پس از یک عملیات فرسایشی 20 ساله، آمریکا جنگ خود در افغانستان را در همان جایی که آغاز کرده بود به پایان رساند، جایی که طالبان بر اریکه قدرت تکیه زده بود. اما طالبان امروز با طالبان دیروز متفاوت است. حاکمان طالبان با درک اهمیت لزوم ایجاد یک پایگاه ایدئولوژیک مستحکمتر و همچنین تمایل آنها برای ایجاد یک نظام اسلامی ناب، به تدریج در حال مشخص کردن چارچوب دولت ایدئولوژیک جدید خود هستند. آنها برای تثبیت حکومت خود، سه اقدام ایدئولوژیک به هم پیوسته را در دستور کار خود قرار دادهاند: شکل دادن به یک ایدئولوژی دینی دولتی؛ متجلی کردن قابلیتهای دینی «اصالتگرای» خود؛ و هدایت ناسیونالیسم افغانستانی به سمت ناسیونالیسم دینی. این اقدامات که حول محور اسلامگرایی طالبان میچرخند، نشان میدهند که حاکمان جدید چگونه میخواهند از طریق انجام اصلاحات دینی، با واقعیتهای سیاسی زمان خود تعامل کرده و در افغانستان حکومت کنند.
مطالعات شرق/
پس از یک عملیات فرسایشی 20 ساله، آمریکا جنگ خود در افغانستان را در همان جایی که آغاز کرده بود به پایان رساند، جایی که طالبان بر اریکه قدرت تکیه زده بود. اما طالبان امروز با طالبان دیروز متفاوت است. حاکمان طالبان با درک اهمیت لزوم ایجاد یک پایگاه ایدئولوژیک مستحکمتر و همچنین تمایل آنها برای ایجاد یک نظام اسلامی ناب، به تدریج در حال مشخص کردن چارچوب دولت ایدئولوژیک جدید خود هستند. آنها برای تثبیت حکومت خود، سه اقدام ایدئولوژیک به هم پیوسته را در دستور کار خود قرار دادهاند: شکل دادن به یک ایدئولوژی دینی دولتی؛ متجلی کردن قابلیتهای دینی «اصالتگرای» خود؛ و هدایت ناسیونالیسم افغانستانی به سمت ناسیونالیسم دینی. این اقدامات که حول محور اسلامگرایی طالبان میچرخند، نشان میدهند که حاکمان جدید چگونه میخواهند از طریق انجام اصلاحات دینی، با واقعیتهای سیاسی زمان خود تعامل کرده و در افغانستان حکومت کنند.
از زمان تأسیس طالبان در سال 1998، این گروه به شکل تأثیر برانگیزی به وعده ایدئولوژیک خود پایبند مانده است: اینکه بر افغانستان مسلط شده و آن را در قالب جدیدی پایهریزی کند. خطوط اصلی وعده طالبان، ساده بود: ما مسلمانان مخلصی هستیم که به خاطر خدا و برای مبارزه با رهبران فاسد میجنگیم، چه آنها کمونیستهای سابق افغان و رهبران جهادی باشند و چه تکنوکراتهای تحصیل کرده، و ما یک نسخه جایگزین برای افغانستان جدید داریم. درخشش طالبان در این بوده است که قاطعانه سر وعده خود ایستاد، در برابر همه فشارها مقاومت کرد و از مصالحه ایدئولوژیک اجتناب کرد. ثبات قابل توجه اهداف ایدئولوژیک طالبان، این گروه را از سایر گروههای سیاسی و اسلامگرای افغان متمایز کرد.
پایهگذاران طالبان میدانستند که اگر وعده و شعار اصلی خود را حفظ نکنند، جنبش آنها مفهوم خود را از دست خواهد داد. از آن زمان، اسلامگرایی طالبان به این گروه اجازه داد تا به یک تشکیلات ایدئولوژیک و تجاری متفاوت بدل شوند. طالبان به شکل فزایندهای ایدئولوژی خود را تبدیل به یک پروژه اجتماعی و سیاسی کرد تا بتواند برای سازماندهی دوباره جامعه افغان، اسلام «اصیل» را به این کشور بازگرداند. در همین حال، این پروژه به دنبال آن بود تا بتواند سویههای ایدئولوژیک مختلف خود طالبان را نیز با یکدیگر همسو کند. برای انجام این کار، حاکمان جدید حالا در یک حرکت سازماندهی شده، در سه جبهه مختلف در حال حرکت هستند تا بتوانند حکومت خود را تثبیت کنند.
