راهبرد اعلامی «جبهه مقاومت» و مفهوم آن برای سیاست خارجی آمریکا
ایجاد "افغانستانِ کنفدراسیون شده" بعید به نظر میرسد چون طالبان هرگز با برپایی چنین نظامی موافقت نمیکند و تحمیل این نوع نظام بر طالبان مستلزم پیروزی کامل بر این گروه است. جبهه مقاومت میداند که قادر نیست به تنهایی و بدون وجود یک خیزش پشتونی، طالبان را در افغانستان زمینگیر کند. لذا تأکید شدید سخنگوی جبهه مقاومت روی بحث تمرکززدایی، احتمالا حکایت از آن دارد که این جبهه قصد دارد طالبان را در مناطق تاجیکنشین و سایر مناطق اقلیتنشین شمال شکست دهد. با توجه به سلطه طالبان بر مناطق جنوب و شرق افغانستان و با توجه به اینکه امید چندانی برای تحقق یک مصالحه سیاسی بین دو گروه وجود ندارد، لذا در چنین شرایطی، تجزیه محتملترین نتیجهای است که ممکن است از عملیات موفقیتآمیز جبهه مقاومت و سایر نیروهای ضد طالبانی در شمال افغانستان به دست آید.
مطالعات شرق/
15 نوامبر 2022، «موسسه تحقیقات سیاست خارجی» نشستی را با عنوان «آینده مقاومت در افغانستان» با حضور «علی میثم نظری» مسئول روابط خارجی «جبهه مقاومت ملی» برگزار کرد. نظری که سخنگوی متبحر جبهه مقاومت و جریان ضد طالبان در افغانستان است، یکی از جامعترین گزارشهای خود تا به امروز را درباره اهداف و راهبردهای «جبهه مقاومت ملی»، به مخاطبین آمریکایی ارائه کرده است. نوشتار پیش رو، ضمن ارائه خلاصهای از این اهداف و راهبردها، تأثیر آن را بر سیاست خارجی آمریکا مورد ارزیابی قرار میدهد.
گزارش حاضر، سومین گزارشی است که طی سه ماه گذشته توسط «موسسه تحقیقات سیاست خارجی» منتشر شده و هدف از آن، بررسی طیف وسیع چالشهای پیش روی سیاست خارجی آمریکا در قبال تحولات مهم روز است. هر سه این گزارشها، روی دو موضوع اساسی درباره سیاست خارجی آمریکا در قبال افغانستان متمرکز است: حضور گروههای تروریستی متعدد بینالمللی و منطقهای در افغانستان؛ حضور یک جنبش مقاومت در برابر حکومت طالبان و نحوه برخورد با این دو جریان.
به گفته نظری، جبهه مقاومت در حال نبرد برای ایجاد یک افغانستان دموکراتیک و غیر متمرکز است که در آن، همه شهروندان از جمله زنان، از حقوق مساوی برخوردار باشند. برای تحقق این هدف، نیروهای چریکی جبهه مقاومت در حال انجام یک شورش مائوئیستی کلاسیک هستند؛ شورشی که ضمن از بین بردن دشمنان خود، در مراحل اولیه جمع آوری نیرو در حومه شهرها است. جبهه مقاومت امیدوار است بتواند از طریق آزادسازی مناطق منتخب کشور، به زودی وارد مرحله بعدی شورش شود و بدین ترتیب، با به دست آوردن منابع لازم، وارد مرحله نهایی شورش که همانا به راه انداختن نبردهای بزرگ برای سرنگونی حکومت طالبان است شود. نظری معتقد است که طالبان به خاطر نبرد بر سر منابع و همچنین وجود اختلافهای قبایلی، گرفتار فرقهگرایی و چند پارگی شده که همین مسئله زمینه فروپاشی آن را فراهم خواهد آورد.
