تأملی بر ابعاد مختلف مذاکره مستقیم آمریکای ترامپ و طالبان افغانستان
برخلاف آنچه عمدتاً ذکر میشود، مذاکره با طالبان خلاف راهبرد ترامپ در قبال افغانستان نبوده است. همانطور که ذکر شد، در راهبرد اخیر آمریکا، نابودی داعش و القاعده؛ دو دستور کار جدی نیروهای غربی است اما نگاه به طالبان واقعبینانه بوده و ممانعت از قدرتیابی آن مد نظر قرار گرفته است. تحقق این راهبرد دستکم از دو طریق میسر است: نخست، تلاش و تقلا برای مذاکره و دوم، تلاش برای شکست این گروه در صحنه نظامی و وادار کردن آنها به انجام مذاکره. علاوه بر این، در راهبرد مذکور بسیج همه جانبه امکانات و ابزارهای ایالاتمتحده آمریکا ازجمله ابزارهای نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک برای تحقق نتیجهای موفقیتآمیز هدفگذاری شده است. مشاورین ترامپ که برخلاف او افرادی کار کشته هستند یا دست کم اشراف خوبی روی موضوع افغانستان دارند، به این جمعبندی رسیده بودند که فاز نظامی نمیتواند منجر به تغییر وضعیت در افغانستان شود. ازاینرو نظامیگری تنها به عنوان بخشی از رویکرد آمریکا تلقی شد. بنابراین هر چند انجام مذاکرات مستقیم و بدون پیششرط میتواند خلاف راهکنش (تاکتیک) پایدار ایالات متحده در قبال افغانستان تلقی شود، با این حال نمیتوان آن را نقض راهبرد واشنگتن در قبال افغانستان دانست.
ایران شرقی/
محمدتقی جهانبخش*
مقدمه
مذاکره مستقیم ایالاتمتحده آمریکا و نمایندگان گروه طالبان در دوحه، سویه جدیدی از سیاستهای آمریکای ترامپ در قبال افغانستان به طور خاص و در منظومه نظام بینالملل به طور عام به شمار میرود. ایالاتمتحده آمریکا از پایان جنگ دوم جهانی، عمدتاً نقش اول را در حلوفصل بحرانهای بینالمللی ایفا کرده است. مسئله افغانستان اما جنس دیگری داشته و تبدیل به چالشی عافیتسوز برای آمریکا شده است. آخرین تحول دراینباره مربوط به هفته نخست مردادماه 1397 بود که رسانههای آمریکایی خبر برگزاری نشست مقامات وزارت خارجه آمریکا با نمایندگان طالبان را در دفتر دوحه این گروه؛ منتشر کردند. این خبر سپس با تأیید رسمی مقامات آمریکایی، حکومت افغانستان و گروه طالبان همراه شد و نشان داد که «کشتیبان» را «سیاستی» دگر آمده است.
نوشتار پیش رو در پی آن است تا به طور اجمال تحولات حوزه صلح در افغانستان را بررسی نموده و به این پرسش پاسخ دهد که ایالاتمتحده آمریکا چه اهدافی را از آغاز مذاکره مستقیم با طالبان دنبال میکند. در این راستا باید به پرسشهای زیر یک به یک پاسخ داد: نخست، چه تحولات راهکنشی (تاکیکی) در آخرین راهبرد آمریکا در قبال افغانستان رخ داده است؟ دوم، چرا ایالات متحده علیرغم مواضع قبلی، مذاکرات مستقیم با طالبان را آغاز کرد؟ سوم، ایالات متحده از آغاز دور جدید مذاکرات چه اهدافی را دنبال میکند؟
تحولات راهکنشی (تاکتیکی)در راهبرد آمریکای ترامپ در قبال افغانستان
از وقوع حادثه یازده سپتامبر 2001 و متعاقب آن تهاجم آمریکا و متحدان غربی آن به افغانستان ـ که با هدف نابودی القاعده و طالبان انجام شد ـ تاکنون، واشنگتن بازیگر چیره در فضای سیاسی افغانستان به شمار آمده اما «تقریباً هیچ» موفقیتی در این کشور کسب ننموده است. اگر نابودی القاعده، طالبان و اصطلاحاً افراطگرایی اسلامی در افغانستان را اصلیترین دستاویز تهاجم به افغانستان در نظر بگیریم، نظر داشت به وضعیت کنونی مولفه مذکور ابعاد شکست راهبردی ایالاتمتحده در افغانستان طی هفده سال گذشته را آشکارتر خواهد کرد.
