اگر قرار به مصالحهای بین طالبان و دولت افغانستان باشد که همه نشانهها حکایت از چنین روندی دارد و ماموریت خلیلزاد رسیدن به آن است؛ میباید طی مراحل سه گانهای هر 3 جریان داخلی (ائتلافهای قومی و مذهبی)، بازیگران منطقهای دخیل در بحران افغانستان و بازیگران بین المللی بتوانند امیدوار به دستیابی به سطحی از انتظارات خود باشند تا خلیلزاد در ماموریت خود با توفیق نسبی همراه شود، در غیر این صورت هیچ طرح صلحی در افغانستان و در غیاب یک طرف از بازیگران بینالمللی امکان عملیاتی شدن پیدا نخواهد کرد. این جا است که شریک سازی طالبان در قدرت و طراحی ساختار جدید از قدرت معنای خاص خود را خواهد یافت. این مرحله شاید دشوارترین و پیچیدهترین مرحله از مراحل سه گانه مدنظر خلیلزاد باشد؛ زیرا که اولا طالبان و حامیان آن (پاکستان، عربستان و امارات متحده عربی) باید آن را به طور تمام و کمال بپذیرند و ثانیا دیگر بازیگران ذینفع که برای خود منافعی در افغانستان تعریف کردهاند با آن همدلی نشان دهند.
ایران شرقی/
پیرمحمد ملازهی*
زلمی خلیلزاد نماینده ویژه وزیر امور خارجه آمریکا در امور افغانستان، افغانستانی الاصل و یک عضو موثر جناح نئوکانها؛ راستگراترین و افراطیترین گروه در جمع حزب جمهوریخواهان آمریکا است. این ویژگی دو گانه افغانستانی- آمریکائی به خلیلزاد شخصیتی بسیار پیچیده داده است که به سادگی نمیتوان آن چه را که در ذهن وی در دور جدید تلاشهای او برای کشاندن طالبان به روند صلح میگذرد، شناسائی کرد تنها میتوان به حدس و گمانهائی از طریق قراین موجود دست زد. برای فهم رفتار خلیلزاد در ابوظبی قبل از هر چیز باید دید که وی چه جریانهای درگیر در جنگ افغانستان را کنار هم نشانده و چه جریانهائی را موقتا حذف کرده است.
حاضران و غایبان اصلی در ابوظبی عبارتند بودند از:
الف - حاضران: طالبان، پاکستان، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، آمریکا
ب - غائبان: دولت مرکزی افغانستان، جمهوری اسلامی ایران، چین، روسیه، هند، ترکیه
اما به نظر میرسد که این ترکیب حاضران و غایبان در نشست ابوظبی نهائی نیست و خلیلزاد، برنامه و طرح بزرگتری را در ذهن دارد که در اجلاس ابوظبی مرحله اول آن را به تجربه گذاشته است، میتوان تصور کرد که در ذهن خلیلزاد روند صلح افغانستان از 3 مرحله عبور میکند.
1- مرحله اول: در سطح طالبان و متحدان آن (پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی)
2- مرحله دوم: در سطح طالبان، حامیان این گروه و دولت مرکزی افغانستان
3- مرحله سوم: در سطح طالبان، حامیان آن و بازیگران منطقهای و بین المللی
میتوان تصور کرد که در مرحله سوم و نهائی است که خلیلزاد با دخالت دادن سازمان ملل متحد در صدد طرح ساختار نویسی از قدرت در قالبی ترکیبی (قومی – ایدئولوژیک) به جای تجربیات شکست خورده قبلی برآید و افغانستان جدیدی را شکل دهد.
