تبیین ابعاد سهگانه بحران افغانستان با تاکید بر نقش طالبان و داعش
تجربه آتش بس موقت که به مناسبت عید فطر، ابتدا از طرف محمداشرف غنی رئیس جمهوری افغانستان اعلام شد و طالبان به مدت 3 روز عید آن را پذیرفتند، خوشبینیهای زیادی را از تمایل طرفین به صلح و آغاز روندی که به جنگ طولانی نزدیک به چهار دهه در افغانستان بتواند پایان دهد به وجود آورد. به ویژه آن که به هنگام ورود طالبان به کابل و شهرهای مهم دیگر از طرف مقامات دولتی و نیز تودههای مردم با استقبال گرم و کم سابقهای روبرو شدند. شرکت مشترک طالبان و نیروهای نظامی و امنیتی در مراسم نماز جماعت روز عید فطر در کنار یکدیگر و مصاحفه بعد از نماز بین نظامیان و طالبان که در شبکههای اجتماعی بازتاب گستردهای یافته بود بر این گونه خوشبینیهای امیدوارانه افزود. اما پرسش این است که آیا واقعا این گونه خوش بینیها از زمینههای واقعی عملیاتی شدن برخوردار هست یا خیر؟
ایران شرقی/
پیرمحمد ملازهی*
تجربه آتش بس موقت که به مناسبت عید فطر، ابتدا از طرف محمداشرف غنی رئیس جمهوری افغانستان اعلام شد و طالبان به مدت 3 روز عید آن را پذیرفتند، خوشبینیهای زیادی را از تمایل طرفین به صلح و آغاز روندی که به جنگ طولانی نزدیک به چهار دهه در افغانستان بتواند پایان دهد به وجود آورد. به ویژه آن که به هنگام ورود طالبان به کابل و شهرهای مهم دیگر از طرف مقامات دولتی و نیز تودههای مردم با استقبال گرم و کم سابقهای روبرو شدند. شرکت مشترک طالبان و نیروهای نظامی و امنیتی در مراسم نماز جماعت روز عید فطر در کنار یکدیگر و مصاحفه بعد از نماز بین نظامیان و طالبان که در شبکههای اجتماعی بازتاب گستردهای یافته بود بر این گونه خوشبینیهای امیدوارانه افزود. اما پرسش این است که آیا واقعا این گونه خوش بینیها از زمینههای واقعی عملیاتی شدن برخوردار هست یا خیر؟
متاسفانه طالبان درخواست تمدید آتش بس پیشنهادی اشرف غنی را بیپاسخ گذاشت و در ساعات اولیه پایان آتش بس حملات گستردهای را در برخی از ولایات غربی، شرقی و شمالی افغانستان آغاز کرد. پرسش بعدی این است که چرا همه طالبان حاضر به ادامه آتش بس نشدند. برای یافتن پاسخی واقعبینانه به چنین پرسشهای دشورای، لازم است طرفهای اصلی جنگ در افغانستان و تضاد منافع آنها را در 3 بعد داخلی، منطقهای و بینالمللی مورد توجه قرار داد.
بازی قدرت در افغانستان
در بعد داخلی تضاد منافع قومیتهای پشتون و غیر پشتون واقعیت انکار ناپذیری است. بحث اصلی، قدرت و میزان دستیابی هر کدام از قومیتها به ارکان قدرت است. اشرف غنی و طالبان در این امر که قدرت در انحصار قومیت پشتون باقی بماند اشتراک نظر و منافع دارند. اما به لحاظ ایدئولوژیک در دو نقطه مقابل هم قرار گرفتهاند. طالبان وفادار به نوع راست کیش در مکتب دیوبندی شبه قاره هندی هستند و قدرت مشروع از نظر آنها در قالب امارت اسلامی تحت تسلط انحصاری پشتون، معنا شده است. بنابراین هم به لحاظ قومی و هم به لحاظ ایدئولوژی انحصارطلب هستند و این در حالی است که اشرف غنی خود را نماینده تکنوکراتها و لیبرالها در قومیت پشتون با ادعای فرا جناحی و فرا قومی میداند. از این رو میتوان گفت که قومیتهای غیر پشتون در پذیرش طالبان در خود اشتیاق نشان نمیدهند و در نگاهی معادله قومی قدرت در افغانستان حضور طالبان و سهم گیری آنها از قدرت را با منافع و موقعیت خود در تضاد مییابند. ظن غالب در این خصوص آن است که هدف پشت پرده اشرف غنی از پذیرش طالبان تقویت جایگاه قومی خود و تضعیف موقعیت جناح شمالیها است که عبدالله عبدالله آن را در دولت وحدت ملی نمایندگی میکند ولی این نمایندگی اخیرا با چالش روبرو شده است.
