سیمای ایران در ادبیات ترکمنستان؛ نمونهای از مؤلفههای ذهنی و فرهنگی همگرایی
موسسه مطالعات راهبردی شرق
درآمد:
به کارگیری زبان، جهان اجتماعی را آنگونه که هست، پدید میآورد. کارگزاران و ساختارها، یکدیگر را با گفتارها، سیاستها، قواعد و نهادها میسازند. در تمام روابط اجتماعی، افراد نقش کارگزاری دارند و قواعد، ضمن فراهم آوردن امکان کنش، محدودیت هایی نیز برای کنش های ممکن ایجاد می کنند. «سخن گفتن» مهم ترینِ این کنش ها است. سخن گفتن یا کنش های گفتاری، در بسیاری از ابعاد جهان اجتماعی شامل فرهنگ ها و ارزش ها گسترش می یابد و زمینه ای برای ساخت اجتماعی منافع پدید می آورد (1).
به عبارت دیگر، ساخت اجتماعی منافع، در بستر فرهنگ و ارزش هایی شکل می گیرد که بیش از هر چیز از کنش های گفتاری تأثیر می پذیرد و این مسئله، علاوه بر روابط اجتماعی افراد و گروه ها، به روابط بین دولت ها و مردم جوامع مختلف نیز قابل تعمیم است.
اهمیت و جدیّت تأثیرگذاری کنش های گفتاری تا جایی است که برخی از نظریه پردازان روابط بین الملل (مانند نیکلاس اُنف)، اساسا مطالعه روابط بین کشورها را مانند سایر ابعاد وجود انسانی، چیزی جز مطالعه زبان (شامل تمام شکل های شفاهی، مکتوب و نمادین) و قواعد آن نمی دانند (2).
در این میان، ادبیات جوامع، از مهم ترین مجموعه هایی است که عناصر فرهنگ و ارزش های هر یک از آنان را بازنمایی می کند و به نظر می رسد که بررسی و شناخت داشته های ادبی جوامع مختلف، چشم انداز جالب توجهی برای شناسایی اساس کنش گری کارگزاران آن را فراهم می آورد. ضرورت دیگر این شناخت نیز معطوف به سیمایی است که از «ما» -به عنوان کشور طرف گفتگو و مخاطب این کنش ها- در ادبیات و میراث فرهنگی این جوامع متبلور شده و آشکار یا پنهان، در زمینه عمومی روابط «ما» و «آن ها» حضور دارد.
ادبیات، جلوه گاه باورها، ارزش ها و عناصر هویتی یک جامعه است و آفرینندگان آثار ادبی، از آن جا که عموما در زمره نخبگان و آگاهان جامعه خود به شمار می روند، به نوعی، دغدغه ها، تجربه ها، خواسته ها و ناکامی های جامعه خود را در قالب این آثار بازنمایی می کنند. فارغ از بحث قالب و اقتضائات آن، آن چه به عنوان ادبیات یک دوره خاص و یا میراث ادبی یک جامعه قابل شناسایی است، بازگوکننده همه یا بخشی از نظام معنایی، فهم از خود و نوع نگاه به دیگران، وضعیت موجود و شرایط آرمانی آن جامعه نیز محسوب می شود. بایسته های هنری، لاجرم بر شکل بیان و گزینش گری مؤلفان (در مواجهه با واقعیت ها) تأثیرگذار است، اما نهایتا، هر پدیده ادبی در قالب یک زبان (با مناسبات اجتماعی و نمادهای خاص آن) و با به کارگیری عناصر واقعی جهان پیرامون مؤلف شکل می گیرد. ادبیات ترکمنستان نیز از این قاعده برکنار نیست و داشته های آن، در بستر مناسبات اجتماعی و ویژگی های زبانی خاص هر دوره از حیات اجتماعی و تاریخی ترکمن ها تبلور یافته است. این ادبیات که صورت اولیه بسیاری از آثار آن در قالب های شفاهی و عامیانه پدید آمده است، قاعدتا، بازگوکننده بخش نزدیک تری به بطن باورها، ارزش ها و عناصر هویتی جامعه ترکمن ها نیز به شمار می رود.