اما باید توجه داشت که همه این مراحل در افغانستانی باید بگذرد که از دهه پنجاه شمسی تاکنون مدت نزدیک به پنجاه سال را در جنگ داخلی و اشغال خارجی گذرانده و اکنون درگیر جنگ نیابتیِ – تقریبا- همه دستگاههای امنیتی بازیگران منطقهای و بین المللی شده است. بنابراین ماموریت خلیلزاد بر بستری سنگلاخی و دشوار میباید پیگیری شود و شکست آن محتملتر از پیروزی آن است. چرا که هماهنگ کردن منافع متضاد 3 سطح بازیگران داخلی، منطقهای و بین المللی به سادگی امکانپذیر نخواهد بود.
با این حال مجموعه تحولات منطقهای و جهانی و بروز نشانههائی از قطب بندی قدرت رقابت آمیز بین منابع جهانی قدرت آمریکا - اروپا در یک طرف، چین - روسیه در طرف دیگر حول محور اقتصاد سیاسی متمایل به میلیتاریزه شدن، و منابع منطقهای قدرت حول محور دو گفتمان انقلاب اسلامی و سلفیت (ترکیبی از وهابیت خاورمیانهای عربی و سلفیت دیوبندی شبه قاره هندی) با مرکزیت جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی، تحول در ساختار قدرت در افغانستان را به تدریج اجتناب ناپذیر میکند. اکنون با قدرت گرفتن تدریجی طالبان با دو ویژگی انحصار طلبی قومی پشتون و ایدئولوژی مکتبی ترکیبی سلفیت، فرصت جدیدی در اختیار زلمیخلیلزاد قرار گرفته است که طرحهای خود را برای برنامهریزی قدرت جدیدی در افغانستان به پیش ببرد. ظاهرا آمریکائیها پذیرفتهاند که ساختار قدرت لیبرال دموکرات بر آمده از بُن اول ناموفق بوده و در ردیف ساختارهای قدرت شکست خورده قبلی در حال قرار گرفتن است. بنابراین خلیلزاد در حال برنامهریزی برای قدرت جدیدی است که منافع راهبردی آمریکا را در بلندمدت در جنوب آسیا ، تامین کند. پرسش اصلی این است که این ساختار جدید قدرت چه شکل و شمایلی خواهد داشت و چگونه میتواند در افغانستان امروز عملیاتی شود؟
تعدیل مواضع طالبان
واقع امر آن است که اطلاعات انتشار یافته موثقی تاکنون از طرف زلمی خلیلزاد یا هیچ منبع دیگری در دست نیست، که بتوان براساس آن دست به قضاوتی نزدیک به یقین و منصفانه زد. با این حال میتوان حدس زد که هدف آمریکا و نماینده ویژه وزیر خارجه این کشور در امور افغانستان قانع کردن طالبان برای پذیرش شراکت در قدرت به جای تلاش برای انحصار قدرت باشد. زلمی خلیلزاد احتمالا در مذاکرات ابوظبی، تا حدی توانسته است سران طالبان را قانع کند که آنها از طریق نظامی قادر نخواهند بود که امارت اسلامی خود را مجددا در کابل احیا نمایند، اما از طریق شرکت در روند مذاکره و صلح از این امکان برخوردار میشوند که در مراحل اولیه قدرت شریک شوند و در مراحل بعدی اگر راهکارهای آمریکا را بپذیرند از طریق سازوکارهای دموکراتیک نظیر انتخابات پارلمانی- ولایتی و ریاست جمهوری به قدرت تعدیل شدهای دست یابند. در چنین فرمولی از قدرت، هر دو طرف ناچار به تعدیل مواضع خواهند شد. طالبان و دولت تکنوکرات و لیبرال دموکرات هر دو مجبور به نوعی پوست اندازی و تعدیل اهداف، مواضع ایدئولوژیک و خط مشیهای خود خواهند شد. احتمالا رهبران کنونی هر دو جریان ممکن است ناچار به کنارهگیری شده و نسل جوانتر و واقع بینتری که از ظرفیت پذیرش یکدیگر و پذیرش شراکت در قدرت به جای تخاصم، برخوردار باشند، امکان حضور موثرتر در روند مصالحه را بیابند. ظاهرا اشرف غنی زودتر از دیگران به این واقعیت پی برده است و برای حفظ موقعیت خود و تکنوکراتهای هم فکر خود، تلاش میکند حضور خود را بقبولاند. موفقیت یا عدم موفقیت این جریان فکری حاکم کنونی در کابل، به شرایط و چگونگی تحولات بستگی دارد که در ظاهر در اختیار این جناح فکری نیست.