اگر شایعه تصمیم دولت اشرف غنی مبنی بر مصادره اموال عطامحمد نور شاخصترین فرد در حزب جمعیت اسلامی درست باشد، آنگاه میتوان تمایل رئیس جمهوری افغانستان را به تمدید نامحدود آتش بس با طالبان، بهتر درک کرد. واکنش رهبران قوی غیر پشتون – تاجیک، ازبک و هزاره - را قبلا در تشکیل جبهه نجات افغانستان در آنکارا دیدهایم. جبههای که در آن عطامحمد نور، محمد محقق، صلاح الدین ربانی و ژنرال دوستم در محور آن قرار دارند و به شدت با هر گونه مصالحه با طالبان در شکلی که اشرف غنی به دنبال آن است مخالف بوده و خود را وارث جهاد علیه اتحاد شوروی سابق میدانند که کشور را از چنگال روسها و رژیم مارکسیسی نجیبالله در آوردهاند.
این جریان هر چند که در درون حاکمیت قرار دارد ولی به تدریج در مقام اپوزیسیون وارد عمل میشود. به ویژه آن که دولت، با گلبدین حکمتیار و حزب اسلامی رقیب اصلی شمالیها وارد معامله شده است.
از این رو میتوان گفت که بخشی از علل شکست تجربه آتش بس موقت، مرتبط با چالش قومی قدرت و نگرانی از آینده است. اما این همه موضوع نیست و شاید هم ضعیفترین حلقه در مجموعه علل دیگر باشد.
اختلافات منطقهای
دلیل دوم را میباید در سیاست کشورهای همسایه دور و نزدیک افغانستان جستجو کرد که هر کدام پیگیر منافع متضاد خود با یکدیگر هستند. اگر این واقعیت را که بدنه طالبان بیشتر تمایل به آتش بس موقت از خود بروز داد و این رهبری طالبان بود که تداوم آتش بس را رد کرد و دستور ادامه جنگ را صادر کرد در نظر بگیریم، سفر ژنرال قمر جاوید باجوا فرمانده کل ارتش پاکستان، هم زمان با آتش بس به کابل و دیدار و گفتگو با مقامات افغانستان از اهمیت ویژهای برخوردار میشود.
شایعه است که قمر جاوید باجوا درخواستهای مشخصی از دولت افغانستان داشته است:
- نفوذ هندوستان را در افغانستان کاهش یابد.
- حمایت افغانستان از گروه تحریک طالبان پاکستان قطع گردد.
- خط مرزی دیورند به رسمیت شناخته شود.
ظاهرا واکنش سرد دولت وحدت ملی افغانستان به این پیشنهادات ژنرال قدرتمند پاکستان، عامل اصلی و مهم عدم تمدید آتش بس از طرف طالبان بوده است. همزمانی بازگشت ژنرال قمرجاوید باجوا از کابل و شروع عملیات نظامی طالبان، لااقل در کابل، موید چنین برداشتی تلقی شده است. با این حال واقعیت آن است که پاکستان در پی برنامهریزی دقیق دیگری است و مدعی شده است نفوذی را که در گذشته بر رهبری طالبان داشته است از دست داده و این کشورهای همسایه افغانستان هستند که به تقویت طالبان میپردازند. اما کسی تردید ندارد که رهبری شورای کویته طالبان در مرکز ایالت بلوچستان و رهبری شبکه حقانی متحد طالبان در پیشاور مرکز ایالت خیبرپختونخواه پاکستان مستقر و از حمایت ISI - آژانس اطلاعات محرمانه ارتش پاکستان برخوردارند.
اختلافات بین المللی
در بعد بین المللی نشانههای کم و بیش روشنی از گذشته وجود دارد که بخشی از تداوم جنگ در افغانستان به تضاد منافع قدرتهای جهانی و در راس آنها آمریکا و روسیه باز میگردد. حضور نظامی آمریکا و دستیابی ارتش آمریکا به پایگاههای نظامی در افغانستان با منافع امنیتی روسیه همخوانی ندارد و این به رغم آن است که ابتدای دخالت نظامی آمریکا و ناتو و ساقط کردن قدرت طالبان، روسیه کمکهای موثری به ارتش آمریکا و ناتو کرد. اما با گذشت زمان روسها نسبت به اهداف رهبری آمریکا در افغانستان دچار تردید شدند و اکنون پنهان نمیکنند که روابطی را با طالبان برقرار کردهاند. با این حال نگرانی روسها از حضور نظامی آمریکا در افغانستان نیست، بلکه نگرانی مهمتر پروژهای است که از نظر روسها، آمریکاییها در دست گرفتهاند و در حال عملیاتی کردن آن هستند. طبق این برداشت، پروژه طالبان در مراحل پایانی خودش قرار گرفته و مدیریت آن به گونهای که نه با شکست کامل روبرو شود و نه پیروز نهائی در نبرد باشد دیگر پاسخگوی منافع آمریکا و ناتو نیست. نیروی جوانتر و با انگیزهتری نیاز هست که پروژه مهمتر و گستردهتری را بتواند علیه رقبای آمریکا عملیاتی کند. این پروژه، داعش است که در خاورمیانه شکست خورده و سرزمین خلافت خود خوانده خود را در شعبه خاورمیانه متعلق به خود را از دست داده است و زمینه برای طرح شعبه شرقی و خراسانی خلافت مهیا شده است.
