تاثیر عوامل اجتماعی افغانستان در تحولات سیاسی پسا 2001
نقش ساختارهای قومی و شکافهای اجتماعی بر روندهای سیاسی افغانستان
جنگ و صلح، سیاست و زندگی اجتماعی در افغانستان در طول یک قرن گذشته، همواره متأثر از ساختارهای قومی، تفاوتهای فرهنگی، مذهبی و زبانی بوده است. این ویژگیها نه تنها زمینهساز توسعه افغانستان نگردید بلکه همواره به عنوان عوامل به وجود آورنده شکافهای قومی، مذهبی و زبانی از یکسو و تبعیض و نابرابریهای اجتماعی از سوی دیگر عمل کردهاند. این شکافها و نابرابریها از عوامل زیربنایی ایجاد بحرانها در این کشور بوده است و پس از یک قرن، همچنان مانع عمدهای برای شکلگیری ساختارهای مدرن سیاسی ـ اجتماعی و دولت ـ ملت در این کشور محسوب میشوند.
ایران شرقی/
جنگ و صلح، سیاست و زندگی اجتماعی در افغانستان در طول یک قرن گذشته، همواره متأثر از ساختارهای قومی، تفاوتهای فرهنگی، مذهبی و زبانی بوده است. این ویژگیها به جای اینکه به عنوان نقاط قوت، زمینهساز توسعه افغانستان باشد، همواره عوامل به وجود آورنده شکافهای قومی، مذهبی و زبانی از یکسو و تبعیض و نابرابریهای اجتماعی از سوی دیگر بوده است. این شکافها و نابرابریها از عوامل زیربنایی ایجاد بحرانها در این کشور بوده است. این تفاوتها و شکافها پس از یک قرن، همچنان یک مانع عمده برای به وجود آمدن ساختارهای مدرن سیاسی ـ اجتماعی در افغانستان و عدم شکلگیری یک دولت ـ ملت در این کشور به حساب میآید. موسسه مطالعات آسیای مرکزی و افغانستان(ایران شرقی) در گفتگویی با دکتر سید عبدالقیوم سجادی استاد دانشگاه و عضو مجلس نمایندگان افغانستان، به بررسی تأثیر عناصر اجتماعی بر شکلگیری روندهای سیاسی افغانستان به خصوص پس از سال 2001 پرداخته است.
ایران شرقی: در افغانستان پسا 2001 نسبت عناصر اجتماعی با وضعیت به وجود آمده چیست؟ به بیان دیگر سهم تأثیرگذاری عناصر اجتماعی در روند سیاسی پس از 2001 چه بوده و چه عناصر اجتماعی بیشتر در این روند تأثیرگذار بودهاند؟
سجادی: ساختارهای اجتماعی هر جامعه نقش تأثیرگذاری در تحولات سیاسی اجتماعی آن جامعه و حتی رفتار سیاستمداران و افراد داشته و بخش مهمی از فرهنگ تشکیلدهنده یک جامعه به حساب میرود. با توجه به ساختار قومی و قبیلهای که جامعه افغانستان دارد، فرهنگ سیاسی این جامعه به شدت متأثر از ساختار اجتماعی جامعه بوده و این فرهنگ تأثیرگذاری مستقیمی روی رفتار و منش سیاسی سیاستمداران و حتی نوع نگاه مردم به سیاست دارد؛ از اینجهت، در تاریخ افغانستان، سیاست و رفتارهای اجتماعی به شدت متأثر از ساختارهای قومی و قبیلهای بوده که در برخی از مقاطع تاریخی، با تشدید شکافهای قومی و اجتماعی، شاهد برخی تعارضات سیاسی در بین جامعه و به خصوص در بین نخبگان بودهایم و متأسفانه به دلیل تأثیرگذاری عمیق ساختارهای قبیلهای بر روی رفتار و فرهنگ سیاسی جامعه، سیاستمداران افغانستان نیز گاها از این عنصر استفادههای ابزاری نموده و موجب استحکام ساختارهای قبیلهای و قومی در جامعه گردیدهاند.
