رسانه آمریکایی به قلم یک کارشناس متخصص مسائل امنیتی نوشته است که برای تجزیه افغانستان، مهمترین تغییر، ترسیم یک مرز سخت بین «پشتونستان شمالی» جدید و یک «کنفدراسیون آسیای مرکزی» جدید است. پشتونستان شمالی، یک سرزمین اختصاصی برای پشتونها است که بین کنفدراسیون آسیای مرکزی و شمال پاکستان قرار میگیرد؛ چیزی شبیه به قرار گرفتن مغولستان بین روسیه و چین. کنفدراسیون آسیای مرکزی نیز در ولایات نورستان و نیمروز با پاکستان همسایه بوده و مانند یک هلال بزرگ، همسایه جدید خود را در جنوب شرق دور خواهد زد.
دولت پشتونها که مقر حکمرانی آن احتمالا قندهار خواهد بود، به دغدغههای داخلی و خارجی رسیدگی خواهد کرد. در همین حال، کنفدراسیون آسیای مرکزی که احتمالا در قالب یک اتحادیه عمل میکند، به جوامع قومی مختلف اجازه میدهد تا به دغدغههای داخلی خود رسیدگی کنند؛ ضمن اینکه میتواند از یکی از شهرها و در چارچوب یک دولت فدرال ضعیف، درباره مسایل مربوط به حوزه امنیت ملی نیز همکاری داشته باشد.
مطالعات شرق/
«بایدن» در دوران فعالیت خود به عنوان معاون رئیس جمهور، از طرح غیر رسمی تقسیم عراق حمایت میکرد. در شرایطی که مفسران بینالمللی هر از گاهی، نسخههای جدیدی از طرح بایدن را برای عراق مورد بررسی قرار میدهند، به ندرت و تقریبا آرام و بیصدا، پیشنهادهایی را نیز درباره تجزیه افغانستان مطرح میکنند. در واقع، تقسیم افغانستان به خوبی میتواند بسیاری از جنبههای غیرقابل درک افغانستان را قبل و بعد از سال 2001، که تا به امروز همچنان باعث بیثباتی و تنش در این کشور شدهاند، برطرف کند.
شرایط موجود برای تجزیه
حامیان طرح تجزیه عراق معمولا عنوان میکنند که عراق نتیجه تقسیمهای ساختگی و خودسرانه دیپلماتهای فرانسه و انگلیس در سالهای 1919 و 1946 است. اما باید گفت که اغلب مرزها در منطقه خاورمیانه که با این توصیف همخوانی دارند، بیشتر بیابانهای خشک و خالی از سکنه را تقسیم میکنند، تا اینکه بخواهند گروههای جمعیتی ریشهدار و قدیمی را از هم جدا کنند. در عوض، به نظر میرسد که بحث تجزیه، بیشتر با شرایط افغانستان همخوانی داشته باشد. با توجه به وضعیت افغانستان، به عنوان ملغمهای از مرزهای امپریالیسی سابق که محل سکونت گروههای قومی متفاوت به لحاظ فیزیکی و سیاسی است، احتمال ایجاد یک افغانستان همیشه متحد، ضعیف به نظر میرسد. و اینجا است که حل چالشهای راهبردی افغانستان از طریق تجزیه، جای بحث دارد.
برای مثال، «سر هنری دیورند» در سال 1893، مرز افغانستان ـ پاکستان را ترسیم کرد تا بتواند مناطق منتهیالیه شمال غرب هند بریتانیا را از مناطقی که خارج از کنترل بریتانیا بودند جدا کند. مرز غربی افغانستان نیز، به طور مشابه، در یک دوره چند ده ساله و با حکمیت بریتانیا بین افغانستان و شاهان قاجار ایران ترسیم شد. برخلاف آنکه گفته میشود افغانستان «قبرستان امپراطوریها» است، این کشور یک کالدونیای دوره استعمار بوده است: مرزهای مشترک بین چند امپراطوری رقیب که در صورت بروز ناآرامیهای مرزی، میشد از آن برای انجام اقدامات تنبیهی استفاده کرد و بدون آن، گسترش امپراطوری، مفهوم راهبردی خود را از دست میداد.