داعش، تهدیدی نظامی و ایدئولوژیکی
طبق این برداشت، داعش و آمریکا و ناتو میتوانند در یک جهت، منافع مشترکی بیابند و به تدریج در امتداد مرزهای افغانستان با آسیای مرکزی و ایالت سین کیانگ چین مستقر شوند و وارد حوزه امنیتی روسیه و چین گردند. همچنین در ولایات غربی افغانستان نظیر فراه و نیمروز و هرات در موقعیت مشابهی رقیب دیگر آمریکا، ایران را هم در نظر داشته باشند. یکی از دلایلی که روسیه به طرف طالبان گرایش پیدا کرده است، استفاده از ظرفیتها و تضاد منافع طالبان و داعش است که جنگ بر سر قدرت و نفوذ بین آنها را در بلند مدت اجتناب ناپذیر میسازد. روسها به درستی میدانند که طالبان یک گروه قومی و ایدئولوژیک با ادعای محدود دست یابی به قدرت در افغانستان است و ادعائی بیش از این ندارد. در حالی که داعش مدعی خلافت اسلامی در کل جهان اسلام و فراتر از آن است و از این ظرفیت برخوردار است که دستگاههای امنیتی غربی، از آن گروه، جهت اعمال فشار به روسیه و چین بهره گیرند. به ویژه آن که زبدهترین نیروهای جنگنده داعش در سوریه و عراق از قومیتهای ازبک، تاجیک، قزاق، چچن و قرقیز آسیای مرکزی بودهاند. یعنی همان نیروهائی که تا سطح فرماندهی جنگ در سوریه و عراق رشد کرده بودند و شکست آنها به دلیل دخالت موثر روسیه و ایران بوده است. بنابراین آنها با انتقال به شمال و غرب افغانستان از انگیزه کافی برخوردارند که رقبای آمریکا و ناتو را تحت فشار قرار دهند.
اما بحث این است که آیا دو قدرت نظامی و ایدئولوژیک که هر دو مدعی اسلام هستند هم زمان میتوانند در افغانستان مسلح و فعال باقی بمانند. ظن غالب در این خصوص آن است که تضاد منافع آنها دیر یا زود باعث درگیری خواهد شد. تصور روسها آن است که میتوانند به حمایت طالبان بیایند و با خطر داعش برای امنیت آسیای مرکزی و امنیت ملی خود مقابله نمایند. در چنین نگاهی پروژه طالبان در مراحل پایانی خودش قرار میگیرد و داعش جایگزین آن خواهد شد. تجربه آتش بس موقت طالبان و اشرف غنی هر چند که با شکست روبرو شد، ولی یک واقعیت را کاملا روشن کرد. طالبان در سطح نیروی عملیاتی و بدنه همچون ملت افغانستان از جنگ خسته شدهاند و به دنبال راه حلی مناسب برای زمین گذاشتن سلاح میباشند و اگر رهبری طالبان به این خواست عمومی بیاعتنا شود، ریزش نیروها در سطح بدنه طالبان دور از انتظار نخواهد بود.
با این حال موضوع به این سادگی هم نیست و پروژه جایگزینی داعش به جای طالبان نیازمند هماهنگی و توافق دستگاههای استخباراتی غربی، عربی و منطقهای است. در این بین ISI پاکستان نقش بیبدیلی خواهد داشت. ISI زمانی تن به چنین معاملهای خواهد داد که مطمئن شود منافع خود در افغانستان تامین میشود و با چالش جدی روبرو نخواهد بود.
تغییر ماموریت از طالبان به داعش
شاید بتوان تصور کرد که آمریکا اولین نشانه را با کشتن ملا فضل الله رهبر تحرک طالبان که در ولایت خوست افغانستان مستقر بود، به پاکستان نشان داده است. هم چنان که انتقال دکتر افردی (فردی که در افشای محل سکونت اسامه بن لادن رهبر القاعده به سازمان جاسوسی آمریکا کمک کرد) به زندانی مناسبتر، نشانهای از طرف پاکستان به آمریکا است.
