتوانست با هبت الله دیدار کند. تنها کاری که سفارتخانههای غربی میتوانند در کابل انجام دهند، فراهم کردن اهداف مناسب برای گروههای تروریستی فعال در این کشور است. فوریه 2023، سعودیها از ترس تهدیدهای امنیتی، دفتر دیپلماتیک خود را در کابل تخلیه کردند. این در حالی است که دفاتر دیپلماتیک غربیها ممکن است با خطرات بیشتری مواجه باشند.
سپس این سئوال مطرح میشود که دقیقا چه نوع تعامل دیپلماتیکی ممکن است قابل انجام باشد. در یک فضای نسبتا باز که دارای یک نظام سیاسی نهادینه شده است، میتوان اقدامهایی چون اعزام سفرا، مذاکره و تبادل اطلاعاتی را با کمترین مشکلی انجام داد. اما زمانی که با یک گروه به شدت مبهم مثل طالبان سر و کار دارید و با نظامی مواجه هستید که بیشتر مبتنی بر شبکههای پیچیده است تا نهادها، چنین امکانی وجود ندارد. متأسفانه، از دیرباز، سیاستگذاران غربی تمایل داشتهاند تا در ارزیابی عملکرد طالبان، آن چیزی را ببینند که خود مایل به دیدن آن بودهاند و سیاستهای خود را نیز بر همین اساس تنظیم کنند. اما توافقنامه 2020 آمریکا ـ طالبان به خوبی نشان میدهد که نتیجه اتخاذ چنین رویکردی چیست. حتی اگر دفاتر دیپلماتیک در کابل بازگشایی شوند، باز هم مشخص نیست که آیا میتوان در آنها از کارمندان آشنا به مسایل افغانستان و دارای مهارتهای زبانی استفاده کرد که بتوانند از فضای غیرقابل درک و اسرار آمیز آنجا سر درآورند؛ یا اینکه این امیدواری به وجود آید که تعامل رو در رو با طالبان بتواند آنها را به نیروهایی تبدیل کند که حتی از راه دور هم با هنجارهای بینالمللی سازگاری پیدا کنند؛ به صراحت باید گفت که چنین انتظاری، یک انتظار واهی و خیالی است.
خطرات «عادیسازی»
شکی نیست که در حال حاضر و دست کم در برخی حلقات آمریکایی، فشارهای زیادی برای «عادیسازی» روابط با طالبان وجود دارد. یکی از طرفداران سرسخت تعامل با طالبان، در یادداشتی نوشت: «اکنون زمان آن رسیده است تا دولتها از مواضع مقدس مآبانه خود درباره حقوق زنان و دموکراسی کوتاه بیایند.» چنین عادیسازی، خطرناک بوده و در واقع، نادیده گرفتن این حقیقت است که بازیگران بینالمللی میتوانند بازیگران مهمی در دفاع از هنجارهای حقوق بشری باشند. این مسئله فقط به دلایل ابزاری نیست. در واقع، میزان تمایل دولتها برای دفاع از هنجارهای اساسی، به ما نشان میدهد که آنها چه نوع دولتی بوده یا میخواهند چگونه دولتی باشند. در حال حاضر، هیچ گونه شواهدی وجود ندارد که نشان دهد مصالحه با طالبان سبب بهبود وضعیت زندگی مردم خواهد شد اما به نظر میرسد خیلیها عادت کردهاند برای چیزی تلاش کنند که دستاورد چندانی برایشان ندارد. خطر اینجا است که دولتها به خاطر «تعامل»، دست به یک «مصالحه فاسد» بزنند: یعنی توافقی که یک نظام سیاسی غیر انسانی را که مبتنی بر ظلم و تحقیر سیستماتیک است مستقر یا حفظ میکند.
طالبان به عنوان مشکل
مشکلات پیش روی ملت افغانستان، مشکلات عمیقی هستند که ریشه سیاسی دارند و این نابخردانه است که بخواهیم وضعیت را طور دیگری ترسیم کنیم. طالبان، دوست و همراه قشر آسیبپذیر نیستند. یک گزارش، به نقل از یک ناظر نزدیک، میگوید: «طالبان به فقرا به چشم تحقیر نگاه میکنند چون معتقد هستند که این فقر نتیجه رفتارهای بد خود آنها است.» علاوه بر این، سیاستهای غربی که با هدف پاسخگویی به نیازهای بشردوستانه تدوین شدهاند، ممکن است پیامدهای ناخواستهای به همراه داشته باشند که باید از آنها اجتناب کرد. طبق مطالعهای که اخیرا انجام شده است، «اگر کمکهای بینالمللی، هزینههایی را پوشش دهند که در غیر این صورت، از طریق درآمدهای داخلی تأمین میشدند آنگاه مبالغی در بودجه ملی طالبان آزاد میشود که صرف کارهای پرهزینه دیگری مثل زندانها، دفتر امیر و بخش امنیتی خواهد شد.»
طالبان دچار کمبود بودجه نیستند. برعکس، درآمدهایی که آنها (از طریق گمرکات و سایر منابع) تأمین میکنند معمولا برای تقویت ابزارهای قهری رژیم مورد استفاده قرار میگیرند. همچنین سیل کمکهای مالی روانه شده به سمت افغانستان، طالبان را از قید مسئولیت خدمت رسانی به طیف وسیعی از مردم آزاد میکند. عاقلانهتر آن است که بازیگران حوزه بشردوستانه، به جای اینکه به دنبال تعامل با رهبران طالبان باشند، به دنبال تعامل مستقیم و «چراغ خاموش» با جوامع محلی باشند؛ جایی که احتمال تغییر مسیر این کمکها به سمت تقویت یک نظام ظالم و تبعیضگرا بسیار کمتر بوده و بهتر میتوان نیازهای مردم عادی را مرتفع کرد.
یک نکته دیگر هم وجود دارد که جای توجه دارد. دولتها براساس یک سری محاسبات و ملاحظات داخلی، درباره نحوه تعامل خود با سایر بازیگران تصمیمگیری میکنند. منابع کمک رسانی محدود بوده و در مقابل، اهداف زیادی وجود دارند که شایسته دریافت این کمکها هستند. با توجه به رفتارها و اقدامهای طالبان، مشخص نیست که چرا رهبران غربی حاضر هستند ریسک تعامل با طالبان را به جان بخرند، در حالی که ممکن است به خاطر انجام این کار، هدف انتقادهای تند مخالفان داخلی خود قرار گیرند؟ همچنین، چرا دولتهای غربی باید منابع کمیاب کمک رسانی را به افغانستان اختصاص دهند (کمکهایی که ممکن است مورد سوء استفاده طالبان قرار گیرند)، در حالی که میتوانند این کمکها را به شکل بسیار امنتر در اختیار افراد آسیبپذیر و نیازمند در سایر نقاط جهان قرار دهند؟
اینجا یک درس واضح وجود دارد. این به واسطه ماهیت و شخصیت طالبان است که در حال حاضر، ملت افغانستان به رنج و درد محکوم شده است. لذا تا زمانی که طالبان در رأس امور باشد، امیدی به بهبود اوضاع نخواهد بود.
انتهای مطلب/
«این متن در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است و انتشار آن الزاما به معنای تأیید تمامی محتوا از سوی "موسسه مطالعات راهبردی شرق" نیست.»