موسسه مطالعات راهبردی شرق
روسیه و ایالات متحده راهبردهای نوینی را در ارتباط با آسیای مرکزی تبلیغ میکنند، اما هر کدام به نوبه خود دچار نقصهایی هستند. در حالی که روسیه به دنبال کنار گذاشتن افغانستان از دورنمای آسیای مرکزی است، اما ایالات متحده آشکارا و سنجیده افغانستان را جزئی نظاممند از چشمانداز این منطقه تلقی میکند. هیچ کدام از چشماندازهای ارائه شده آنها آسیای مرکزی را از لحاظ راهبردی با مفهوم اوراسیای بزرگ که در برگیرنده قفقاز جنوبی است؛ پیوند نمیدهند. در مقابل، هر دوی آنها صراحتاً (نسخه روسی) و یا تلویحا (نسخه آمریکایی) آسیای مرکزی را از نظر ژئوپلیتیکی از پویایی سیاسی، اقتصادی و امنیتی قابل قبولی برخوردار میدانند.
پیشینه:
آسیای مرکزی طی چندین دهه در راهبردهای هیچ کدام از آنها جایگاهی نداشت. با این وجود اخیراً روسیه و ایالات متحده ظاهراً آگاه شدهاند که کشورهای آسیای مرکزی باید بخشی اساسی از چشماندازهای ژئوپلیتیک آنها در ارتباط با اوراسیا باشند.
بعید به نظر میرسد که محققان با سابقه آسیای مرکزی در "استراتژی" روسیه - که توسط این نشریه روسی زبان مستقر در بیشکک توصیف شده است - چیز جدید یا تازه ای پیدا کنند. در اکثر موارد، این راهبرد در قالبی جدید همان فرمولهای آشنا و همیشگی را دوباره ارائه میکند. اهمیتش در آنچه که حمایت میکند یا وعده میدهد، نیست، بلکه آنچه که از طریق آن نمود مییابد، اهمیت دارد. شکی نیت که ابتکار عمل روسیه راهبرد جدید ایالات متحده برای تأثیرگذاری بر ژئوپلیتیک این قسمت از اوراسیا را هدف قرار داده است. همانند نسخه روسی، راهبرد ایالات متحده در مورد اهداف رقابت یا پویایی آن چیز زیادی نمیگوید، به استثنای یک مورد عمده که در زیر ذکر شده است، اگرچه "در راهبرد آمریکایی کلمه «دموکراسی» پنج بار و «حقوق بشر» چهار بار ذکر شده" در حالی که در سند مشترک روسیه و آسیای مرکزی این مفاهیم به هیچ وجه دیده نمیشوند.
همانند سند روسی، راهبرد اعلام شده آمریكا برای پر كردن آنچه که به اصطلاح خلاء در تفکر سیاستگذاران آمریكایی در مورد اهمیت ظهور آسیای مرکزی در کانون فضای رقابتی اوراسیای بزرگ اطلاق شده، حیاتی است. بنابراین، این راهبردهای دوئل پیش بینی نشده، رقابت برای آسیای مرکزی را به شکل برجسته به فضای باز میکشانند. در آینده، این رقبا باید شفافیت بیشتری در مورد اهداف خود در منطقه و روشهایی که برای دستیابی به آنها انتخاب میکنند را در دستور کار داشته باشند.
پیامدها:
هر یک از راهبردهای دوئل، تناقض یا حذف را آشکار میسازند که موفقیت آنها را تهدید خواهد کرد.
به نظر می رسد که راهبرد روسیه برای جذب کشورهای آسیای مرکزی به سازمانهای مختلف - CSTO ، EAEU ،CIS - و از همین سکوها " سخن گفتن بیشتر از یک موضع تلفیقی" واقعیت کنونی حاکم بر آسیای مرکزی است که در قالب آن حضور بازیگران بزرگی مانند قزاقستان و ازبکستان، سرمایهگذاری فزاینده چینیها و نفوذ چشمگیر روسیه دیده میشود. اما این گونه تایید واقعیت به معنای نادیده گرفتن افغانستان است.
