طالبان یک جنبش اسلامی رادیکال مسلح پشتون بود که در نتیجه تحولات منطقه و افغانستان، اکنون به یک جریان سیاسیـنظامی بنیادگرای اسلامی تبدیل شده که داعیه کسب و اداره قدرت سیاسی را بر اساس باورها و برداشتهای اسلامی خود در یک جغرافیای خاص دارد. این جریان در طول چند دهه دچار خطاهای راهبردی و نفوذ سرویسهای خارجی شد. اما در حال حاضر طالبان با تجارب سیاسی که اندوخته و با درک حساسیتهای اجتماعی ـ فرهنگی جامعه جدید افغانستان، پس از موفقیت روند صلح، به دنبال حفظ و تداوم قدرت سیاسی در افغانستان است. طالبان به این درک سیاسی از شرایط و تحولات رسیده است که «امارت اسلامی» با آن ساختار، محتوا و پیشینه از سوی افکار عمومی اکثریت مردم افغانستان، منطقه و جهان پذیرفته نخواهد شد لذا به دنبال الگوی جدیدی از یک نظام اسلامی است که قانون اساسی و دیگر ضمایم آن با اصول اسلام انطباق کامل داشته باشد.
ایران شرقی/
پس از امضای توافقنامه بین آمریکا و طالبان، بیم و امیدها درباره سرنوشت آینده افغانستان در سطوح مختلف داخلی، منطقهای و بینالمللی مشاهده میشود. برخی حملات طالبان در طول بیش از سه ماهی که از امضای توافقنامه این گروه با آمریکا میگذرد، این بیم را به وجود آورده است که طالبان تا چه اندازه تغییر کرده است؟! برخی اظهارات شرکتکنندگان در دو دور مذاکرات بینالافغانی در مسکو و دوحه حکایت از آن دارد که طالبان همچنان به نوعی احیای امارت اسلامی امیدوار است. موضوعات اساسی دیگر که اذهان زیادی را به خود مشغول داشته، سرنوشت نظام سیاسی افغانستان و رابطه طالبان با دیگر گروههای شبهنظامی و تروریستی است. ایران شرقی این بیم و امیدها را در گفتوگو با جعفر مهدوی، دکترای جامعهشناسی سیاسی از دانشگاه تهران و موسس دانشگاه غرجستان افغانستان مورد بررسی قرار داده است. مهدوی پیش از انتخابات پارلمانی 1397، نماینده مردم کابل در مجلس نمایندگان و همچنین دبیرکل کنونی حزب ملت افغانستان میباشد. جامعهشناسی سیاسی طالبان، رساله دوره کارشناسی ارشد وی است که در سال 1395 منتشر شده و بیانگر شناخت وی در مورد ماهیت رویکردهای طالبان است. وی همچنین یکی از شرکتکنندگان نشست بینالافغانی در دوحه بوده است.
سوال: با اوج گرفتن مذاکرات صلح افغانستان، یکی از مهمترین سوالات مطرح این است که آیا طالبان امروز همان طالبان دیروز است یا خیر؟ نشانههایی از برخی تغییرات در طالبان را ذکر میکنند، این تغییرات ظاهری است یا به طور حقیقی این گروه دچار تغییرات فکری شده است؟ اساس و دلایل این تغییرات احتمالی چیست؟
مهدوی: بسیار مهم است که درباره طالبان با چه پیش فرضی قضاوت میکنیم. طالبان به عنوان یک گروه رادیکال قومی، یک جنبش اسلامی بنیادگرای نوین، یک جریان سیاسی ـ نظامی ساخته بیگانگان، یک حرکت سیاسی ـ مذهبی متأثر از رویکردهای قومی یا ...؟!
