تأثیر پروژه «کمربند و راه» چین بر راهبرد آمریکا در افغانستان
چشم انداز گسترش پروژههای BRI و CPEC به افغانستان، نیاز به حمایت و همکاری طالبان خواهد داشت. این گروه پیش از این موافقت خود را با برخی پروژههای زیربنایی مهم، مثل خط لوله «تاپی» اعلام کرده است و شاید بتوان این فرضیه را مطرح کرد که این گروه BRI را نیز مورد تأیید قرار خواهد داد. از سوی دیگر این پروژه تأثیر چندانی روی راهبرد آمریکا در افغانستان ندارد زیرا راهبرد آمریکا در افغانستان مقابله با چین نه بلکه مقابله با تروریسم است. سیاست آمریکا برای عقب راندن چین در جایی است که پکن رد پای عمیقی داشته باشد. این در حالی است که چین رد پای عمیقی در افغانستان ندارد. بنابراین میتوان با صراحت گفت که راهبرد آمریکا در افغانستان متأثر از CPEC یا BRI نیست بلکه متأثر از عوامل دیگری مثل بحث تروریسم، تعقیب مذاکرات صلح و برنامه ریزی برای خروج است.
مطالعات شرق/
متن ذیل بخشی از اظهارات مایکل کوگلمن کارشناس ارشد حوزه آسیای جنوبی در وبیناری با عنوان «کمربند اقتصادی چین ـ پاکستان و آینده ارتباطات منطقهای افغانستان» است که اواسط ماه سپتامبر به همت «موسسه تحقیقات سیاسی اسلام آباد» برگزار شده و اندیشکده ویلسون آن را در وب سایت خود منتشر کرده است.
در هر بحثی درباره «پروژه کمربند و راه» (پروژه عظیم حمل و نقلی چین) و طرح «کریدور اقتصادی چین ـ پاکستان» (بخش پاکستانی پروژه کمربند و جاده) و چشم انداز گسترش این طرح به افغانستان، ممکن است دچار اشتباه شده و مسائل را وارونه بررسی کنیم.
قبل از اینکه بتوانیم درباره این چشم انداز صحبت کنیم، اتفاقات زیادی باید رخ دهد که من چند مورد از مهمترین آنها را به ترتیب افزایش اهمیت، ذکر خواهم کرد.
اول اینکه، این طرح نیاز به حمایت و همکاری طالبان خواهد داشت. طالبان پیش از این موافقت خود را با برخی پروژههای زیربنایی مهم، مثل پروژه خط لوله «تاپی» (ترکمنستان ـ افغانستان ـ پاکستان ـ هند) اعلام کرده است. این گروه عنوان کرده است که از این پروژه به عنوان بخش مهمی از زیرساختهای اقتصادی افغانستان حمایت میکند. البته در شرایطی که طالبان از «تاپی» حمایت کرده است، شاید بتوان این فرضیه را مطرح کرد که این گروه پروژه «کمربند و راه» (BRI) یا «کریدور اقتصادی چین ـ پاکستان» (CPEC) را نیز مورد تأیید قرار خواهد داد؛ پروژهای که مربوط به دولت افغانستان نبوده و بیشتر متعلق به دولتهای چین و پاکستان است (دو کشوری که هیچ کدام دشمن طالبان محسوب نمیشوند).
مورد دوم و چالش برانگیزتر این است که اجرای BRI و CPEC در افغانستان مستلزم اعتماد بیشتر پاکستان و افغانستان به یکدیگر است. این رابطهای است که اوج و فرودهای متعددی داشته و گاهی خوب و گاهی بد بوده است. هر چند کابل و اسلامآباد در سالهای اخیر تلاش کردهاند تا مناسبات خود را تقویت کنند اما هنوز بیاعتمادی عمیقی بین دو کشور وجود دارد که بخش عمده آن مربوط به بحث دیرینه تروریسم مرزی و مناقشات مرزی بین آنها است.