حامیان طرح تقسیم عراق، به تنوع موجود در این کشور نیز اشاره میکنند: وجود دو سنت دینی اصلی و چند سنت دینی اقلیت؛ دو جامعه قومی اصلی و چند جامعه قومی اقلیت؛ و نمونههای دیگری از تنوع قومی و فرهنگی این کشور.
اما جامعه متنوع عراق، در مقایسه با جامعه متنوع افغانستان، شرایط جهان وطنی بیشتری دارند. مرزهای ملی عراق، به جز در مناطق کردنشین، گروههای قومی و دینی را از همتایان آنها در کشورهای همسایه جدا نکرده است. اما در مقابل، در افغانستان، فقط یک گروه جمعیتی بزرگ وجود دارد که تقریبا به طور کامل در داخل مرزهای این کشور قرار گرفته است: هزارهها. به جز هزارهها، گستره حضور سایر گروههای قومی اصلی (بلوچها، قرقیزها، پشتونها، تاجیکها، ترکمنها و ازبکها)، به آن سوی مرزهای ملی این کشور نیز کشیده شده است.
این عوامل، باعث ایجاد نوعی عدم وحدت سیاسی مستمر میشود. اواخر سال 2001، با شروع مداخله خارجی در افغانستان، کنترل کشور بین دو جناح رقیب تقسیم شد: «امارت اسلامی افغانستان» (طالبان) که یک سازمان عمدتا پشتون است؛ و «جبهه اسلامی برای نجات افغانستان» (اتحاد شمال) که عمدتا متشکل از غیرپشتونهای شمال افغانستان بود. حتی زمانی که طالبان کابل را به تصرف خود درآورد، قندهار محل حکومت «ملا محمد عمر» بود. با مشاهده این وضعیت، میتوان به سادگی به این نتیجه رسید که افغانستان عملا از دو ملت تشکیل شده است: نیمه شمال غربی پشتونستانی که در جنوب واقع شده؛ و یک کنفدراسیون چند قومیتی سست که در شمال قرار گرفته است.
بحث تجزیه افغانستان، حقیقتی را نشان میدهد که ظاهرا ژنرال «مک کریستال» درک درستی از آن نداشت: مرکز ثقل طالبان، مناطق روستایی جنوب افغانستان است (جایی که مک کریستال سربازان خود را از آن بیرون کشید) و نه شهرهایی که ژنرال نیروهای خود را در آنجا تثبیت کرد. به رغم اینکه طالبان، یک نیروی اسلامگرای متعصب است اما باید گفت آنها به همین اندازه نیز یک جنبش ملیگرای پشتون هستند. شاید تجزیه افغانستان موجب بازگشت طالبان به رفتار قبل از 11 سپتامبر شود اما به شکل موثری به مشروعیت طالبان در نقاط دیگر افغانستان پایان خواهد داد.
همچنین، پس از تجزیه افغانستان، طالبان و متحدان آن شاهد پیامدهای این اقدام بر پشتونستان شمالی خواهند بود: به احتمال زیاد، تشکیل یک کنفدراسیون اسلامی پایدار و شکوفا در آن سوی مرز پشتونستان، خروج کامل سرمایه گذاران خارجی و بازگشت به دوران ریاضت پیش از 11 سپتامبر.
لذا تجزیه ممکن است نسل جدید رهبران طالبان را به این نتیجه برساند که تکرار دوباره رفتارهای گذشته، عاقلانه نیست و باید در رفتارهای خود تجدید نظر کنند.
ترسیم خطوط
حال این سئوال مطرح میشود که تقسیم افغانستان باید به چه شکلی انجام شود؟ مهمترین تغییر، ترسیم یک مرز سخت بین «پشتونستان شمالی» جدید و یک «کنفدراسیون آسیای مرکزی» جدید است. پشتونستان شمالی، یک سرزمین اختصاصی برای پشتونها است که بین کنفدراسیون آسیای مرکزی و شمال پاکستان قرار میگیرد؛ چیزی شبیه به قرار گرفتن مغولستان بین روسیه و چین. کنفدراسیون آسیای مرکزی نیز در ولایات نورستان و نیمروز با پاکستان همسایه بوده و مانند یک هلال بزرگ، همسایه جدید خود را در جنوب شرق دور خواهد زد.