تعریف من از طالبان این است که: «طالبان یک جنبش اسلامی رادیکال مسلح پشتون بود که در نتیجه تحولات سیاسی، نظامی و امنیتی دو دهه اخیر در منطقه و افغانستان، اکنون به یک جریان سیاسی ـ نظامی بنیادگرای اسلامی تبدیل شده است که داعیه کسب و اداره قدرت سیاسی را بر اساس باورها و برداشتهای اسلامی خود در یک جغرافیای خاص (افغانستان) دارند». با این تعریف که پیشفرضهای مشخصی هم در آن آمده است، نوع نگاه، تعریف و فهم من در مورد طالبان روشن میشود و حداقل خواننده را از سردرگمی در فهم ماهیت جریان سیاسی ـ نظامی طالبان نجات میدهد.
اجازه میخواهم یک تعریف کوتاه در مورد دو واژه «بنیادگرای نوین» و «بنیادگرا» داشته باشم. بنیادگرایان نوین بیش از آنکه به دنبال کسب قدرت سیاسی باشند، به دنبال اجرا و تطبیق باورها و آرمانهای اصلاحطلبانه خود در میان مردم، و یا به عبارت دیگر به دنبال اصلاح جامعه بر اساس الگوهای معرفتی خاص خود از «نص» یا متون دینی هستند. اساسا هدف بنیادگرایان نوین از کسب قدرت سیاسی هم اصلاح اجتماع آلوده ـ بر اساس فهم و تشخیص خود آنها ـ است. اما هدف بنیادگرایان را ـ که در میان همه ادیان و مذاهب به وفور یافت میشوند، و «بنیادگرایی اسلامی» یکی از مصادیق آنها است ـ کسب و اداره قدرت سیاسی بر اساس استانداردهای معرفتی خود، از ارزشهای اسلامی، و یا به عبارت دیگر ساختن «مدینه فاضله» تشکیل میدهد.
طالبان دیروز (اگرچه نمیتوان در مقاطعی از زمان و شرایط، نفوذ استخباراتی برخی کشورهای منطقه را در هدایت و همسویی با طالبان نادیده گرفت) پاکدینانی بودند که در واکنش به ظلم و تجاوز وابستگان مجاهدین در مناطق مختلف افغانستان، در نتیجه وضعیت آنارشیستی حکومت مجاهدین، قیام کردند و توانستند به طور نسبی نوعی «امنیت سنتی» را در مناطق تحت کنترل خود برقرار کنند. اما طبیعی است حرکتی با این شتاب و گستردگی نمیتواند مصون از خطاهای راهبردی سران و یا مداخله و نفوذ سرویسهای استخباراتی باشد. بدون شک، قتلعامهای هزارهها و شیعیان در بامیان و مزارشریف، شهادت استاد مزاری؛ رهبر شیعیان افغانستان، تخریب مجسمههای بودا در بامیان، تبدیل منطقه «شمالی» کابل به سرزمین سوخته و... بخشی از این خطاهای راهبردی طالبان بود که مداخلات اطلاعاتی منطقه و خودسری برخی فرماندهان طالبان، سهم به سزایی در آن داشت. اتفاقا همین خطاهای راهبردی اولین جرقهها و انگیزههای مقاومت در برابر جریان طالبان را در مناطق مختلف افغانستان فعال کرد و شمارش معکوس برای سقوط طالبان آغاز شد و حوادث یازدهم سپتامبر در آمریکا و امتناع طالبان از سپردن اسامه بن لادن به ایالات متحده آمریکا، عملا تیر خلاص را بر پیکر «امارت اسلامی افغانستان» وارد کرد.
اما پایان حکومت طالبان با پیش قراولی مجاهدین ائتلاف شمال، با پشتیبانی نیروهای آمریکایی و نادیده گرفتن طالبان در کنفرانس بن؛ آغاز فصل جدیدی از حیات سیاسی ـ نظامی طالبان در معادلات سیاسی ـ امنیتی افغانستان بود. طالبان در نتیجه بیست سال مبارزه مسلحانه خود توانست پس از چند سال مذاکرات پیدا و پنهان با ایالات متحده آمریکا، سرانجام در دوحه قطر موافقتنامه «صلح»ی را با ایالات متحده آمریکا امضا کند که تحلیلگران از آن به «امضا سند شکست ایالات متحده آمریکا در افغانستان» تعبیر میکنند.