مورد سوم و مهمتر، که تحقق آن نیز دشوارتر است؛ این است که اگر بخواهیم صحبت جدی درباره بحث توسعه زیرساختی چین در افغانستان داشته باشیم، نیاز به یک توافق صلح در افغانستان یا دست کم ثبات بیشتر در این کشور خواهیم داشت. چینیها به خاطر وضعیت جنگی افغانستان، اغلب طرحهای سرمایه گذاری خود در این کشور (مرتبط یا غیرمرتبط با BRI) را به حال تعلیق درآوردهاند. البته پکن از سرمایه گذاری زیرساختی در مناطق امنیتی دشوار خارج از کشور واهمهای ندارد؛ چنانکه شاهد سرمایه گذاری این کشور در بخشهایی از آفریقا و آسیای جنوب شرقی هستیم. اما باید توجه داشت که دامنه فعالیت پکن در مناطق جنگی محدود است. همه ما به چالشهای ناشی از یک صلح ناپایدار آگاه هستیم. حتی اگر صلحی نیز محقق شود، باز هم تهدیدات تروریستی زیادی از جانب دیگر سازمانهای شبه نظامی (مثل داعش) در افغانستان وجود دارد؛ سازمانهایی که بخشی از روند صلح نبوده و هیچ تعلق خاطری به دولتهای چین و پاکستان ندارند.
تأثیر BRI و CPEC بر راهبرد آمریکا در افغانستان
با همه اینها، چه چیزی میتوان درباره تأثیر BRI و CPEC بر راهبرد آمریکا در افغانستان گفت؟
به نظر من، این پروژه تأثیر چندانی روی راهبرد آمریکا ندارد. یک تصور غلط در بین برخی ناظران (غالبا ناظران پاکستانی) وجود دارد مبنی بر اینکه علت حضور آمریکا در افغانستان، عقب زدن چین یا حتی مهار چین بوده یا به عبارت دیگر، ممانعت از گسترش احتمالی BRI یا CPEC به داخل افغانستان است. اما این تصور درستی نیست. علت حضور ایالات متحده در افغانستان ، مقابله با چین نیست بلکه مقابله با تروریستها است. آمریکا عمدتا از یک دریچه ضد تروریستی به افغانستان نگاه میکند.
البته این قطعا درست است که سیاست آمریکا در قبال پکن، تا حد زیادی روی عقب زدن چین متمرکز شده است و این در واقع، جوهره راهبرد هند ـ پاسفیک ایالات متحده است، حتی اگر مقامات آمریکایی آشکارا به این موضوع اذعان نکنند. در ماههای اخیر، ایالات متحده شروع به مخالفت علنی با پروژه CPEC کرده است که نمونه آن، انتقادات تند و تیز سال گذشته «آلیس ولز» علیه این پروژه بود. این اظهارات، در واقع یک چرخش در سیاست آمریکاییها محسوب میشد چون تا قبل از آن، انتقاد آمریکا از CPEC تقریبا در پس پرده بود و هیچ مخالفت علنی رسمی درباره آن صورت نگرفته بود.
متأسفانه پروژه CPEC و پاکستان، گرفتار رقابت رو به وخامت آمریکا ـ چین شدهاند. در حقیقت، اظهارات ولز، اصلا انتقاد از پاکستان نبود. دومین بخش از سخنان ولز که کمتر به آن پرداخته شد، راجع به لزوم افزایش سرمایه گذاری آمریکا در پاکستان بود. هدف از این اظهارات، انتقاد از دولت چین و مدلهای سرمایه گذاری این کشور بود. بنابراین میتوان گفت که دولت آمریکا به دنبال عقب راندن چینیها است و این هدف، مد نظر هر دو حزب ایالات متحده است. شاید اگر «جو بایدن» در ماه ژانویه به عنوان رئیس جمهور وارد کاخ سفید شود، به اندازه دولت ترامپ، انتقادات و اظهارات تند و تیزی را متوجه چین نکند اما مطمئن باشید که او هم مثل ترامپ، چین را یک رقیب راهبردی و یک تهدید تلقی خواهد کرد.
با همه اینها، باید توجه داشت که سیاست آمریکا برای عقب راندن چین تنها در جایی است که چین آنجا حضور داشته و رد پای عمیقی داشته باشد. این در حالی است که چین رد پای عمیقی در افغانستان ندارد چون وضعیت جنگی این کشور، حضور گسترده پکن را در این کشور دشوار کرده است. بنابراین، صراحتا باید گفت که راهبرد آمریکا در افغانستان متأثر از CPEC یا BRI نیست بلکه متأثر از عوامل دیگری مثل بحث تروریسم، تعقیب مذاکرات صلح و برنامه ریزی برای خروج است.