اگر بتوان نشانههای بیشتری در آینده به دست آورد قابل تصور خواهد بود که پروژه طالبان در حال ورود به مرحله پایانی است هر چند که از سرعت و فوریت غیر لازمی برخوردار نخواهد بود ولی به احتمال زیاد به میزانی که پروژه داعش در افغانستان پیشرفت داشته باشد از شدت نظامی پروژه طالبان کاسته و روند مصالحه کابل تقویت خواهد شد. بنابراین تمایل به مصالحه طالبان در افغانستان الزاما به معنای استقرار صلح در این کشور نیست و میتواند فقط جابجائی نیروهای عملیاتی و جغرافیای جنگ را تغییر دهد و از جنوب و شرق افغانستان به شمال و غرب و از طالبان محلی به داعش انتقال یابد و کارکرد جدیدی برای آن علیه رقبای آمریکا و غرب تعریف کند.
همین احتمال است که رهبری طالبان را در نهایت با اجبار یا تشویق پاکستان به پای میز مذاکره خواهند کشاند و با ریزش در بدنه، آنها را مجبور میکند طرح اشرف غنی برای شرکت در قدرت را بپذیرند و سلاح بر زمین بگذارند. تنها لازمه این تحول خارج کردن پاکستان از سیبل سیاستهای ترامپ رئیس جمهوری آمریکا و ایجاد فضای جدیدی است که پاکستان منافع خود را در افغانستان باز تعریف کند و به حداقلی دست یابد.
در عین حال بخش رادیکالتر طالبان از این ظرفیت برخوردار خواهد شد که از طالبان جدا شده و به داعش بپیوندد. امری که آمریکا نیز آن را مغایر با اهداف بعدی خود ارزیابی نخواهد کرد. بنابراین تلاش طالبان برای تشدید جنگ در واقع هدف دست نیافتنی قدرت در کابل نیست بلکه دست یابی به حداکثر امتیاز در صورت مصالحه و تقویت جناح پشتونی قدرت و تضعیف جناح غیرپشتونی قدرت در کابل هم معنی میدهد. هم چنان که در بعد منطقهای علیالقاعده میتواند موقعیت پاکستان و عربستان سعودی را تقویت و موقعیت هندوستان و ایران را تضعیف کند.
انتظاری که در بعد بین المللی هم با تقویت موقعیت آمریکا و ناتو و تضعیف موقعیت روسیه و چین میتواند همراه شود.
گمانه زنیهائی درباره تحولات آینده
1- پروژه طالبان هر چند که تمام نشده است ولی به مراحل پایانی خود نزدیک میشود. نقش آموزشی نیابتی پاکستان و نقش ایدئولوژیک حمایتی عربستان بسیار مهم و حائز اهمیت خواهد بود.
2-مسئولیت تداوم جنگ و بحران در افغانستان و کشورهای هم جوار آن به داعش واگذار خواهد شد. در پروژه داعش افغانستان در سطح سکوی پرتاب حوزه امنیتی روسیه، چین و ایران مطرح است، نه بیش از این.
3-طالبان در نهایت به بخشی از قدرت در شرق و جنوب و شراکت در دولت مرکزی دست خواهد یافت و با کمک اشرف غنی و جناح پشتونی قدرت و حزب اسلامی حکمتیار، از موقعیت قومی و ایدئولوژیک، خود را تقویت خواهد کرد.
4- حضور احتمالی طالبان در قدرت با واکنش منفی سایر قومیتها و جریان جهادی روبرو میشود و ساختار ریاست کنونی قدرت را به ساختاری غیر متمرکز و نیمه فدرالی تغییر خواهد داد که به نوبه خود چالش بزرگی برای تطبیق نظام نیمه فدرالی مدرن در جامعه عشیرهای و سنتی به وجود خواهد آورد.
5- این احتمال منتفی نیست که اشرف غنی پذیرش خط دیورند را قابل مذاکره بداند و آن را در ازای صلح با طالبان و دستیابی مطمئن به یکی از بنادر پاکستان بپذیرد.
6- به احتمال زیاد مصالحه دولت و طالبان هر چند که به سرعت و قدرت ممکن نیست ولی در صورت تحقق؛ به رقابتهای منطقهای بین پاکستان و هند و همچنین عربستان سعودی و ایران دامن خواهد زد و در سطح بینالمللی، رقابتهای روسیه، چین، آمریکا و ناتو را در افغانستان بیش از گذشته تشدید خواهد کرد.
انتهای مطلب/