کشورهای آسیای مرکزی در حال حاضر و در آینده نزدیک جهانیتر خواهند شد. این بدان معنا نیست که آنها بیشتر غربی خواهند شد. احتمالا آنها در آینده نزدیک ضمن حفظ روابط خود با روسیه و چین، تا حد امکان برای تنوع بخشی به سیاست خارجی خود تلاش خواهند کرد.
مطالعات شرق/
الکساندر کولی، استاد علوم سیاسی در کالج بارنارد و مدیر مؤسسه هریمن دانشگاه کلمبیا در مصاحبهای با پرتال تحلیلی CABAR.asia در مورد تحولات سیاست خارجی کشورهای آسیای مرکزی، مشکلات و چالشهای پیش روی این کشورها در آینده نزدیک و همچنین در مورد اینکه چرا آمریکا نباید در رقابت جدید قدرتهای بزرگ منطقه شرکت کند صحبت کرده است. متن مصاحبه: -در طول 30 سال گذشته، کشورهای آسیای مرکزی به خوبی خود را نشان دادهاند. به نظر شما آنها چگونه بیشتر توسعه خواهند یافت؟
ما میتوانیم کمی درباره مسیری که این کشورها طی کردهاند و برخی نکات کلیدی تکامل آنها فکر کنیم. در دهه 1990 تمام کشورها درگیر مشکلات تشکیل دولت، حاکمیت، ایجاد نهادهای جداگانه، دولتهای فعال و بوروکراسی بودند و سعی داشتند راه خود را در سیاست خارجی بیابند.
در دهه 2000 دوران طلایی سیاست خارجی آسیای مرکزی که اکنون آن را سیاست چند وجهی مینامیم آغاز شد. پس از مشارکت ایالات متحده در جنگ افغانستان، تغییرات شگرفی در ژئوپلیتیک منطقه رخ داد: حضور ایالات متحده و ناتو در منطقه با پایگاههای نظامی خود و مشارکت در جنگ افغانستان، چهره منطقه را تغییر داد.
این امر همچنین چین و روسیه را بر آن داشت روشهایی در پیش گیرند که بتوانند تعامل با آسیای مرکزی را تسریع ببخشند و یا از روشهای یکدیگر تقلید کنند. به عنوان مثال، ولادیمیر پوتین از سال 2000 قصد داشت همکاریهای امنیتی را احیا کرده و واحدهای اقتصادی منطقهای جدیدی را ایجاد کند. چین هم در اواخر دهه 1990 تا 2000 شروع به تعامل با منطقه کرد. اما فراموش نکنید که در سال 2000، حجم کل تجارت بین چین و منطقه کمتر از یک میلیارد دلار بود. این مقیاس بسیار کم بود، در واقع دهه 2000 آغاز رشد اقتصادی در چین بود.
دهه 2000 با تقویت روابط و مشارکت بین آسیای مرکزی و جهان خارج - ابتکارات منطقهای روسیه، همکاری نظامی و کمکهای ایالات متحده و غرب، سرمایه گذاریهای روزافزون چین و همچنین پروژههای زیرساختی اقتصادی مختلف مانند خطوط لوله گاز و بزرگراهها – همراه بود. در عصر تعادل چندجانبه، تمام کشورهای آسیای مرکزی قصد داشتند رابطه سالمی با نیروهای خارجی داشته باشند. این دوره در سال 2014 به پایان رسید، زیرا ایالات متحده در آن سال رسما قرقیزستان را ترک کرد.
اما روسیه (در نتیجه رویدادهای کریمه) و چین (برای اجرای طرح "کمربند و جاده) پس از سال 2014 روابط خود را با آسیای مرکزی تقویت کردند. البته کشورهای خارجی دیگری، از قبیل ژاپن، کره جنوبی و کشورهای اروپایی نیز در آسیای مرکزی برای تعامل وجود دارند. اما به طور کلی، من معتقدم که در 10 سال گذشته، منافع روسیه و چین بسیار بیشتر از قبل تقویت شدهاند.
اگرچه تمام کشورها همچنان مایل به اجرای سیاست چندوجهی هستند، اما تنها برخی از آنها امکانات کافی را برای انجام این کار دارند. به عنوان مثال، ازبکستان در موقعیت بهتری برای اجرای سیاست چندوجهی قرار داشته و در برخورد با شرکا کاملا ماهر است. اجرای این سیاست برای قرقیزستان به دلیل روابط نزدیک با روسیه و همچنین به دلیل الگوی مهاجرتی که ما میتوانیم هم در قرقیزستان و هم در تاجیکستان مشاهده کنیم، دشوارتر است.