تأثیر راهبرد آمریکا در افغانستان بر BRI و CPEC
بنابراین به نظر من، بهتر است این سئوال به شیوه دیگری مطرح شود، یعنی: تأثیر راهبرد آمریکا در افغانستان روی CPEC یا BRI چیست؟
برای بررسی این مسئله لازم است تا در ابتدا خود راهبرد آمریکا در افغانستان را مورد بررسی قرار دهیم. این راهبرد چیست؟ باید گفت که از همان چند هفته آغازین جنگ (زمانی که آمریکا با از بین بردن پناهگاههای القاعده و پایین کشیدن طالبان از قدرت توانست اهداف اصلی خود را محقق کند) ایالات متحده هیچ راهبرد جامع و منسجمی برای افغانستان نداشته و این یکی از دلایلی است که مأموریت آمریکا در افغانستان دچار چنین نابسامانی شده است. این سئوال که چرا در این کشور هستیم و به خاطر چه چیزی میجنگیم، پس از دو دهه هنوز پاسخ درستی نداشته است. اما شاید بتوان در حال حاضر، پاسخ این سئوال را حول 3 هدف جستوجو کرد:
• همکاری با کابل، اسلام آباد، طالبان و دیگر بازیگران، به منظور تسهیل روند صلحی که منجر به پایان جنگ افغانستان شود؛
• آماده شدن برای خروج نرم نیروهای نظامی؛
• و یافتن راهی برای حفظ یک نوع ظرفیت ضد تروریستی در افغانستان.
و باید گفت که این راهبرد، مد نظر هر دو حزب ایالات متحده است. این چیزی است که باید طی ماههای آتی انتظار وقوع آن را داشته باشیم، بدون توجه به اینکه ترامپ در کاخ سفید باقی مانده یا اینکه جای خود را به بایدن خواهد داد.
تحقق این اهداف ایالات متحده (که البته کار بسیار دشواری است) میتواند سبب تقویت پروژه «کمربند و جاده» (BRI) شود چون در صورت توافق با طالبان و کاهش سطح ترور و خشونت، توانایی چین برای آغاز مرحله اجرایی BRI افزایش خواهد یافت. بنابراین، راهبرد فعلی آمریکا در افغانستان میتواند به شکل غیرمنتظرهای، قویترین رقیب راهبردی آمریکا را با انگیزه و پویا کند: این راهبرد میتواند فضای باثبات بیشتری را در اختیار چین قرار دهد تا پکن بتواند در موقع مناسب به توسعه طرح «کمربند و جاده» خود بپردازد ـ پروژهای که ایالات متحده، به شکل بیهودهای، در تلاش است تا آن را از طریق راهبرد هند ـ پاسفیک و اقدامات مرتبط با آن، مهار کند.
تأثیر راهبرد آینده آمریکا در افغانستان بر BRI و CPEC
سئوال دیگری که میتوان مطرح کرد این است که راهبرد آتی آمریکا در افغانستان چه تأثیری روی BRI و CPEC خواهد داشت؟ پاسخ دادن به این سئوال کار دشواری است چون ما نمیدانیم این راهبرد چگونه خواهد بود. با این حال، میتوان سناریوهای مرتبط با این موضوع را اندکی مورد بررسی قرار داد.
اگر ایالات متحده، طبق توافقنامه آمریکا ـ طالبان، تا بهار سال آینده حضور نظامی خود را به صفر برساند و تا آن زمان توافق صلحی حاصل نشده و جنگ همچنان ادامه داشته باشد در آن صورت، بعید است شاهد پیشرفت قابل توجهی در پروژه CPEC باشیم چون شرایط امنیتی مساعدی برای اجرای آن وجود ندارد. حتی اگر خروج نظامی آمریکا، به خاطر عدم پایبندی طالبان به تعهدات خود (طبق توافق این گروه با آمریکا) کند شده و پروسه صلح موفق نباشد در آن صورت هم بعید میدانیم این پروژه پیشرفت قابل توجهی داشته باشد.
با این حال، حتی زمانی که افغانستان درگیر جنگ است، باز هم فرصتهایی برای گذاشتن سنگ بنای BRI و CPEC در افغانستان وجود دارد. افزایش سطح تجارت افغانستان و پاکستان میتواند گام رو به جلوی موثری در این زمینه باشد؛ یک اقدام اعتماد ساز که میتواند مناسبات دوجانبه بهتری را بین دو کشور ایجاد کرده و ابزاری برای تقویت همکاریهای عمیقتر اقتصادی، از جمله در حوزه زیرساختها، باشد.