راهبرد روسیه نه تنها افغانستان را به عنوان وصله ناجور در آسیای مرکزی بلکه به عنوان یک تهدید تلقی میکند. "برای جلوگیری از تهدیدات برخواسته از افغانستان، روسیه به پنج کشور آسیای مرکزی کمکهای پویاتر در زمینه مبارزه با تروریسم، قاچاق مواد مخدر و قاچاق اسلحه ارائه میکند. همچنین، این راهبرد از طرح و برنامههای تقویت همکاریها در مبارزه علیه تهدیدات سایبری نیز سخن میگوید. "در این نگرش به خوبی تاریخ اخیر احساس میشود و از یک منشور فقط پنج مستعمره سابق با مرزهای تسخیرناپذیر دیده میشوند: نوعی جبر ژئوپلیتیکی که جهان پسا شوروی نتوانست از آن رهایی بیابد.
در مقابل، هدف ایالات متحده آمریكا این است كه افغانستان را از نظر راهبردی به هر دورنمایی مرتبط با آسیای مرکزی متصل كند- یعنی آسیای مرکزی را به عنوان یك كلیت منسجم از نظر ژئوپلیتیك در نظر بگیرد. این رویکرد با توجه به سابقه اخیر آمریکا در افغانستان جدید و شگفت آور است. از دیرباز، عمدتا موسسه آسیای مرکزی – قفقاز وابسته به شورای سیاست خارجی آمریکا و شبکه CAMCA آن و همکاریهایشان با بنیاد رامسفلد بوده که ارتباط سازمان یافته افغانستان با بقیه آسیای مرکزی را به عنوان بخشی از بنیان فکری و عملیاتی خود فرض کرده است.
تماشای این نمایش جذاب خواهد بود: روسها سعی میکنند افغانستان را از میدان دور نگه دارند، در حالی که اغلب کشورهای آسیای مرکزی میخواهند افغانستان را به جرگه خانواده منسجم و یکپارچه در آسیای مرکزی بیاورند. با کنار گذاشتن افغانستان از چشمانداز آسیای مرکزی، روسها به سرعت تلاشهای خود را در راستای تحکیم وضعیت آسیای مرکزی آن طورکه مطلوبشان است هماهنگ میکنند.
با این وجود، روسها و آمریکاییها در مورد آنچه که باید بخش اصلی از راهبردهایشان برای پیشبرد منافع مربوطه و رقابتیشان در سراسر اوراسیا باشد یعنی پیوند با قفقاز جنوبی ، دچار نقص هستند. بدیهی است که هیچ کدامشان ظاهرا چنین رویکردی ندارند.
همانند رویکرد روسیه نسبت به افغانستان در قبال چشمانداز آسیای مرکزی یک پارچه، قفقاز از زاویه دیگری این یکپارچگی را تهدید میکند، همانطور که شواهد و قرائن آشکار نشان میدهد؛ "طبق نظر مفسرین در ساختارهای دولتی فدراسیون روسیه، آمریکاییها برای بررسی تأثیر انواع خاصی از سلاح های بیولوژیکی بر جمعیت محلی، روسیه را با شبکهای از آزمایشگاهها محاصره کردند." این اتهام به وضوح متوجه مرکز تحقیقات بهداشت عمومی «ریچارد جی لوگار» گرجستان - موسسه تحقیقاتی بیولوژیکی پیشرو در منطقه که به برطرف سازی همه گیری کرونا و سایر مسائل پایدار بهداشت عمومی اختصاص دارد- می باشد.
این مرکز به نقل محافل رسانههای سرگرمکننده روسیه تبدیل شده است. آنها مرکز لوگار را به کانون توطئهای برای انجام تحقیقات سلاحهای بیولوژیکی علیه روسیه توصیف کردهاند. به اعتقاد باورمندان نظریه توطئه در روسیه، این مرکز "یک لانه ویروس" است و در آنجا آزمایشهای غیرقانونی بر روی شهروندان گرجستان انجام میشود و مسئول شیوع ویروسهای مختلف، از جمله ابولا، و احتمالا حتی سموم استفاده شده در انگلیس بر روی مامور سابق اطلاعات روسیه - سرگئی اسکریپال - و دخترش یولیا است.
