به لحاظ جهانی، کانونهای تروریسم عمدتا در چند نقطه خاص جهان ایزوله شده اند. تروریسم فراملی، جایی که اعضای این گروهها برای انجام حملات از مرزها عبور میکنند، نیز به شدت نادر است. این حقیقت که افغانستان یکی از کانونهای تروریسم است، عاملی برای جنگ فعلی است. اما عامل اصلی این جنگ، یعنی طالبان، بیشتر اهداف محلی دارند تا اهداف جهانی. بنابراین، غیرمنطقی است که تصور شود پس از خروج آمریکا از افغانستان، طالبان درگیر حملات فراملی خواهد شد. از سوی دیگر، القاعده دارای اهداف جهانی است. ولی تنها بخش کوچکی از اعضای القاعده در افغانستان مستقر هستند. بنابراین، تلاش برای محدود کردن القاعده و دیگر گروههای تروریستی که اهداف جهانی دارند، نباید عمدتا روی افغانستان متمرکز شود. ترس از گسترش فعالیت داعش در افغانستان نیز غیرمنطقی است چون این گروه تواناییهای محدودی داشته و از سوی دولت افغانستان و همچنین طالبان تحت فشار قرار دارد.
ایران شرقی/
مقدمه ایران شرقی: «موسسه کشورداری مسئولانه کوئینسی» یک اندیشکده آمریکایی است که سال 2019 در واشنگتن مشغول به کار شده است. این اندیشکده با کمک مالی «بنیاد جامعه باز» (جورج سوروس) و «بنیاد کوک» (چارلز کوک) تأسیس شده و هدف خود را ترویج ایدههایی دانسته است که «سیاست خارجی آمریکا را از جنگهای بیپایان به سوی یک دیپلماسی نیرومند در جهت تحقق صلح بینالمللی سوق میدهد.» گزارش پیشرو که اخیرا در این اندیشکده منتشر شده است، نقدی بر راهبرد نظامی آمریکا در منطقه و ارائه پیشنهاداتی برای اتخاذ راهبردهای غیرنظامی در دوران پسا خروج است.
شاید دولت ترامپ بخواهد توافق صلح خود با طالبان را هم به عنوان یک سند صلح و هم سندی برای خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان معرفی کند اما باید توجه داشت که این توافق، تعداد سربازان آمریکایی را صرفا به تعداد نیروهای مستقر در این کشور در زمان به قدرت رسیدن ترامپ در 3 سال گذشته باز میگرداند؛ یعنی کاهش 8.600 نفر از 13.000 نیروی فعلی مستقر در افغانستان. خروج کامل سربازان تنها زمانی محقق خواهد شد که طالبان به طور کامل به همه تعهدات خود در این توافقنامه عمل کند؛ شرطی که نوعی حق وتو را برای خروج سربازان آمریکایی در اختیار طالبان قرار میدهد. همچنین شواهدی وجود دارد که نشان از تمایل آمریکا برای استقرار نیروهای ویژه خود در افغانستان برای انجام عملیاتهای ضدتروریستی در این کشور برای مدتی نامحدود دارد. به علاوه، وجود موانع و پیچیدگیهای زیاد در این مسیر، همچنان خوراک خوبی برای کسانی خواهد بود که خواهان حفظ حضور نظامی آمریکا در افغانستان در سطح فعلی هستند. خود ترامپ نیز نشان داده است که کوچکترین ناآرامی، توجیهی برای تجدید نظر در وضعیت فعلی خواهد بود. درخواست از طالبان برای قطع ارتباط با القاعده و ممانعت از استفاده این گروه از خاک افغانستان، شرطی است که عده اندکی انتظار محقق شدن آن از سوی طالبان را دارند. لذا اگر این به واقع توافقی برای خروج نظامی نیست، لازم است تا تبدیل به چنین توافقی شود. باید گفت که اقدام نظامی، دیگر شانس چندانی برای تعیین نتیجه جنگ افغانستان ندارد.
3 سال پیش، ترامپ دستور خروج نظامی از سوریه را صادر کرد اما در انجام آن ناکام ماند؛ حالا شواهد حاکی از آن است که این وضعیت در حال تکرار شدن در افغانستان است. گزارشها نشان میدهد توافق طالبان ـ آمریکا شامل «پیوستهای محرمانهای» است که در آنها، طالبان به ایالات متحده اجازه داده تا شماری از نیروهای ویژه خود را برای انجام عملیاتهای ضد تروریستی علیه گروههایی چون داعش، در افغانستان نگه دارد. حتی اگر این گزارشها بیپایه و اساس باشند، باز هم میتوان گفت که شمار زیادی از رهبران و کارشناسان سیاست خارجی در واشنگتن، حامی چنین حضور نامحدودی هستند ـ موضوعی که رئیس جمهور ترامپ نیز به آن علاقمند است. 22 نفر از اعضای کنگره با ارسال نامهای سرگشاده به وزرای دفاع و خارجه آمریکا، مخالفت خود را با امضای این توافقنامه اعلام کردند. حتی «جو بایدن» نامزد دموکرات ریاست جمهوری هم که خواهان اتمام جنگهای بیپایان شده است، هنوز از ادامه روند اعزام نیروهای ویژه به افغانستان حمایت میکند، گویی آنها جز نیروهای جنگی به حساب نمیآیند. اما باید توجه داشت که استفاده از نیروهای ویژه نیز قطعا حکم جنگ را دارد چون این نیروها (که از دهه 1990 به کرات از آنها استفاده شده است) غالبا نقشهایی را انجام میدهند که گاهی توسط نیروهای عادیتر نیز انجام میشود.