طبیعی است که در چنین فضایی روسای جمهوری ایالاتمتحده علاقهمند به حلوفصل این بحران و دامن کشیدن از آن باشند. در این راستا اوباما سیاست مشخصی مبنی بر خروج زمانبندی شده و واگذاری مسئولیت امنیتی به نظامیان افغانستان را ارائه کرد؛ گذر زمان نشان داد که این رویکرد سیاستی حسابشده و جامع نبود. با روی کار آمدن ترامپ، انتظار میرفت که مشاوران نظامی و امنیتی وی تدبیری کارآمد برای مواجهه ایالاتمتحده با مسئله افغانستان بیایند. ترامپ در سی و یکم مردادماه 1396 (بیست و دوم اوت 2017) طی یک سخنرانی، راهبرد جدید آمریکا در قبال افغانستان و آسیای جنوبی را مطرح کرد. برخلاف انتظارها، راهبرد جدید آمریکای ترامپ با آنچه او پیش از ریاست جمهوری و در حین نبردهای انتخاباتی در مورد افغانستان گفته بود، تفاوتهای فاحشی داشت.
اعلام این راهبرد که ظاهراً حاصل چند ماه تلاش و رایزنی تیم مشاوران و در واقع برآمده از اختلافنظرهای جدی میان آنها از یکسو و میان فرماندهان میدانی و نیز بخشی از دولتمردان افغانستان از سوی دیگر بود، واکنشهای متفاوتی از سوی شخصیتها، نهادها و کشورهای مختلف را در پی داشت. این راهبرد عمدتاً بر چند محور تأکید داشت:
نخست، اتخاذ رویکرد مبتنی بر شرایط در عوض رویکرد مبتنی بر زمان: این اصل در واقع رد سیاست اوباما مبنی بر اعلان زمانبندی خروج نیروها محسوب میشود. سیاست اوبامازدایی1 ترامپ در این اصل که مهمترین تغییر در راهبرد پیشین آمریکا تلقی میشود، قابل مشاهده است. بر این اساس شرایط میدانی در افغانستان و نه جدولهای زمانی تعیینکننده زمان خاتمه مأموریت یا راهبرد ایالاتمتحده در این کشور خواهد بود.
دوم، تفویض تصمیمگیریهای نظامی به فرماندهان میدانی و تغییر رویه تصمیمسازی راجع به بحران افغانستان: بر این اساس ترامپ به جیمز ماتیس2 ـ وزیر دفاع ـ اختیار داده بود تا در صورت صلاحدید، استراتژی جنگی توسط فرماندهان مستقر در صحنه انتخاب و در صورت لزوم نیروی نظامی بیشتری به افغانستان اعزام گردد. این در حالی بود که پیش تر از آن فرمانده آمریکا در افغانستان درخواست اعزام چهار هزار نیروی جدید را ارائه کرده بود. ترامپ در سخنرانی خود به مناسبت اعلام راهبرد جدید آمریکا در قبال افغانستان این مانع بزرگ بر سر راه نیروهای حاضر در افغانستان را برداشت.
سوم، تحول در خصم ایالات متحده: واشنگتن بر اساس راهبرد جدید مساعی لازم جهت نابودی داعش و القاعده و نیز ممانعت از به قدرت رسیدن مجدد طالبان در کابل را مبذول خواهد داشت. بر این اساس، واشنگتن دو هدف عمده را در قبال معارضین دولت مرکزی در افغانستان دنبال خواهد کرد: نخست، معرفی القاعده و داعش بهعنوان دشمنان اصلی آمریکا در افغانستان و تلاش در راستای نابود کردن این گروهها و دوم، معرفی طالبان به عنوان یک گروه شورشی که نباید دوباره به قدرت برسد اما میتواند بخشی از ساختار قدرت در افغانستان باشد.
چهارم، اذعان به شکست رویکرد نظامی در افغانستان و تلاش برای تقویت فرآیند گفتگوهای صلح در این کشور: رئیسجمهوری ایالاتمتحده در سخنان خویش تأکید کرد که قدرت نظامی به تنهایی صلح را برای افغانستان به ارمغان نخواهد آورد یا تهدید تروریستها در این کشور را متوقف نخواهد کرد، بلکه فضای مناسب برای آغاز یک فرآیند سیاسی، به منظور تحقق صلح پایدار را فراهم میکند. این دقیقاً مخالف هدفی است که آمریکا برای تحقق آن به افغانستان حمله کرد. آنها به افغانستان آمدند تا القاعده و حامیان تروریست آن را نابود کنند. امروز القاعده در افغانستان حضور چشمگیری ندارد؛ نه از آن جهت که آمریکا آن را نابود کرده است بلکه به این دلیل که میدان را برای طالبان خالی گذاشته و البته عراق، سوریه و یمن را فضای مناسبتری برای فعالیت خود یافته است. طالبان نیز بر اساس گزارشهای مختلف بر بیش از چهل درصد خاک افغانستان حکمرانی میکند. این فراز از سخنان ترامپ را در واقع میتوان اذعان ضمنی به عدم تحقق هدف آمریکا در صلحسازی و به عبارت دیگر شکست رویکرد مبتنی بر نظامیگری در افغانستان دانست.
