تفاوتهای فکری طالبان، القاعده و داعش و آینده جریانهای اسلامگرا
طالبان همچنان پیرو اعتقادات ماتریدی و مکتب حنفی است و البته جناحی در داخل این جنبش برخی ایدههای سلفیگری جهادی را پذیرفته است که نمود عملی این جناح را میتوان در ماجرای قتل 22 نفر از نیروهای ویژه دولت افغانستان در ولسوالی «دولتآباد» ولایت فاریاب مشاهده کرد.
تفکر سلفی ـ جهادی با نسخه عراقی، به پایان راه رسیده چرا که داعش همه نظریه پردازان تاریخی و رهبران کاریزماتیک خود را از دست داده است و دیگر مقر جغرافیایی یا فضای مناسبی برای احیا و گسترش تفکرات خود در اختیار ندارد.
درباره طالبان نیز باید گفت که به رغم حضور شبکه حقانی در آن، جریان غالب در این سازمان هنوز پیرو باورهای ماتریدی و دکترین حنفی است. با گذشت زمان، تفکر سلفی-جهادی در درون طالبان کمرنگ شده و در نهایت محو خواهد شد و جناح حقانی نیز مجبور خواهد شد تا خود را با برنامهها و سیاستهای کلی جنبش همراه کرده و راه میانهروی را در پیش گیرد.
مطالعات شرق/
این مطلب نوشته «صالح الحماوی» یکی از موسسان «جبهه النصره» است که در حال حاضر این گروه را ترک کرده است. وی هم اکنون یک تحلیلگر سیاسی و کارشناس گروههای جهادی و جریانات فکری است.
ایدئولوژی، نیروی محرک موثر و اصلی گروههای جهادی است. این گروهها هیچ رویکرد دکترینی جامعی نداشته و بیشتر مجموعهای از احکام حقوقی و دکترینی دارند. این گروهها، ویژگیهای زمانی و مکانی خود را به اندیشه متأخران نظام فکری خود اضافه میکنند. داعش و القاعده زاییده تفکر سلفی ـ جهادی هستند؛ تفکری که جزو فرق نظام یافته اسلامی نبود اما پس از آنکه برخی گروهها در اواسط دهه 1970 (مثل «گروه اسلامی مصر» و «جنبش جهاد» و پس از آن، لیست بلند بالایی از دیگر سازمانها که مشهورترین آنها القاعده و داعش هستند) آن را به عنوان یک راه جهادی برای حکومت در پیش گرفتند شروع به متبلور شدن کرد.
هرچند تفکر طالبانی، برخاسته از مکتب دیگری به نام «دیوبند» بود که هیچ ارتباطی با جنبش سلفی نداشت اما جهاد ریشه در سرشت افغانها و نفرت آنها نسبت به مهاجمان خارجی داشت و لذا برای پذیرش آن نیاز به یک رویکرد دکترینی نبود.
رویکرد سلفی ـ جهادی، در طول سه دهه و از طریق جمع آوری اصول فقهی تکامل پیدا کرد؛ کاری که در ابتدا توسط «سالم المرجان» (یک مصری) و با انتشار کتابش با عنوان «تبیین مسئله کفر و ایمان» آغاز شد.
سپس، شاهد انتشار کتاب «ملت ابراهیم» نوشته «ابو محمد المقدسی» اردنی و نوشتههای «ابوقتاده الفلسطینی» در دهه 90 میلادی بودیم. بعد از آن، کتاب «مجموعه علوم ناب» به قلم «سید امام شریف» (مصری)، معروف به عبدالقادر عبدالعزیز، منتشر شد که جامعترین کتاب مرجع در حوزه سلفیگری جهادی بود. اما او بعدها با نگارش سندی موسوم به «منطق اقدامات جهادی» در سال 2008 در زندان مصر، از رویکرد خود عقب نشینی کرد. این اقدام، «ایمن الظواهری» معاون سابق وی در جنبش جهادی را مجبور کرد تا با انتشار کتابی موسوم به «تبرئه ملت قلم و شمشیر» پاسخ او را بدهد. در این کتاب، رویکرد سلفی ـ جهادی، به اختصار، شامل اصول ذیل است:
1- همه رژیمهای عرب مرتد هستند چون حکومت آنها براساس آنچه خداوند گفته است نیست.