جدا از شواهد آشکاری که نشان از عزم آمریکا برای حفظ دست کم حضور نظامی خود در افغانستان برای مدتی نامحدود دارد، سایر عوامل نیز نشان میدهد که سربازان احتمالا به این زودیها خارج نخواهند شد. ترامپ در صحبتهای خود عنوان کرده است که هر سطحی از اختلال در روند مذاکرات بینالافغانی یا بیثباتی در منطقه، منجر به توقف روند خروج یا معکوس شدن برنامه خروج خواهد شد. این اظهارات باید جدی گرفته شود، آن هم در شرایطی که روند مذاکرات احتمالا طولانی و سخت بوده و ممکن است به آسانی در هر مرحلهای توسط شماری از بازیگران مختل شود.
تاکنون اقدامات زیادی برای آغاز روند مذاکرات طالبان و مقامات افغان صورت گرفته و این درحالی است که مشخص نیست انجام این مذاکرات در نهایت منجر به چه نتیجهای خواهد شد. برای اینکه این مذاکرات به یک توافق صلح واقعی برسد، لازم است تا مصالحههایی بین دو طرف به وجود آید. اما موضوعات ضروری زیادی برای مصالحه وجود دارند که احتمالا هیچ یک از طرفها تمایل چندانی برای امتیاز دادن درباره آنها را ندارند. برای مثال، موضوع حقوق زنان، از جمله مواردی است که حل و فصل آن تقریبا غیرممکن است. دولت و ملت افغانستان تا حد زیادی حامی حقوق زنان هستند اما طالبان حامی این موضوع نیست و به دنبال محدود کردن این حقوق خواهند بود. به دنبال این اختلافات، ممکن است در نهایت مردم افغان از توافق حاصل شده حمایت نکنند و یا اینکه رهبری طالبان توافق صلح را نپذیرفته یا پیاده نظام طالبان از این گروه جدا شوند. حقوق زنان تنها یکی از موارد متعددی است که باید مورد بررسی قرار گیرد. پس از انجام مصالحههای فراوان و متعدد، نوبت به بررسی موضوع ورود جنگجویان طالبان به داخل کادر نیروهای امنیتی افغانستان و همچنین روند صلحی میرسد که به طور جدی به جرایم مرتکب شده در زمان جنگ مربوط میشود. شواهد کمی وجود دارد که نشان دهد هر یک از طرفها این گامها را جدی گرفته باشند.
همه اینها حکایت از آن دارد که خروج سریع نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان غیرمحتمل است ـ البته اگر واقعا چنین خروجی صورت بگیرد؛ موضوعی که برای اهداف آمریکا در این کشور مسئله ساز خواهد شد. طالبان با امضای این توافقنامه انتظار دارد که همه سربازان آمریکایی طی یک دوره 10 تا 14 ماهه از این کشور خارج شوند. اما زمانی که این اتفاق رخ ندهد (چنانچه احتمال آن بسیار زیاد است) در آن صورت، یا گروه طالبان به طور یکپارچه به دنبال تلافی این اقدام بوده و توافقنامه طالبان ـ آمریکا را لغو خواهد کرد و یا اینکه گروهی از نیروهای عادی ناراضی طالبان از این گروه جدا شده و سطح خشونت را در افغانستان بالا ببرند. به رغم وجود توافقنامه فعلی، ادامه حضور نظامی آمریکا در حال حاضر یک مانع جدی بر سر راه تحقق یک صلح گسترده و پایدار در افغانستان خواهد بود.
استفاده محدود از نیروی نظامی در افغانستان
ادامه حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان عمدتا با این دلایل توجیه میشود که این حضور موجب تحقق برخی اهداف خاص خواهد شد، جلوگیری از سقوط دولت افغانستان گرفته تا ممانعت از استفاده گروههای تروریستی بین المللی از خاک این کشور برای حمله به سرزمین آمریکا. اما باید توجه داشت در مدت اجرای عملیات دولت سازی در افغانستان و بخصوص در برهه کنونی، ارتش آمریکا ضمن تضعیف این اهداف راهبردی بزرگ، غالبا توانسته است به پیروزیهای تاکتیکی دست پیدا کند. در واقع باید گفت که حضور نظامی آمریکا در افغانستان برخلاف نظر عامه، بیشتر غیرسازنده بوده است تا سازنده.
نیروهای امنیتی افغان
در مدت جنگ افغانستان، ایالات متحده بیش از 2 تریلیون دلار هزینه کرده که 86.4 میلیارد دلار آن صرف «نیروهای امنیت ملی افغانستان» (ANDSF) شده است. در اوایل این عملیات، قرار بر این بود که یک نیروی افغان کوچک برای تأمین امنیت اولیه ایجاد شود. در سالهای 2006 و 2007، زمانی که طالبان روند بازگشت به شهرها و روستاها را آغاز کرد، این برنامه تغییر کرد و قرار شد تا یک نیروی بسیار بزرگتر ایجاد شود. در آن زمان، دورههای آموزشی طولانی برای نیروهای تازه استخدام شده برگزار میشد. اما با وخیم شدن اوضاع امنیتی و کاهش صبر برنامهریزان نظامی و غیرنظامی آمریکا در قبال جنگ افغانستان، کیفیت آموزش قربانی کمیت آن شد.