بنابراین قابل تصور است که اگر قرار به مصالحهای بین طالبان و دولت افغانستان باشد که همه نشانهها حکایت از چنین روندی دارد و ماموریت خلیلزاد رسیدن به آن است؛ میباید طی مراحل سه گانهای هر 3 جریان داخلی (ائتلافهای قومی و مذهبی)، بازیگران منطقهای دخیل در بحران افغانستان و بازیگران بین المللی بتوانند امیدوار به دستیابی به سطحی از انتظارات خود باشند تا خلیلزاد در ماموریت خود با توفیق نسبی همراه شود، در غیر این صورت هیچ طرح صلحی در افغانستان و در غیاب یک طرف از بازیگران بینالمللی امکان عملیاتی شدن پیدا نخواهد کرد. این جا است که شریک سازی طالبان در قدرت و طراحی ساختار جدید از قدرت معنای خاص خود را خواهد یافت. این مرحله شاید دشوارترین و پیچیدهترین مرحله از مراحل سه گانه مدنظر خلیلزاد باشد؛ زیرا که اولا طالبان و حامیان آن (پاکستان، عربستان و امارات متحده عربی) باید آن را به طور تمام و کمال بپذیرند و ثانیا دیگر بازیگران ذینفع که برای خود منافعی در افغانستان تعریف کردهاند با آن همدلی نشان دهند.
حضور طالبان در دولت جدید افغانستان
در واقع خلیلزاد طرح خود را بر همان طرح قبلی ژنرال پترائوس فرمانده وقت ارتش آمریکا در افغانستان استوار کرده است که برای شریک سازی طالبان در قدرت و پایان جنگ پیشنهاد کرده بود ایالتهای سیزده گانه شرق و جنوب پشتون نشین در اختیار طالبان قرار گیرد و بین 4 تا 9 وزارتخانه در دولت مرکزی کابل را طالبان تصاحب نماید. این طرح در آن زمان با مانع روبرو شد و دولت مرکزی و اقوام غیر پشتون و طالبان و حامیان او آن را رد کردند ولی اکنون شرایط برای طرح مجدد و تعدیل شده آن مساعد شده است. خلیلزاد روی همین موضوع کار میکند. در عین حال لازمه پیشرفت این طرح تغییر کلی ساختار قدرت متمرکز کنونی و پذیرش توزیع متوازن قدرت در بعد کلیتر قومی – مذهبی است. احتمالا این امر در قالب برآوردن انتظارات تعدیل شده طالبان در بعد ایدئولوژیک و قومی و انتظارات تعدیل شده احزاب سیاسی- جریانهای قومی غیرپشتون، عملیاتی خواهد شد و افغانستان را به صورت نظامی فدرالی، در ساختار اداری مد نظر قرار خواهد داد که قومیتهای تاجیک، هزاره و ازبک در مناطق قومی خود از همان امتیازاتی برخوردار شوند که طالبان در مناطق قومی پشتون به دست خواهند آورد.
این هدف چگونه برآورده می شود. به درستی روشن نیست ولی گزینه دیگری وجود ندارد و اگر بتوان تصور کرد که چنین موضوعی وجود داشته باشد، آن تجزیه قومی افغانستان خواهد بود که ظاهرا در شرایط موجود طرفدار جدی ندارد هر چند که در سطح محدودی در قالب دو کشور پشتونستان و خراسان خاص قوم پشتون و غیرپشتون مطرح شده است.