2- ارتش، پلیس و نهادهای اطلاعاتی و قضایی، مرتد بوده و حامی جباران هستند.
3- احزابی که دموکراسی را به عنوان راهی برای رسیدن به قدرت انتخاب میکنند، مرتد هستند.
اما طالبان هیچ یک از این اصول را قبول ندارد. آنها معتقدند هر کسی که شهادتین بگوید، مسلمان است. به اعتقاد آنها، علت جنگ، ظلم و ستم و تجاوز است و نه کفر و بر همین اساس با مخالفان خود وارد جنگ میشوند؛ مثل نبرد طالبان با «احمد شاه مسعود» از سال 1996 تا 2001، به عنوان یک گروه متجاوز. در مقابل، القاعده، مسعود را به خاطر مرتد شدناش ترور کرد چون او را عامل فرانسه و غرب میدانست.
اما داعش، یک نسخه افراطیتر از القاعده است. آنگونه که «فدیل هارون» دبیرکل القاعده در کتابش به نام «جنگ با اسلام» نوشته است، سال 1999 «مصعب الزرقاوی» موسس داعش، به خاطر تفکرات افراطیاش، در اردوگاه القاعده در قندهار پذیرفته نشد. بنابراین تصمیم گرفت تا اردوگاه خود را در شهر هرات (که هم مرز با ایران است) برپا کند. زرقاوی، «ابو عبدالله المهاجر المصری» را مرجع خود قرار داد؛ وی نویسنده کتاب «مسائل فقهی جهاد» بود که قوانینی را برای اقدامات داعش وضع کرده بود (اقداماتی که نمونههای آن را در سال 2013 شاهد بودیم، مثل سوزاندن و سایر روشهای وحشیانه قتل).
مهمترین تفاوت بین القاعده و گروه زرقاوی (که در آن زمان با نام «جماعت التوحید و الجهاد» شناخته میشد)، این بود که گروه زرقاوی همه شیعیان، علمای حکومتی و نمایندگان پارلمانهای اسلامی را تکفیر میکرد اما القاعده فقط علمای برجسته شیعه را کافر میدانست و نه همه شیعیان را. آنها همچنین به لحاظ راهبردی، درباره مسایل مربوط به جنگ با دشمن نزدیک (رژیمهای عربی) و جنگ با دشمن دور (صرفا منافع آمریکا و اسرائیل) با یکدیگر اختلاف نظر داشتند.
اما به رغم این اختلافها، در سال 2004 یک ازدواج سیاسی بین القاعده و «جماعت التوحید و الجهاد» در عراق شکل گرفت. این اتفاق بدین خاطر رخ داد که پس از کشته و دستگیر شدن شمار زیادی از رهبران القاعده در جریان حمله آمریکا به افغانستان، این گروه نیاز به یک پیروزی روحی و معنوی داشت و این در حالی بود که زرقاوی نیز نیاز داشت تا به شبکههای مالی القاعده دسترسی پیدا کند. «ابو حمزه المهاجر» (که نام اصلی وی، «ابو المنعم البدوی» بوده و از همراهان سابق ظواهری است) توانست دو طرف را بیشتر به هم نزدیک کند، به نحوی که در سال 2004، بیعتی بین این دو گروه شکل گرفت.
پس از کشته شدن زرقاوی و معرفی «ابو حمزه المهاجر» به عنوان جانشین وی در 13 اکتبر 2006، افراطگرایی سربازان این گروه افزایش پیدا کرد و آنها شروع به جنگیدن با همه کسانی کردند که از این گروه جدا شده یا با آن بیعت نکرده بودند. آنها خود را یک «دولت اسلامی» (و نه یک گروه کوچک از مسلمانان) دانسته و همه احزاب و گروههای سیاسی را که مخالفشان بودند تکفیر کردند.