به لحاظ تاکتیکی و عملیاتی، ایالات متحده در نهایت موفق شد یک ارتش بزرگ به سبک غربی و موفق ایجاد کند (دست کم روی کاغذ). اما در عمل، این نیرو یک عامل نسبتا غیر تعیینکننده در فضای امنیتی افغانستان بود. تنها در سال 2014 بود که این نیرو مسئولیت امنیتی اصلی کشور را بر عهده گرفت ولی تا به امروز همچنان وابستگی شدیدی به فرماندهی و حمایت آمریکاییها دارد. در واقع، موفقیتهای تاکتیکی نتوانست تبدیل به موفقیتهای راهبردی شود. نیروهای امنیت ملی افغان تا زمانی که مجبور نشوند نخواهد توانست روی پای خود بایستند. به عبارت دیگر، تا زمانی که این نیروها بتوانند در شرایط نامساعد، روی حمایت آمریکاییها حساب کنند، هرگز طعم استقلال را نخواهند چشید. تحقیقات انجام شده روی شورشهای قرن 20 و 21 نشان داده است، کشورهایی که هیچ نوع حمایت خارجی دریافت نمیکنند احتمال بیشتری برای غلبه بر شورشیان دارند. حمایت خارجی نظامی آمریکا از نیروهای امنیت ملی افغانستان، در حال حاضر، سبب تضعیف هدف آمریکا برای ایجاد یک نیروی محلی مستقل است. هرچند دقیقا مشخص نیست که نیروهای امنیت ملی افغان چه زمانی قادر به انجام نبردهای مستقل هستند اما تا زمانی که نظامیان آمریکایی در این کشور باقی بمانند، این نیروها هرگز اقدامات لازم برای رسیدن به این استقلال را انجام نخواهند داد.
مبارزه با تروریسم
با توجه به طرح موضوع خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان، بحث تروریسم همواره یکی از دغدغههای مهم رهبران ایالات متحده بوده و خواهد بود. حملات 11 سپتامبر نوعی ترس و نگرانی را در ضمیر آمریکاییها به وجود آورده است. در نتیجه، تهدید تروریسم ناشی از افغانستان همواره به طور غیرمنطقی با تروریسم در سایر نقاط یا به طور کلیتر، با دیگر انواع تهدیدات، مرتبط دانسته شده است. متأسفانه، این وضعیت دقیقا همان هدفی است که تروریسم به طور کلی و حملات 11 سپتامبر، به طور خاص، به دنبال آن هستند: تحمیل ترس به یک جامعه از طریق اقدامات خشونتبار، با هدف اعمال یک سیاست خارجی غیرمنطقی و غیرسازنده.
راهبرد ضد تروریسم فعلی ما در افغانستان، تعقیب و از بین بردن سازمانهای تروریستی فعال در این کشور است. اما پس از 18 سال جنگ، القاعده حالا بزرگتر از هر زمان دیگری شده و این در حالی است که گروههای تروریستی بیشتری نیز در مقایسه با دوره قبل از هجوم آمریکا به افغانستان در سال 2001، در این کشور فعال هستند. به لحاظ تاکتیکی، خیلیها بر این باور هستند که کشتن تروریستها لازم است اما به لحاظ راهبردی، این اقدام موجب پیشبرد اهداف آمریکا نخواهد شد. اول به این خاطر که با این اقدام، دیگر تهدیدات تروریستی بزرگتر، کوچک شمرده میشوند. تمرکز روی افغانستان باعث نادیده گرفته شدن مناطق بسیار دیگری میشود که تروریستها در آنجا فعالیت دارند. برای مثال، القاعده حضور بسیار اندکی در افغانستان و پاکستان داشته و عمده حضور آن در کشورهایی چون یمن، سوریه و در منطقه شمال آفریقا یعنی مالی و بورکینافاسو است. لذا تمرکز بیش از حد روی افغانستان نوعی تخصیص نامناسب بودجه است.
دوم اینکه، نظامیگری یک ابزار به شدت ضعیف برای مبارزه با تروریسم است. نظامیان عمدتا بر این باور هستند که نابودی کامل دشمن به معنای پیروزی است. اما دست یافتن به چنین پیروزی در مقابل گروههای تروریستی امری تقریبا محال است. گروههای تروریستی به خاطر داشتن ایدئولوژی قوی، میتوانند به شدت مقاوم و پرانگیزه باشند. بنابراین، کشتن هدفمند اعضای این گروهها به شدت دشوار بوده و ممکن است غیرسازنده باشد، چون دیگر افراد را به پیوستن به این گروهها ترغیب خواهد کرد. در واقع، با نگاهی به همه گروههای تروریستی که از دهه 1960 به بعد نابود شدهاند متوجه میشویم که تنها 7 درصد آنها به خاطر عملیاتهای نظامی که بر ضد آنها صورت گرفته است نابود شدهاند. به علاوه، استقرار نیروهای نظامی زیاد در خارج از کشور نیز میتواند بیش از پیش آنها را در معرض تروریسم بینالملل قرار دهد. با توجه به این شواهد، غیرمنطقی است تصور کنیم که اقدام نظامی در افغانستان بر ضد گروههای تروریستی میتواند کمکی به پیشبرد اهداف راهبردی ایالات متحده کند.
