ایران شرقی/
جاوید حسینی *
رئیس جمهور آمریکا استراتژی این کشور درباره جنگ افغانستان که یکی از مهمترین پروندههای به ارث رسیده به وی میباشد را اعلام کرد. به رغم شعارهای انتخاباتی ترامپ مبنی بر درون گرایی و مخالفت با حضور نظامی آمریکا در افغانستان، وی تسلیم سیستمی شدکه بر اساس واقعیتها و رقابتهای موجود در نظام بینالملل، راهبردهای آمریکا را ترسیم میکند. مک مستر مشاور امنیت ملی، جیمز ماتیس وزیر دفاع و جان نیکلسون فرمانده نظامیان آمریکایی در افغانستان 3 ژنرال با تجربیات میدانی در جنگ افغانستان، دیدگاه خود را بر استراتژیستهای کاخ سفید غالب ساخته و تداوم حضور آمریکا در افغانستان را رقم زدند. ترامپ با این استدلال که خروج سریع از افغانستان تبعات منفی در پی دارد و اتکای تصمیمات مبتنی بر شرایط میدانی نه زمانی، بر تداوم حضور نظامی آمریکا در افغانستان مهر تایید نهاد. در این استراتژی پرونده افغانستان که پیش از این در قالب AFPAK بررسی میشد، در کنار بحث جنوب آسیا مطرح گردید، پاکستان به اتهام پناه دادن به گروههای تروریستی سطح شدیدی از هشدارها را دریافت کردو به رغم رقابتهای منطقهای شدید، هند به عنوان همکار منطقهای آمریکا در افغانستان مطرح شده است. سئوالی که این نوشتار به آن خوهد پرداخت این است که حرکت بر اساس این استراتژی در افغانستان، که پاکستان آن را عمق استراتژیک خود تعریف کرده، چین، ایران و حیاط خلوت روسیه مرزهای مشترکی با آن دارند، چه اهداف و پیامدهای احتمالی را خواهد داشت؟ فرضیه در نظر گرفته شده این است که آمریکا در نظر دارد به منظور حفظ هژمونی خود، به تقابل با قدرتهایی بپردازد که قصد به چالش کشیدن آن را دارند که چین و روسیه مهمترین این کشورها میباشند. بر اساس این فرضیه، آمریکا در صدد است تا با آرایش نوین بازیگران در افغانستان و منطقه راهبرد جدید خود را اجرایی کند.
چارچوب نظری
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نظم دو قطبی حاکم بر نظام بینالملل نیز فروپاشید و نظام تک قطبی هژمونیک جایگزین آن شد. آمریکا به منظور بسط و حفظ هژمونی خود با استفاده از قدرت نرم و سخت، تاکنون موفق به حفظ این نظم بینالمللی شده است اما در سالهای اخیر بازیگران دولتی و غیر دولتی که در برخی زمینهها با سیاستهای آمریکا تقابل قرار دارند، چالش جدی برای این قدرت برتر نظام بینالملل ایجاد کردهاند.
آمریکای دوران اوباما، به روشی نرم (چندجانبه گرایی و ائتلاف سازی) به این رقابتها و تهدیدها پاسخ میداد. این جهان بینی و باورها سبب شد که دیدگاه و محاسبات قدرتهای بزرگ به گونه دیگری شکل گیرد و چین و روسیه با قدرتنمایی بیشتری وارد تعاملات بینالمللی شوند. اوباما استفاده از قدرت نظامی را تنها برای عملیات خاص، کوتاه مدت و هدف دار تلقی میکرد. این رویکرد، سبب شد که منتقدان آن را صبر استراتژیک بنامند و پیامد آن را نمایش قدرت روسیه و چین در مقابل آمریکا در دریای جنوبی چین، کریمه، اوکراین و سوریه ارزیابی کنند.[1]با روی کار آمدن جمهوریخواهان که معترض سیاستهای دوران اوباما بودند و به ویژه درباره جنگ افغانستان راهبرد وی را به شدت نقد میکردند، تجدید نظر در راهبرد نوین این کشور درباره این منطقه به چشم میخورد.