با انتشار راهبرد جدید و تلقی از طالبان به عنوان گروهی شورشگر اما بومی که نباید به قدرت برسد اما میتواند بخشی از قدرت رسمی در افغانستان باشد، مقامات آمریکایی ازجمله آلیس ولز3 در اوایل بهمن ماه سال گذشته اعلام کردند که «دریچه گفتگوها بهروی طالبان بسته نشده است». البته به نظر میرسد با قیودی که کموبیش مطرح شد، مقصود اصلی واشنگتن در این برهه، ایجاد اختلاف و شکاف میان جریانهای مختلف «طالب» و نه آغاز فرآیند صلح بود چه اینکه ولز گفته بود که «آن بخش از طالبان که آماده دست برداشتن از خشونت و قطع رابطه با تروریستها و پیروی از قانون اساسی افغانستان هستند، میتوانند در گفتگوهای صلح شرکت نمایند». این سیاست به طور کلی از سوی طالبان مورد اقبال واقع شد اما گروه مذکور اصرار داشت که مذاکره باید بدون حضور طرف ثالث از جمله حکومت مرکزی افغانستان صورت گیرد. در واقع پیششرط طالبان برگزاری مذاکره مستقیم با ایالاتمتحده و به صورت دوجانبه بود. مسئلهای که با مخالفت واشنگتن مواجه شد.
علاوه بر این با وقوع برخی حملات تروریستی مرگبار در مناطق مختلف افغانستان، ترامپ اعلام کرد که مسئله گفتگو و صلح با طالبان منتفی است و اقداماتی نیز به منظور تحت فشار قرار دادن طالبان از جمله آغاز مذاکره با دوحه برای تعطیل کردن دفتر سیاسی طالبان از سوی حکومت مرکزی افغانستان با حمایت واشنگتن دنبال شد. موضع جدید ترامپ در واقع بستن باب رویکرد مسالمتآمیز ایالاتمتحده در قبال طالبان بود. به بیان دیگر، پایان دادن به بحران امنیتی افغانستان از دو طریق مذاکره دیپلماتیک و نیز تقابل نظامی و شکست میدانی طالبان برای آوردن این گروه به میز مذاکره میسر بود که با اظهارات ترامپ مسئله شکل گیری گفتگوهای صلح موقتا به حاشیه رفت و بر پیروزی در میدان نبرد تاکید شد. در همین راستا بود که بر تعداد نیروهای آمریکایی و ائتلاف در افغانستان افزوده شد. ترامپ در این باره با بیان اینکه «آنچه را ما باید به اتمام برسانیم، به اتمام میرسانیم. مردم بیگناه کشته میشوند... برای همین نمیخواهیم با طالبان گفتگو کنیم. شاید زمانی برای این کار برسد اما به این زودیها نخواهد بود»، راهبرد «جنگ مسلحانه نابودکننده» که انتظار طولانی شدن آن هم وجود داشت را آغاز کرد. به دنبال موضعگیری ترامپ، حکومت افغانستان نیز مسئله صلح و گفتگوهای صلح با طالبان را خاتمه یافته اعلام کرد. شاه حسین مرتضوی ـ سخنگوی اشرف غنی ـ اعلام کرد: «ما به این نتیجه رسیدهایم که صلح را دیگر باید در میدانهای جنگ جستجو کرد. وقتی طالبان دست به کشتار غیرنظامیان میزند و مسئولیت آن را هم بر عهده میگیرد، دولت باید از "تمام ابزارها" علیه آنها استفاده کند».
علیرغم این مواضع، دهم بهمنماه 1396، جان سالیوان4، از مقامات ارشد وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد که هنوز آمریکا میخواهد طالبان را به فرآیند صلح وارد کند. وی همچنین از تلاشهایی برای مجاب ساختن پاکستان به همکاری با آمریکا برای وادار کردن طالبان به گفتوگوهای صلح سخن گفت. همچنین جیمز ماتیس وزیر دفاع آمریکا پس از نشست وزیران دفاع ناتو در بروکسل گفت که طالبان جز مذاکره راه دیگری ندارد. آمریکا در کنار تقویت نیروهای امنیتی افغانستان و ادامه همکاری با دولت افغانستان، بر حل منازعه این کشور از طریق پیشبرد روند صلح به رهبری حکومت افغانستان تأکید دارد و طالبان نمیتوانند از راه جنگ پیروزی حاصل کنند.
بیست و ششم بهمنماه 1396، گروه طالبان در یک نامه سرگشاده از مردم و کنگره آمریکا خواست تا از دولت آن کشور خواهان پایان «اشغالگری» افغانستان شوند و تلویحاً آمادگی خود را برای مذاکره اعلام کرد. بار دیگر واشنگتن مذاکره دوجانبه با طالبان را منتفی اعلام و آن را از رهگذر حکومت مرکزی افغانستان میسر دانست. همچنین خاتمه حملات نظامی به عنوان پیششرط مذاکرات مطرح شد. دومین بار در هشتم اسفند، خبر پیشنهاد گفتگوی مستقیم با آمریکا از سوی طالبان؛ در واکنش به ابراز تمایل آلیس ولز به گفتگو با این گروه؛ رسانهای شد. در اطلاعیه مذکور؛ دفتر سیاسی طالبان در دوحه؛ برای آغاز فرایند پیشنهاد شد. ولز موضع آمریکا درباره پیشنهاد طالبان را اعلام کرد: «طالبان انتظار مذاکرات مستقیم با آمریکا را نداشته باشد. آمریکا تنها زمانی حاضر به گفتگو با طالبان خواهد شد که این گروه با دولت افغانستان وارد مذاکره شود».