تغییر رژیم و دموکراتیک کردن
تاریخ نشان داده است که عملکرد ما در انجام عملیاتهای دولت سازی از طریق نظامی، چندان مطلوب نبوده است. شاید خیلیها از آلمان و ژاپن به عنوان نمونههایی نام ببرند که در آنجا ایالات متحده توانست نتایج مثبتی از این گونه اقدامات به دست آورد. اما باید توجه داشت که آلمان و ژاپن پیش شرطهای مطلوبی در این زمینه داشتند و وجود یک دشمن مشترک به نام اتحاد جماهیر شوروی، عاملی برای اتحاد شد. ولی از آن زمان به بعد، چنین شرایط مطلوبی در جای دیگر وجود نداشته است. به غیر از شرایط خاص و منحصر به فرد پس از جنگ جهانی دوم در حوزه بازسازی، در اغلب موارد، اشغالگری منجر به تحقق اهداف مطلوب نشده است.
ایالات متحده در تلاش است تا یک دولت باثبات و همه شمول در کابل ایجاد کند. اما تحقق چنین هدفی از طریق اشغالگری نظامی خارجی امکانپذیر نمیباشد. گزارش «بازرس ویژه آمریکا برای بازسازی افغانستان- سیگار» در سال 2018 حکایت از آن داشت که بخش زیادی از کمکهای آمریکا به افغانستان در حوزه بازسازی و توسعه دولت و بخش اقتصادی افغانستان، به هدر رفته و مورد سوء استفاده قرار گرفته است. به عبارت دیگر، تلاش ما برای ایجاد یک دولت کارآمد، عواقب ناخواستهای داشته که دقیقا موجب تضعیف همان هدف شده است. این فساد که از همان زمان آغاز اقدامات آمریکا در حوزه بازسازی مشاهده میشد، طالبان را قادر ساخت تا از سال 2006 تا 2007 کنترل مناطق روستایی را در دست گیرد.
تغییر رژیمهای تحمیلی از سوی خارجیها تا حد زیادی احتمال جنگ داخلی را افزایش میدهد. همچنین مشخص شده است که این گونه عملیاتها هیچ کمکی در جهت ایجاد دموکراسی بومی نخواهد کرد. زمانی که رئیس جمهور اوباما واکنشهای احتمالی به جنگ داخلی سوریه را مورد ارزیابی قرار میداد، سرویس اطلاعاتی آمریکا (سیا) گزارشی ارائه کرد که نشان میداد هرگاه ایالات متحده برای تحقق اهداف خود متوسل به تجهیز و حمایت از گروههای شورشی شده، نتیجه نگرفته است. با این حال، اوباما تصمیم گرفت به هر شکلی که هست مبادرت به تأمین مالی و آموزش مخالفان سوری کند. این یکی از پرهزینهترین عملیاتهای آموزش ـ کمک پنهان ایالات متحده بود که در نهایت نیز نتوانست اهداف تعریف شده آمریکا را محقق کند.
راهبرد آمریکا در دوران پسا خروج
شاید ایالات متحده به سادگی به این نتیجه برسد که به خاطر یک سری دلایل جزئی قادر به ترک افغانستان نیست. به علاوه، باید این نکته را مد نظر داشته باشیم که توان ارتش آمریکا برای اثرگذاری بر نتیجه جنگ افغانستان و یا به طور کلیتر، بر عملیات دولت سازی در این کشور، محدود است. این در حالی است که آمریکا منافع خود را در جنگ افغانستان به مخاطره انداخته است. شاید بسیاری از رهبران و کارشناسان در واشنگتن تمایل داشته باشند تا این منافع را از طریق ادامه حضور نیروهای نظامی حفظ کنند اما چون این اقدام پیامدهای ناخواستهای به دنبال دارد که سبب تضعیف همین منافع خواهد شد لذا ما باید به دنبال اجرای راهبردهای غیرنظامی، به جای نظامی، باشیم. این راهبردهای غیرنظامی تا حد زیادی مقرون به صرفه بوده و احتمال زیادی وجود دارد که بتوانند اهداف راهبردی کشور را محقق کنند چون پیامدهای ناخواسته اندکی به دنبال دارند.
نیروهای امنیتی افغان و روابط دوجانبه
در دوران پسا خروج میتوان با انجام یک سری اقدامات، تضمین کرد که تواناییهای محلی بهتری در این کشور ایجاد شده است. این اقدامات باید با محوریت لجستیک، حمایت از حقوق پرسنل و کماندوهای نیروهای ویژه باشد. خروج 13.000 سرباز در یک دوره 14 ـ 10 ماهه را نباید به یک «خروج شتابزده» تلقی کرد. نیروهای آمریکایی از حدود 100.000 نفر در سال 2013 به رقم 13.000 فعلی رسیدند. به طور مشابه، شوروی هم بیش از 100.000 سرباز خود را در یک دوره تقریبا 9 ماهه خارج کرد.