در ارتباط با سیمای ایران در ادبیات ترکمنستان و چگونگی بازنمایی آن در بستر عناصر هویتی جامعه ترکمنی، سخن بسیار است. مؤلفان و شاعران کلاسیک ادبیات ترکمنی، هنگام سخن گفتن از ایران و نشانه های سنتی آن، نه از پدیده ای غیرخودی و نشانه های ناشناس، بلکه از عناصری هویتی خودی و داخلی سخن می گویند. به عنوان مثال، مختومقلی فراغی، به عنوان عالم و بزرگترین سخنور زبان ترکمنی، هنگام اشاره به عناصری جغرافیایی مانند «خراسان»، «ری» و «اصفهان» و هنگام ذکر شخصیت های ادب فارسی مانند «فردوسی»، «حافظ»، «خاقانی»، «جامی» و «سعدی» و حتی هنگام سرودن از چهره های دینی مانند «امامان دوازده گانه»، هیچ قرینه ای از عناصر غیرخودی و یا هویت دیگری را نمایان نکرده است.
آثار وی، سرشار از قرینه های «تعلق خاطر» به این عناصر بوده و نشانه ای از تقابل یا تمایز در آن ها دیده نمی شود. همین ویژگی، در منظومه های نورمحمد عندلیب، اشعار محمدولی کمینه و آثار سایر ادیبان برجسته ترکمنستان نیز به سهولت قابل تشخیص است. به نظر می رسد که زیست مشترک تمدنی و تاریخی و ماهیت غیرقومی تمایزات هویتی کلان (ورای شناسایی های قومی یا طایفه ای محلی)، به عنوان بستری طبیعی برای تبلور ویژگی های خاص زبان ترکمنی در دوره های گذشته ظاهر شده است که در آن، نمادها و نشانه های جداپنداری خویش از هویت ایرانی، اساسا مجالی (و ضرورتی) برای بروز نداشته است. چنین وضعیتی، می تواند قرینه ای آشکار برای درک هستی شناسی سیاسی جامعه ترکمنی در آن دوره ها نیز تلقی شود.
یکی از مؤلفان کلاسیک و از چهرههای شناخته شده ادبیات ترکمنستان، عبدالله شابنده، مؤلف منظومه گل و بلبل (و چندین اثر دیگر)، متولد سالهای ابتدایی قرن هجدهم (احتمالا 1720 میلادی) در منطقه داش اوغوز (واقع در شمال ترکمنستان کنونی) است. شابنده، در خانودهای اهل علم تربیت شده و در مدارس خیوه تحصیل کرده است. گفته میشود که وی با مختومقلی فراغی نیز مشاعره داشته و به ادب و دانش مشهور بوده است. شابنده، تجربه دانش و ادب خود را در آثاری مانند گل و بلبل و شاه بهرام و بالاحُسن به نمایش گذاشته است.
در خصوص گل و بلبل، وی خود اذعان می کند که این اثر ترکیبی (نظم و نثر) را بر اساس داستانی فارسی تنظیم کرده است. در اثر دیگر نیز، شخصیت شاه بهرام به همان بهرام گور، پادشاه ساسانی اشاره دارد و به نظر می رسد که داستان آن، بر اساس روایت ها و داستان های عامیانه ای که از زندگی بهرام گور در زبان فارسی رایج بوده، تنظیم شده است. با وجود این، در هر دوی این اثرها، تأثیر افسانه های عامیانه و خرده روایت های شفاهی ترکمنی به چشم می خورد. به عبارت دیگر، با وجود اقتباس روایت اصلی داستان ها از منابع زبان فارسی، اثر نهایی، رنگ و بویی ترکمنی به خود گرفته و اصطلاحا، بومی سازی شده است. هرچند این تعاملات ادبی و تأثیرپذیری (و تأثیرگذاری احتمالی)، خود، قرینه ای دیگر و نشانه ای از ویژگی کلان تری است که در بحث سیمای ایران در ادبیات ترکمنستان و خودی پنداری عناصر هویت ایرانی توسط نخبگان ادبیات کلاسیک این کشور به آن اشاره شد.