دولت پشتونها که مقر حکمرانی آن احتمالا قندهار خواهد بود، به دغدغههای داخلی و خارجی رسیدگی خواهد کرد. در همین حال، کنفدراسیون آسیای مرکزی که احتمالا در قالب یک اتحادیه عمل میکند، به جوامع قومی مختلف اجازه میدهد تا به دغدغههای داخلی خود رسیدگی کنند؛ ضمن اینکه میتواند از یکی از شهرها و در چارچوب یک دولت فدرال ضعیف، درباره مسایل مربوط به حوزه امنیت ملی نیز همکاری داشته باشد. این شهر میتواند یکی از شهرهای موجود مثل کابل، مزار شریف یا هرات باشد یا اینکه شهری باشد که به عنوان پایتخت ایجاد شده است.
یکی دیگر از اشتباهات گذشته آن بود که نیروهای بینالمللی تلاش کردند تا ارتش ملی افغانستان را برای استفاده از تجهیزات مدرن بازسازی کنند و این کار را با ملغمهای از یگانها از سرتاسر افغانستان انجام دادند. این تلاش برای تشکیل یک ارتش مدرن و منسجم ملی، به فروپاشی آن کمک کرد چون روی نقطه ضعف افغانها مانور داد. اما در عوض، این دو دولت جدید، از شبه نظامیان محلی که توسط رهبران قبایل به کار گرفته شدهاند استفاده خواهند کرد. از آنجا که پشتونستان شمالی، بیش از کنفدراسیون آسیای مرکزی جدید، از پذیرش بیگانگان اجتناب میکند لذا کنفدراسیون آمادگی آن را خواهد داشت که وارث بخش عظیمی از کمکهای جامعه جهانی باشد. از سال 2001، تحلیلگران، نحوه کار یگانهای عملیات ویژه غرب را که توانستند با همکاری نیروهای اطلاعاتی و هوایی غرب، زمینه پیروزی اتحاد شمال را در برابر طالبان تسهیل کنند ستودهاند. پس از تجزیه نیز، نیروهای بینالمللی با شبه نظامیان منطقهای تمرین میکنند تا بتوانند در صورت لزوم بار دیگر این کار را انجام دهند.
افغانستان یکپارچه فعلی، یک کشور ثروتمند نیست؛ پشتونستان شمالی و کنفدراسیون آسیای مرکزی هم ثروتمند نخواهند بود. اما این کشور یکپارچه، مملو از ذخایر ذغال سنگ، مس، آهن، لیتیوم، طلا، سنگهای گرانبها و مواد معدنی کمیاب است. ولایت هلمند نیز ممکن است منبع اورانیوم باشد. ذخایر متوسط نفت و گاز افغانستان نیز در پروسه استخراج هستند. در موارد نادری که از زمینهای زراعی افغانستان برای کشت خشخاش استفاده نمیشود، از آنها برای کاشت گندم، محصول پر سود زعفران و همچنین بهترین انار دنیا استفاده میشود. در برخی مناطق نیز پشم کشمیری با کیفیت تولید میشود. حتی در تئوری نیز میتوان از تریاک تولیدی، برای اهداف دارویی قانونی استفاده کرد. پس از تقسیم افغانستان، دو دولت جدید دارای منابع طبیعی و انسانی کافی هستند تا با استفاده از آنها بتوانند دو اقتصاد مستقل ایجاد کنند، ضمن اینکه میتوانند از باقی مانده میلیاردها دلار سرمایهگذاری خارجی انجام شده طی دو دهه گذشته نیز استفاده کنند.
چالشهای باقی مانده
هر کشور نوظهور یا قدیمی، با چالشهایی مواجه است که پشتونستان شمالی و کنفدراسیون آسیای مرکزی نیز از این امر مستثنی نخواهند بود.