ایالات متحده در حال حاضر حقوق نیروهای امنیت ملی افغان را میپردازد. تضمین این موضوع که آمریکا همچنان به این روند ادامه خواهد داد، تا حد زیادی احتمال فرار یا ترک خدمت سریع این نیروها را کاهش میدهد. این اقدام همچنین اهرم فشار و انگیزه لازم برای انجام مذاکرات بینالافغانی را فراهم میآورد. این اقدامی است که عزم قوای مجریه و مقننه دولت آمریکا را میطلبد. طی چند سال گذشته، ایالات متحده و دولت افغانستان توانستند بیش از 30.000 «سرباز خیالی» را از لیست حقوقی حذف کنند (سربازانی که ادعا میشد وجود دارند اما معمولا ساختگی بودند تا شخص دیگری بتواند حقوق آنها را دریافت کند). این کار با استفاده از دستگاههای بایومتریکی که هویت افراد را با کارت شناسایی آنها تطابق میداد انجام شد. این روش میتواند مانع از بروز فساد گسترده پس از خروج نیروهای آمریکایی شود. در حال حاضر نیز دولت افغانستان برای تأیید هویت رأی دهندگان بدون هیچ گونه کمک خارجی، از دستگاههای مشابهی استفاده میکند.
مشاوران همچنین باید هر چه سریعتر نیروهای امنیت ملی افغان را ترغیب کنند تا ساختار خود را براساس نیازها و منابع موجود تنظیم کنند. تمرکز اصلی باید روی حمایت از کماندوهایی باشد که بازیگران اصلی بوده و میتوانند در صورت عهدشکنی طالبان درباره هر پیمان صلحی، عملیاتهای تهاجمی بر ضد آنها انجام دهند. لذا بخش اعظم این منابع باید به کماندوها اختصاص داده شده و قدرت و اختیارات آنها باید تا حدی گسترش پیدا کند که بتوانند پرسنل جدیدی را وارد این یگانها کنند؛ در چنین شرایطی، نیروهای عادی باید تمرکز خود را معطوف به حمایت از اقدامات این کماندوها کنند.
مشاوران همچنین باید سیستم تأمین تدارکات نیروهای امنیت ملی افغان را تغییر دهند؛ یعنی به جای اینکه انبارها توسط فرماندهان میدانی و براساس اعلام نیاز آنها به یک سری بستههای خاص پر شود، آمریکا باید طبق یک برنامه منظم، بستههای تدارکاتی استانداردی را به مقرها و یگانها تحویل دهد. نیروهای آمریکایی روش اول را یک روش ایده آل میدانند چون قابلیت سازگاری با شرایط متغیر میدان جنگ را دارد. لذا مربیان و مستشاران آمریکایی تلاش کردهاند تا نیروهای افغان را به سمت چنین سیستمی سوق دهند. اما روش دوم، منوط به موجودی انبار بوده و مستلزم ورود اطلاعات به سیستم لجستیک الکترونیک CoreIMS میباشد. هرچند این روش مستلزم آن است که سربازانی که اطلاعات را وارد سیستم رایانهای میکنند، باسواد بوده و قادر به کار به این تجهیزات و ورود صحیح اطلاعات باشند (شرایطی که نیروهای امنیت ملی افغان، طبق گزارش سیگار در سال 2014، فاقد آن هستند) اما با این وجود، روش تأمین تدارکات باید هر چه سریعتر به سمت این سیستم برود.
از سوی دیگر، رابطه دوجانبه بین ایالات متحده و دولت افغانستان هم دارای ارزش است. پس از خروج نظامی، تعاملات دیپلماتیک و ارائه کمکهای توسعهای در حوزه اقتصادی باید ادامه پیدا کند. افغانستان پس از یک دهه جنگ به بازسازی نیاز دارد تا بتواند جلوی بروز دوباره خشونتها را بگیرد. باید یک ظرفیت دیپلماتیک و اطلاعاتی همچنان بین دو کشور باقی بماند. پس از خروج نظامی، وزارت خارجه باید نقش رهبری را ایفا کند. کل بودجه این وزارتخانه در سال 2019 مبلغ 54.22 میلیارد دلار بوده است. هر چند با خروج نیروهای نظامی، هزینه تأمین امنیت دیپلماتها و مقامات این وزارتخانه در افغانستان افزایش مییابد اما این رقم بخش کوچکی از رقم 45 میلیارد دلاری خواهد بود که وزارت دفاع در سال 2018 صرف انجام عملیات در افغانستان کرد.