دولتهای آسیای مرکزی همیشه به دنبال شرکای جدید خواهند بود. چین با اکثر کشورهای آسیای مرکزی - سه کشور از پنج کشور- هم مرز بوده و دارای روابط اقتصادی بسیار نزدیک با آنهاست. به عنوان مثال، روابط با ترکمنستان براساس وابستگی اقتصادی بنا شده است. من فکر میکنم مشکل این است که دولتهای آسیای مرکزی چگونه میتوانند از مشارکت اقتصادی چین به نفع خود استفاده کنند. بنابراین هیچ شانسی برای رقابت با چین وجود ندارد و این کشور در درازمدت در آسیای مرکزی درست مانند روسیه خواهد بود.
همانطور که میدانیم روابط آسیای مرکزی با روسیه تاریخی است. اما من فکر میکنم که در نتیجه رویدادهای اخیر در افغانستان، روسیه میخواهد یک بار دیگر خود را به عنوان ضامن امنیت در منطقه نشان دهد. در حال حاضر، میتوان تلاشهای روسیه را نه تنها برای گسترش حضور نظامی و پایگاههای سازمان پیمان امنیت جمعی در قرقیزستان و تاجیکستان، بلکه برای بازگرداندن ازبکستان و ترکمنستان به همکاری نزدیکتر پیرامون مسائل مرزی مشاهده کرد. بنابراین، من فکر میکنم که افغانستان به روسیه این بهانه را داده است تا یک بار دیگر به مسائل امنیتی در آسیای مرکزی بپردازد.
با این حال، باید درک کرد که کشورهای منطقه در حال حاضر بسیار بیشتر از گذشته جهانی شدهاند. محورها یا جهتهای دیگری نیز وجود دارند که حائز اهمیت هستند. باید به کشورهای حاشیه خلیج فارس و بودجهای که از امارات متحده عربی و قطر میرسد نیز اشاره کرد.
بنابراین من واقعا فکر میکنم که کشورهای آسیای مرکزی در حال حاضر و در آینده نزدیک جهانیتر خواهند شد. این بدان معنا نیست که آنها بیشتر غربی خواهند شد. احتمالا آنها در آینده نزدیک ضمن حفظ روابط خود با روسیه و چین، تا حد امکان برای تنوع بخشی به سیاست خارجی خود تلاش خواهند کرد.
_ آیا مشکلات منطقهای با مشکلات کشوری تطابق دارند؟ یا برای هر کشور ویژگیهایی وجود دارد؟ آن ویژگیها چه هستند؟
بله، من فکر میکنم این کشورها هرکدام ویژگیهای خاص خود را دارند. مانند آب و هوا. قرقیزستان و تاجیکستان با توجه به ترکیب زمینهای کوهستانی و یخچالهای طبیعی و اهمیت فرسایش زمینهای زراعی و مناطق روستایی آسیب پذیرتر هستند.
من همچنین معتقدم که جنبه اقتصادی نیز مهم است. برای مثال، ما میبینیم که در ترکمنستان نیاز شدید به تنوع اقتصادی وجود دارد. مقامهای ترکمن مدتهاست که تنها بر فروش و درآمدهای بالقوه گاز طبیعی تکیه میکنند.
اگر به الگوهای جمعیتی نگاه کنید، میبینید که مهاجرت معمولا از قرقیزستان، تاجیکستان و همچنین ازبکستان به روسیه و اغلب قزاقستان صورت میگیرد.
وقتی به قزاقستان نگاه میکنیم، یکی از نکات جالب توجه، روابط بین قزاقستانیها در داخل و خارج از کشور است. من قزاقستانیهای خارج از کشور را تبعیدی خطاب نمیکنم، زیرا آنها این گونه نیستند. البته برخی از مخالفان سیاسی در تبعید به سر میبرند که خود را به عنوان چهرههای مخالف و دموکرات معرفی میکنند. اما منظورم قزاقهایی با تابعیت دوگانه و خانوادههایشان است که در لندن، نیویورک و سوئیس زندگی میکنند و میتوانند رفت و آمد کنند. آیا آنها بر میگردند و نقش مهمی در آینده قزاقستان ایفا میکنند یا به دلیل بی ثباتی سیاسی قزاقستان در جایی که هستند میمانند؟
من معتقدم که این برای آینده قزاقستان بسیار مهم است. همانطور که دیاسپورای ازبکی برای ازبکستان مهم است. اکنون میلیونها ازبک در خارج از کشور زندگی میکنند. تنها در نیویورک حدود 50000 ازبک یا شهروند ازبکی الاصل زندگی میکنند. سؤال این است که آیا آنها با سرزمین خود تعامل دارند؟ آیا این امر شبیه وضعیت ارمنستان است که در آن ارمنیها با احساس وظیفه ملی به ارمنستان بازگشتند تا برای مدت طولانی به کشور خود کمک کنند؟ اسلام کریم اف به عنوان رئیس جمهور، مهاجران ازبکستانی را تهدیدی برای کشور خود میدانست. او هر کاری از دستش بر میآمد انجام داد تا به نوعی روابط را قطع کرده و آنها را بیاعتبار سازد. اما دولت فعلی بسیار مهماننوازتر و وفادارتر است. در حال حاضر، کانالهای ارتباطی دائمی وجود دارند، اما پس از هیجان اولیه مربوط به ازبکستان جدید، هنوز مشخص نیست که آیا این تعامل پایدار خواهد بود.