در این بین، صحبتهای وی درباره رابطه بین طالبان و داعش، جالبتر به نظر میرسید. به گفته نظری، گروه تروریستی «داعش خراسان» در افغانستان، خود به چند گروه کوچکتر تقسیم شده که برخی از آنها روابط خوبی با «شبکه حقانی» برقرار کردهاند. آن دسته از اعضای داعش که از سوریه و عراق گریخته و به افغانستان آمدهاند، به اندازه برخی دیگر از جناحهای داعش خراسان، با طالبان دشمن نیستند. طبق گزارشها، طالبان از برخی نیروهای مهاجر داعش، برای انجام قتلهای هدفمند علیه اعضای رقیب طالبان و همچنین سرکوب شورش هزارهها در ولایت سرپل در ماه آگوست استفاده کرده (این در حالی است که سایر گزارشها، حکایت از ادامه نبردهای خونین بین طالبان و داعش، بخصوص در شرق افغانستان، دارند). نظری با اعلام اینکه جبهه مقاومت از طریق مخالفت با طالبان و متحدان تروریستی آن، همچنان در حال نبرد در خط «جنگ جهانی با ترور» است، این جبهه را تنها نیروی دموکراتیکی دانست که میتوان به عنوان یک متحد در حوزه مبارزه با تروریسم در افغانستان روی آن حساب کرد. وی تلویحا اشاره کرد که ایالات متحده ممکن است بخواهد از «جبهه مقاومت ملی» برای نبرد با گروههای تروریستی حاضر در افغانستان استفاده کند، مثل کاری که با نیروهای کُرد برای مبارزه با نیروهای داعش در عراق و سوریه انجام داد.
نظری راجع به دیدگاه جبهه مقاومت درباره آینده سیاسی افغانستان نیز بی پرده سخن گفت و بر لزوم تشکیل یک نظام دولتی غیرمتمرکز که بتواند قدرت را به ولایات و ولسوالیها منتقل کند، تأکید کرد. به گفته وی، چرخه خشونت در افغانستان که بیش از پنج دهه است به طول انجامیده، نتیجه تمرکز قدرت در کابل و تمرکز قدرت در یک نفر بوده است؛ چه آن فرد، یک پادشاه بوده باشد، چه یک دبیرکل کمونیستی و چه یک رئیس جمهور. وی در پاسخ به این سئوال که نحوه پیاده کردن این نظام غیرمتمرکز دقیقا به چه شکلی خواهد بود گفت که نحوه انجام این کار، از طریق اجرای یک رفراندوم مردمی مشخص خواهد شد. البته نظری با رد این موضوع که تمرکززدایی گامی در جهت تقسیم افغانستان بین گروههای اقلیت قومی شمال و قبایل پشتون جنوب خواهد بود، گفت که افغانستان «هنوز» به این مرحله نرسیده و تا زمانی که سایر گزینهها مثل فدراسیون (اتحادی از ایالات نسبتا خودمختار که دولت مرکزی آن دارای اختیارات کامل است) یا کنفدراسیون (اتحادی از ایالات کاملا خودمختار که دولت مرکزی تنها دارای اختیاراتی است که این ایالات مشخص میکنند) آزموده نشده باشند، این گزینه نباید دنبال شود.
اما هدف جبهه مقاومت برای غیرمتمرکز کردن دولت افغانستان، یا احتمالا منجر به ایجاد کنفدراسیونی خواهد شد که تمامیت ارضی فعلی افغانستان را حفظ میکند یا منجر به تجزیه و از بین رفتن تمامیت ارضی خواهد شد. تمرکززدایی، نقطه مقابل یک نظام فدرالی قوی است که در آن، ولایات و ولسوالیها میتوانند تابع تصمیمهای کابل باشند. بنابراین، براساس منطق تمرکززدایی، کنفدراسیون بهترین گزینه برای حفظ یک افغانستان متحد است، به نحوی که اقلیتهای قومی که حدود 40 درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند1، مناطق خود را کنترل کنند و بقیه کشور نیز در دست اکثریت پشتون باشد. بهترین سناریو برای جبهه مقاومت، یک خیزش موازی پشتون است که جایگزین طالبان شده و در کنفدراسیون به آنها ملحق میشود؛ پایتختهای منطقهای آنها احتمالا در مزار شریف و قندهار است؛ یک دولت مرکزی ضعیف نیز برای انجام وظایف حوزه روابط خارجی، در کابل حضور دارد و این در حالی است که دو نیمه کشور، نظامهای سیاسی، اجتماعی و امنیتی خود را برقرار میکنند.