منتها واقع بینانهتر آن است که 3 جریان داخلی، منطقهای و بین المللی بر ساختار توزیع قدرت و شریک سازی طالبان در قدرت به تفاهم برسند و نظام لیبرال دموکرات تکنوکرات کنونی جای خود را به نظام سیاسی و اداری جدیدی بدهد که در آن هم جریانهای سیاسی – ایدئولوژیکِ قومی شده، که تجربه انحصار قدرت آنها در پنج دهه گذشته به شکست انجامیده است، در شکل جدیدِ تفاهم شدهای از قدرت ترکیبی شراکت بیابند. در چنین نگاهی طالبان در دولت مرکزی با ایدئولوژی اسلامگرا و غربگرا به تنهائی مواجه نیست. هواداران ساختارهای قبلی شکست خورده قدرت از جمله ناسیونالیستهای افغانستان دوره سردار داودخان، مارکسیستهای شکست خورده دوره نور محمدترهکی، جهادیهای دوره برهانالدین ربانی نیز مطرح میشوند و ساختاری از قدرت میباید مورد توجه قرار گیرد که همه جریانهای قومی، فکری، ایدئولوژیک را شامل شود و بالاتر از آن بازیگران منطقهای و بینالمللی را نیز در نظر بگیرد و منافع آنها را نیز لحاظ کند.
خلیلزاد و منافع متضاد موجود در صلح افغانستان
بر این اساس میتوان گفت که ماموریت دشوار خلیلزاد در افغانستان جمع کردن منافع متضاد داخلی، منطقهای و بین المللی از طریق مساعد ساختن شرایط برای مصالحه و یا بهتر بگویم یک معامله بزرگ در جنوب آسیا است. اما سوال این است که این معامله چیست، چه اهدافی دارد و مهمتر این که چگونه عملیاتی خواهد شد و در پایان برندگان و بازندگان چنین معاملهای چه جریانهای داخلی، منطقهای و بین المللی خواهند بود و واکنش آنها چه خواهد بود. به صورت مقدماتی میتوان گفت معامله بزرگ مورد نظر خلیلزاد شریک سازی طالبان در قدرت در مرحله اول و واگذاری قدرت به طالبان در مرحله بعدی است. راه دستیابی به آن هم مصالحه در سطح ملی بین طالبان و دولت مرکزی با رهبران یا بدون رهبران فعلی است.
این پروژه 3 هدف اصلی دارد:
1- حذف رقبای بین المللی آمریکا (یعنی روسیه و چین) و کاهش زمینههای نفوذ آنها در افغانستان
2- حذف ایران و گفتمان انقلاب اسلامی ایران از افغانستان
3- تسهیل شرایط ورود ایدئولوژی ترکیبی سلفیت وهابیت و سلفیت دیوبندی با محوریت عربستان و پاکستان به افغانستان در قالب حضور و شریک سازی طالبان در قدرت و تثبیت جایگاه هندوستان و ترکیه در این کشور در مراحل بعدی.
با لحاظ کردن چنین برداشتهایی اگر درست باشد میتوان گفت که معامله بزرگ مورد نظر خلیلزاد در نهایت در نگاه برنده و بازنده در سطح داخلی، ترکیبی سه گانه، از طالبان تعدیل شده، لیبرالهای تعدیل شده و حزب اسلامی تعدیل شده گلبدین حکمتیارخواهد بود که سهم بیشتر را به خود اختصاص خواهند داد. در مقابل این جریان ترکیب شده که حول محور قومیت پشتون تمرکز خواهد یافت، جریان دوم ائتلاف غیر پشتون است که تاجیکها، ازبکها و هزارههای شیعه مذهب را در یک جا و مدعی سهم خواهی از قدرت فعال خواهد کرد. فدرالی کردن نظام و اصلاح قانون اساسی کنونی مد نظر خلیلزاد ظاهرا قابل قبولترین راه حل در طراحی نظام جدید برای افغانستان است. نسل هم در حال تغییر است و نسل جهادیهای سابق، به پایان راه خود نزدیک میشوند. اما هدف نهایی آمریکا و خلیلزاد در افغانستان، قرار دادن این کشور در موقعیتی است که ظرفیت بهرهگیری در راهبردهای استراتژیک آمریکا در معادلات رقابت آمیز قدرتِ در حالِ تجدید آمریکا، روسیه و چین در سطح جهانی، رقابتهای ارتقا یافته ایران و عربستان سعودی در سطح ایدئولوژیک و رقابتهای سیاسی هندوستان و پاکستان را بیابد. در چنین نگاهی عمر قدرت طلبی انحصاری طالبان از طریق برتری نظامی در حال پایان است ولی قدرت طلبی شراکتی در قدرت و با ساز و کارهای دمکراتیک در حال آغاز است. اما این الزاما به معنای پایان جنگ در افغانستان نخواهد بود.