ایران شرقی: شکافهای اجتماعی در افغانستان بیش از هر چیز در شکافهای قومی دیده میشود. اولا ریشه این شکافهای قومی در کجا است. ثانیا پس از 2001 شکافهای قومی به سمت گسست بیشتر رفتهاند یا التیام یافتهاند. عوامل آن چه بوده است؟
سجادی: از نظر تاریخی، شکافهای تاریخی بیشتر در ساختار اجتماعی جامعه افغانستان وجود دارد؛ جامعه افغانستان به شدت یک جامعه قومی بوده و اقوام مختلف در آن زندگی میکنند، اما به دلیل اینکه هیچگاه فرآیند ملتسازی به مفهوم مدرن در این جامعه با موفقیت سپری نشده، ساختار قبیلهای و قومی همچنان نقش بسیار مؤثری را تاکنون روی فرهنگ سیاسی و رفتار جامعه داشته است. پس از 2001 که انتظار میرفت با تحولات بینالمللی و داخلی که در افغانستان صورت گرفت، با همکاری جامعه جهانی، نوعی عبور از ساختارهای قبیلهای و قومی به سوی فرآیند ملتسازی در افغانستان صورت بگیرد؛ اما متأسفانه در کوتاهمدت نوعی بازگشت و ظهور مجدد رویکردهای قومی و تأثیر ساختار قبیلهای و قومی بر سیاست و حکومت در افغانستان را مشاهده میکنیم. بنابراین میتوان گفت که زیرساخت زندگی سیاسی اجتماعی در افغانستان هنوز دارای ریشههای عمیق قومی و قبیلهای است که گاهی تحت تأثیر برخی عوامل بیرونی و احیانا داخلی، ممکن شدت و ضعف پیدا کند، ولی همچنان به عنوان آتش زیر خاکستر نهفته است. متأسفانه عواملی مانند وضعیت جغرافیایی افغانستان که اکثریت مردم این کشور به دور از زندگی شهری به سر میبرند و از طرفی دیگر، پایین بودن سطح سواد و آگاهی مردم و همچنین عوامل بیرونی، روی پررنگ ساختن نگرشهای قومی و قبیلهای در سیاست و حکومت افغانستان تأثیرگذار بوده است. بنابراین بعد از 2001، علیرغم حضور جامعه جهانی در افغانستان، به دلیل نگاه متفاوتی که کشورهای بیرونی در افغانستان داشتند، هر کدام از این کشورها تلاش کردند همراهی و همگرایی برخی اقوام را در افغانستان با خود داشته باشند و از این منظر، ما شاهد استحکام و استمرار ساختار قومی و قبیلهای در سیاست و حکومت و نظام سیاسی افغانستان بودهایم.
ایران شرقی: کنفرانس بن و فضای سیاسی جدید افغانستان پس از طالبان، زمینه مناسبی بود که یک تهداب (پایه و اساس)جدید در ساختار سیاسی اجتماعی این کشور گذاشته شود. چرا این اتفاق رخ نداد؟ به خصوص با توجه به اینکه افغانستان چندین دهه بحران را پشت سر گذاشته بود، چرا مردم و رهبران افغانستان به این نتیجه نرسیدند که یک ساختار نوین سیاسی اجتماعی را تهداب بگذارند؟
سجادی: میتوان گفت هم نخواستند و هم نتوانستند! نخواستند به دلیل اینکه اولویت جامعه جهانی در افغانستان، مدیریت بحران منطقهای بود و نه ایجاد فرآیند ملتسازی و تأسیس یک نظام سیاسی مدرن در این کشور؛ به همین دلیل چه بسا منافع متفاوت کشورهای بیرونی در گرو ادامه و استمرار شکافها و تعارضات قومی در افغانستان بود که هر کدام آن از اقوام مختلف برای رسیدن به منافع خود بهره میبردند. و هم نتوانستند؛ برای اینکه شما میدانید ایجاد یک نظام سیاسی مدرن و پیمودن فرآیند دشوار ملتسازی در جوامع سنتی، نیازمند ایجاد تغییر بنیادین در زیرساختهای اجتماعی است و با حضور جامعه جهانی در افغانستان، توجهی به تحول و دگرگونی زیرساختهای اجتماعی به خصوص زیرساخت فکری فرهنگ سیاسی جامعه صورت نگرفت، بلکه صرفا تلاش شد تا نهادهای سیاسی مدرن در جامعه افغانستان ایجاد شود، در حالیکه نهادهای سیاسی مدرن حالت سمبولیک و نمادین دارد و تا زمانیکه زیرساخت فکری نهادها در یک جامعه ایجاد نشود، ایجاد این نهادها نمیتواند برای پیمودن مسیر ملتسازی و ایجاد نظام سیاسی مدرن، راهگشا و مفید واقع شود.