اول اینکه، حکام طالبان در حال تنظیم قوانین بنیادی هستند تا بتوانند جنبش دینی خود را به یک ایدئولوژی دائمی بدل کنند: طالبانیسم. این قانون ترکیبی، جهان بینی طالبان را دیکته کرده و جامعه را رقابتی بین خداپرستی و دنیاپرستی میداند. به لحاظ تاریخی، عمده ارجاعات طالبان سنی، مکتب دیوبندی بوده است؛ این مکتب یکی از سویههای اسلام حنفی است که در اواسط قرن 19 پایه گذاری شده است. در حالی که اغلب افغانها پیرو اسلام سنی حنفی هستند، طالبانیسم تغییری است که از دیوبندیسم سنتی فاصله گرفته و به سمت یک مجموعه نانوشته و تنظیم شدهتر از عقاید پیوریتنی ]پیوریتنها (خالص تنها): فرقهای از مسیحیان پروتستان که به قوانین سختگیرانه مذهبی اعتقاد داشتند و خود را گروه برگزیده خدا میدانستند[ حرکت میکند که در لفاف شریعت اسلامی پیچیده شده است.
طبق ایدئولوژی طالبانیسم، اسلام همه جنبههای زندگی روزمره را دیکته میکند؛ طالبانیسم همچنین معتقد است که جامعه افغان به اندازه کافی اسلامی نبوده و باید دوباره اسلامیسازی شود، چه از طریق دعوت و چه با تهدید و اجبار. این ایدئولوژی، همه شکلهای حکومت جمهوری را رد میکند چون معتقد است که این نوع حکومت سبب گمراهی انسانها میشود. طالبانیسم، تفاوت آشکاری را بین پیروان و فداییهای خود (مجاهدین) و دیگران (بخصوص افغانهای ضد طالبان و عناصر طرفدار نوگرایی) که آنها را منافق میداند قایل است. این تفاوت، ریشه در تاریخ صدر اسلام دارد؛ زمانی که حاکمان عرب، غیرعربها را عجم میخواندند و این یک واژه تحقیرآمیز بود که حکام مسلمان برای نشان دادن برتری اسلامی خود بر زبان میآوردند. طالبانیسم همچنین تفاوت آشکاری را بین قانون اسلامی و قوانین دستساز بشر قایل شده و قوانین بشری را غیراخلاقی میداند چون معتقد است که این قوانین پیرو امیال انسانهای فاسد هستند. بنابراین، طالبانیسم به دنبال آن است تا با اسلامی کردن دوباره جامعه افغانستان مطابق با وعده موسسان طالبان، بار دیگر افغانستان را تبدیل به یک کشور بزرگ کند.
دوم اینکه، حاکمان افغانستان دوباره خود را به عنوان پیش قراولان رهبری اسلامی ناب در افغانستان معرفی میکنند. این بازآفرینی نقش طالبان، تا حد زیادی مشابه با رفتار سایر رهبران احیاگرای اسلامی و انقلابیون ایدئولوژیک، مثل «حسن البنا» بنیانگذار «اخوان المسلمین»؛ «سید قطب» فردی که الهام بخش فکری مفهوم جهادگرایی سیاسی خشونت طلب بود؛ و «ابوالاعلی المودودی» بنیانگذار «جماعت اسلامی» در پاکستان است که مفهوم پیش قراولی را به جریان اسلامگرایی معرفی کردند. هر چند گونهها و سویههای مختلفی در طالبان وجود دارد اما مجموعهای از علمای دینی هستند که به عنوان مرکز فرماندهی جنبش عمل میکنند. این عالمان، برخلاف عناصر عملگرای طالبان، «اصالتگرا» هستند، به نحوی که اسلام را نوک پیکان دانسته و قرآن را قانون اساسی خود میدانند. این افراد براساس یک مجموعه اسناد اقدام سیاسی، موسوم به «دستور»، عمل میکنند. این گروه منتخب هستند که تصمیمات حساس طالبان (از جمله، اکثر قریب به اتفاق انتصابات ایدئولوژیک) را از طریق یک شورای دینی داخلی اتخاذ میکنند. آنها تاکنون دهها تن از علما را در پستهای مهم در نقاط مختلف کشور گماشتهاند، از جمله در دادگاههای بدوی و استیناف.
