حزب کمونیست چین، یک راهبرد کلان بسیار مفید و کارآمد دارد؛ بگذار آمریکا و نیروهای ائتلافی آن، جان و مال خود را در کشورهای غنی از منابع صرف کنند و زمانی که از پا در آمده و قصد خروج داشتند، ما این ثروت را با کمترین هزینه از آن خود کنیم. نوع تعامل چین با افغانستان در سالهای اخیر، نمودی از همین راهبرد هوشمندانه بوده است. در سال 2006، چین با حمایت از صنعت استخراج منابع، به تدریج راه خود را به داخل اقتصاد افغانستان باز کرد. یک شرکت دولتی چین توانست در مناقصه معدن مس «عینک» برنده شود؛ معدنی که آمریکا کار ارزیابی آن را انجام داد و در بازاریابی آن به دولت افغانستان کمک کرده بود. این شرکت چینی توانست در جریان مناقصه از سایر رقبا پیشی گرفته و از امتیاز 3.5 میلیارد دلاری این معدن بهرمند شود. چینیها به همین ترتیب برنده مناقصه منابع گاز و نفت حوضه «آمو دریا» در شمال افغانستان شدند.
مطالعات شرق/
مدتی است خبرهایی درباره طرح خروج آمریکا از افغانستان، قبل از پایان دوران ریاست جمهوری ترامپ، به گوش میرسد. موضوعی که واکنشها و تحلیلهای مختلفی را از سوی اندیشکدهها، سیاستگذاران و بازیگران مختلف در پی داشته است. اما به جای انتشار این گونه خبرها، حالا زمان آن است که تغییری در رویکرد خود ایجاد کرده و مثل چینیها، برنامه ریزی بلندمدتتری برای آینده داشته باشیم.
اینکه دولت ترامپ طرح خروج کامل را اجرا خواهد کرد یا اینکه صرفا یک برنامه کاهش نیروی دیگر را به مرحله اجرا در میآورد، موضوع مهمی است. اما این موضوع از زمان دولت اول باراک اوباما، در دستور کار ایالات متحده قرار داشته است. در واقع، این بحث جدیدی نیست چون آمریکاییها دیگر توان انجام جنگهای طولانی مدت، به خصوص نبرد 20 ساله افغانستان، را ندارند. هزینههای مالی و جانی آمریکا در این جنگ به قدری زیاد بوده که دولت بایدن نیز قطعا به آن توجه خواهد داشت. کنگره هم احتمالا دولت جدید را ترغیب خواهد کرد تا به دنبال اجرای برنامههایی باشد که بتوانند در کوتاهترین زمان، بیشترین نتایج ممکن را به دنبال داشته باشند.
2 سال بعد از حملات 11 سپتامبر، من به عنوان یک مقام سیاسی در دولت «بوش» خدمت میکردم. هر رئیس جمهور، بنا به شرایط موجود، معمولا بین 4 تا 7 هزار نیرو در دولت، منصوب میکند و از همه آنها انتظار دارد تا در صورت لزوم، با دور زدن بوروکراسی، توجه خود را معطوف به «کسب نتیجه» کنند. من هم در نهایت سر از پنتاگون درآوردم و در آنجا به عنوان مشاور اقتصادی وزارت دفاع در دولت جمهوری اسلامی افغانستان مشغول به کار شدم.
یکی از پروژههای تحت مدیریت من، تهیه نقشه ژئوفیزیکی جامع افغانستان، از سال 2005 تا 2007، بود. «اشرف غنی» رئیس جمهور فعلی افغانستان، در آن زمان وزیر دارایی دولت افغانستان بود و به تأمین مالی این پروژه کمک میکرد. برای انجام این کار، از هواپیماهای آزمایشگاه تحقیقاتی نیروی دریایی آمریکا و ناسا که مجهز به حسگرهای پیشرفته بودند استفاده شد. همچنین به طور هم زمان، تیم مشترک دولت آمریکا و افغانستان با استفاده از منابع مختلفی مثل دادههای ماهوارهای ناسا، نقشههای روسی و ارزیابیهای «مرکز تحقیقات زمین شناسی آمریکا»، دادههای لازم در این باره را جمع آوری میکردند. شاید به جرأت بتوان گفت که این پروژه یکی از جامعترین پروژههای نقشه نگاری تاریخ است.