تحولات بعدی تا عید سعید فطر چندان جدی نبود. در این ایام طالبان آتشبس سه روزهای در ایام عید فطر اعلام کرد. آتشبس طالبان پس از اعلام آتشبس ده روزه توسط حکومت مرکزی اعلام شد، با این حال تأکید بر آن بود که این عمل متقابل نیست بلکه تشخیص رهبری طالبان بوده است. در همین ایام بود که جنگجویان طالبان در ولایات مختلف افغانستان حضور یافتند و حتی مورد استقبال مقامات رسمی در ولایات قرار گرفتند.
بیست و نهم خرداد 1396، خبرگزاری رویترز و برخی رسانههای پاکستانی گزارش دادند که گروه طالبان برای آغاز مذاکره با واشنگتن در مورد خروج نیروهای خارجی از افغانستان اعلام آمادگی کرده است اما نمیخواهد پیش از آن با حکومت افغانستان وارد مذاکرات صلح شود. تقریباً چهار هفته بعد، "مأموریت ناتو در افغانستان"، اظهارات جان نیکلسون مبنی بر «آمادگی» آمریکا برای مذاکره با طالبان را تکذیب کرد. خود او نیز طی بیانیهای گفت که اظهارات من، اشتباه تعبیر شده و او فقط مواضع مایک پومپئو وزیر خارجه آمریکا را منعکس کرده است که در ماه ژوئن گفته بود آمریکا آماده «حمایت، تسهیل و مشارکت» در مذاکرات نهایی صلح است. وی تأکید کرد که «ایالاتمتحده جایگزینی برای مردم افغانستان یا دولت افغانستان نیست». این اقدام زمانی صورت گرفت که رسانهها و مقامات افغانستان به عبارات نقل شده از نیکلسون اعتراض کردند. در همین راستا مارتین اودانل "سخنگوی این مأموریت" گفت که آمریکا در حال بررسی «همه» راههای پیشبرد فرآیند صلح است اما این فرآیندی است که تحت هدایت افغانستان پیش میرود».
در مجموع باید گفت برخلاف آنچه عمدتاً ذکر میشود، مذاکره با طالبان خلاف راهبرد ترامپ در قبال افغانستان نبوده است. همانطور که ذکر شد، در راهبرد اخیر آمریکا، نابودی داعش و القاعده؛ دو دستور کار جدی نیروهای غربی است اما نگاه به طالبان واقعبینانه بوده و ممانعت از قدرتیابی آن مد نظر قرار گرفته است. تحقق این راهبرد دستکم از دو طریق میسر است: نخست، تلاش و تقلا برای مذاکره و دوم، تلاش برای شکست این گروه در صحنه نظامی و وادار کردن آنها به انجام مذاکره. علاوه بر این، در راهبرد مذکور بسیج همه جانبه امکانات و ابزارهای ایالاتمتحده آمریکا ازجمله ابزارهای نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک برای تحقق نتیجهای موفقیتآمیز هدفگذاری شده است. مشاورین ترامپ که برخلاف او افرادی کار کشته هستند یا دست کم اشراف خوبی روی موضوع افغانستان دارند، به این جمعبندی رسیده بودند که فاز نظامی نمیتواند منجر به تغییر وضعیت در افغانستان شود. ازاینرو نظامیگری تنها به عنوان بخشی از رویکرد آمریکا تلقی شد. بنابراین هر چند انجام مذاکرات مستقیم و بدون پیششرط میتواند خلاف راهکنش (تاکتیک) پایدار ایالات متحده در قبال افغانستان تلقی شود، با این حال نمیتوان آن را نقض راهبرد واشنگتن در قبال افغانستان دانست.