این تنها یک خبر دروغ است که مقاومت روسیه در برابر هرگونه ارتباط منافع مشترک بین قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی را منعکس می کند. روسیه تلاش می کند که اوراسیا محدودتر و منزوی باشد، زیرا خطوط لوله انرژی، مسیرهای تجاری جدید، برنامه کمربند و راه چین ( BRI)، و ارتباطات بیشمار دیگر نشانگر جایگاه محوری آسیای مرکزی به عنوان بخش اصلی بافت پیوندی اوراسیای بزرگ و چین به اروپا از طریق قفقاز جنوبی و دریای سیاه می باشد. استراتژیست های آمریکایی ممکن است به زعم خود کوته بینی روسیه در مورد قفقاز جنوبی را فرصتی مغتنم برای راهبرد روشن بینانه آمریکا نسبت به منطقه بدانند، اما یقینا این طرز فکر بیشتر به آرزو می ماند.
هیچ راهبرد آمریکایی که بتواند درک درستی از ارتباط راهبردی سازمان یافته بین قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی و یا تأثیر آن بر سایر مناطق مورد علاقه ایالات متحده را ارائه کند دیده نمی شود. واکنش دیرهنگام و کم رمق وزارت خارجه ایالات متحده به بحران قره باغ، که نشان از سردرگمی وزیر امور خارجه این کشور داشته از جمله جدیدترین نشانه های دال بر نبود برنامه راهبردی در این زمینه است. عدم حمایت از درخواست بجای گرجستان برای عضویت کاملش در ناتو با وجود اعتراضهای مداوم تکنوکرات های امور خارجه اتحادیه اروپا یکی دیگر از همین موارد مبنی بر نبود طرح و برنامه راهبردی است. فقدان چشم انداز ژئوپلیتیکی که این خطوط متقاطع سیاسی ، اقتصادی و امنیتی را در فضای پر جنب و جوش اوراسیا به هم متصل کند سدی قدرتمند در برابر ایالات متحده از نظر پیشبرد منافعش در سراسر این قاره در حال تغییر است.
نتیجه گیری:
همانطور که اشاره شد، استراتژیست های آمریکایی باید به فرصت های موجود برای پیشبرد منافع ایالات متحده در سراسر آسیای مرکزی، با پیوندهای متعددش در همه جهات و با گنجاندن افغانستان در مفهوم ژئوپلیتیکی کلان منطقه توجه کنند. راهبرد روسیه به دلیل کوتاهی در این زمینه آسیب خواهد دید. علاوه بر آن، روسیه به دلیل ضرورتش از نظر نگاه به افغانستان و قفقاز جنوبی به عنوان نقطه مقابل دیدگاه خود برای وحدت ژئوپلیتیک در سراسر آسیای مرکزی، به انزوا و بیثباتی در هر دو منطقه دامن میزند. این روند به مذاق رهبران کشورهایی مانند قزاقستان، ازبکستان و حتی ترکمنستان که به طور فزاینده ای پویا و مشارکتجو هستند خوش نمی آید زیرا دلبستگی شان به بنیان ژئوپلیتیک بزرگتر را در آسیای مرکزی متحدتر جستجو می کنند، آسیای مرکزی که در آن افغانستان یک بازیگر اساسی خواهد بود و قفقاز جنوبی به طور روزافزون مناسبات اقتصادی اش را با جهان تقویت میکند.
اما نبودِ هرگونه راهبرد آمریکایی که هم افزایی بین آسیای مرکزی و قفقاز جنوبی را لحاظ کند در طولانی مدت فرصت بزرگتر و مهمتر از نظر اتصال نقاط راهبردی در فضای سیاسی، اقتصادی و امنیتی اوراسیا را که برخواسته از طرز فکر خاص روسهاست از دست خواهد داد. چنانچه دولت بعدی ایالات متحده چشم بر توانمندی ژئوپلیتیکی اوراسیا ببندد، چنان که بسیاری از دولتهای پیشین این کشور انجام دادهاند - یک سناریوی کاملاً قابل تصور - این ارتباطات آشکار و فرصت های پیشبرد منافع ایالات متحده اگرچه منافع مخالفان را خنثی میکند، اما در عمل محقق نخواهند شد.
بعید است که ایالات متحده بدون راهبردی همگرا برای قفقاز جنوبی بتواند استراتژی قابل اجرا برای آسیای مرکزی داشته باشد، اما شاید این درخواست از دستگاه برنامهریزی راهبردی سست ایالات متحده، که اغلب از نظر منطقهسازی فلج است، بیش از حد توانش باشد.