جبهه النصره
این گروه، شاخهای از «دولت اسلامی عراق» ]داعش عراق[ بود که تا سال 2014 همسو با داعش بود اما از آن زمان به بعد به اندکی از رویکرد آن فاصله گرفت. البته این فاصله، نه از بعد ایدئولوژیک، بلکه در حوزه سیاسی بود؛ برای مثال، عدم تکفیر احزاب سیاسی و عالمان رژیمهای عربی که اصول دموکراسی را پذیرفته بودند. آنها همچنین در مباحث مربوط به بیعت نیز با داعش دچار اختلاف نظر بودند؛ داعشیها معتقد بودند که باید با هر کسی که با آنها بیعت نکرده است جنگید اما جبهه النصره صرفا این افراد را گناهکار میدانست. در نتیجه، جبهه النصره تلاش کرد تا با کنترل اعضای خود، مانع درگیری آنها با دیگران در زمینه مسائل مربوط با تکفیر شده و به آنها فهماند که جدا شدن از القاعده به نفع جریان جهاد در شامات خواهد بود؛ اتفاقی که در نهایت در 28 جولای سال 2016 رخ داد. البته علت اصلی این جدایی، تصمیم ظواهری برای منزوی کردن «ابو محمد الجولانی» بنیانگذار اصلی جبهه النصره و انتصاب «ابوالخیر المصری» به عنوان رهبر جدید این جبهه بود.
ابوالخیر در نهایت در حمله پهپادی نیروهای ائتلاف به شهر «ادلب» در 17 فوریه 2017 کشته شد. به خاطر مانورهای ظواهری، الجولانی در اقدامی کنشگرانه، از القاعده جدا شد و نام این گروه را به «جبهه فتح الشام» تغییر داد که بعدها این نام، به «هیئت تحریر الشام» تغییر پیدا کرد. هیئت تحریر الشام به خاطر برخی شرایط محلی و منطقهای ـ مثل حمله روسیه به سوریه، افزایش نیروهای ترک و نیاز این گروه به خارج کردن نام خود از فهرست سازمانهای تروریستی ـ شروع به ایجاد یک سری تغییرات تاکتیکی در برنامه آموزشی خود کرد. با این حال، بیش از 60 درصد اعضای این گروه همچنان رویکرد جبهه النصره را دنبال میکنند.
طالبان و آغاز تغییر
زمانی که اسامه بن لادن در سال 1998 تشکیل «جبهه جهانی مبارزه با یهود و نصاری» را اعلام کرد، تحت فرماندهی و بیعت طالبان قرار داشت. اما زمانی که این سازمان نیروهای خود را به تبعیت از «ملا عمر»، روانه جهاد با گروه اتحاد شمال «احمد شاه مسعود» کرد، به تدریج اختلافهایی بین طالبان و بن لادن به وجود آمد. در این زمان، قانونگذاران القاعده درباره برخی موضوع های اعتقادیِ اساسی، با طالبان وارد مباحثه و مناظره شدند؛ موضوعاتی چون حکومت غیر خدایی، اتحاد با کافران علیه مسلمانان، حمایت از ظالمان و متجاوزان و عملیاتهای استشهادی که طالبان آنها را عملیاتهای انتحاری میدانست.
القاعده تا سال 2001، زمانی که حکومت «امارت اسلامی افغانستان» به واسطه حمله آمریکاییها ساقط شد و اعضای طالبان به همراه بقایای القاعده به مناطق کوهستانی گریختند، نتوانسته بود تغییر قابل قبولی در تفکر طالبان ایجاد کند؛ اما پس از ترور احمد شاه مسعود توسط القاعده، تعاملات ائتلاف شمال با ایالات متحده مورد توجه طالبان قرار گرفت و باورهای تکفیری به مرور در این گروه مشاهده شد. اکنون آنها مسلمانان را تکفیر میکردند؛ چیزی که در دهه 1990 وجود نداشت.