در ادامه، برای آشکارتر شدن سیمای ایران در ادبیات ترکمنستان و تهیه متنی مشترک برای بررسی عینی تر عناصر هویت ایرانی (به ویژه زبان فارسی) در آثار این ادبیات، خلاصه ای از منظومه گل و بلبل ارائه شده است (3):
خلاصه داستان «گل و بلبل»
«بلبل»، نام فرزند پادشاه سرزمین «توران» است که پس از سال ها انتظار متولد می شود. فرزندی که خبر تولد و سرنوشت او که توأم با دلباختگی به «گل»، دختر پادشاه «ایران» است، پیش تر در خواب بر پادشاه آشکار شده است. پادشاه، بلبل را به همراه «ذلیلی» که غلامی خوش سیما و خوش سیرت است، راهی مکتب می کند. در مکتب، «صلابیگ»، وزیر پادشاه نیز با آن دو همراه می شود و رابطه صمیمانه ای میان آنان شکل می گیرد. روزی از روزها، در حین گشت و گذار در یکی از باغ ها، بلبل در گوشه ای به خواب می رود و در خواب، پیر دانایی را ملاقات می کند که گل را به او معرفی کرده و اطمینان می دهد که گل، معشوق واقعی اوست. اما علاوه بر او، پادشاه «استانبول» نیز دل در گرو گل دارد. پیر بلبل را آگاه می کند که «عالیجان»، پادشاه ایران، برای کسی که مایل به ازدواج با دخترش باشد شرط های دشواری تعیین کرده و پادشاه استانبول، چون توان برآوردن آن شرط ها را نداشته، به تماشای تصویر گل قناعت کرده و روز و شب را در افسوس دوری او می گذراند. همچنین پیر به بلبل نوید می دهد که به وصال معشوق خود خواهد رسید.
بلبل ماجرای خواب خود را برای پدر، مادر، دوستان خود بازگو می کند. پدر، با نگرانی از سرنوشت پسرش، همه اخترشناسان و فال گیران را دعوت می کند و از آنان می خواهد تا محل زندگی گل را مشخص کنند. یکی از اخترشناسان، شهر «سینافام» در سرزمین ایران را به عنوان محل زندگی معشوقه بلبل معرفی می کند. بلبل، مدرس مکتب، «ملا» هم را هم از ماجرای خواب و دلدادگی خود باخبر می کند و پس از آن، چهار دوست (بلبل، ذلیلی، صلابیگ و ملا) برای یافتن گل، عهد می بندند و عزم سفر می کنند. پدر بلبل، در ابتدا سعی می کند تا او را از رفتن منصرف کند، چرا که شنیده است فاصله سرزمین آن ها تا ایران پانصد سال است و بلبل، هیچ گاه به شهر سینافام نخواهد رسید. اما ناکام می ماند و در نهایت، بلبل و دوستانش را به همراه یک لشکر روانه این سفر می کند.
بلبل در مسیر سفر خود، سرزمین های بسیاری را فتح می کند و پس از هفت سال به استانبول می رسد. او که از پادشاه استانبول خشمگین است، به آن شهر حمله می کند و پس از چند روز نبرد، پادشاه را از پای در می آورد. پس از پیروزی، دختر زیباروی پادشاه را به عقد ملا درآورده و او را با تعدادی از لشکریان خود به عنوان حاکم استانبول تعیین می کند. بلبل از مردم می شوند که گل نیز دلداده خود را به خواب دیده و از هویت او اطلاع دارد. او و دوستانش تصمیم می گیرند که به راه خود ادامه دهند. پس از مدتی به دریا می رسند و بلبل به لشکریانش دستور می دهد تا کشتی بزرگی ساخته و آماده سفر دریایی شوند. اما در بین لشکریان اختلاف می افتد و عده ای آنان از لشکر جدا شده و فرار می کنند. فردای آن روز، بلبل متوجه می شود که تنها 80 نفر از لشکریان در همراهی با او باقی مانده اند. وی، آنان را نیز از همراهی در این سفر پرخطر معاف می کند. اما لشکریان در ادامه خدمت به بلبل اصرار می کنند. بلبل، یکی از فرماندهان به نام «بهادر» را به همراه 40 تن از لشکریان به سوی توران روانه می کند تا گزارش سفر را به پدر وی برسانند. با دوستان و 40 نفر دیگر از لشکریان نیز سوار کشتی شده و سفر دریایی خود را آغاز می کند.