چارچوب نظری که برای این بحث در نظر گرفته شده است، رئالیسم تهاجمی است. در تداوم تکامل تئوریک مکتب رئالیسم، پژوهشگران مطالعات امنيتي دو برداشت از نئورئاليسم ارائه دادندكه نتیجه آن در دو نظريه رئاليسم تهاجمي و نقطه مقابل آن رئاليسم تدافعي نمود یافت. با این تغییرات، اين مكتب گرايش بيشتري به امنيتي شدن یافت. رئالیسم تهاجمی بر این اصول و مبانی استوار شده است:
-رئاليستهای تهاجمي همانند رئاليستهای سنتي بر اين باورندكه به علت آنارشيك بودن ماهيت نظام بينالملل مخاصمه در نظام بينالملل اجتنابناپذير است. به عبارت ديگر در نگاه آنها آنارشي از اهميت قابل توجهی برخوردار است كه در آن، امنيت امری كمیاب است و دولتها ميكوشند با به حداكثر رساندن امتيازات نسبي خود به آن نايل شوند.
-رئاليستهای تهاجمي دولتها را بازيگراني خردورز و كارگزارانِ اصلي در نظام بينالملل ميدانند كه هدف اصلی آنها كسب قدرت به منظور دستيابی به امنيت براي تضمين بقاي خود ميباشد؛ به عبارت ديگرآنها بر اين باورندكه تهاجم امری ذاتی برای دولتها به شمار میرود زیرا کسب بقا منوط به اتخاذ وضعیت تهاجمی است. از آنجا كه مقاصد دولتها مشخص نيست لذا خروج از وضعيت تهاجمی باعث به مخاطره افتادن بقای دولت میگردد. پيروان اين مكتب بر اين باورند كه دولتها در جهانی زندگي ميكنند كه سرشار از تهديدات است و دولتها واحدهايی هستندكه تمايل دارند قدرت خود را به حداكثر برسانند تا بتوانند به بقاي خود ادامه دهند. اين افزايش قدرت نسبي به معنای كسب قدرت به زيان ديگران است. به عبارت دیگر دولتها در حالت ناامنی دائمی به سر میبرند و همواره در وضعیت عدم قطعیت و بیاعتمادی نسبت به تمامی کشورها و قدرتهای دیگر قرار دارند، زیرا در هر موقعیتی ممکن است یکی از آنان به اقدامی علیه امنیت آنها دست بزند.
-در نگاه رئالیستهای تهاجمی قدرتِ نسبی برای دولتها از اهميت بيشتري برخوردار است. زيرا آنارشي دولتها را وادار ميسازد قدرت یا نفوذ نسبي خود را به حداكثر برسانند. نحوه تاثير نظام بینالملل بر دولتها در نگاه رئاليستهای تهاجمي مبتني بر نگاه رئاليستهای نئوكلاسيك است. يعني بر اين باورند كه سيستم به گونهای غير مستقيم و پيچيده بر بازيگران تاثير ميگذارد.
-ازمنظر رئاليستهای تهاجمی، افزایش دائمی قدرت یکی از اهداف اصلی واحدهای سیاسی است؛ براي معتقدان به رئالیسم تهاجمی ازدياد دائمي قدرت از اولويت برخوردار است تا کشورها در پرتو آن به امنيت حداكثري دست يابند. «جانمرشايمر» بر اين باور است كه رهبران كشورها بايد آن دسته از سياستهای امنيتی را دنبال كنندكه دشمنان بالقوه آنها را تضعيف میكندو قدرت آنها را نسبت به بقيه كشورها افزايش ميدهد. در نگاه او اگركشوری خواستار بقا میباشد بايد رئاليستِ تهاجمي ِخوبي باشد. زیرا از منظر رئاليستهاي تهاجمي، ماهيت رقابتآميز روابط بينالملل دائما در حالت شديد شدن است و بنابراين لازم است كه كشورها همواره در حال افزايش قدرت خود باشند تا به حدي از قدرت برسندكه هيچ كشوري نتواندطمع حمله به آنها نمايد .
در مجموع بر اساس نظریه رئاليسم تهاجمي هر زمان که قدرتهای جهانی به ویژه یک قدرت هژمون بینالمللی این گونه تصور کندکه قدرت آن به دلایل مختلف، به تدریج اندکی تضعیف شده است، به طرق مختلف تلاش خواهدکرد آن را احیا و بازسازی نماید.