این تغییرات فکری تا سال 2009، زمانی که طالبان شروع به تصرف برخی مناطق افغانستان کرد، ادامه داشت؛ تا اینکه یک جریان عقیدتی توسط برخی جنگجویان رده دوم و سوم و برخی رهبران رده اول «شبکه حقانی» وارد این گروه شد. این افراد، کسانی که اصول دموکراسی را پذیرفته بودند تکفیر میکردند. طالبان نتوانست این جریان را کنترل کند. یکی از دلایل این مسئله آن بود که توجه متفکران طالبان بیشتر روی جنگ با آمریکا متمرکز بود. در نتیجه، این گلوله برفی کوچک تبدیل به یک جریان افراطی بزرگ شد که در نهایت منجر به بروز شکافهایی در درون جنبش و پیوستن برخی اعظای طالبان به داعش در سال 2013 شد. همه این افراد، افغان بودند و «ذبیح الله مجاهد» سخنگوی طالبان نیز در بیانیهای این خبر را تأیید کرد.
پس از پیوستن شماری از اعضای طالبان به داعش، هنوز جناحی در درون طالبان وجود داشت که بخش عمده خط مشی القاعده را که در درون شبکه حقانی وجود داشت پذیرفته بود و در عین حال، به دکترین ماتریدی و مکتب حنفی هم وفادار بود. در واقع میتوان گفت که آنها بخشی از این رویکرد را که به نفعشان بود پذیرفتند، مثل تکفیر اعضای دولت افغانستان و حامیان آنها به منظور مشروع جلوه دادن ترور این افراد؛ مثل آن چیزی که در ترور «برهان الدین ربانی» در سال 2016 شاهد بودیم. قبلا طالبان، خیانت را دلیلی برای ترور نمیدانست چون این مسئله با آموزههای مکتب حنفی مغایر بود. یک نمونه دیگر از تغییر نظاممند در درون طالبان، افزایش عملیاتهای استشهادی علیه دولت افغانستان، ارتش و پلیس و همچنین کشتار شمار زیادی از غیرنظامیان بوده است؛ تا جایی که «آدم غدن» (معروف به «عزام الآمریکایی») از رهبران القاعده، از اسامه بن لادن خواست تا بیعت خود را با طالبان بشکند چون دست این گروه به خون افراد بیگناه زیادی آغشته شده است.
بنابراین میتوان گفت که القاعده هنوز به خط مشی سلفی ـ جهادی اصلی پایبند است اما داعش، یک رویکرد عراقی را در پیش گرفته است که در واقع، یک خط مشی سختگیرانهتر و افراطیتر از رویکرد القاعده است.
هیئت تحریر الشام نیز رویکرد سلفی ـ جهادی خود را پنهان کرده و تغییراتی شبیه به یک نوع عملگرایی سیاسی از خود نشان داده است؛ البته این گروه هنوز طرفداران دموکراسی، حاکمان وحامیان آنها را تکفیر کرده و عملیاتهای استشهادی را قبول دارد.
طالبان نیز همچنان پیرو اعتقادات ماتریدی و مکتب حنفی است و البته جناحی نیز در داخل این جنبش وجود دارد که برخی ایدههای سلفیگری جهادی را پذیرفته است. نمود عملی این جناح را میتوان در ماجرای قتل 22 نفر از نیروهای ویژه در ولسوالی «دولت آباد» ولایت فاریاب توسط شماری از نیروهای طالبان مشاهده کرد.