حالا، اگر خروج نظامی آمریکا محقق شده و یک توافق صلح یا حتی یک نوع آتش بس یا برنامه کاهش خشونت اجرا شود در آن صورت، فضا برای گسترش CPEC به داخل افغانستان فراهم خواهد شد. اما این وضعیت چندان هم جهت با منافع آمریکا نیست؛ چون ایالات متحده، دست کم در شرایطی کنونی، نگاه برد و باختی به رقابت فزاینده خود با چین دارد (یعنی برد یکی را مساوی با باخت دیگری میداند) و لذا نمیخواهد شاهد افزایش نقش آفرینی پکن در افغانستان باشد. چیزی که اوضاع را برای ایالات متحده بدتر میکند این است که دیگر کشورهایی که هم جزو بازیگران منطقهای و هم جزو رقبای آمریکا محسوب میشوند (مثل روسیه و ایران) آماده هستاند تا نقش خود را در زمینه اجرای پروژههای زیربنایی در این کشور تقویت کنند.
البته در یک جهان ایده آل، این یک فرصت بزرگ و مهم برای آمریکا، پاکستان، چین، افغانستان و کل منطقه خواهد بود. اگر سربازان آمریکایی از افغانستان خارج شده و نمودی از صلح در افغانستان وجود داشته باشد در آن صورت، واشنگتن فرصت خواهد یافت تا آرزوی دیرینه خود را برای انسجام هر چه بیشتر افغانستان و آسیای مرکزی، از طریق اجرای پروژه «راه ابریشم جدید» برآورده کند. این وضعیت همچنین میتواند زمینه تکمیل پروژههای «تاپی»، «کاسا 1000» و دیگر طرحهای زیربنایی تحت حمایت آمریکا را فراهم کرده و این پروژهها را به پروژههای BRI در افغانستان و منطقه متصل کند. نتیجه این اقدامات هم در نهایت ایجاد ارتباطات بیشتر، تجارت بیشتر، رفاه بیشتر و ثبات بیشتر در افغانستان و منطقه خواهد بود؛ دستاوردهایی که ایالات متحده داعیه حمایت از آنها را در افغانستان و منطقه دارد.
اما این یک سناریوی ایده آل و در واقع، به شدت غیرمحتمل است. سناریویی که مستلزم ایجاد صلح در افغانستان بوده و در همین حال، مستلزم آن است تا چین و آمریکا با کنار گذاشتن رقابتهای خود، در جهت تحقق اهداف مشترک مربوط به توسعه زیرساختی با یکدیگر همکاری کنند.
با توجه به شدت رقابت بین چین و آمریکا (رقابتی که صرف نظر از اینکه چه کسی پیروز انتخابات ریاست جمهوری ماه نوامبر آمریکا است، همچنان به قوت خود باقی خواهد ماند) نمیتوان به همکاری بین چین و آمریکا در افغانستان چندان امیدوار بود.
نکته آخر اینکه، توانایی واشنگتن برای تحقق آرزوی دیرینه خود در زمینه ارتباط بیشتر افغانستان و آسیای مرکزی (که نمود آن در طرح «راه ابریشم جدید» دیده میشود)، منوط به 2 عامل مهم خواهد بود:
• اول، ظرفیت ادامه یک حضور میدانی غیرنظامی در افغانستان، در غیاب چتر امنیتی که پیش از این توسط سربازان آمریکایی تأمین میشد؛
• و دوم، انجام اقدامات دیپلماتیک موفق برای بهبود مناسبات با رقبای سرسخت.
2 عاملی که تحقق آنها تقریبا بعید به نظر میرسد.
محتملترین نتیجه خروج آمریکا از افغانستان، در صورت تحقق توافق صلح، واگذاری بخش زیادی از اراضی افغانستان به رقبای اصلی ایالات متحده در افغانستان است: چین و البته روسیه و ایران. این یعنی بیرون ماندن واشنگتن از روند همکاری منطقهای در افغانستان. البته با توجه به اینکه این کشورها، از طریق برنامههای مشترک در حوزه توسعه زیرساختی، میتوانند همان نتایج مورد نظر ایالات متحده را ایجاد کنند، این وضعیت لزوما برای منافع آمریکا بد نخواهد بود. اما با توجه به اینکه این کشورها جزو سرسختترین رقبای ایالات متحده هستند، مقامات آمریکایی نمیتوانند به راحتی ادعا کنند که منافع آنها در این کشور محقق شده است؛ چون در واقع، این رقبا نفوذ خود را در فضایی راهبردی گسترش میدهند که ایالات متحده دیگر در آن حضور ندارد.
انتهای مطلب/
«آنچه در این متن آمده به معنای تأیید محتوای آن از سوی «موسسه ایران شرقی» نیست و تنها در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است»