ایران شرقی: مردم و رهبران سیاسی افغانستان چطور؟ آنها هم نخواستند و یا اینکه نتوانستند زمینهساز تحول ساختارهای سیاسی اجتماعی این کشور شوند؟
سجادی: متأسفانه در جوامع جهان سومی و جامعه سنتی مانند افغانستان، تودههای مردم به دلیل فقدان آگاهی لازم، پایین بودن سطح سواد، وابستگیهای جدی به قدرت سیاسی و حکومت، نمیتوانند نقش بسیار جدی در ایجاد تغییر اجتماعی داشته باشند، اما منافع سیاستمداران این جوامع همواره در گرو استمرار شکافهای قومی و ساختار قبیلهای بوده است؛ برای اینکه با موجودیت ساختار قبیلهای است که افراد رییس قبیله یا رهبران سنتی یک جامعه میتوانند جایگاه و نفوذ اجتماعی خود را داشته باشند. در این میان، در صورتی که عنصر قومیت دگرگون شود، طبعا رهبران سنتی یک جامعه نمیتوانند پایگاه اجتماعی لازم را با استفاده از آموزههای مدرن ایجاد کنند و موقعیت خود را در درون جامعه تثبیت نمایند.
ایران شرقی: تفاوتهای فرهنگی که البته ذیل تفاوتهای قومی مهم قابل تعریف هستند، چه تأثیری بر روند سیاسی افغانستان دارد؟
سجادی: اگر فرهنگ را در معنای عام مجموعهای از آداب، رسوم، ارزشها و باورهای یک جامعه بدانیم، طبعا تفاوتها و شکافهای قومی و زبانی و مذهبی میتواند نقش مؤثری را در تفاوتهای فرهنگی ایفا کند؛ بنابراین جامعه افغانستان هم به لحاظ زبانی و هم مذهبی، که هر دو از عناصر تشکیلدهنده فرهنگ عمومی جامعه است، دارای یک تنوع درونی است و طبعا این تفاوتها، در زندگی سیاسی جامعه افغانستان نقش ایفا میکند و گاها هم ممکن است منجر به تعارضات اجتماعی در این جامعه شود. در جاهایی که شکافهای زبانی و مذهبی روی شکافهای قومی متراکم میشود، این تعارضات تشدید میشود و در جاهایی که این شکافها به نطقه تقاطع میرسد، ممکن است در آنجا تعارضات قومی تا حدودی کاهش پیدا کند، ولی در مجموع تفاوتهای قومی، مذهبی و زبانی از متغیرهای تأثیرگذار روی مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه افغانستان است.
ایران شرقی: اکنون ملاحظه شود علاوه بر تفاوتهای گذشته فرهنگی، گسترش فرهنگ لیبرال غربی و چالشهای ایجاد شده توسط این فرهنگ، فضای فرهنگی افغانستان را متأثر ساخته است؟ این تفاوتهای فرهنگی چه تأثیر سلبی یا ایجابی بر شکافهای اجتماعی دارد؟
سجادی: تفاوتهای مذهبی و زبانی که باعث تنوع فرهنگی در جامعه افغانستان میشود، بر اساس یک محوریت کلی به عنوان دال مرکزی گفتمان اسلامی، که آن فرهنگ اسلامی است، به یک نقطه اشتراک میرسد؛ بنابراین این نقطه اشتراک، یک نقطه تقابل یا مقاومت را در برابر فرهنگ لیبرالیستی غربی ایجاد میکند. علیرغم بیش از یک و نیم دهه حضور جامعه جهانی در افغانستان، به دلیل اینکه جامعه افغانستان به شدت یک جامعه سنتی مذهبی است، همچنان فرهنگ لیبرالیستی در این کشور به عنوان یک گفتمان حاشیهای مطرح است و نه گفتمان حاکم بر فضای سیاسی و اجتماعی جامعه. بنابراین بعید میدانم که در کوتاهمدت فرهنگ لیبرالیستی بتواند تفکر و فرهنگ اسلامی در جامعه افغانستان را به حاشیه براند و جایگزین آن شود.