محققان رشد سریع جمعیت و در عین حال، کاهش منابع آبی و زمینی و کمبود شغل را در منطقه پیشبینی میکنند. آیا ممکن است در نتیجه این مشکلات، در داخل و بین کشورهای منطقه درگیری رخ دهد؟ آیا دولت ها ظرفیت پاسخگویی مناسب را به این چالشها دارند؟
اگرچه پیشبینی مکان درگیریها دشوار است، اما میتوان پیشبینی کرد که ما شاهد تنش بین نیاز مردم به مهاجرت و تمایل مقامها برای کنترل جریانهای مرزی و منطقهای خواهیم بود.
یکی از چیزهایی که در تحقیقاتم دریافتم این است که علیرغم گفتگوهای مربوط به همکاری منطقهای و تمام برنامههای مختلف تحمیل شده از خارج برای همکاری (ابتکار جاده ابریشم جدید، کمربند و جاده)، تحرک منطقهای و تجارت رسمی در آسیای مرکزی هنوز در مقایسه با ارقام جهانی بسیار پایین است.
ما در عصری زندگی میکنیم که با پاندمی وخیم شده و کنترل مرزها و مسئله مهاجرت دوباره حیاتی شده است.
بنابراین، من فکر میکنم که کنترل و مدیریت جریانهای مهاجرت، شاید مهمترین چالش سیاسی پیش روی کشورهای سراسر جهان و آسیای مرکزی باشد.
آیا روسیه (یا چین) نفوذ اقتصادی، نظامی، سیاسی و بشردوستانه فعلی خود را در منطقه در 30 سال آینده حفظ خواهد کرد؟
بله البته. میببینید که گروهها و شبکههای مختلف برخی از کشورها علاقه زیادی به کشورهای منطقه دارند. بنابراین، به عنوان مثال، ترکیه به مشارکت فعال خود بویژه در حوزههایی مانند ساخت و ساز و آموزش عالی ادامه خواهد داد.
من فکر میکنم که تغییر به سمت شرق واقعی است. روابط با خلیج فارس و همچنین ژاپن و کره در حال افزایش است.
ما باید نسبت به برخی اشکال تعامل محتاط باشیم. به عنوان مثال، تجارت هند با آسیای مرکزی 2 تا 5 درصد تجارت چین را تشکیل می دهد. بنابراین این دو قدرت نمیتوانند در شرایط مساوی در منطقه رقابت کنند. آنها سطح تعامل کاملا متفاوتی دارند. موانع زیادی برای مشارکت فعالتر هند در منطقه وجود دارد. شاید اکنون افغانستان به دهلی انگیزه جدیدی برای این نوع همکاری بدهد. در مورد ایران هم میتوان چنین استدلالی داشت.
کشورهای آسیای مرکزی همیشه نسبت به ایران بدگمان بودهاند، اگرچه احتمالا از درخواست ایران برای پیوستن به سازمان همکاری شانگهای حمایت خواهند کرد. روابط دوشنبه با تهران به صورت دورهای یا بهبود مییابد و یا بدتر میشود. اما اخیرا تا حدودی ثابت بوده است. نه ایران و نه هند سرمایهگذاریهای منحصربهفردی را در اختیار آسیای مرکزی قرار نمیدهند. به عنوان مثال، در بخش ساخت و ساز، شرکتهای ایرانی نمیتوانند شرکتهای چینی را شکست دهند. این امر در مورد پروژههای انرژی هند نیز صدق میکند: آنها معمولا باشکست مواجه شده و جای خود را به چین میدهند. بنابراین، من به این ایده که ما به ناچار شاهد توسعه همه جانبه منطقهای خواهیم بود شک و تردید دارم.