آینده تفکر سلفی ـ جهادی
درباره نسخه عراقی سلفیگری جهادی که توسط داعش دنبال میشد، میتوان گفت که این نسخه به پایان راه رسیده و ناپدید شده است. هرچند نسل سوم داعشیها همچنان در بیابانهای عراق و سوریه فعال هستند اما تعداد آنها تنها محدود به چند صد نفر است. داعش همه نظریه پردازان تاریخی و رهبران کاریزماتیک خود را از دست داده است و دیگر مقر جغرافیایی یا فضای مناسبی برای احیا و گسترش تفکرات خود در اختیار ندارد. این گروه به تدریج در حال نابودی است. اگر کشورها بتوانند با برخورد هوشمندانه با این نسل و دست کشیدن از راه حلهای امنیتی، این افراد را دوباره به جامعه بازگردانده و عوامل سوق دهنده به سمت افراطیگری را از بین ببرند آنگاه میتوان انتظار نابودی کامل این گروه را طی 3 تا 5 سال آینده داشت. یکی از مهمترین عواملی که افراد را به سمت افراطیگری سوق میدهد، اِعمال بی عدالتیهای اجتماعی و سیاسی علیه سنیهای عراق و سوریه است.
درباره هیئت تحریر الشام باید گفت که به لحاظ تاریخی، هر سازمان ایدئولوژیک مرکزی که هویت ایدئولوژیک خود را تغییر دهد دچار تباهی خواهد شد. در چنین شرایطی، دیگر نه یک سازمان منسجم که حول یک باور مشترک جمع شده است وجود خواهد داشت و نه این سازمان میتواند با تبدیل شدن به یک حزب اسلامگرای میانهرو، بخشی از جامعه جهانی شود. لذا چنین سازمانی دچار از هم پاشیدگی شده و دیگر نیازی به آن در سطح منطقه و جهان، نخواهد بود.
درباره طالبان نیز باید گفت که به رغم حضور شبکه حقانی در آن، جریان غالب در این سازمان هنوز پیرو باورهای ماتریدی و دکترین حنفی است. مردم افغانستان این تفکر خارجی را نمیپذیرند و طالبان نیز به هیچ عضوی از القاعده اجازه پروراندن این تفکر را نخواهد داد. با گذشت زمان، این تفکر در درون جنبش کمرنگ شده و در نهایت محو خواهد شد و جناح حقانی نیز مجبور خواهد شد تا خود را با برنامهها و سیاستهای کلی جنبش همراه کرده و راه میانهروی را در پیش گیرد.
در همین حال، القاعده و رویکرد سلفی ـ جهادی آن نیز پس از انقلاب سوریه، شکست داعش، شکاف بین جبهه النصره و القاعده و افول شاخههای القاعده در آفریقا و یمن، متحمل شکستها، شوکها و جریانهای اصلاح طلبانه مهمی شده است.
مهمترین عامل در تغییر جریانهای فکری یک گروه، شکستهای نظامی و مرگ بنیانگذاران آن و همچنین بروز اختلافهای فکری بین نظریه پردازان گروه است؛ همان چیزی که بین «ابو قتاده الفلسطینی» و «ابو محمد المقدسی» رخ داد. "فلسطینی" به تغییرات فکری هیئت تحریر الشام مشروعیت داد و این در حالی بود که مقدسی همچنان به خط مشی قدیمی وفادار بود. این وضعیت، در بین پیروان هیئت تحریر الشام نیز نمود داشت، به نحوی که نظرات آنها در هم ریخته شد و با فاصله گرفتن تدریجی از اصول خود، در نهایت به میانهروی نزدیکتر شدند.
به اعتقاد من، در پایان دهه کنونی ما شاهد آن خواهیم بود که سازمانهای سلفی ـ جهادی تبدیل به جنبشهای واعظ و احزاب سیاسی میانهرو شده و کرکره جریان سلفیگری جهادی پایین کشیده خواهد شد. در این میان، جهاد به عنوان یک فریضه دینی همچنان تا روز رستاخیز باقی خواهد ماند.
انتهای مطلب/
«این متن در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است و انتشار آن الزاما به معنای تأیید تمامی محتوا از سوی "موسسه مطالعات راهبردی شرق" نیست»