ایران شرقی: همانطور که شما اشاره کردید، مذهب و گرایشات شدید مذهبی در افغانستان از ویژگیهای افغانستان است، مذهب در جامعه افغانستان پس از 2001 چه جایگاهی داشته و ایفای نقش آن در سیاست چگونه بوده است؟ آیا جامعه افغانستان به سمت نوعی مدارای دینی رفته و یا عدم تحمل در آن تشدید شده است؟ چه عوامل داخلی و خارجی در این امر نقش دارند؟
سجادی: با قطع نظر از تنوعهای درونی گفتمان اسلامی در جامعه افغانستان، میتواند گفت که کلیت تفکر و اندیشه اسلامی نقش بسیار جدی در تحولات سیاسی اجتماعی این جامعه دارد و این نقش، در زمانی که در تقابل با گفتمانهای بیرونی غیراسلامی روبرو میشود، تشدید پیدا میکند. یکی از عواملی که باعث تشدید تفکر بنیادگرایانه و غیر پویا از اندیشه اسلامی در افغانستان شده و بعضا به گسترش خشونتهای دینی و مذهبی منجر گردیده، نوعی سیاست تحمیل تفکر و اندیشه لیبرالیستی بوده که از بیرون تلاش میکرده به نوعی گفتمان اسلامی را به حاشیه براند. من فکر میکنم که این مسیر غلطی بود که از سوی برخی کشورهای غربی در افغانستان تعقیب میشد؛ در حالیکه نهادینه کردن آموزههای دموکراتیک و مباحث تفکر مدرن در جامعه افغانستان، تا هر زمانی که در تقابل با تفکر و اندیشه اسلامی قرار گیرد، با انسداد روبرو خواهد شد. بنابراین منطقی خواهد بود که برای نهادینه ساختن آموزهها و تعالیم مدرن در جامعه اسلامی افغانستان، به جای ایجاد تقابل و به حاشیه راندن گفتمان اسلامی، تفسیری از شریعت و دیدگاههای اسلامی که دمساز با برخی از مباحث مدرن و گفتمان مدرن عصری باشد، مورد حمایت قرار بگیرد و برای دمساز نمودن گفتمان اسلامی با مباحث عصری و جدید تلاش شود. تا زمانی که ایجاد تقابل به عنوان یک استراتژی تعقیب شود، این امر میتواند به تشدید مقاومت در گفتمان اسلامی و حتی تشدید خشونت و تفکر بنیادگرایانه در افغانستان منجر شود.
ما در افغانستان هنوز به ترویج گفتمان پلورالیستی و کثرتگرایانه از تفکر اسلامی نیاز داریم که در آن همه مذاهب اسلامی به گونه مسالمتآمیز در کنار هم زندگی کنند. ما در افغانستان به پلورالیسم قومی نیاز داریم که به همه اقوام و خرده گفتمانهای فرهنگی جامعه افغانستان احترام گذاشته شود. از سوی دیگر، نیازمند نهادینهسازی آموزههایی همانند حقوق زن، حقوق بشر، دموکراسی، پارلمانتاریسم (سیستم پارلمانی) و امثال اینها هستیم، اما زمانی میتوانیم این آموزهها را در جامعه اسلامی افغانستان نهادینه کنیم که برداشت تقابلی از اسلام با این پدیدههای مدرن را حل کنیم. تا زمانی که این حس در درون افراد و جامعه وجود داشته باشد که این مفاهیم در تقابل با تفکر و اندیشه اسلامی است، هیچگاه برای نهادینهساختن این پدیدههای مدرن توفیق نخواهیم داشت. بنابراین ما امروزه در جامعه افغانستان به فهم و تفسیر عقلانی و منطقی از شریعت اسلامی نیاز داریم که در درون آن مباحث حقوق شهروندی، حقوق زن، حقوق بشر، کرامت انسانی و احترام به تنوع و تکثر مورد پذیرش قرار گرفته باشد، اما سیاست تحمیلی که به صورت یکجانبه الگوی مدرنیسم جامعه غربی را در افغانستان تعقیب میکند، یقینا نوعی تقابل و کش مکش را بین این دو گفتمان ایجاد خواهد کرد و ما هیچگاه نمیتوانیم موفق به نهادینه ساختن این پدیدهها در جامعه افغانستان شویم.