یک موضوع اینکه افغانستان تنها دو مسیر حمل و نقل زمینی اصلی به داخل یا خارج از کشور دارد: یکی از طریق پاکستان و دیگری، مسیری که افغانستان را به ازبکستان وصل میکند. هر دولت جدید، یکی از این مسیرها را به دست آورده و با استفاده از آنها، به سایر گذرگاههای کوچک و مسیرهای هوایی دسترسی پیدا میکند.
هر چند این تجزیه، حلال همه مشکلات نیست اما در عین حال میتواند محاسبات راهبردی منطقه را تغییر دهد. برای مثال، پاکستان ممکن است به این نتیجه برسد که با پیشنهاد انحلال «خط دیورند» فعلی، با هدف اتحاد با پشتونستان شمالی، میتواند منافع خود را به بهترین شکل ممکن تأمین کند. ایران که با کنفدراسیون آسیای مرکزی دارای مرز مشترک و همچنین اشتراکات زبانی و فرهنگی است، ممکن است ناگزیر به ارائه کمک به این کنفدراسیون شود. شاید بتوان مسئله بلوچستان مستقل را نیز به اندازه یک کردستان مستقل مطرح کرد اما با توجه به پراکندگی جمعیتی ولایت نیمروز، ورود آن به قلمرو حفاظتی کنفدراسیون میتواند به کاهش نگرانیهای ایران و پاکستان درباره این منطقه سه مرزی نا آرام که بخشهای تشکیل دهنده بلوچستان را از هم جدا میکند کمک کند.
همچنین یک حضور نظامی بینالمللی مستمر اما اندک در کنفدراسیون آسیای مرکزی ممکن است به خوبی قابل قبول باشد. هر چند انجام چنین کاری در پشتونستان شمالی به وضوح غیرممکن است اما میتوان انتظار داشت که به واسطه انجام دو دهه عملیات در این کشور، شرایط مناسبی برای انجام عملیاتهای اطلاعاتی در این منطقه فراهم شود که با استفاده از آنها بتوان فعالیتهای جدیدی را در حوزه مبارزه با تروریسم و مقابله با سایر اقدامات خصمانه انجام داد. نیروهای بینالمللی، تجربیات عملیاتی بیشتری در مقایسه با نیروهای عملیاتی ویژه دارند. به رغم تمایلات انزواطلبانه پشتونها، اگر القاعده بخواهد پایگاه عملیاتی خود را دوباره در پشتونستان شمالی احیا کند، در آن صورت، جامعه جهانی نسبت به سال 2001 آمادگی بیشتری برای مقابله با این مسئله در کوتاه مدت دارد. بایدن نیز در زمان فعالیت خود به عنوان معاون رئیس جمهور، حامی استفاده نظامی اندک از حملات هوایی و حملات نیروهای ویژه بود. هر چند این یک راه حل غلط در آن زمان و در آن شرایط بود اما میتواند به عنوان بخشی از ابزارهای جامعه جهانی در دوران پسا تجزیه، قابل استفاده باشد.
زمان استفاده از راه حلهای غیرمعمول
با یک جستوجوی اینترنتی میتوان فهمید که این ایده، یک ایده جدید نیست. اما چنین به نظر میرسد دست کم طی یک دهه گذشته، وزارت دفاع آمریکا، ائتلاف آیساف و هیچ نیروی مداخله کننده دیگری، مانور چندانی (دست کم به صورت آشکار) روی این گزینه ندادهاند. حال سئوال اینجا است که با توجه به هزینههای انسانی و مادی هنگفتی که طی این سالها برای تحقق یک سری اهداف مبهم داده شده، چرا بحث تجزیه به عنوان یک گزینه مطرح نشده است؟ شاید تجزیه افغانستان کنونی به دو کشور مجزا، بهترین گزینه موجود نبوده باشد اما با توجه به عدم پیشرفت نیروهای ائتلاف از سال 2001، سرنگونی فاجعه بار دولت مشروع افغانستان و تشکیلات امنیتی آن و در نهایت، هجوم طالبان به کابل، گزینه تجزیه و سایر گزینههای غیرمعمول ارزش آن را دارند که به طور جدی مورد بررسی قرار گیرند.
«این متن در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است و انتشار آن الزاما به معنای تأیید تمامی محتوا از سوی "موسسه مطالعات راهبردی شرق" نیست.»