پس از چندین ماه سرگردانی در دریا، به سرزمینی سرسبز و خرم می رسند. پادشاه آن سرزمین، دختری است که «غنچه» نام دارد. لشکر غنچه، بلبل و همراهان او را محاصره می کنند. تعدادی از سربازان همراه بلبل کشته شده و تعدادی نیز اسیر می شوند. اما بلبل، ذلیلی و صلابیگ موفق می شوند به غاری پناه برده و جان خود را نجات دهند. غنچه، ماجرای دلدادگی و سفر بلبل را از اسیران تورانی می شنود، نادیده دل به بلبل می بازد و دستور می دهد تا آن سه تن را بیابند. لشکر غنچه به همراه تعدادی از اسیران تورانی در پی بلبل رفته و او را می یابند. به این ترتیب، بلبل با همراهان خود وارد قصر غنچه شده و در ادامه، با پیشنهاد ازدواج وی مواجه می شود. اما بلبل شرح دلدادگی خود به گل را بازگو کرده و پیشنهاد می کند که غنچه با صلابیگ که فردی جوانمرد و دلاور است، ازدواج کند. غنچه، شرط پذیرش این پیشنهاد را کشتن اژدهایی می داند که یکی از قصرهای ارزشمند او را محاصره کرده است. صلابیگ، با همراهی بلبل و ذلیلی، اژدها را شکست می دهد و با غنچه ازدواج می کند. پس از چهل شبانه روز جشن و پایکوبی، بلبل و ذلیلی تصمیم می گیرند که به راه خود ادامه دهند.
بلبل و ذلیلی در ادامه مسیر خود به محلی می رسند که در آنجا، دو دیو سیاه و سفید در حال جنگ هستند. دیو سپید به شکست نزدیک می شود و آن دو به کمک او می شتابند. دیو سپید به کمک بلبل و ذلیلی بر دیو سیاه پیروز می شود و برای قدردانی، طلا و جواهرات فراوانی به آنان هدیه می کند. علاوه بر آن، دو اسب به نام های «رعد» و «باد» و نیز دختری با ویژگی های جادویی را با آنان همراه می کند. این دختر که در زیبایی بی همتاست، می تواند از شکلی به شکل دیگر درآید. با ذکر دعایی (وردی) به شکل سنگی کوچک درآمده و در کیسه جای می گیرد و با ذکر دعایی دیگر، به شکل دلخواه ظاهر می شود. دیو، یک تار موی خود را نیز به آن دو می دهد تا هنگام ضرورت، با آتش زدن آن، دیو با خبر شده و به کمک آنان بشتابد. پس از آن، بلبل و ذلیلی از دیو جدا شده و به همراه دختر زیبارو، راهی سفر خود می شوند.
در ادامه سفر، با لشکری روبرو می شوند که به قصد شکار، به دنبال صیدی روان شده اند. بلبل و ذلیلی، دختر را به شکل سنگی درآورده و پنهان می کنند. بلبل، صید لشکر را پیش از آنان شکار می کند. فرمانده لشکر، به بلبل نزدیک شده و شکار را طلب می کند. با مخالفت بلبل در تحویل شکار، تصمیم می گیرند تا اختلاف خود را با مراجعه به پادشاه عادل آن شهر، «عباس شاه»، حل کنند. هنگام مراجعه، عباس شاه از آنان می خواهد که خود را معرفی کنند. بلبل نیز سرنوشت خود و ماجرای سفر را شرح می دهد. عباس شاه از بلبل می خواهد که از این سفر دشوار منصرف شود. در عوض، به کشتن دیو سیاه برود و از دیو سپید جایزه اش را که «آی سولو»، دختری زیبارو است، بستاند. بلبل به عباس شاه بازگو می کند که آنان، پیش از این موفق به این کار شده اند و دختر را به وی نشان می دهد. عباس شاه، آی سولو را به عقد ذلیلی درمی آورد و جشن بزرگی به پا می کنند.