چرا مذاکره مستقیم؟
نیویورکتایمز روز یکشنبه بیست و چهارم خردادماه گزارش داده بود که دولت ترامپ به دیپلماتهای ارشد آمریکایی دستور داده است تا موضوع مذاکره مستقیم با طالبان را پیگیری کنند. به دنبال این دستور، رایزنی فرستادگان واشنگتن به منطقه، به ویژه در افغانستان و پاکستان آغاز شد. بر اساس گزارشها، انجام مذاکره مستقیم و بدون پیششرط با طالبان در دستور کار دیپلماتهای آمریکایی قرار داشت. همین رایزنیها منجر به انجام سه دور مذاکره مستقیم میان مقامات واشنگتن و نمایندگان طالبان افغانستان در دوحه شد. هیئت آمریکایی به ریاست آلیس ولز و هیئت طالبان، ظاهراً به ریاست مولوی عباس استانکزی، مذاکرات را انجام دادهاند. بر اساس اظهارات طرفین، مذاکرات در فضایی «مثبت» و «دوستانه» انجام شده است و چهارمین دور آن نیز قرار است که در موعدی پیش از عید سعید قربان انجام شود. مسئله قابل پیشبینی آن است که این مذاکرات را نمیتوان مذاکرات صلح دانست بلکه کمینه (حداقل آن) فتح بابی برای محک زدن طرف مقابل، و بیشینه (حداکثر آن) گفتگو در مورد انتظارات از مفاد مذاکرات محتوایی، به نظر میرسد. با این حال شروطی به عنوان انتظارات طالبان یا توافقات اولیه ازجمله دو جانبه بودن مذاکرات و عدم حضور طرفهای دیگر، تعیین زمانبندی سهساله برای خروج ایالاتمتحده از افغانستان، عدم تجهیزِ تسلیحاتی گروههای معارض با طالبان یا سایر گروههای شبهنظامی، آزادی زندانیان طالب، اداره سیزده ولایت، لغو تحریمهای بینالمللی اعمال شده علیه طالبان و رهبران این گروه، به تعویق انداختن انتخابات مجلس و ریاست جمهوری تا زمان تعیین تکلیف مذاکرات دوجانبه و بیطرفی در قبال مناسبات ایران ـ آمریکا مطرح اما توسط طالبان تکذیب شد.
نکتهای که برای ناظران سیاسی و کارشناسان مبهم به نظر میرسد آن است که چرا ایالات متحده علیرغم مقاومت چندساله و حتی پس از اعمال فشار نظامی بر طالبان نهایتا در زمانی کوتاه پذیرفت که آغازگر گفتگوهای مستقیم و بدون قیدوشرط با طالبان باشد. در این باره نکات ذیل شایان ذکر به نظر میرسند:
نخست، اصرار طالبان بر عدم حضور طرف ثالث در مذاکرات از جمله دولت مرکزی به عنوان پیششرط و پذیرش آن توسط آمریکا یکی از مهمترین ویژگیهای مذاکرات اخیر بوده است. عدم توفیق حکومت مرکزی افغانستان و نهادهای ذیربط از جمله شورای عالی صلح یکی از مهمترین دلایل ورود ایالاتمتحده به مذاکره مستقیم و دوجانبه با طالبان است.
علاوه بر این همه طرفهای دخیل در مسئله افغانستان بهخوبی میدانند که دولت توانایی و امکانات لازم برای مذاکره با طالبان را ندارد. بهتر از همه طالبان بر این واقعیت وقوف دارد. از این رو است که طی سالهای گذشته طالبان بر مذاکره مستقیم با طرف اصلی حساب خود در افغانستان اصرار کرده است. این امر بدین معنا است که ایده « مذاکرات افغانستان محور و بینالافغانستانی5» از اساس ایده بلندپروازانهای بوده و نمیتوانست محملی برای صلح باشد. البته انتظار میرود که در آینده دولت افغانستان ولو به عنوان نقش حاشیهای وارد فرآیند مذاکرات شود.
دوم، پاکستان یکی از مهمترین متغیرها در موضوع صلح افغانستان به شمار میآید. این مذاکرات در اوج رقابتهای انتخاباتی پاکستان آغاز شد. بر اساس گزارشهای موجود، طرف آمریکایی در این مدت رایزنیهای مهمی با پاکستان داشته است اما بسیار بعید به نظر میرسد که دولت موقت پاکستان اختیارات کافی را برای تصمیمگیری در این موضوع، دارا بوده است. فارغ از نتایج این رقابت که خود یکی از شگفتی سازها در فضای سیاسی پاکستان محسوب میشود، به نظر میرسد که چرایی عدم مداخله این کشور در مذاکرات، نیازمند مداقه بیشتر است.
نخستین احتمال آن است که ارتش به عنوان اثرگذارترین نهاد در مسئله افغانستان اولویتهای مهمتر داخلی از جمله انتخابات داشته و بنابراین ورود چندانی به شکل و محتوای مذاکره نکرده است. این احتمال چندان دور از ذهن نیست چرا که با توجه به نقش مهمی که ارتش در انتخابات اخیر بر عهده داشت، احتمالاً برنامهای برای باز کردن پنجره مناقشهانگیز جدیدی نداشته است.
اگر چنین احتمالی صائب باشد، طبیعی است که ارتش به عنوان متصدی مسئله افغانستان در حاکمیت پاکستان، در شرایط جدید تلاشهایی را در راستای اثرگذاری بر مسئله آغاز خواهد کرد. تجربه نشان داده است که این جنس تلاشها جهت مثبتی نخواهند داشت. دومین احتمال آن است که حاکمیت پاکستان بر اثر فشارهای وارده در عرصه اقتصادی و سیاسی، در نظر داشته تا رویکرد متعادلتری نسبت به آمریکا اتخاذ نماید و در این راستا در قبال مسئله گفتگوهای صلح از خود انعطاف نشان داده است. این احتمال در کنار احتمال تشکیل دولت توسط عمران خان میتواند چشمانداز امیدوار کنندهای برای موضوع صلح در افغانستان باشد. احتمال سوم آن است که پاکستان مسئله طالبان را خاتمه یافته تلقی میکند. با توجه به برخی نشانهها از رفتارهای مستقلانه طالبان و نیز شکلگیری نیروی معارض جدیدی تحت عنوان داعش، میتوان احتمال داد که حاکمیت پاکستان در نظر دارد تا با همکاری در حل مسئله طالبان، مانور سیاسی و پرستیژی خود در افکار عمومی کشورهای منطقه به ویژه افغانستان را ساماندهی کرده و روابط خود با ایالاتمتحده را تلطیف نماید. در این صورت نیز میتوان چشمانداز روشنی برای آینده مسئله طالبان افغانستان تصور نمود. طبیعی است که با توجه به عدم تغییر مبنایی در احوالات ژئوپلیتیکی افغانستان و پاکستان، باید منتظر جلوههای جدیدی از سیاست اسلامآباد در قبال کابل باشیم.