بازی در ژئوپلیتیک افغانستان
به گواه تاریخ، ژئوپلیتیک افغانستان استعداد رقابت قدرتهای کلان را در خود دارد. بازی بزرگ (Great game) قرن نوزدهم بین بریتانیا و روسیه، و در زمان جنگ سرد رقابت بین شوروی سابق و آمریکا در همین میدان شکل گرفت. در عصر حاضر رقابت سه قدرت آمریکا، روسیه و چین بر بسیاری از مسائل امنیتی و اقتصادی در سطح جهانی اثر گذار بوده است. استراتژی جدید آمریکا در منطقه جنوب آسیا بر خلاف استراتژی دوران اوباما که چند جانبه گرایی در آن لحاظ شده بود، به سمت یک جانبه گرایی میرود. هدف اصلی از این راهبرد، محدود سازی و کند کردن آهنگ رشد دو قدرت بزرگ مستقر در این منطقه؛ چین و روسیه و در وهله دیگر، کشورهایی چون ایران و احتمالا پاکستان خواهد بود.
هژمونی منطقهای هند
یکی از مهمترین نگرانیهای پاکستان در این منطقه، گسترش هژمونی منطقهای هند در افغانستان و جنوب آسیا است. این نگرانی در مورد افغانستان، نگرانکنندهتر از خط مرزی دیورند است. در حقیقت پاکستان درک میکند که در نظام بینالملل امکان به هم خوردن این مرز جنجالی وجود ندارد و به همین دلیل عمده تمرکز آن بر جلوگیری از گسترش نفوذ هند در جنوب آسیا و به ویژه افغانستان است. یکی از تغییرات چشمگیر استراتژی جدید آمریکا در جنوب آسیا، دعوت از هند برای ایفای نقش فعالتر در افغانستان است. ترامپ که پاکستان را به دلیل وجود پناهگاههای گروههای شبهنظامی نکوهش و تهدید کرده بود، از نقش سازنده هند در افغانستان ستایش کرد. ترامپ از هند درخواست کرد که برای کمک به این کشور و پیشبرد توسعه در افغانستان کمک کند و تاکید کرد که واشنگتن در پیشبرد منافع مشترک با هند در جنوب آسیا متعهد خواهد بود.
افغانستان و هند در سال 1395 پیمان استراتژیک امضا کردند و روابط گرمی بین دو کشور برقرار است. هند از بزرگترین کشورهای کمک کننده به افغانستان و با بیش از 2 میلیارد دلار کمک خود، در طول 16 سال گذشته بسترسازی لازم را برای چنین شرایطی انجام داده است. هند با حرکتی نرم و خزنده در افغانستان، حضور خود را به مثابه یک بازیگر قدرتمند مطرح کرده و در حال حاضر عناصر لازم را برای مشارکت در استراتژی آمریکا در دست دارد. روابط راهبردی بین دهلی و واشنگتن که مدتها پیش آغاز شده بود و به دلیل ملاحظات پاکستان، سطحی از توازن لحاظ میشد، در نتیجه لابی قدرتمند هند در آمریکا و به ویژه در دوران ترامپ، از لاک توازن خارج شده است و آمریکا قدرت رو به رشد را به عنوان همکار منطقهای خود برای تحقق این استراتژی برگزیده است.
روسیه
روسیه مهمترین موضوع و چالش ژئوپلیتیک برای سیاست خارجی آمریکا در شکل دادن به یک نظم جهانی با محوریت غربی تلقی میگردد. روسیه در سالهای اخیر توانسته است که در اوکراین، سوریه، عراق و لیبی، ضمن نمایش قدرت خود، هژمونی آمریکا را به چالش بکشد.
بر اساس نظریه ژئوپلیتیک هالفورد مکیندر، آسیای مرکزی (حیاط خلوت روسیه) بخشی از هارتلند است که تسلط بر آن به منزله تسلط بر تمام جهان خواهد بود. به همین دلیل تئوریسینهای آمریکایی از جمله برژنسکی همواره به رهبران آمریکا توصیه کردهاند که برای حفظ هژمونی این کشور به عنوان ابرقدرت، در این منطقه نفوذ نمایند .