بلبل، با این فکر که همه همراهانش ازدواج کرده اند، اما او همچنان در جستجوی دلداده خود به سر می برد، اندوهگین شده و به خواب می رود. در خواب، جوانمردی سبزپوش بر وی ظاهر شده و خانه گل را به وی نشان می دهد. آن جوانمرد، خود را «علی (ع)» معرفی کرده و از نظرها غایب می شود. بلبل وارد خانه شده، گل را ملاقات می کند. گل، نشانی خواهرزاده خود «سالم» را که در مدرسه «شاه امیر اعظم» در حال تحصیل است به بلبل می دهد تا او را پیدا کرده و به همراه وی، راهی شهر سینافام شوند. بلبل بیدار شده و همراه ذلیلی، سالم را می یابد. سالم، بلبل را به سینافام می برد. اما پیش از هر چیز، به دیدار گل رفته و جویای احوال او می شود. گل، بدون آن که از آمدن بلبل با خبر باشد، ماجرای خواب و دلدادگی خود را برای خواهرزاده اش شرح می دهد. پس از آن، سالم، گل را از آمدن بلبل با خبر می کند.
فردای آن روز، گل، کنیز خود «صفیه» را می فرستد و بلبل را به باغ خود دعوت می کند. گل و بلبل یکدیگر را ملاقات می کنند. دو دلداده، با دیدن هم از هوش می روند، اما پس از هوشیاری، بساط عیش و خوشگذرانی را فراهم کرده و همراهی مخفیانه خود را آغاز می کنند. اما پس از گذشت سه ماه، پادشاه ایران از وجود بلبل در باغ گل آگاه می شود و نگهبانان را برای دستگیری او می فرستد. گل و بلبل (با همراهی سالم) به فکر چاره اندیشی می افتند. سالم پیشنهاد می کند که پیش از رسیدن نگهبانان، خود آنان به قصر پادشاه بروند. چراکه پادشاه یا آنان را خواهد بخشید و یا شرطی را برای بخشش آنان مطرح خواهد کرد که همه با هم برای برآوردن آن شرط تلاش خواهند کرد.
آن سه به قصر می روند. پادشاه، بسیار خشمگین است و بلافاصله دستور قتل بلبل را صادر می کند. اما بلبل از وی می خواهد تا قبل از هر چیز، به حرف های او گوش دهد. بلبل، ماجرای سفر خود را برای پادشاه تعریف می کند. پادشاه، تحت تأثیر شجاعت و صداقت بلبل قرار گرفته و او را می بخشد. مهر بلبل به دل پادشاه می نشیند و به ازدواج او با گل رضایت می دهد. دو دلداده، زمان های آسوده ای را سپری می کنند. اما پس از گذشت سه ماه، بلبل تصمیم می گیرد تا به توران بازگردد. برای بازگشت، از پادشاه ایران اجازه می گیرند و پادشاه، گل و بلبل را به همراه کنیزان، غلامان و با هدایای بسیار راهی می کند. در مسیر بازگشت، ذلیلی، صلابیگ و ملا نیز به همراه همسران خود به آنان ملحق می شوند. پدر و مادر بلبل، از بازگشت آنان با خبر شده و استقبال باشکوهی برگزار می کنند. مردم توران، جشن بزرگی برپا کرده و برای هر یک از آنان، قصری از طلا و جواهر می سازند.
جایگاه «گل و بلبل» در زمینه عمومی ادبیات و شناخت
داستان گل و بلبل، عناصر مشترک بسیاری از ادبیات مشرق زمین را به ذهن متبادر می کند. اهمیت رویا و اخباری که از طریق خواب منتقل می شود، دلدادگی غیابی، تحمل رنج سفر برای رسیدن به معشوق، مواجهه با دشواری های زمینی و دریایی در مراحل مختلف، نبرد با دیو یا اژدها، نقش آفرینی دختران یا پریانی با نیروهای جادویی، نبرد میان خیر و شر یا سیاه و سپید، کمال جویی شخصیت اصلی داستان، یاری و راهنمایی اولیاء الهی در یافتن مسیر کمال، پیروزی حق بر باطل و ... نمونه هایی از این اشتراکات است. شکسته شدن عناصر زمانی و مکانی و قابل پذیرش شدن اتفاقات غیرمنتظره و تحولات آنی که سیر داستان را دگرگون می سازد نیز، از دیگر ویژگی های این آثار است. با وجود این، هر یک از مؤلفان شرق، با تجربه معرفتی خاص و اندوخته دانش و ذوق ادبی ویژه خود، داستان هایی مستقل را خلق کرده اند که با وجود عناصر مشترک، هویت متمایز خود را نیز نمایان کرده است.