اکنون ظاهرا طالبان در آستانه پیروزی و تسلط کامل بر مقدرات سیاسی افغانستان است، اما این پیروزی میتواند آغاز فروپاشی و سقوط سیاسی طالبان باشد. طالبان تاکنون با کمترین هزینه مادی و سیاسی، صرفا با استدلال «جهاد در برابر کفار» توانسته دهها هزار نیروی باانگیزه را برای جنگ با آمریکاییها و دولت افغانستان بسیج کند، اما اگر این استدلال در نتیجه روند صلح منطق خود را در میان سربازان و هواداران طالبان از دست بدهد، سران طالبان دچار وضعیتی مشابه رهبران مجاهدین خواهند شد. گزینه احتمالی در چنین شرایطی جامعهپذیر شدن بخش قابل توجهی از سران و فرماندهان ردهمیانی طالبان و همسویی با نظم سیاسی پسا صلح خواهد بود؛ اما تضمینی وجود ندارد که بدنه نظامی و سربازان پیاده و سرخورده طالبان جذب دیگر گروههای تروریستی مثل القاعده و داعش نشوند. در این صورت، جنبش طالبان دچار وضعیتی خواهد شد که تحلیلگران از آن با تعبیر «فروپاشی از درون» یاد میکنند.
اما به نظر میرسد طالبان با تجارب سیاسی که اندوخته و حساسیتهایی که درک کردهاند، پس از موفقیت روند صلح، در جهت جامعهپذیری و درک حساسیتهای اجتماعی ـ فرهنگی جامعه جدید، به دنبال حفظ و تداوم قدرت سیاسی در افغانستان باشد. این مهم زمانی برای طالبان میسر است که آنها علاوه بر درک شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه جدید افغانستانی، مسیری متفاوت از رهبران و سران سیاسی نظام فعلی افغانستان را انتخاب کنند؛ مسیری که در آن، فساد اداری و اخلاقی، اختلاس، غصب زمینهای شخصی و دولتی، سوءاستفاده گسترده از قدرت و تبعیض و بیعدالتی آشکار جایی نداشته باشد.
سوال: یکی از مهمترین مباحث مورد بحث در میان مردم افغانستان و حتی منطقه، بحث تمامیتخواهی طالبان و امارتخواهی این گروه است. در این مورد چه نظری دارید؟ چهرههای کلیدی طالبان و ایدئولوگهای این گروه در اینباره چه دیدگاهی دارند؟
مهدوی: طالبان هنوز بر «امارت اسلامی افغانستان»؛ یعنی همان ساختار سیاسی ـ تشکیلاتی حکومت خود پیش از سقوط تأکید دارد و از آدرس یک دولت مستقر در کابل ـ که توسط تجاوز بیگانگان و مزدوران داخلی خود ساقط شده ـ برخورد میکند. اما یقینا طالبان به این فهم عمیق و درک سیاسی از شرایط و تحولات سیاسی، اجتماعی و امنیتی منطقه و افغانستان رسیده که «امارت اسلامی» با آن ساختار، محتوا و پیشینه از سوی افکار عمومی اکثریت مردم افغانستان (مخصوصا نسل جوان که 80 درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهد) و منطقه و جهان پذیرفته نخواهد شد.
اما طالبان به دنبال الگوبرداری از ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران است که در آن، هم جایگاه معنوی «رهبر» (در ادبیات سیاسی طالبان، «امیرالمؤمنین») و هم «اراده مردم» از طریق انتخابات سالم و شفاف قابل تطبیق باشد. اما نکته مهم این است که در جمهوری اسلامی ایران تمامی نهادها ـ حتی رهبری ـ به طور مستقیم و یا غیرمستقیم از اراده مردم (از طریق صندوق رأی) مشروعیت میگیرد. به عنوان مثال رهبر جمهوری اسلامی ایران توسط مجموعهای از علمای مسلط به علوم اسلامی و دارای فهم و تجربه سیاسی (دارای درجه اجتهاد) به نام «مجلس خبرگان رهبری» تعیین میشود و همین اعضای مجلس خبرگان رهبری به طور مستقیم از طریق انتخابات سراسری و سری توسط مردم انتخاب میشوند. البته مقدم بر این، وجود این ساختار در قانون اساسی ایران است که آن هم با اکثریت آرای مردم مورد تأیید قرار گرفته است.