همگرایی منطقهای تنها به حل و فصل برخی از مشکلات کمک میکند. اما اگر کشورهای منطقه به مرحلهای برسند که نوعی تحمیل خارجی تلقی نشود، میتوانند به آزادسازی منطقهای بیشتر از لحاظ سرمایهگذاری، مهاجرت و ویزای کار موقت دست یابند. اما من فکر میکنم که هنوز راه زیادی در پیش است. ابتدا باید از حمله ناسیونالیسم داخلی عبور کرد. اگر در مورد آمریکا بپرسید و اینکه آیا ایالات متحده در منطقه حضور خواهد داشت یا نه، فکر میکنم آمریکاییها میخواهند که در آسیای مرکزی حضور خود را حفظ کنند، اما من نمیدانم از چه طریقی؛ از نظر کمکهای مالی، مشارکت امنیتی یا مهاجرت. این در حالی است که هنوز حوزههای تخصصی خاصی وجود دارد که ایالات متحده در آنها بسیار فعال است - برای مثال، آموزش و تنظیم استانداردهای حرفهای در سراسر منطقه.
به نظر شما آیا آمریکا پس از خروج از افغانستان در استراتژی خود در آسیای مرکزی تجدید نظر خواهد کرد؟
من فکر می کنم که این اتفاق قبلا افتاده است. ایالات متحده قصد دارد در آسیای مرکزی مداخله کند. اما مشکل ایالات متحده، مفهوم استراتژیک آن، ایده "قدرت بزرگ" یا "رقابت استراتژیک" است. ایالات متحده از جنگ جهانی بیست ساله علیه تروریسم که تعامل را با آسیای مرکزی توجیه میکرد، به دوران رقابت قدرتهای بزرگ منتقل شده است. بنابراین، من میترسم که تعامل با آسیای مرکزی یک بار دیگر به عنوان رقابت با چین و روسیه تلقی شود و این یک اشتباه بزرگ خواهد بود. ایالات متحده میتواند به صورت انتخابی در حوزههایی وارد شود ولی نباید فقط به دلیل وجود چین در منطقه کاری را شروع کند. همانطور که قبلا گفتم، فکر نمیکنم قدرتهای بزرگ بتوانند به سادگی از چین پیشی بگیرند. بدترین کار این است که واشنگتن سیاستمداران آسیای مرکزی را وادار به انجام اقدامات تحریک آمیز علیه چین کند.
من به شدت طرفدار حفظ ابزارهایی مانند سازوکار 1+5c آسیای مرکزی و دیپلماسی واکسن هستم. همه اینها به نظر من خوب و مفید است و مطمئنا ویزاهای دانشجویی را باز نگه میدارد تا جوانان آسیای مرکزی بتوانند به تحصیل خود ادامه دهند و فرصتهای جدیدی به دست آورند. اما فکر نمیکنم استراتژی مبتنی بر ژئوپلیتیک برای کل آسیای مرکزی خیلی سودمند باشد.
آیا کشورهای آسیای مرکزی با فرآیندهای جهانی در حوزههای اقتصاد، آموزش و جوانب اجتماعی-فرهنگی همگام هستند؟ با توجه به روندهای کنونی منطقه و جهان، شما کشورهای آسیای مرکزی را در چند دهه آینده چگونه میبینید؟
من فکر میکنم که جهان در حال بسته شدن است. پاندمی باعث شد که ایده جهانی شدن کمتر از قبل شود و شاید منطقهگرایی بیشتر شود.
من فکر میکنم که بزرگترین مزیت آسیای مرکزی گشودگی آن در برابر انواع تأثیرات متقابل است - اعم از استانداردهای قانونی، زبانها، شبکههای اجتماعی، فرهنگ، ارزشها و ملیتها. ما در مورد آسیای مرکزی به عنوان یک چهارراه صحبت میکنیم. اینجا مکانی است که تأثیرات، ایدهها و فرصتهای مختلف در آن جریان دارند. جوانان آسیای مرکزی برای درک هویتهای مختلف و فضاهای جهانی آمادگی دارند. چنین انعطاف پذیری و سازگاری، به نظر من، یک دارایی واقعی در آینده است. در این دنیای تأثیرات ترکیبی، آسیای مرکزی در موقعیت بسیار خوبی برای استفاده از رویدادهای چین، کره، اروپا، روسیه و غیره قرار دارد و امیدوارم بهترینها را از هر مکان به دست آورد.
انتهای مطلب/
«این متن در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است و انتشار آن الزاما به معنای تأیید تمامی محتوا از سوی "موسسه مطالعات راهبردی شرق" نیست.»