سوم، حکومت افغانستان در مقوله تأمین امنیت عملکرد ناامیدکنندهای داشته است. علاوه بر این طی سالهای گذشته هیچگاه این تشکیلات مورد شناسایی طالبان قرار نگرفته و این گروه دولت افغانستان را به طور عام فاقد مشروعیت لازم برای گفتگو دانسته است. از این گذشته مذاکره باید با طرفی صورت گیرد که توانایی انجام تعهدات و ارائه امتیازات را داشته باشد؛ این در حالی است که حاکمیت در افغانستان ضعیفتر از آن است که بتواند امتیازات قابل توجهی را ارائه و تحقق آن را تضمین نماید. ازجمله این امتیازات میتوان به تعهد خروج نیروهای غربی، لغو تحریمهای بینالمللی و نیز خارج کردن رهبران گروه طالبان از لیست سیاه اشاره کرد. از این رو است که ایالاتمتحده به عنوان طرفی که توانایی انجام همه تعهدات احتمالی را داراست مخاطب طالبان قرار گرفته است.
چهارم، وارد شدن طرفهای مختلف به مذاکره و شکلگیری رقابتهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی بیتردید روند مذاکره را با اشکالاتی در داد و ستدهای سیاسی مواجه خواهد کرد. ایالاتمتحده قدرت فائقه در افغانستان بوده و توانایی اجماع سازی یا لااقل به حاشیه بردن نگاههای ناموافق در افغانستان را دارد. ازاینرو طالبان بهدرستی برای در امان ماندن از فشارهای احتمالی طرفهای مختلف و رسیدن به نتیجه از ابتدا بر مذاکره مستقیم و دوجانبه با آمریکا تأکید داشته است. در مجموع به نظر می رسد که دست بالاتر طالبان و روند فزاینده گسترش نفوذ این گروه در افغانستان، شرایط را برای پذیرش پیششرط آن یعنی مذاکره مستقیم و دوجانبه با آمریکا فراهم نموده است.
اهداف احتمالی آمریکا از آغاز مجدد گفتوگوهای صلح
آخرین و اصلیترین پرسشی که باید بدان پاسخ گفت، آن است که آمریکا از آغاز مجدد گفتگوها با ترتیبات پیش گفته چه اهدافی را دنبال میکند. به عبارت دیگر چه اهدافی موجب شده است تا ایالات متحده راهکنشهای (تاکتیکهای) دیرین خود در قبال طالبان را کنار گذاشته و مذاکره مستقیم، دوجانبه و بی قید و شرط را آغاز کرده است؟ در این باره ملاحظات ذیل قابل تامل هستند:
نخست، بازخوانی مواضع و عملکرد ترامپ در بیش از یک سال از روی کار آمدن او در آمریکا میتواند برخی ویژگیهای شخصیتی وی را آشکار نماید. یکی از این ویژگیها که شاید ناشی از تواناییهای مالی یا روحیه عملگرای او باشد، علاقه به حلوفصل کردن «سریع» موضوعات و مشکلات پیش روی سیاست داخلی و خارجی آمریکا است. همین امر نیز موجب شده است که رویکردهای وی در بیان یا عمل تغییرات مختلفی را تجربه کنند. این گزاره را میتوان به تحولاتی که در رویکرد وی در قبال افغانستان طی مدت کوتاه گذشته رخ داد، مستند نمود. در این راستا ترامپ معمولاً فشار شدید سیاسی/ اقتصادی وارد کرده و منتظر واکنش میشود. اگر واکنش مطلوب بود، اهداف خود را دنبال میکند و اگر فشار با مقاومت طرف مقابل مواجه شد، اتخاذ سیاستهای تشویقی میتواند در دستور کار قرار گیرد. طالبان و مسئله ایران میتوانند در شرایط فعلی نمونههایی برای این انگاره باشند.