مهمتر اینکه، این انجمن جهادی معتقد است که قدرت هرگز به صورت خودخواسته واگذار نمیشود و باید به زور گرفته شود. برای درک بهتر چارچوب نظری آنها، میتوان نگاهی به روند پیشرفت اسلام در طول تاریخ داشت که عمدتا گسترش آن به زور شمشیر بوده است. به همین خاطر، اصالتگرایان طالبان و پیروان آنها، نقش محوری شمشیر اسلامی را جدی میگیرند. آنها خود را سربازان ارتش خدا میخوانند و لذا، جهاد خود را مقدس میدانند و خشونت آنها را خیراندیشانه و به حق. آنها معتقد هستند که مشروعیت دولت طالبان نشأت گرفته از جامعه جنگجویان و پیروان این گروه است و نه از بازیگران و دول خارجی.
سوم اینکه، حاکمان طالبان در حال مهندسی دوباره اصول ناسیونالیسم افغان هستند تا بتوانند آن را با ناسیونالیسم اسلامی تطبیق دهند. در طول تاریخ، ناسیونالیسم پان افغان غالبا در قالب یک نوع مقاومت در برابر هجوم خارجی ظاهر شده بود و توانسته بود قشرهای مختلف افغان را حول محور یک هویت مشترک گرد هم آورد. هر چند مذهب نیز یک عامل متحدکننده مهم بود اما ناسیونالیسم پان افغان، کمتر مربوط به اسلام بود و بیشتر درباره ایستادگی افغانها در برابر تهدیدات مشترک بود. متأسفانه، از آن زمان به بعد، پایههای این ملیگرایی تضعیف شده و شکلهای متفاوتی به خود گرفته است. در شرایط کنونی که افغانها عمدتا دچار شکاف شده و مفهوم تهدیدات مشترک افغانها دچار اختلال شده است، ناسیونالیسم افغان حالا عمدتا حول محور ناسیونالیسم قومی میچرخد؛ مفهومی که روی تمرکززدایی از منابع و قدرت دولت تأکید دارد.
این شرایط، فرصتی را برای طالبان مهیا کرده است تا با ادغام ناسیونالیسم افغان با ناسیونالیسم دینی، جریان بازگشت به گذشته را رهبری کند. ترفند ناسیونالیسم طالبان، حول محور برنامه اسلامی سازی دوباره آن میچرخد. این طرح، ایجاد یک روایت جدید از اسلام افغانستان را در نظر دارد که شامل تحمیل یک هویت اسلامی واحد در افغانستان است. همسو با این جریان، طالبان درصدد است تا یک نیروی امنیت ملی (از جمله یک یگان ویژه متشکل از سربازان استشهادی) را ایجاد کند که قادر به جنگیدن و پیروزی است. طرح اسلامسازی دوباره همچنین شامل اصلاح برنامه آموزشی بوده و احتمالا شامل معرفی یک برنامه درسی ملی و واحد خواهد بود.
دیگر گروههای اسلامگرایی که ریشه در جریان احیای اسلامی دارند نیز تا حدودی به دنبال این تغییرات بودهاند. در مصر، «اخوان المسلمین»، اسلام را «راه حلی» برای تغییر جامعه دانسته و آن را در رأس سیاستهای ملی قرار میداد. این گروه مخالف میانهروی بود، مخالف مصالحه با ارزشهای جمهوری در برابر مطالبات مردمی بود و تفکیک جنسیتی مبتنی بر شریعت را اعمال میکرد. این اسلامگرایی سیاسی افراطی در نهایت این جنبش را قربانی امیال و آرزوهای خود کرد. اسلامگرایی سیاسی طالبان نیز مشابه با تجربه «اخوان المسلمین» است. آنها زنان را طرد کرده، رسانهها را کنترل کردند، دست به کشتارهای انتقام جویانه زدند، یک هویت افغان واحد را تحمیل کردند و با ارزشهای مبتنی بر انتخاب مردمی مخالفت کردند. مسیر طالبانیسم تحمیلی، به طور ذاتی نوعی بحران همزیستی را بین طالبان و افغانهای غیر طالبانی به وجود آورده که این مسئله مخالفتهای گستردهای را در پی داشته است.