اما بعید میدانم با توجه به شرایط تکثر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که در جامعه افغانستان وجود دارد و متأسفانه در دهههای اخیر این حساسیتها بر روی شکافها و گسلهای متراکم اجتماعی و فرهنگی جامعه قرار گرفته، کلیت این ساختار مورد تأیید و پذیرش مردم افغانستان قرار بگیرد؛ مگر اینکه طالبان بخواهند از طریق تداوم رویکردهای نظامی و مسلحانه به دنبال تطبیق باورها و برداشتهای خود باشند، که در آن صورت طالبان باید با رؤیای حکومت بر کل افغانستان و مردم یا رؤیای صلح عادلانه و پایدار خداحافظی کنند.
بنابراین گزینه بهتر برای طالبان، تعامل با نیروهای سیاسی و مردم افغانستان است. اتفاقا طالبان میتواند از شکستها و ناکامیهای حکومت و نظام سیاسی فعلی افغانستان، فرصتهای موفقی برای جلب اعتماد عمومی جامعه خلق کند. «فساد اداری»، «ناکارآمدی حکومت»، «تبعیض و بیعدالتی» و... بخشی از مهمترین نقاط ضعف حکومت و نظام سیاسی فعلی هستند. عوامل و منابع این ناکامیها و ناکارآمدیها هم برای مردم افغانستان و هم برای طالبان مشخص و معلوم است. بنابراین اگر طالبان در حکومت برآمده از دل مذاکرات بینالافغانی، بخواهد بخشی از این ساختار معیوب و فاسد بوده و یا در امتداد آن گام بردارد، این به معنی آغاز مرحله «فروپاشی از دورن» در میان طالبان خواهد بود، اما اگر طالبان سعی کند در جهت حمایت از آرزوی دیرینه مردم افغانستان، در راستای آنچه تاکنون شعار داده و به نوعی فلسفه ظهور خود تلقی میگردد، با منابع، عوامل و باندهای مافیایی فساد در درون نظام سیاسی افغانستان مقابله کند، و از سویی به ارزشهای متکثر اجتماعی ـ فرهنگی مردم هم احترام بگذارد، به سرعت میتواند حمایت قاطع ملت افغانستان، اعم از اقشار و گروههای سیاسی، قومی و هویتی را به دست آورد.
یادم میآید چندی پیش که با هیئت سیاسی طالبان در قطر ملاقات داشتم، یک روز بحث روی مدت زمان حکومت برآمده از دل مذاکرات بینالافغانی جریان داشت و برای طالبان مهم بود که یک فرصت 3 الی 5 سال برای روند جامعهپذیری، آشنایی و اعتماد میان دیدگاههای طالبان و مردم وجود داشته باشد و پس از آن میتوان به سمت انتخابات رفت. من به صراحت به آنها گفتم که اگر بخواهید پایتان را جای پای رهبران سیاسی فعلی در افغانستان بگذارید، مردم افغانستان به شما اعتماد نخواهند کرد، اما اگر از آدرس مردم برای مبارزه با قانونشکنی، زورگویی، بیعدالتی و فساد گسترده اداری و اخلاقی اقدام کردید، و به عبارتی به حقوق اساسی شهروندان احترام گذاشتید، میتوانید در مدت زمان کمتری اعتماد مردم را جلب کنید.
در یک جمعبندی کلی، میخواهم بگویم که طالبان به عنوان صاحب حاکمیت «امارت اسلامی افغانستان» سعی خواهد کرد با تأکید بر تحقق این ساختار، قدرت چانهزنی خود را در مذاکرات آینده بینالافغانی افزایش دهد، اما برای تداوم حاکمیت و جلب اعتماد مردم مجبور خواهد بود تا به اراده اکثریت مردم افغانستان احترام بگذارد.