البته نکتهای که باید مورد توجه کارشناسان قرار گیرد، وجود تباین در رویکردهای ترامپ و آمریکای ترامپ است. آنچه در نگاه نگارنده آشکار است، وجود تفاوت میان سیاست خارجی رئیسجمهوری ایالاتمتحده و وزارت خارجه ایالاتمتحده است. این تمایز را میتوان در مواضع ترامپ مبنی بر مذاکره بیقیدوشرط با جمهوری اسلامی ایران و مواضع پمپئو مبنی بر وجود شروطی برای آغاز مذاکره مشاهده کرد. به نظر میرسد که سیاست خارجی وزارت خارجه بیشتر مورد قبول طیفهای مختلف جمهوریخواهان آمریکا باشد.
دوم، انتخابات سال 2018 آمریکا در ششم نوامبر سال جاری یعنی حدود چهار ماه دیگر برگزار خواهد شد. در این انتخابات تمامی کرسیهای مجلس نمایندگان و حدود یکسوم کرسیهای سنا به رأی گذاشته خواهد شد. نظرسنجیها حکایت از تغییر موازنه در هر دو مجلس دارد یا لااقل جمهوریخواهان نگران تغییر این موازنه هستند. طبیعی است که چشم حزب جمهوریخواه به عملکرد دولت ترامپ باشد چرا که این عملکرد میتواند در جهت رأی آینده رأیدهندگان آمریکایی تأثیرات جدی بر جای بگذارد. به لحاظ داخلی محبوبیت سیاستهای ترامپ به ویژه در حوزه اقتصادی در سطح بالایی است اما اقبال به سیاست خارجی او ناامید کننده است. این مسئله در کنار برخی حواشی داخلی از جمله عملکرد شخصی و روابط تعریف نشده وی، پاشنه آشیل جمهوریخواهان در انتخابات پیش رو محسوب میشود. از این رو ترامپ نیازمند برخی برگهای برنده در عرصه سیاست خارجی است که بتواند با نقد کردن آن در فضای داخلی ترتیبات سیاسی کنونی در کنگره آمریکا را حفظ و تقویت نماید یا دستکم تحولات در موازنه کنونی را به حداقل برساند. در این راستا «بهترین گزینهها، جنجالیترین گزینهها» هستند: مسئله کره شمالی، طالبان، ایران و سوریه.
موارد مذکور مهمترین و چالش برانگیزترین پروندههای سیاست خارجی آمریکا در عرصه بینالمللی محسوب میشوند. ترامپ در یک نمایش سیاسی توانست با امضا کردن توافق نامهای با کیم جونگ اون (رهبر کره شمالی)، این مسئله را ظاهراً حلوفصل نماید. در هفتههای اخیر نیز موضوع سوریه و طالبان را در دستور کار قرار داده و هفته گذشته نیز ایده «مذاکره بدون پیششرط، هرکجا و هر زمان» را برای حلوفصل پرونده ایران مطرح نمود. کوتاه سخن اینکه شروع مذاکرات با طالبان لزوماً به معنی اراده آمریکا برای حلوفصل دائمی و بنیادین این مسئله نیست. آنچه در ماههای آتی مورد نیاز ترامپ است، برگزاری یک نمایش از جنس آن چیزی است که در مورد کره شمالی برگزار شد.
سوم، آمریکا اخیراً به نیروهای نظامی خود دستور ترک مأموریت در مناطق حاشیهای و دور دست و تمرکز بر مناطق شهری و عمده را داده است. این دستور میتواند به عنوان بخشی از تفاهمهای اخیر با طالبان قلمداد شود اما به نظر میرسد که این اقدام گامی در جهت تقویت داعش در افغانستان است که احتمالاً در قالب امتیازی به طالبان، یا انعطافی نسبت به طالبان قلمداد شده است. بر اساس آنچه که در کتاب «ادارةالتوحش» یا مدیریت توحش ـ که در سال 2004 به قلم ابیبکر الناجی نوشته شده و رهنامه داعش به شمار میرود، آمده است، باید از طریق اجرای سلسله عملیات انتحاری حکومت مرکزی را کلافه و فرسوده کرد و درعینحال مردم را به ناکار آمدی تشکیلات مستقر مجاب نمود. او از این مرحله تحت عنوان «النکایه» نام میبرد. اکنون این پرسش مطرح میشود که عملیات نکایه یا فرسودهسازی دشمن از طریق حملات پیدرپی به شهروندان و تأسیسات شهری از کجا باید آغاز شود؟ ابوبکر الناجی پنج ضابطه اصلی در انتخاب محل عملیات ارائه میدهد: نخست، جغرافیایی که موقعیت زمینشناسی (پستی و بلندی جهت استقرار، عملیات، اختفا و پشتیبانی) و عمق راهبردی مناسبی داشته باشد. دوم، منطقهای که نفوذ و سیطره حکومت مرکزی بر آن ضعیف است (مناطق مرزی، دورافتاده و حتی شهرهای اصلی) به نحوی که عوامل عملیاتی بتوانند ضمن تجدیدقوا، از تعقیب و دستگیری توسط نیروهای هوایی (پهپاد) و زمینی در امان باشند. سوم، مناطقی که تفکر جهادی در آن سرزنده است. چهارم، مناطقی که حائز فضائل خدادادی مردم است و پنجم، مناطقی که دسترسی آسان و بی دردسر به سلاح دارند. روشن است که افغانستان و به ویژه مناطق حاشیهای آن واجد همه این ویژگیها هستند و عقبنشینی نیروهای آمریکایی (که نقش مهمی در مدیریت عملیات ضدترور دارند) از این مناطق در واقع به معنی تبدیل کردن بخش گستردهای از خاک افغانستان به محملی برای جولان جریانهای افراطگرا از جمله داعش است. به عبارتی متمرکز ساختن نیروهای نظامی غربی در شهرهای اصلی، هم امتیازی به طالبان محسوب میشود و هم امتیازی به داعش؛ و این امر افغانستان و مردم مظلوم آن را به هدف آسانی برای فرسوده سازی حکومت و حاکمیت تبدیل خواهد کرد. این امر سه نتیجه بلافصل خواهد داشت: نخست، گسترش نزاع میان طالبان و داعش؛ دوم، گسترش میزان آوارگان که جمهوری اسلامی ایران یکی از مهمترین مقصدهای مهاجرتی آنان خواهد بود؛ و سوم، فراهم ساختن زمینه مساعد برای استمرار حضور ایالاتمتحده یا دستکم متکی کردن بیشازپیش افراد و ترتیبات موجود در افغانستان به این کشور.