راهبرد ضدتروریسم
اقدام مستقیم برای نابود کردن القاعده و داعش در افغانستان طی این جنگ 18 ساله چندان موفق نبوده است؛ این در حالی است که این اقدامات بیش از 2 تریلیون دلار هزینه در برداشته و موجب کشته و زخمی شدن شمار قابل توجهی از نیروهای آمریکایی و غیرنظامیان افغان شده است. پس از خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، ایالات متحده برای مقابله با خطر تروریسم باید راهبرد خود را تغییر داده و به جای تمرکز روی یک نقطه خاص و اتلاف منابع، به دنبال محدود کردن گروههای تروریستی و کاهش توانایی آنها در سطح جهانی باشد. با توجه به تجربه جنگ 18 ساله با القاعده، داعش و گروههای وابسته به آنها که نشان داد از بین بردن این گروهها با صرف هزینههای قابل قبول امکانپذیر نبوده و تنها میتوان آنها را محدود کرد، این راهبرد یک نگاه جهانی را برای کاهش تهدیدات این گروهها در پیش خواهد گرفت. این نگاه جهانی به دنبال آن است تا از طریق اقدامات دیپلماتیک و همکاری با شرکای جهانی، مبادرت به بهبود امنیت مرزی، تواناییهای انتظامی و بهبود توافقات در خصوص تبادلات اطلاعاتی کرده و بدین ترتیب، زمینه محدود کردن فعالیت این گروههای تروریستی را فراهم کند.
به لحاظ جهانی، کانونهای تروریسم عمدتا در چند نقطه خاص جهان ایزوله شده است. تروریسم فراملی، جایی که اعضای این گروهها برای انجام حملات از مرزها عبور میکنند، نیز به شدت نادر است. این حقیقت که افغانستان یکی از کانونهای تروریسم است، عاملی برای جنگ فعلی است. اما عامل اصلی این جنگ، یعنی طالبان، بیشتر اهداف محلی دارند تا اهداف جهانی. بنابراین، غیرمنطقی است که تصور کنیم پس از خروج آمریکا از افغانستان، طالبان درگیر حملات فراملی خواهد شد. از سوی دیگر، القاعده دارای اهداف جهانی است. ولی تنها بخش کوچکی از اعضای القاعده در افغانستان مستقر هستند (تصویر (1) را ببینید). بنابراین، تلاش برای محدود کردن القاعده و دیگر گروههای تروریستی که اهداف جهانی دارند، نباید عمدتا روی افغانستان متمرکز شود. ترس از گسترش فعالیت داعش در افغانستان (مثل حضور آن در عراق و سوریه در سال 2014) نیز غیرمنطقی است چون این گروه تواناییهای محدودی داشته و از سوی دولت افغانستان و همچنین طالبان تحت فشار قرار دارد.
تصویر (1): کانونهای القاعده
تمرکز این استراتژی، همکاری با متحدان و کشورهای شریکی است که هم مرز با مناطق و کشورهایی هستند که محل فعالیت این گروهها میباشند. همکاری مستقیم با کشورهایی که محل فعالیت این گروهها هستند، یا غیرممکن و یا غیرموثر است چون این کشورها یا دولتهای ناکامی دارند که شراکتی با آنها وجود ندارد و یا به قدری از فساد شدید رنج میبرند که هرگونه اقدامی در آنجا غیرموثر خواهد بود. هر چند کشورهای هم مرز نیز مشکلات خاص خود را دارند اما احتمالا شرکای مفیدتری خواهند بود. بهبود امنیت مرزی در کشورهای آسیای مرکزی که در مرز شمالی افغانستان قرار دارند از اهمیت خاصی برخوردار است. کشورهای اروپایی به بهبود امنیت مرزی در این منطقه علاقمند شدهاند و آمریکا نیز میتواند حمایت خود را از این گونه اقدامات افزایش دهد.
برقراری مناسبات دیپلماتیک عادی با تهران نیز میتواند تا حد زیادی به تحقق این راهبرد کمک کند. حتی فراهم کردن شرایط مذاکره ایران و آمریکا درباره موضوعات اصلی (از قبیل اینکه منافع هر یک از این کشورها در افغانستان چیست و اینکه آنها حاضر به دادن چه نوع تعهداتی برای رسیدن به اهداف مشترک دو کشور هستند) میتواند موجب بهبود تعاملات و راهبردهای منطقهای شود. گر چه پاکستان هم نقش مهمی در این راهبرد دارد اما تاریخ نشان داده است که این کشور یک شریک نه چندان خوشنام در امر مبارزه با تروریسم است. با این حال باید توجه داشت که بخش عمده ناکامی پاکستان برای همکاری در این زمینه، مربوط به نوع درخواست آمریکا از این کشور بوده است. تاکنون، آمریکا از پاکستان خواسته است تا طالبان را به طور کامل از بین ببرد، بدون در نظر گرفتن اینکه این گروه یک متحد بالقوه برای پاکستان است. اسلام آباد نمیتواند از دست دادن این شریک را قبول کرده و خطر حضور یک دشمن را در مرزهای شرقی و غربی خود بپذیرد. لذا بهترین کار این است دولت فعلی افغانستان، طالبان را زمینگیر کرده و سپس به دنبال حل و فصل اختلافات دیرینه خود با پاکستان برآید، برای مثال، ترسیم دوباره مرز مشترک بین دو کشور موسوم به «خط دیورند» که کابل آن را به رسمیت نمیشناسد.