سوال: بحث نظام آینده افغانستان از دیگر بحثهای مطرح جامعه افغانستان است. طالبان در پاسخ به سوالاتی مبنی بر نظام آینده، میگوید نظامی اسلامی، اما شرحی در اینباره نمیدهد. آیا جمهوری از دیدگاه طالبان یک نظام اسلامی است؟ از منظر ایدئولوژی و فقهی، جمهوری برای طالبان قابل پذیرش است؟
مهدوی: اتفاقا بحث آینده نظام سیاسی در افغانستان پسا صلح به یکی از مهمترین دغدغههای مردم، طالبان، نیروهای سیاسی و حتی جامعه جهانی تبدیل شده است. زیرا نوع نظام سیاسی پسا صلح در افغانستان میتواند قالب، شکل و جنس بسیاری از منازعات و تعاملات آینده سیاسی افغانستان را تعریف نماید. به همین دلیل طالبان تلاش دارد با استفاده از هر فرصتی، خود را با تابلوی «امارت اسلامی افغانستان» معرفی کند و حکومت، اپوزسیون سیاسی و افکار عمومی مردم هم نگران «جمهوریت» نظام سیاسی پسا صلح هستند. به دلیل اهمیت نوع نظام سیاسی پسا صلح در افغانستان و تأثیری که این ساختار بر صلح و امنیت منطقه و جهان دارد، بسیاری از کشورهای منطقه و جهان هم اعلام موضع کرده و حتی برخی در حمایت از «جمهوریت» بیانیه صادر کردهاند.
به نظر من آنچه برای طالبان از اهمیت اساسی برخوردار است، انطباق کامل قانون اساسی و دیگر ضمایم آن با اصول اسلام است، اما اینکه این «محتوا» در چه نوع ظرف یا «ساختار»ی قرار بگیرد، هنوز طالبان به یک فرمول و یا ساختار کاملا مشخص و روشن نرسیده و موضوع را به مذاکرات بینالافغانی و در نهایت به خواست ملت افغانستان واگذار کرده که رویکرد هوشمندانهای است. ممکن است در مذاکرات بینالافغانی طرفین به یک فرمول واحد در مورد نوع و ساختار نظام سیاسی دست نیابند و به دو یا حتی سه فرمول برسند، زیرا طرفداران جمهوریت نظام هم دو دسته هستند؛ عدهای طرفدار تداوم ساختار ریاستی هستند و بخشی هم از پارلمانی شدن ساختار سیاسی در قالب جمهوریت دفاع میکنند. بهتر است موارد اختلافی مهم مشابه نوع نظام سیاسی افغانستان پسا صلح و... در یک انتخابات یا همه پرسی(رفراندوم) شفاف به رأی گذاشته شود تا مردم افغانستان خود انتخاب کنند که علاقمند چه نوع نظام سیاسی هستند.
برداشت من این است که مدل ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران برای طالبان یکی از مدلهای مطلوب است، اما همانگونه که قبلا عرض کردم، در نظام سیاسی جمهوری اسلامی هم تمام نهادهای قدرت به گونه مستقیم یا غیرمستقیم منتخب مردم هستند، اما دشوار به نظر میرسد که مدل «امارت اسلامی» در افغانستان بتواند با استقبال روبرو شود.
یکی از موانع پذیرش طرح «امارت اسلامی» از سوی افکار عمومی، ماهیت «قومی» منازعات در افغانستان است. به قول «زوج سان لیور»، مردمشناس سوئیسی، هویت افغانها اول قومی، سپس اسلامی و در آخر ملی است. با توجه به این واقعیت اگر چه از نظر مذهبی اکثریت مردم افغانستان اهل سنت و پیرو مذهب حنفی هستند، اما متأسفانه جریان طالبان در طول این سالها بیشتر به عنوان یک جریان سیاسی ـ ایدئولوژیک با هویت مرکزی قوم «پشتون» تثبیت شده و البته خود طالبان هم تاکنون برای تغییر ماهیت قومی و تبدیل آن به یک هویت ملی اقدام مؤثری نکرده است.