اما ایجاد یک "افغانستانِ کنفدراسیون شده" بعید به نظر میرسد چون طالبان هرگز به صورت داوطلبانه با برقراری چنین نظامی موافقت نمیکند و لذا تحمیل چنین نظامی بر طالبان مستلزم پیروزی کامل بر این گروه است، مثل آنچه در نوامبر ـ دسامبر 2001 اتفاق افتاد. حتی در پاییز سال 2001، یگانهای «اتحاد شمال» که عمدتا متشکل از تاجیکها بودند هرگز نتوانستند پیشروی چندانی در مناطق پشتوننشین داشته باشند. شکست طالبان در این مناطق، با کمک مجموعهای از نیروهای قبایل پشتون ضد طالبان انجام گرفت که در میدان نبرد زمینی، تحت حمایت مستشاران آمریکایی قرار داشتند و در همان حال، پشتیبانی هوایی زیادی نیز دریافت میکردند. شاید جبهه مقاومت میداند که تشکیل دوباره چنین مجموعهای بعید به نظر میرسد و اینکه آنها قادر نیستند به تنهایی و بدون وجود یک خیزش پشتون ضد طالبان موازی، طالبان را در افغانستان زمینگیر کنند. لذا تأکید شدید سخنگوی رسمی جبهه مقاومت روی بحث تمرکززدایی، احتمالا حکایت از آن دارد که این جبهه صرفا قصد دارد طالبان را در مناطق تاجیکنشین و سایر مناطق اقلیتنشین شمال افغانستان شکست دهد. با توجه به سلطه طالبان بر مناطق جنوب و شرق افغانستان و با توجه به اینکه امید چندانی برای تحقق یک مصالحه سیاسی بین دو گروه وجود ندارد، لذا در چنین شرایطی، تجزیه محتملترین نتیجهای است که ممکن است از عملیات موفقیتآمیز جبهه مقاومت و سایر نیروهای ضد طالبانی در شمال افغانستان به دست آید.
اما این چه معنایی برای سیاست خارجی آمریکا دارد؟
تجزیه افغانستان، برخلاف اصل کلی مخالفت با تجزیهطلبی است. با توجه به اینکه اغلب کشورهای دنیا، چند قومیتی هستند لذا تجزیهطلبی به عینه میتواند تمامیت ارضی کشورها را تضعیف کرده و بدین ترتیب، به نظم بینالمللی آسیب بزند. با این حال، در دهههای گذشته، ایالات متحده و جامعه جهانی به دفعات پیامدهای تجزیهطلبی را به صورت مشروع و قانونی (دو ژوره) پذیرفتهاند، از جمله در زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، فروپاشی یوگسلاوی، طلاق مخملی چکسلواکی، جدا شدن سودان جنوبی از سودان و جدایی تیمور شرقی از اندونزی. این پدیده در حال حاضر نیز به صورت غیر رسمی (دو فاکتو) در لیبی و سومالی به رسمیت شناخته میشود، جایی که این کشورها به دو یا حتی سه کشور کوچک و منطقه مستقل و جدا تقسیم شدهاند.
حال اگر جبهه مقاومت یا یک سازمان مقاومت وسیعتر بتواند طالبان را در مناطق عمدتا اقلیتنشین شمال افغانستان شکست داده و مبادرت به تشکیل یک دولت غیرنظامی کارآمد کند که مورد پذیرش گروههای قومی مختلف در این مناطق باشد، آنگاه ایالات متحده خواهان به رسمیت شناختن افغانستان تجزیه شده خواهد بود؟ برخی معتقد هستند که چنین وضعیتی برای اصل تمامیت ارضی کشورها خوب نیست اما برای اهداف ضدتروریستی آمریکا خوب است. افغانستانی که براساس خطوط شمال ـ جنوب تقسیم شده باشد، مانع از دسترسی گروههای تروریستی منطقهای و بینالمللی به کشورهای آسیای مرکزی میشود؛ وضعیتی که مورد استقبال این دولتها قرار خواهد گرفت چون میتواند تهدیدهای تروریستی و خطر ناآرامیهای داخلی را به شدت کاهش دهد. چنین وضعیتی، فرصتهای بیشتری را در اختیار ایالات متحده قرار میدهد تا بتواند برای مختل کردن عملیاتهای تروریستی در بخش طالبانی افغانستان، زیرساختها و برنامههای اطلاعاتی خود را گسترش دهد. همچنین، اگر شمال افغانستان تکثرگرا شود، میتواند به عنوان یک نمونه جایگزین در برابر مناطق تحت کنترل طالبان قرار گرفته و با تبدیل شدن به پناهگاهی برای کسانی که از سوء حاکمیت طالبان فراری هستند، سبب تضعیف رژیم طالبان شود.