علاوه بر این، چند چالش دیگر نیز این امارت شبه نظامی را به چالش کشیده است. نبرد قدرت بین جناحهای رقیب طالبان، آفت جان دولت طالبان شده است؛ دولتی که عناصری از گروههای تروریستی را در ساختار حاکمیتی خود جا داده است. در این ائتلاف ناآرام، «شبکه حقانی» که همچنان با جهادیونی چون القاعده همکاری دارد، پستهای ارشد دولتی را از آن خود کرده است. در سطح داخلی، تنشها بین حقانیها و جناحهای بزرگتر طالبان جنوب، مانند آن شده است که گویی دو عقرب را در یک شیشه قرار داده باشند رقابتی خصومت آمیز و مرگبار.
در همین حال، «داعش خراسان» هم در رقابتی خشونت بار با طالبان شاخ به شاخ شده است. در حالی که مکتب سلفی سنتی، از آموزههای اسلام سنی حنبلی (که در عربستان شاهد آن هستیم) پیروی میکند، اغلب گروههای سلفی در افغانستان (به جز القاعده) بین اسلام حنفی و سلفی حرکت میکنند. این موضوع به طور فزایندهای شامل حال اعضای داعش خراسان نیز میشود؛ اعضایی که معمولا عضو سابق طالبان بودهاند و بیشتر از مکتب حنفی پیروی میکنند تا مکتب حنبلی. در واقع، اعضای داعش خراسان عموما گرایشات سلفی خود را آشکار نمیکنند. در عوض، آنها با هدف گرفتن گروههای غیر سنی که آنها را مرتد میدانند، به خصوص شیعیان، خود را از دیگران متمایز کردهاند.
در دهه 1990، دیدگاههای طالبان به عنوان پیروان مکتب حنفی، نه چندان متأثر از مکتب سلفی (ایدئولوژی رقیب آنها) بود و نه جهان بینی آنها پان اسلامیست به نظر میرسید. اما این وضعیت بعدها تغییر پیدا کرد چون طالبان بیش از پیش با جهادیون خارجی ارتباط پیدا کرد و همین مسئله سبب کمرنگ شدن خطوط ایدئولوژیکی کلی آن شد. در دو دهه بعد از آن، مشارکت همزیستانه طالبان با جهادیون سلفی چون القاعده، به شکل موثری سبب پیوند این دو ایدئولوژی رقیب شد. در نتیجه، در شرایطی که اغلب اعضای طالبان در حال حاضر همچنان حنفیهای افراطی به شمار میروند، شمار فزایندهای از آنها از این گروه جدا شدند تا به گروههای سلفی چون داعش بپیوندند. اما به رغم همسویی طالبان با جهادیون غیر افغان، هدف اصلی آنها مدتها است ایجاد یک دولت پان اسلامی واحد در افغانستان بوده است. داعش خراسان هم به نوبه خود، به مخالفت خشونت بار با طالبانی روی آورده که در حال تحمیل یک دولت صرفا حنفی در افغانستان است.
اما در همین زمان، شبکه درهم تنیدهای از جهادیون، به پیروزی طالبان جنبه آرمانی دادهاند. القاعده با انتشار بیانیهای، با ستایش از طالبان به خاطر «شکستن پشت آمریکا»، از این گروه به خاطر رها نکردن راه «جهاد و شهادت» تمجید کرد. سلطه طالبان بر افغانستان همچنین به یک الگوی پیروزی برای شمار زیادی از گروههایی بدل شده است که گرایشات جهادی دارند. جای تعجب نیست که تعداد زیادی از جنگجویان خارجی هم اکنون به سمت افغانستان سرازیر شدهاند. یکی از دستیاران ارشد سابق «اسامه بن لادن» علنا خبر بازگشت خود به افغانستان را اعلام کرد. جهادیون همچنین از جذابیت طالبان برای گسترش تبلیغات خود در فضای مجازی (از جمله در تلگرام، توییتر و فیس بوک) استفاده کردهاند. بسیاری از آنها با افتخار از القاب مرتبط با طالبان مثل «الاماراتی»، «العمری»، «الافغانی» و «المنصوری» استفاده میکنند. در همین حال، شبکهای از گروههای پاکستانی و آسیای مرکزی، با صبر و حوصله، در حال سازماندهی مجدد نیروهای خود (شاید برای ایجاد یک همکاری تاکتیکی) هستند و خطرات جدیدی را برای جهادگرایی تکفیری تعریف میکنند.