بنابراین هر طرح و تجربه طالبان در داخل افغانستان با رویکرد «پشتون ـ غیرپشتون» مورد قضاوت قرار میگیرد. بر این اساس، طرح پیشنهادی «امارت اسلامی» برای نظام سیاسی آینده پسا صلح از سوی طالبان، بیش از آنکه در چارچوب «فقه السیاسه» اهل سنت مورد بررسی قرار بگیرد، از سوی نخبگان سیاسی غیرپشتون به عنوان یک فرم سیاسی برای پشتونیزه کردن افغانستان تلقی شده و احتمالا با واکنش روبرو خواهد شد. از سوی دیگر تجربه زیست زیر سایه «امارت اسلامی» برای بسیاری از مردم افغانستان، مخصوصا شهروندان غیرپشتون و اکنون تصور آن برای نسل جوان افغانستان، تجربه و تصویری از سرکوب و سختگیری بوده و در یک فرایند شفاف و سری انتخاباتی نیز بسیار بعید است که به عنوان مدل نظام سیاسی پساصلح در افغانستان مورد پذیرش قرار گیرد.
سوال: بر اساس توافقنامه طالبان ـ آمریکا، طالبان متعهد به مبارزه با تروریسم است. با توجه به رابطه عمیق طالبان و القاعده، مبارزه طالبان با القاعده چگونه خواهد بود؟ مبارزه طالبان با گروههایی که از نظر کشورهای منطقه تروریستی هستند، اما با طالبان همکاری میکنند، نظیر حرکت اسلامی ازبکستان، چه خواهد شد؟
مهدوی: پس از اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده فرصت مناسبی برای انتقام از شوروی که از چریکهای «ویت کنگ» در جنگ ویتنام، حمایت میکرد، به دست آورد. از سویی آمریکا نیاز داشت تا برای حفظ جایگاه هژمونیک خود در برابر گسترش جغرافیایی مارکسیسم، بلوک غرب را به دنبال خود بسیج کند. بنابراین آمریکا با حمایتهای مالی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و کمکهای لجستیکی پاکستان از جهاد مردم افغانستان علیه شوروی حمایت گستردهای کرد. با آغاز جهاد افغانستان، حجم عظیمی از جوانان مسلمان اعم از عرب و غیرعرب با هدف سهمگیری در این جهاد، وارد پاکستان شدند، اما پس از پیروزی جهاد، نه تنها عملا افغانستان و مجاهدین توسط غربیها و دول عرب منطقه فراموش شدند، بلکه تحت تعقیب و سرکوب قرار گرفتند. افشای ماهیت سیاستهای آمریکا در منطقه و کشورهای اسلامی (مخصوصا فلسطین) یکی از دلایل ظهور القاعده و بسیاری از گروههای جهادی عرب ـ افغان بود. با ظهور طالبان گروههای جهادی عرب ـ افغان در کنار طالبان بیشتر تقویت شدند. بنابراین رابطه مجاهدین عرب ـ افغان با طالبان به ابتدای جهاد مردم افغانستان در برابر اتحاد جماهیر شوروی بر میگردد و چه بسا در بسیاری موارد، روابط خویشاوندی و علقههای عاطفی عمیقی شکل گرفت. بنابراین قطع فوری و ناگهانی ارتباط میان طالبان و مجاهدین عرب ـ افغان عملا امکانپذیر نیست، اما نفس تعهد طالبان در ارتباط با قطع رابطه ارگانیکی و تشکیلاتی با القاعده و دیگر گروههای تروریستی، بیانگر این واقعیت مهم است که طالبان با رویکردی سیاسی به دنبال فاصله گرفتن از رویههایی است که در گذشته باعث سقوط حکومت این گروه در افغانستان شد. یقینا در ساختار سیاسی پسا صلح، چنانچه طالبان در رأس هرم قدرت افغانستان قرار گیرد، مجبور خواهد بود که به الزامات روی کارآمدن یک حکومت مسئول و پاسخگو در افغانستان، به عنوان شریک قابل اعتماد جامعه جهانی، احترام بگذارد، در غیر این صورت علاوه بر تداوم بحران موجود، شاهد تشدید آن در افغانستان خواهیم بود و ممکن است مجددا شاهد لشکرکشی خارجیها به افغانستان به بهانه مبارزه با تروریسم باشیم.