از نظر دولت آمریکا، هزینههای میلیونی این پروژه، در مقابل دستاوردهای احتمالی آن (یعنی ارزیابی منابع طبیعی افغانستان و زمینه سازی برای سرمایه گذاری در بخش استخراج معدن) چندان قابل توجه نبود. ما در آن زمان بر این باور بودیم که ایجاد بخش استخراج معادن میتواند یک انگیزه قوی و پویا برای توسعه اقتصادی باشد که ضمن بسترسازی برای سرمایه گذاری در بخش منابع طبیعی افغانستان، زمینه ایجاد ثبات در این کشور را نیز فراهم میآورد. در نهایت، نتایج حیرت انگیزی از این مطالعات به دست آمد: طبق ارزیابیهای انجام شده در سال 2011، ارزش منابع طبیعی افغانستان چیزی بیشتر از 1 تریلیون دلار بود. حال سئوال اینجا است که مشتریان این منابع چه کسانی هستند و افغانستان چگونه میتواند آینده خود را براساس این منابع بسازد؟
در شرایط کنونی که جهان درگیر رقابت قدرتهای بزرگ است، باید ببینیم سهامداران کلیدی مهم دنیا چه کسانی خواهند بود؟ چین یک قدرت تشنه منابع است که ظاهرا برای تسلط بر بخشها و صنایع مهم دنیا، از جمله صنعت استخراج معادن، یک روند غیرقابل توقف را در پیش گرفته است. چین برای تقویت رشد اقتصادی خود و پیشبرد طرح «کمربند و راه» (نسخه چینی یک رژیم تجاری که به سمت یک نظام جدید جهانی حرکت کرده و غرب تاکنون نتوانسته است نسخه جایگزینی برای آن ارائه دهد) نیاز به منابع دارد.
حزب کمونیست چین، یک راهبرد کلان بسیار مفید و کارآمد دارد؛ بگذار آمریکا و نیروهای ائتلافی آن، جان و مال خود را در کشورهای غنی از منابع صرف کنند و زمانی که از پا در آمده و قصد خروج داشتند، ما این ثروت را با کمترین هزینه از آن خود کنیم. نوع تعامل چین با افغانستان در سالهای اخیر، نمودی از همین راهبرد هوشمندانه بوده است. در سال 2006، چین با حمایت از صنعت استخراج منابع، به تدریج راه خود را به داخل اقتصاد افغانستان باز کرد. شرکت چینی دولتی MCC توانست در مناقصه معدن مس «عینک» برنده شود؛ معدنی که ما کار ارزیابی آن را انجام داده و در بازاریابی آن به دولت افغانستان کمک کرده بودیم. اما متأسفانه این شرکت چینی توانست با استفاده از برخی «روشهای غیر متعارف»، در جریان مناقصه از سایر رقبا پیشی گرفته و از امتیاز 3.5 میلیارد دلاری این معدن بهرمند شود. حالا به نظر شما چه کسی توانست برنده مناقصه منابع گاز و نفت «اکتشاف نشده» حوضه «آمو دریا» در افغانستان (که تیم ما کار ارزیابی آن را انجام داده بود) شود؟ درست حدس زدید: در سال 2011، «شرکت ملی نفت چین» برنده مناقصه 3 بلوک اکتشافی حوضه «آمودریا» در افغانستان شد.