در چنین شرایطی، ایالات متحده به نوبه خود به این نتیجه رسیده است که نمیتواند دینامیکهای ایدئولوژیکی افغانستان را تغییر دهد. حتی ماه جولای، رئیس جمهور جو بایدن با اعلام اینکه «هیچ کشوری تاکنون نتوانسته است افغانستان را متحد کند»، تأکید کرد که ایجاد «یک دولت متحد و یکپارچه» در این کشور تقریبا غیرممکن است. در همین حال، سیاستهای طرد کننده و انحصاری طالبان، برخی جناحهای قومی افغان را بر آن داشته است تا به دنبال طرح تقسیم نرمتر افغانستان باشند و بتوانند این کشور را مانند یوگسلاوی سابق، به کنفدراسیونی از ایالات کوچک بدل کنند.
هر چند عملگرایی سازنده مهم است اما هیچ گزینه مشخصی وجود ندارد که بتوان از آن به عنوان یک راه حل استفاده کرد. در حالی که رویکرد فعلی آمریکا ظاهرا ترکیبی از تعامل ضروری با طالبان و محکومیت اقدامات آن است، وجود یک سری مشکلات و کاستیها باعث شده است تا کارآیی گزینههای آمریکا برای تعامل معنادار با طالبان کاهش پیدا کند.
یکی از این کاستیها، تعامل ناچیز آمریکا با آن دسته از علمای طالبان است که از قدرت و مشروعیت واقعی برخوردارند. اغلب این افراد، قبیلهای بوده، دارای پایگاههای قدرت مستقل و سبک رهبری خاص خود هستند و نقشهای بزرگی را در شبکه درون طالبانی بر عهده دارند. در حالی که مشخص نیست سیاستهای عملگرایانه چه جایگاهی در جهان بینی این علما دارند، اطلاعات موجود درباره آنها نیز اندک یا غیرقابل اعتماد است. اطلاعات موثق چندانی در این باره وجود ندارد که این علما نماینده چه جناحهایی هستند، چگونه بحث و مشورت میکنند، چگونه مصالحه میکنند و چگونه تصمیمگیری میکنند. این کمبود اطلاعات سیاسی، ایالات متحده را در موضع ضعف قرار داده است.
با این وجود، خروج ایالات متحده از افغانستان مسیری را به سمت یک مصالحه سیاسی واقعی باز کرده است. چون اکثر افغانها طالبانیسم تحمیلی را رد میکنند لذا ایجاد یک دولت گسترده تحت رهبری طالبان باید به عنوان یکی از شروط اصلی برای ارائه کمکهای مالی و شناسایی دیپلماتیک مطرح شود. راه حلهای موقتی مثل برگزاری لویه جرگه میتواند طالبان را قادر سازد تا با استفاده از این اجتماع، مهر تأییدی بر دولت ایدئولوژیک خود بزند، بدون اینکه طرح جایگزین قابل قبولی برای آن ارائه کند. یک گزینه این است که کنفرانس دیگری به سبک «بن» برگزار شود تا طالبان و افغانهای غیرطالبانی بتوانند با جمع شدن در آنجا، چارچوبی را برای دولت مشارکتی جدید خود مشخص کنند. در این لحظه حساس و تعیین کننده، آمریکا نباید صرفا منتظر باشد تا طالبان قربانی امیال خود شده و شکستی دیگر را رقم بزند.
انتهای مطلب/
«این متن در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است و انتشار آن الزاما به معنای تأیید تمامی محتوا از سوی "موسسه مطالعات راهبردی شرق" نیست.»