در داستان گل و بلبل، ورای ظاهر تخیلی و سرگرم کننده آن، آن چه در نخستین نگاه برجسته می شود، سیری است که شخصیت های آن در راه رسیدن به مقصود طی کرده و هر یک، به فراخور تلاش و استعداد خویش، درجه ای از کمال را تجربه می کنند. بلبل، شخصیت اصلی داستان، با خطرات بسیاری مواجه می شود، موقعیت های وسوسه انگیزی را از سر می گذراند، اما از راه مقصود منحرف نشده و به غیر از وصال معشوق، به چیز دیگری نمی اندیشد و رضایت نمی دهد. جالب است که ترتیب آشنایی همراهان بلبل در ابتدای داستان، با ترتیب نیل آنان به مقصود (و کسب درجه ای از کمال نسبی) در ادامه داستان هماهنگی دارد و اولین شخصیت، آخرین کسی است که به مقصود می رسد. شخصیت اول، از ویژگی های انسانی نیرومندتری برخوردار است و مقصود نهایی وی نیز، در درجه کمال بالاتری نسبت به سایرین پردازش شده است.
سیمای ایران در منظومه گل و بلبل
نخستین نکته ای که با مرور این داستان به چشم می آید، بهره گیری نویسنده از مجموعه نمادهای عاشقانه، عارفانه و شناختی فرهنگ ایرانی است که به شکل اولیه و فارسی خود در این اثر به کار رفته است. تقسیم سرزمین ها به ایران و توران و به کارگیری نام های بلبل، غنچه و گل از این جمله است. از سوی دیگر، پردازش زیرکانه ای در نامیدن شخصیت ها با این واژه ها قابل تشخیص است. بلبل (سالک راه عشق) شیدای گل (مقصود نهایی و کمال بلوغ) است و غنچه (که می تواند نمایان گر درجه ای از کمال و دوره قبل از بلوغ به شمار آید) مرحله ای است که بلبل می بایست از آن چشم پوشی کند تا به وصال معشوق نهایی نائل آید. نیازی به تصریح نیست که دوگانه ی ایران و توران نیز، اسطوره ای ایرانی است که بیش از هر چیز، با هستی شناسی هویتی ایرانیان و خودشناسی باستانی آنان گره خورده است.
نکات جالب دیگر این داستان، حضور شخصیت هایی مانند عباس شاه، به عنوان پادشاه عادل و حضرت علی (ع) در مقام راهنما و نویددهنده وصال به مقصود است. توجه به دوره نگارش این داستان و قرینه های دیگر، این گمانه زنی را تقویت می کند که شخصیت عباس شاه، بر اساس همان شخصیت شاه عباس صفوی پردازش شده است. بازنمایی وی به عنوان پادشاهی مقتدر و عادل و در مقابل، بازنمایی پادشاه استانبول به عنوان رقیب نیز که بیش از هر چیز، یادآور جنگ ها و رقابت های تاریخی پادشاهان عثمانی و صفوی است، گمانه زنی مذکور را تقویت می کند. بلبل، پادشاه استانبول را که به گونه ای، مانعی در مسیر وصال نیز محسوب می شود از پای درآورده و وارد قلمرو عباس شاه می شود تا از وی دادخواهی کند. در ماجرای حکمیت، اندرزدهی و وساطت برای ازدواج ذلیلی و آی سولو نیز، نقش پدرانه و جایگاه مقبول عباس شاه، تثبیت و تصریح می شود. این همان پردازشی است که عنصر هویتی تاریخی ایرانی را در مقایسه با هویت های رقیب در موقعیت بالاتری (خودی تری) بازنمایی کرده است.