هر نوع تمرکززدایی از افغانستان در آینده، میتواند یکی از سناریوهای احتمالی برای این کشور باشد که اجرای آن، تا حد زیادی منوط به موفقیت یا عدم موفقیت جریان مقاومت مسلحانه در برابر طالبان خواهد بود. آینده سیاسی افغانستان، بازتابی از برآیند نیروهای نظامی دو طرف خواهد بود. اما اگر تحولات آینده به نفع «جبهه مقاومت ملی» و سایر نیروهای مخالف طالبان رقم بخورد، احتمال تجزیه شدن افغانستان، احتمالی است که سیاست ایالات متحده باید آماده مواجهه با آن باشد.
در همین حال، اگر تجزیه افغانستان یا شناسایی رژیم طالبان، وضعیت نهایی مطلوب نباشد آنگاه ایالات متحده باید با نیروهای مختلف ضد طالبانی در افغانستان وارد تعامل شده یا از آنها حمایت کند تا بتواند روی گروههایی که تعیین کننده آینده پسا طالبان این کشور هستند اعمال نفوذ کند. این اقدام شامل تعامل و حمایت از هر نیروی پشتون ضد طالبانی است که در شرق یا جنوب افغانستان سر برمیآورد، مثل آنچه در بیست سال قبل انجام شد. حداقل اینکه ایالات متحده، جدا از اهداف ضد تروریستی، باید از اقدامهای همه نیروهای داخل افغانستان حمایت کند تا بتواند تغییرات اجتماعی مثبت به وجود آمده طی دو دهه گذشته را در رابطه با دموکراسی و حقوق بشر حفظ کند، آن هم در منطقهای از جهان که عمدتا عاری از چنین مفاهیمی است. پژواک تغییرات مثبت در افغانستان میتواند در منطقه طنین انداز شود.
مقاومت ضد طالبانی هنوز یک جریان نوپا است که حیات تضمین شدهای ندارد. اما در صورت بقا و موفقیت این جریان، راهبرد مد نظر «جبهه مقاومت ملی» (که بزرگترین و سازماندهی شدهترین نیروی حاضر در این جریان است) میتواند پیامدهای آشکاری برای طیفی از منافع آمریکا (از منافع ضد تروریستی گرفته تا ثبات منطقهای) در پی داشته باشد. باید توجه داشت که رژیم اول طالبان تنها پنج سال دوام داشت (از 1996 تا 2001). بنابراین، اهداف گروههایی که قصد جایگزینی آن را دارند باید به طور دقیق مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد تا ایالات متحده بتواند درباره گامهای بعدی خود در افغانستان تصمیم گیری کند.
انتهای مطلب/
«این متن در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است و انتشار آن الزاما به معنای تأیید تمامی محتوا از سوی "موسسه مطالعات راهبردی شرق" نیست.»
1- توضیح موسسه مطالعات شرق: به نظر میرسد نویسنده در این بخش مرتکب اشتباه شده است. اقلیتهای قومی افغانستان 40 درصد نیستند بلکه پشتونها این درصد از جمعیت افغانستان را به خود اختصاص میدهند. The Asia Forundation در سال 2018 پشتونها را 37 درصد جمعیت افغانستان و مطالعات کنگره آمریکا، 40 درصد اعلام کردهاند. مجموع اقلیتهای قومی افغانستان 60 درصد جمعیت این کشور را تشکیل میدهند.