هر چند این استراتژی در دولت ترامپ مورد بازنگری قرار گرفت اما انجام بازنگریهای بیشتر در آن مفید فایده خواهد بود. نیازی نیست تا ایالات متحده از پاکستان بخواهد که طالبان را حذف یا حتی سرکوب کند. رسیدن به یک پیروزی نظامی قطعی برای طالبان، هم غیرمحتمل است و هم تهدیدی برای امنیت ملی آمریکا محسوب نمیشود چون این گروه یک گروه داخلی با منافع داخلی است. از سوی دیگر، القاعده و داعش هم به لحاظ ساختاری متفاوت از طالبان هستند و باید به خاطر اهداف و برنامههای جهانی خود محدود شوند. این در حالی است که پاکستان خواهان حذف القاعده است. درخواست از پاکستان برای ادامه کمکهای خود در جهت حذف عناصر طالبان و القاعده از خاک خود و کمک به مهار گروههای تروریستی فراملی در افغانستان، به احتمال زیاد میتواند همکاری بیشتری را از سوی اسلام آباد در پی داشته باشد، در مقایسه با راهبرد قبلی آمریکا که در آن از پاکستان خواسته شده است تا مبادرت به از بین بردن طالبان کند.
این راهبرد مهار منطقهای، روی اقدامات دیپلماتیکی تمرکز دارد که هدف آن، تقویت مشارکتها و ائتلافها در حوزه مبارزه با القاعده و داعش است. راهبرد مهار منطقهای موجب بهبود ظرفیتهای پلیسی، اطلاعاتی و امنیت مرزی کشورهای شریک خواهد شد. بنابراین، وزارت خارجه باید اجرای این راهبرد را بر عهده گیرد. محور کار این همکاریها و ائتلافها، از بین بردن توانایی سازمانهای تروریستی برای فعالیت، جابجایی و اعمال نفوذ میباشد. این یعنی ممانعت از جابجایی اعضای این گروهها در طول مرزها و در همان حال، اجرای یک برنامه سیستماتیک برای ممانعت از ارسال پیامهای افراط گرایانه به شبکههای اجتماعی مختلف و همچنین هدف گرفتن منابع مالی این گروهها، با هدف قطع جریان مالی فراملی. علاوه بر این، یک برنامه بلند مدت به منظور از بین بردن علل و انگیزههای حمایت افراد از این سازمانها (مثل نارضایتی سیاسی، نابرابری، عوامل محیطی و غیره) نیز باید در دستور کار قرار گیرد. در چنین شرایطی، سایر وزارتخانهها، از جمله وزارت دفاع، خزانهداری و امنیت داخلی، باید نقش حمایتی را از این راهبرد دولتی ایفا کنند.
راهبرد حوزه زنان و امنیت انسانی
خروج نظامی از افغانستان به معنای پایان تعامل با این کشور نیست بلکه به معنای آغاز یک تعامل سازندهتر است. بهترین کاری که ایالات متحده میتواند برای بهبود امنیت انسانی در افغانستان انجام دهد، دور کردن خود از جنگی است که منجر به آسیب انسانهای زیادی در این کشور میشود. افزایش فشارهای نظامی ایالات متحده در چند سال گذشته منجر به افزایش قابل توجه بمبارانهای هوایی شده است. تعداد بمبارانهای آمریکا در افغانستان در سال 2019 به بیشترین سطح خود از زمان آغاز این عملیاتها در سال 2009 رسید (تصویر (2) را ببینید). این افزایش فشار، هزینههای زیادی را به غیرنظامیان افغان تحمیل کرد. در سال 2019، نیروهای آمریکایی و افغان تعداد بیشتری از غیرنظامیان را در مقایسه با نیروهای طالبان به قتل رساندند که علت عمده آن، کاهش محدودیتها در زمینه قواعد درگیری بود.
علاوه بر این، سیاستگذاران آمریکایی نباید درباره وضعیت زنان و امنیت انسانی در هیچ کشوری تصمیمگیری کنند چون امری محال است؛ در عوض، آنها باید ابزارهای لازم را در اختیار این کشورها قرار دهند تا خود آنها بتوانند این حقوق را تأمین کرده و از مردم خود محافظت کنند. تحمیل اجباری ارزشهای آمریکایی به جامعه و حاکمیت افغان همواره بینتیجه بوده و در بسیاری از موارد، مطابق خواست افغانها نبوده است. «جان سپکو» سربازرس ویژه آمریکا برای بازسازی افغانستان، در گزارش خود به کنگره گفت: «همه آنچه افغانها میخواهند، کمی صلح و کمی امنیت است.» در عوض، آمریکا طی این مدت، به شکل کاملا بیفایدهای تلاش کرد تا افغانستان را طبق تصویر ذهنی خود بازسازی کند. بنابراین آمریکا برای رسیدن به این هدف باید با انجام اقدامات مختلف، اطمینان حاصل کند که افغانها از ابزارهای کافی برای حفاظت از حقوق زنان و تأمین امنیت انسانی برخودار هستند.