داعش جایگزین طالبان میشود و ماموریت جدیدی برای جریان رادیکال اسلامی خلافتگرا در قالب خلافت خراسانی شعبه شرقی خلافت، بعد از شکست و عقب نشینی نسبی از خاورمیانه تعریف میشود و بر خلاف تصوری که در ایران وجود دارد که طالبان و داعش بر سر قدرت و نفوذ رویاروی هم قرار خواهند گرفت، احتمال همکاری آنها منتفی نخواهد بود، هر چند که طالبان هم چنان محلی و داعش بین المللی عمل خواهد کرد، در چنین فرضی افغانستان آینده در کمپ آمریکا بدون پرداخت هزینه انسانی و مالی که ترامپ مایل به پرداخت آن نیست باقی خواهد ماند ولو ارتش آمریکا بخش مهمی از نیروهای خود را خارج کند و زمینه نفوذ ایدئولوژیک عربستان و پاکستان مساعد و به لحاظ مکتبی سلفیت وهابی خاورمیانهی و سلفیت دیوبندی شبه قاره هندی، سلفیت اخوانالمسلمین را در موضع تدافعی قرار خواهند داد. در یک کلام بازندگان و برندگان پروژه مد نظر خلیلزاد را در افغانستان میتوان چنین خلاصه کرد.
الف- برندگان
1- در داخل افغانستان: قوم پشتون و مکتب ترکیبی سلفیت خاورمیانهای و هندی
2- در منطقه: پاکستان و عربستان سعودی
3- در سطح بین المللی: جهان غرب و در راس آن آمریکا
ب- بازندگان
1- در داخل: اقوام غیر پشتون، تاجیک، ازبک و هزاره
2- در منطقه: ایران
3- در سطح بینالملی: روسیه و چین
اما این که بازندگان به سادگی باخت خود را بپذیرند تردید جدی وجود دارد. این احتمال که بازیگران جهانی، منطقهای و تحت تاثیر آن بازیگران داخلی با جابجاییهایی روبرو شوند، منتفی نیست. در چنین نگاهی است که گمان میرود در آینده افغانستان هم چنان محل منازعه در رقابت باقی بماند و داعش جایگزین طالبان شود و مورد حمایت قرار گیرد، اما نه با هدف ادامه جنگ داخلی افغانستان، بلکه در جهت اصلاح رفتار رقبای آمریکا و چین و روسیه از طریق مرزهای شمالی افغانستان از طریق دره فرغانه، آسیای مرکزی و ایالت سین کیانگ چین و چچن روسیه و اصلاح رفتار گفتمان انقلاب اسلامی در غرب افغانستان و در امتداد مرزهای شرقی ایران؛ این صرفا یک برداشت است و ممکن است نادرست باشد ولی در هر حال میتواند در حد یک برداشت مطرح باشد. در چنین برداشتی جنگ در افغانستان با مصالحه طالبان تمام نمیشود ولی جغرافیای جنگ از شرق و جنوب افغانستان به شمال و از داخل به همسایگان افغانستان تغییر خواهد یافت.
انتهای مطلب/