ایران شرقی: آیا تمام علل و عوامل نابسمانی و ناهنجاریها در جامعه افغانستان به تقابل اندیشههای بیرونی و داخلی برمیگردد، یا اینکه عوامل داخلی متعددی هم در داخل جامعه این کشور وجود دارد که بحث تشدید گرایشهای مذهبی و تندروی را دامن میزند؟
سجادی: طبعا عوامل بیرونی یکی از متغیرهای تأثیرگذار است، اما در درون جامعه افغانستان هم بسترهایی برای شکلگیری و تبارز این تعارضات وجود دارد. پایینبودن سطح آگاهی عمومی مردم، پایین بودن سطح آگاهی دینی مردم، رایج بودن گفتمان سنتی از شریعت اسلامی و همچنین فهم پسمانده، غیرپویا و متحجرانه از شریعت اسلامی، مجموعه عواملی است که در واقع نوعی مقاومت را در برابر نوسازی و مدرنسازی سیاست و زندگی سیاسی در جامعه افغانستان ایجاد میکند. چون برداشت اکثر جامعه افغانستان از تفکر و گفتمان اسلامی، تحت تأثیر تفسیر سنتی از شریعت قرار دارد، و در تفسیر سنتی از شریعت اسلامی نیز پدیدههای مدرن کاملا مفاهیم و آموزههای متعارض و ناسازگار با گفتمان اسلامی تلقی میشود؛ تفسیر واگرایانه که نوعی تعارض را بین اسلام و مباحث مدرن ایجاد میکند، باید تحول پیدا کند، و این طبعا ریشههای درونی دارد و باید چنین حرکتی در درون جامعه افغانستان صورت بگیرد.
ایران شرقی: پس بر این اساس، آیا جامعه افغانستان به لحاظ گرایشهای مذهبی به جای مدارای دینی، به سوی عدم تحمل پیش میرود؟
سجادی: ما برای گسترش مدارای دینی و همپذیری اسلامی نیاز داریم که شریعت اسلامی را آنگونه که هست و قرآن برای ما معرفی کرده، تفسیر نموده و برای جامعه تبیین بکنیم؛ نه تفسیری را که امروز برخی از ملاها یا افرادی که در جایگاه نماینده شریعت نشستهاند، ارائه میکنند. آن تفسیر هیچگونه ارتباطی با آموزههای واقعی قرآن و سنت نبوی ندارد. من فکر میکنم جامعه افغانستان بیش از هر چیز، باید روی ارتقاء آگاهیهای دینی مردم، ارائه تفسیر درست از شریعت اسلامی و تبیین منطقی و عقلانی دیدگاههای شریعت در مورد مسائل مدرن و زمانه تمرکز کند.
ایران شرقی: نابرابری اجتماعی، وجود طبقات اقتصادی با تفاوتهای فاحش و محرومیتهای شدید در کنار برخورداریهای غیرمتعارف چه نقشی در عرصه سیاسی افغانستان دارد و چه تأثیری بر روندهای سیاسی میگذارد؟
سجادی: عدم مدارا و تحمل سیاسی در جامعه افغانستان معلول عوامل متعددی است؛ این مجموعه عوامل را میتوان را در دو دسته طبقهبندی کرد؛ مجموعه عوامل جامعهشناختی و مجموعه عوامل اندیشهای.
به لحاظ اندیشهای نوعی تفسیر سنتی که از شریعت در جامعه افغانستان صورت میگیرد و تلقی انحصارگرایانه از حقیقت شریعت اسلامی، نقش بسیار جدی در روند شکلگیری نابرابریهای اجتماعی دارد؛ و به لحاظ جامعهشناختی نیز، طبعا میتوان استبداد تاریخی در افغانستان، انحصار سیاسی در این کشور و همچنین محرومیتهای قومی و نبود همپذیری قومی در سیاست و حکومت جامعه افغانستان را به عنوان عوامل شکلدهنده نابرابریهای اجتماعی نام برد.
انتهای مطلب/