تصویر (2): تعداد بمبارانهای آمریکا در افغانستان
اولین اقدام، حفظ تعاملات اقتصادی و دیپلماتیک است. اینها شکل درستی از تعاملات هستند که میتوانند به پیشبرد اهداف آمریکاییها و افغانها کمک کنند. ادامه تأمین بودجه و حمایت غیرمستقیم از نیروهای امنیت ملی افغان، مانع از هم پاشیدن آنها خواهد شد. این اقدام همچنین با حفظ فشار بر طالبان، به آنها خواهد فهماند که قدرت محدودی داشته و چارهای جز مصالحه ندارند. ارائه کمکهای اقتصادی و توسعهای باید همچنان مبتنی بر رعایت حقوق اساسی زنان باشد. طی این سالها، دیدگاه عامه مردم افغان درباره حقوق زنان تغییر زیادی پیدا کرده است. بیش از 90 درصد افغانها معتقد هستند که زنان حق دارند در مدارس دینی ثبت نام کنند و بیش از 80 درصد آنها هم معتقد هستند که زنان باید حق تحصیل در مدرسه داشته باشند. هر چند طالبان طبق سیاست رسمی خود مانع از ورود زنان و دختران به مدارس میشد اما گزارشها حاکی از آن است برخی جنگجویان طالبان، از جمله برخی رهبران گروه، دختران خود را به مدرسه میفرستند. علاوه بر این، طالبان طی این سالها، دست کم به طور لفظی، حمایت خود را از افزایش حقوق اساسی زنان اعلام کرده است. هرچند اینها پیشرفتهای اندکی هستند اما ابزاری را در اختیار دولت افغانستان قرار میدهد تا تضمین کند که این حقوق در هر نوع توافق تقسیم قدرتی لحاظ میشوند.
طی چند سال گذشته، طالبان اقدامات زیادی در جهت بهبود حاکمیت و ارائه خدمات به مناطق تحت کنترل یا نفوذ خود انجام داده است. آنها به طور مستمر با سازمانهای مردم نهاد مختلفی که مشغول کمکرسانی در نقاط مختلف افغانستان هستند در ارتباط هستند. حتی در مواردی دیده شده است که طالبان از این سازمانها خواستهاند تا سطح خدمات دهی خود در مناطق روستایی را افزایش دهند. با توجه به اینکه اغلب مردم با طالبان هم عقیده نیستند لذا آنها برای کسب مشروعیت نیاز دارند تا حاکمیتی بهتر از دولت مرکزی داشته باشند. همین مسئله میتواند به عنوان اهرم فشاری برای ادامه کمکهای توسعهای و اقتصادی پس از اجرای برنامه خروج به کار رود؛ این کمکها همچنین میتواند منوط به حمایت از حقوق زنان و دختران شود.
البته این بدان معنا نیست که طالبان تغییر کرده است: آنها تغییری نکردهاند. اما میتوان از ابزارهای غیر نظامی، به عنوان اهرم فشاری برای وادار کردن طالبان به تغییر محاسبات خود در روند تصمیمگیریهای خود استفاده کرد. مسلما متقاعد کردن طالبان به دادن حقوق و امتیازاتی مشابه غربیها به زنان، امری محال است اما میتوان آنها را به سمتی سوق داد که با یک سری حقوق حفاظتی و تحصیلی خاص برای زنان و دختران موافقت کنند. هر چند این اقدام، میزان حفاظت از زنان و دختران را به سطح مطلوبی نمیرساند اما قطعا بهتر از شرایطی است که آنها در موقعیت جنگی فعلی تجربه میکنند.
نتیجهگیری
گرچه ترامپ و حامیان آن تلاش خواهند کرد تا توافق با طالبان را به عنوان سند خروج نظامی از افغانستان و پایان طولانیترین جنگ آمریکا معرفی کنند اما بعید است که چنین اتفاقی رخ دهد. ترامپ صرفا متعهد شده است تا تعداد سربازان را به رقم 8.6000 نفری که قبل از به قدرت رسیدن وی بود برساند. علاوه بر این، وی آن قدر شرط و شروط برای خروج کامل نیروها تعیین کرده است که به نظر میرسد شرایط افغانستان چیزی شبیه به برنامه خروج ناکام آمریکا از سوریه در سال 2019 شود. این واقعا تأسف برانگیز است. ادامه حضور نظامی آمریکا در افغانستان نه تنها پیامدهای ناخواستهای به دنبال دارد که سبب تضعیف اهداف راهبردی ایالات متحده خواهد شد بلکه مانعی مستقیم بر سر راه یک صلح فراگیر خواهد بود. زمانی که سربازان آمریکایی همچنان در حال جولان دادن در میدان افغانستان هستند، هیچ کس نمیتواند مدعی شود که جنگ در این کشور به پایان رسیده است. این مسئله شامل کماندوهای ویژه و سایر نیروها نیز میشود.
ما با درک این ضرورت در افغانستان، باید به شناخت بیشتری درباره ناکارآمدی سیاست آمریکا در استفاده از نیروهای نظامی در خارج از کشور برسیم. ارتش آمریکا به طور مکرر نیروهای خود را برای حل و فصل مسائل کم اهمیت به نقاط مختلف دنیا گسیل میکند. از نیروهای مسلح خواسته میشود تا به دنبال کسب پیروزیهای تاکتیکی بوده و برای انجام اقداماتی که بعید است در نهایت منجر به تحقق اهداف راهبردی شوند، حتی جان خود را نیز فدا کنند. امید میرود که بازنگری در راهبرد آمریکا در افغانستان منجر به بازنگری در راهبرد آمریکا در کل جهان شود: دور شدن از استفاده بیش از حد و غیرموثر از نیروهای نظامی و حرکت به سمت تعاملات دیپلماتیک مناسبتر.
انتهای مطلب/
«آنچه در این متن آمده به معنای تأیید محتوای آن از سوی «موسسه ایران شرقی» نیست و تنها در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است»