چشماندازهای پیشرو
تقلا برای تحقق صلح در افغانستان سابقه طولانی دارد و تاکنون این مهم به دلایل مختلف به نتیجه مطلوب نرسیده است. کشورهای مختلف طی سالیان گذشته در قالب ابتکارات گوناگون، تلاشهای فراوانی را برای آغاز گفتوگوهای صلح انجام دادهاند اما به دلایلی ازجمله وجود متغیرهای متعدد دخیل در مسئله صلح، اعمال نفوذ بازیگران مؤثر در این روند، عدم وجود اراده کافی برای تحقق صلح و فراگیر نبودن ابتکارات صورت گرفته تاکنون هیچ بازیگری و هیچ ابتکاری نتوانسته است از مذاکرات اولیه فراتر برود. به طریق اولی هیچ تضمینی وجود ندارد که تلاش حاضر به نتیجه رسیده و گره کور صلح و امنیت در افغانستان را بگشاید. اتفاقاً گزارهها حکایت از آن دارد که ابتکار جاری با ترتیبات کنونی تقریباً همه ایرادات پیش گفته را دارد و نخواهد توانست به تحقق صلح در افغانستان مدد برساند مگر اینکه در آینده این نقائص بر طرف شود. عمدهترین ایرادات عبارتاند از نادیده انگاشتن حکومت مرکزی افغانستان و نیز نادیده گرفتن بازیگران تأثیرگذار در افغانستان و فرآیند صلح. البته اگر هدف کوتاهمدت ترامپ ـ آن گونه که ذکر آن رفت ـ مد نظر باشد، مسئله شکل دیگری خواهد یافت.
از سوی دیگر، تجربه نشان داده است که حلوفصل بحرانهای بینالمللی به طور عام و مسئله دیرپای افغانستان به طور خاص، به صورت یکجانبه ممکن نیست. به بیان دیگر قدرتهای مطرح منطقهای و بینالمللی در نظام کنونی بینالملل هر یک به نحوی منافعی در حل و فصل بحران افغانستان دارند. به نظر میرسد که رویکرد فعلی آمریکا به مسئله، توأم با نادیده انگاشتن منافع بازیگران مطرح بوده و همین امر مانع بزرگی در مسیر صلح خواهد بود.
نکته حائز اهمیت در پیش بینی آینده، توجه به موقعیت و اهمیت افغانستان است.افغانستان به لحاظ ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیک دارای موقعیت کمنظیری است. همجواری با ایران، آسیای مرکزی، چین و پاکستان موقعیتی غیرقابل چشمپوشی برای ایالاتمتحده است. از این رو به سختی میتوان پیشبینی کرد که آمریکا این سرزمین و هزینههایی که برای آن کرده است را رها کند. با این وصف یا طالبان باید از برخی پیششرطهای خود از جمله خروج آمریکا از افغانستان عقبنشینی کند و یا ادامه قصه پرغصه صلح افغانستان را بهوقت دیگری موکول کرد.
و نهایتا اینکه با فرض استمرار گفتگوهای صلح، جمهوری اسلامی ایران قاعدتاً میبایست منافع مشروع خود در افغانستان را با جدیت دنبال کند. همچنین در دستور کار قرار دادن ابتکارات جدید با دولتهای همسو ازجمله پاکستان و روسیه میتواند به تقویت موضع بازیگران منطقهای در روند یکجانبه آمریکا کمک شایانی نماید. رسیدن به افغانستانی «امن، باثبات و سعادتمند» رویکرد عملی جمهوری اسلامی ایران طی دوره طولانی بحران در این کشور بوده است اما باید این پیام به همه طرفها منتقل شود که این مهم بهسختی میتواند با نادیده انگاشتن منافع مشروع بازیگران دخیل در موضوع محقق شود.
انتهای مطلب/