سوال: در پسا توافق، با این احتمال که طالبان شریک قدرت خواهند شد، ارتباط این گروه با کشورهای منطقه اعم از پاکستان، ایران و هند را چگونه ارزیابی میکنید؟
مهدوی: افغانستان به دلیل موقعیت جغرافیایی ویژه به عنوان نقطه اتصال حوزههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خاورمیانه، آسیای مرکزی و شبه قاره هند، همواره در کانون تنشهای امنیتی منطقه و جهان قرار داشته است. علاوه بر کشورهای همسایه، قدرتهای منطقهای و جهانی نیز در طول تاریخ سعی داشتهاند تا پایگاهی در این جغرافیا داشته باشند. اگر چه به لطف خدا هیچگاه افغانستان رسما به عنوان یک کشور مستعمره در اختیار استعمارگران نبوده و پیروزی افغانها در جنگهای اول، دوم و سوم افغان ـ انگلیس، جنگ با اتحاد جماهیر شوروی و اخیرا جنگ با حضور ایالات متحده آمریکا، به خوبی بیانگر روحیه جنگآوری و بیگانهستیزی افغانها است. اما همین روحیه جنگآوری و موقعیت جغرافیایی مهم و حساس، با تراکم شکافهای اجتماعی و فرهنگی حول محور قوم، نژاد، زبان، مذهب و...، شانس ملت شدن را از افغانها گرفته است. از سویی، هر کدام از کشورهای همسایه و قدرتهای منطقهای و جهانی سعی داشتهاند تا حوزه نفوذ سیاسی، فرهنگی و یا امنیتی در افغانستان داشته باشند، لذا سیاست نامتوازن و اتکا به یک قطب سیاسی و یا کشور خاص همواره هزینههای سنگینی برای افغانستان داشته و این کشور را به محور تنشها و جنگهای نیابتی قدرتهای منطقهای و جهانی تبدیل کرده است. بنابراین، سیاست خارجی متوازن و تلاش برای جلوگیری از تبدیل شدن افغانستان به میدان تنشهای جنگهای نیابتی، راهبرد مؤثری برای تأمین ثبات سیاسی و صلح پایدار در افغانستان است.
خوشبختانه طالبان با درک عمیق این موضوع همواره در بیانیههای سیاسی خود و مخصوصا رهبر طالبان در پیام اخیری که به مناسب تبریک عید فطر صادر کرد، به صراحت از تمایل طالبان در حکومت پساصلح برای داشتن رابطهای دوستانه و مبتنی بر احترام متقابل با تمامی کشورهای جهان و مخصوصا همسایههای افغانستان یاد کرد. به نظر میرسد طالبان به خوبی نسبت به حوزه نفوذ کشورهای مختلف در افغانستان آگاهی دارد و سعی نخواهد کرد تا در شرایط ناپایدار سیاسی داخل افغانستان و وجود گسلهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و امنیتی متعددی که در این جامعه وجود دارد، به دنبال ایجاد جبهههای جدید تنش و منازعه از سوی کشورهای همسایه و قدرتهای منطقهای در افغانستان باشد. اما پیشبینی میشود در حکومت پساصلح ـ که طالبان نقش پررنگتری خواهند داشت ـ امکان مداخلات مستقیم و عریان خارجیها در امور داخلی افغانستان، آنچنان که تاکنون جریان داشته، به شدت کاهش خواهد یافت، اما این که طالبان و دیگر نخبگان سیاسی میتوانند پاسخگوی توقعات و انتظارات جامعه جدید جوان و عمدتا شهرنشین باشند، باید منتظر ماند و دید.
انتهای مطلب/