بلبل که با اشاره پیری خردمند در خواب، سر به سودای معشوق نهاده و رهسپار شده است، در مرحله نهایی سفر خویش، در ورطه بیم و امید سرگردان شده و گرفتار اندوه می شود.
اما در نهایت، با یاری حضرت علی (ع)، نشانه های طریق عشق و وعده تحقق وصال را بازمی یابد و پس از آن، اراده خود را تجدید می کند. نکته توصیفی قابل توجه این بخش از داستان، پردازش حضرت علی (ع) در قامتی سبزپوش است (از نشانه های بصری پرتکرار در فرهنگ ایرانی). همچنین علی (ع)، یاری گری است که در مقطع سرگردانی و ناامیدی بلبل ظاهر شده و آخرین باب معرفت به معشوق را در مقابل این رهرو طریق عشق می گشاید. علی (ع)، شخصیت اسلامی مورد احترام همه مسلمین است و حضور ایشان در سیر داستان، شاید به خودی خود، نشانه ای ویژه و عاملی تفکیک کننده به شمار نرود. کما اینکه چنین حضوری، در ادبیات ترکمنی کم سابقه نیز محسوب نمی شود و نمونه بارز آن شعر «علی و کبوتر چاهی» اثر مختومقلی فراغی و اشعار و روایت های پیرامون چاریار نبی (ص) است. اما توجه به نوع پردازش این شخصیت، زمان و مکان حضور در سیر داستان و اساسا، کارکردی که در فضای نمادین این منظومه در ارتباط با ایشان به نمایش درآمده است، همگی، تبلور «ویژه»گی و خاص بودگی شخصیت علی (ع) از یک سو و تأثیرپذیری از فضای گفتمانی-مذهبی ایرانی (با توجه به تناسبی که با حضور شخصیت عباس شاه، سرزمین آرمانی ایران، عالیجان پادشاه سینافام در ایران و ... پیدا می کند) را نمایان می سازد.
به عبارت دیگر، نوع، شرایط و کارکرد حضور این شخصیت در داستان گل و بلبل، بیش از هر چیز، بازنمایی عناصر هویتی جامعه و فرهنگ ایرانی و ویژگی های تاریخی آن در مقطع نگارش این داستان است.
نکته دیگر که شاید مهم ترین نشانه موجود در این داستان نیز به شمار رود، «سرزمین ایران» است. ایران، محل زندگی معشوق واقعی است. سرزمینی است که در دوردست ها واقع شده، اما تحقق آرمان ها و کمال شخصیت اصلی داستان در آن جا محقق می شود. بلبل، رنج سفر را به جان می خرد و از سرزمین تاریخی رقیب (استانبول) به سهولت چشم می پوشد تا به ایران برسد. نهی اولیه پدر (پادشاه توران) از سفر نیز، نه معطوف به جایگاه ایران، بلکه بیم از دشواری راه و دوردستی مقصد است. ایران و توران از یکدیگر دور افتاده اند، تا جایی که فاصله ای پانصد ساله میان آن دو پدید آمده است. شاهزاده تورانی، برای یافتن نیمه گمشده خود در ایران، می بایست موانع میانی مانند استانبول را از میان بردارد. دیو سیاه یا نشانه شر را نابود کرده و همراهان ثابت قدم و مدعیان سست عنصر را تشخیص دهد. مانند آن چه که در هنگامه دشواری های سفر و ماجرای کشتی رخ می دهد. در نهایت نیز، با کمک حضرت علی (ع) به سر منزل مقصود خویش در ایران رهنمون گردد. علی رغم سخت گیری های اولیه و اضطراب شرط های دشوار، آن چه که رمز نجات بلبل در مقابل پادشاه ایران می شود، شجاعت و صداقت شاهزاده تورانی است. پس از آن است که پادشاه ایران، در قامت حامی شاهزاده تورانی درآمده و حتی با بازگشت او به توران نیز مخالفت نکرده و شاهزاده ایرانی را با وی همسفر می کند. همان طورکه اشاره شد، بارزترین ویژگی این عناصر داستانی، موقعیت آرمانی سرزمین ایران و جایگاه آن در فرآیند تکامل شخصیت های داستان است.