روسیه بر خلاف سالهای نخستین جنگ افغانستان، در سالهای اخیر حضور ناتو و آمریکا را در مرزهای آسیای مرکزی یک خطر جدی تلقی میکند و در استراتژی امنیت ملی این کشور در 2016 به این نکته تاکید شده است که اجرای سیاست داخلی و خارجی مستقل توسط فدراسیون روسیه، به مخالفت و تقابل آمریکا و متحدانش که در پی حفظ سلطه خود در امور جهان هستند انجامیده است و سیاست بازدارندگی (توقف و تحدید) روسیه که توسط آنها اجرا می شود فشار سیاسی، اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی بر آن (روسیه) وارد میکند[2].
به همین دلیل روسها در سالهای اخیر بر خلاف سالهای نخستین حضور آمریکا در افغانستان، واکنش منفی به حضور آمریکا و سیاستهای آن در افغانستان نشان دادهاند. پیدایش گروهی موسوم به داعش خراسان در افغانستان بر نگرانیهای روسیه افزوده است و این عامل واگرایی و بیاعتمادی بیشتر روسها به آمریکا را در پی داشته است. بلند پایهترین مقامات امنیتی و سیاسی روسیه در دو سال اخیر به تهدیدات داعش خراسان اشاره داشتهاند. مقامات روس در شعار سیاست آمریکا در افغانستان را شکست خورده تلقی کرده و حضور این کشور در افغانستان را زیر سئوال بردهاند و در عمل، روسیه با اعلام حمایت از طالبان و به ادعای برخی از مقامات آمریکایی با حمایت تسلیحاتی و مالی از طالبان، وارد فاز جدیدی از تقابل با آمریکا در افغانستان شده است.
نتیجه آن که اکنون روسیه و آمریکا در صحنه افغانستان رو در روی یکدیگر قرار گرفتهاند. این نکته را هم باید مد نظر داشت که روسها در حافظه تاریخی خود به دنبال انتقام سختی از آمریکا در افغانستان هستند.
چین
چین از نظر اقتصادی، موضوع جدی برای ابعاد اقتصادی نظم جهانی با محوریت غربی تلقی میشود. پروژه حصر ژئوپلیتیکی چین در محیط امنیتی شرقی این کشور و تحت عنوان استراتژی متوازن سازی مجدد آمریکا که در زمان اوباما کلیدخورد، تنگناهای زیادی برای پکن ایجاد کرد. چین در واکنش به آن، در سند دفاعی 2015 خود حضورآمریکا در چیدمان اول دفاعی و امنیتی خود را به عنوان یکی از بزرگترین تهدیدات موجود لحاظ کرد[3].
در سالهای اخیر پکن و واشنگتن از طریق اتحاد و ائتلافسازیهای سیاسی- امنیتی، درصدد ایجاد موازنه در برابر یکدیگر برآمده اند. در جنوب آسیا، پاکستان به عنوان متحد استراتژیک چین و هند به عنوان متحد استراتژیک آمریکا در صدد نفی قدرت یکدیگر در این منطقه هستند.
سیاست علاقه چین به ایجاد یک گشایش استراتژیک با حرکت به سمت محیط امنیتی غربی خود، به خصوص با مبنا قراردادن پاکستان به عنوان محور افزایش یافت و در واقع پاکستان مهمترین پروژه موفق مشق استراتژی جدید چین گردید و بدین ترتیب عملا چین موفق به محاصره مهمترین متحد استراتژیک آمریکا در منطقه یعنی هند شد[4].
ایجاد مزاحمت برای پروژه یک کمر بند یک جاده که بخشی از آن با ارزش بیش از 50 میلیارد دلار از خاک پاکستان و بخشی دیگر از مجاورت مرزهای شمالی افغانستان عبور خواهد کرد، توسط ناامنسازی این جغرافیا میتواند پروژه بلندپروازانه و رویایی چینیها را با چالش مواجه سازد. هم اکنون برخی از مقامات پاکستانی این ادعا را دارند که برخی کشورها از طریق گروههای شبهنظامی پروژه کریدور اقتصادی چین – پاکستان (CPEC) را تهدید میکنند. همچنین ایالت سین کیانگ که در مجاورت مرزهای شمال شرقی افغانستان قرار دارد، مستعد ناآرامی است. علاوه بر شبهنظامیان جنبش ترکستان شرقی، نیروهای افراطی بازگشته از شامات پتانسیلهای بالایی برای شعلهور شدن آتش ناآرامی در سین کیانگ دارند.