حال باید به این سئوال پاسخ داد که علت جذابیت افغانستان برای چین، جدا از دلایل ژئوپلتیکی آشکار آن، چیست؟ جواب این سئوال، در زنجیره ارزش و ثروت عظیم منابع افغانستان نهفته است. در افغانستان نیز مثل سایر کشورهای غنی از منابع، قرار داد بستن با هدف توسعه بخش معدن، نفت، گاز و غیره کار آسانی است. نکته دشوار در این میان، مدیریت زنجیره ارزشی است که چند حلقه آن مفقود شده یا از بین رفته است. قطعا شما میتوانید امتیاز بهربرداری از معدن مس «عینک» را به دست آورده، تجهیزات استخراج معدن را مستقر کرده و چندین کارشناس و کارگر را در محل به کار بگیرید. اما مسئله اصلی اینجا است که چگونه میخواهید این منابع را تبدیل کرده و آنها را روانه بازار کنید؟ در کشور محصور در خشکی مثل افغانستان که دستخوش مسائل امنیتی بوده، دچار کمبود مسیرهای جادهای و ریلی است و زنجیرههای ارزش اقتصادی آن (به صورت پیش فرض) به شدت توسعه نیافته هستند، چه گزینههایی پیش روی شما خواهد بود؟ این همان جایی است که طرح «کمربند و راه» چین و مناسبات به سرعت رو به رشد آن با ایران و پاکستان به کار میآید. چین احتمالا افغانستان را وارد «کریدور اقتصادی چین ـ پاکستان» کرده و سپس آن را از طریق یک مسیر ریلی جدید به قندهار متصل میکند. در واقع، ایده اصلی آن است که خطوط ریلی میتوانند مسیرهای تدارکاتی لازم برای ورود و خروج منابع از افغانستان را فراهم کنند. ایدهای که در قالب «راه ابریشم جدید» قابل اجرا است.
حال سئوال دیگر این است که چین چگونه مشکل امنیتی افغانستان را حل خواهد کرد؟ در سال 2017، چین توانست در شهر پکن میزبان رهبران طالبان باشد و در حال حاضر نیز خود را به عنوان یک گزینه برای واسطهگری صلح بین طالبان و دولت افغانستان معرفی کرده است ـ گزینه جایگزینی که در صورت خروج آمریکا از افغانستان وارد عمل خواهد شد. روی کار آمدن یک دولت تحت نفوذ طالبان در افغانستان، به جهات مختلف مطلوب چین است. در واقع، این روش تعامل چین با کشورهای در حال توسعه میباشد که حقیقتا نیز مدل موفقی بوده است؛ اینکه چین رابطه خود را با این کشورها، منوط به تحقق «شروط لیبرال دموکرات» در آنها نمیکند، مورد استقبال دولتهای متکی، قرار گرفته است. حقوق بشر در این کشورها نقض میشود؟ مشکلی نیست. فساد در این کشورها موج میزند؟ مشکلی نیست. اگر به دولت تحت نفوذ طالبان در افغانستان وعده بهرهمندی از ثروت منابع کشور داده شود، این دولت قطعا از طرح «کمربند و راه» چین و تسلط آن بر منابع معدنی افغانستان حمایت خواهد کرد. چنین معاملهای سبب تقویت جایگاه طالبان در دولت جدید افغانستان شده و میتواند با تغییر سبک قدیمی زندگی، به این گروه امکان دهد تا از محل اجاره این منابع، پایگاههای ثروتی برای خود ایجاد کند. این مدل تعاملی باعث میشود تا دولت جدید افغانستان نیز در امور داخلی چین دخالت نکند. بدین معنی که دولت تحت نفوذ طالبان در افغانستان هم چشم خود را به روی موارد نقض حقوق بشر مسلمانان اویغور در چین میبندد.
در این شرایط، آمریکا و متحدان لیبرال دموکرات آن مثل هند نیز باید ضمن حفظ اهداف و منافع خود، برنامه جدیدی را برای تعامل با دولت فعلی افغانستان تدوین کنند، دولتی که تاکنون گامهای مثبتی در جهت توسعه اقتصادی، اجتماعی و امنیتی برداشته است. بله! 20 سال زمان زیادی برای مداخلهای است که پایانی برای آن متصور نیست، به خصوص برای گروهی از ما که از نزدیک شاهد بخش خشونت بار جنگ بودهایم. اما چین قطعا دارای یک برنامه است و طالبان نیز قطعا یک شریک مشتاق و خوب برای این طرح خواهد بود. در این بین، خون ما بهای گنج اندوزی آنها شده است.
انتهای مطلب/
«آنچه در این متن آمده به معنای تأیید محتوای آن از سوی «موسسه ایران شرقی» نیست و تنها در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است»