برآیند:
هرچند پرداختن کافی به عناصر داستانی، محتوای نمادین و سایر جزئیات منظومه گل و بلبل، نیازمند مجال فراخ تری است و احتمالا قالب های پژوهشی دیگری را طلب خواهد کرد، اما توجه به چند عنصر کلیدی در همین فرصت محدود نیز راهگشا بوده و تصویر مناسبی از سیمای ایران در یک نمونه شاخص ادبیات ترکمنستان به نمایش می گذارد. ایران و مؤلفه های هویتی آن در داستان گل و بلبل، هم در عناصر زبانی (نام گذاری ها)، هم در عناصر نمادین (دوگانه های ایران و توران و ...) و هم در عناصر گفتمانی و نظام ارزش ها آشکار است. تا جایی که حتی اساس تولد این داستان و همه دغدغه شخصیت اصلی آن، وصال به یار، در سرزمین ایران است. یاری که توجه رقیبان را نیز به خود جلب کرده، اما پاسداری پدر، پادشاه ایران، مانع دست یابی نااهلان به آن شده است. چرا که تنها، شاهزاده تورانی که شایستگی های خویش را اثبات کرده است، برازنده وصال با شاهزاده ایرانی است.
منظومه گل و بلبل، نمونه ای از آثار ادبی متنوعی است که توسط شاعران و مؤلفان کلاسیک ترکمنستان پدید آمده است. در بسیاری از این آثار، رگه های پیدا و پنهانی از ایران و عناصر هویتی آن مانند نمادهای فرهنگی، زبان فارسی، عناصر جغرافیایی و شخصیت ها تاریخی قابل شناسایی است و حتی مفهوم مستقل ایران به عنوان پدیده ای طبیعی یا سرزمینی آرمانی، در بستری کمال جویانه یا نوستالژیک در برخی از این آثار بازنمایی شده است. به بیان دیگر، ایران به عنوان پدیده ای جغرافیایی و یا مفهومی آرمانی در نظام معنایی و جهان شناسی کلاسیک ترکمنی، هویتی بیگانه یا غیر به شمار نیامده، بلکه خودی و درونی شناخته شده است. هویتی آشنا که حتی می بایست در برابر دست اندازی بیگانگان از آن پاسداری شود. همانند آن چه بلبل داستان عبدالله شابنده، در قبال گل رقم زده است.
با وجود تمام این ها، آن چه که امروزه در فضای کنش های گفتاری و زمینه عمومی روابط ایران و ترکمنستان جریان دارد، با فضای گل و بلبل دارای فاصله بسیاری است و نه تنها آثار کلاسیک ادبیات ترکمنی از دایره همگرایی ذهنی و فرهنگی بین دو کشور دور افتاده است، بلکه فعالیت های دیپلماسی فرهنگی نیز برای احیا و معرفی این آثار به شدت ناکافی به نظر می رسد. این در حالی است که میراث ادبیات کلاسیک دو کشور و تمرکز بر ابعاد همگرایانه آن، یکی از محتمل ترین گزینه ها برای بسترسازی ذهنی و فرهنگی کارگزاران سیاسی و سیاست خارجی دو کشور در جهت ایجاد اعتماد و درک اشتراکات هویتی و در ادامه، تحقق گام های بعدی توسعه روابط است.
نویسنده: بهروز قزل – پژوهشگر موسسه مطالعات راهبردی شرق
یادداشت:
1) کوبالکووا، وندولکا (1395)، سیاست خارجی در جهان برساخته، ترجمه مهدی میرمحمدی و علیرضا خسروی، چاپ دوم، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، صص 93 و 96
2) همان، ص 95
3) در تهیه متن ترجمه فارسی این داستان، علاوه بر روایت های عمومی، اثر زیر مدنظر بوده است:
بهزاد، سارا (1398)، عاشقانههای ادبیات ترکمن، تهران، انتشارات روزنه، صص 271-266