شرایط افغانستان به عنوان میزبان
در 16 سال حضور نظامی آمریکا در افغانستان، دوران اوباما - کرزی دوران چالشی شدن روابط کابل – واشنگتن بود که منشأ بیشتر چالشها استراتژی آمریکا و دیدگاههای اوباما بود. هر چند در دوران حکومت وحدت ملی، روابط دو کشور از سردی خارج شده است اما انتقاد از عملکرد آمریکا در لایههای مختلف سیاسی اجتماعی افغانستان شکل گرفته است. عمیقتر شدن بحران امنیتی و دست نیمه آشکار پاکستان در پس این بحرانها، سبب شدهاند که احزاب، سنا و پارلمان افغانستان بارها به ناکارآمدی پیمان استراتژیک امضا شده با آمریکا اعتراض کنند و حضور آمریکا در افغانستان را غیرموثر بدانند. بنابراین تداوم حضور آمریکا در افغانستان، الزاماتی دارد که آمریکا ناگزیر است این نیازها را مد نظر قرار دهد. به نظر میرسد در استراتژی جدید آمریکا، تغییراتی در زمینه افغانستان اعمال شده است که هدف از آن اصلاح اوضاع در راستای خواستهای میزبان است.
الف- بازگشت به سیاست مبارزه با شبهنظامیان
استراتژی آمریکا در افغانستان در زمان اوباما از مبارزه با شبه نظامیان (counter-insurgency) به مبارزه با ترویسم (counter-terrorism) تغییر یافت.[5] بر این اساس جنگ با طالبان از دستور کار نظامیان آمریکایی خارج شد، نقش نیروهای خارجی محدود به مشاوره و آموزش گردید و ماموریت نظامیان آمریکایی و ناتو به مبارزه با القاعده محدود شد. از آنجا که ارتش و پلیس افغانستان آمادگیهای لازم را نداشتند، طالبان پس از اتمام پروژه انتقال مسئولیتهای امنیتی، دستاوردهای چشمگیری را کسب کردند. در استراتژی جدید، یکی از تغییرات اعمال شده، بازگشت آرام به استراتژی مبارزه با شبه نظامیان در کنار تدوام استراتژی مبارزه با تروریسم است. تاکید ترامپ بر سرکوب طالبان و عدم اجازه برای تسخیر افغانستان توسط این گروه، در کنار افزایش نیرو و اختیار تام دادن به فرماندهان نظامی، در راستا بازگشت به مبارزه با طالبان قابل تفسیر است. Raymond Tanter عضو شورای امنیت ملی آمریکا در دوران ریگان و بوش، نیز طی مقالهای تصمیم ترامپ مبنی بر تداوم عملیاتهای نظامی همزمان با افزایش نسبی نیروهای نظامی را تغییری تدریجی عنوان کرده که در مقایسه با دوره ریاست جمهوری اوباما در استراتژی جدید ایجاد شده است[6].
ب- مقابله با پاکستان
دولتمردان افغانستان از جمله حامد کرزی بارها این جمله را تکرار کردهاند که تروریسم در روستاهای افغانستان نیست و برای از بین بردن تروریسم باید به آن سوی مرز دیورند توجه شود. به رغم برخی واقعیتها و اذعان برخی فرماندهان نظامی آمریکا مبنی بر وجود پایگاهها و مراکز رهبری طالبان در خاک پاکستان و همچنین حملات موشکی آشکار پاکستان به خاک افغانستان، واشنگتن حاضر به تحت فشار قرار دادن این متحد استراتژیک غیرناتویی خود نبود. یکی از عوامل مهم ایجاد چالش و اعتراض سکوت و عدم اقدام آمریکا علیه پاکستان بود. اما برای نخستین بار در شانزده سال گذشته،آمریکا یکی از بزرگترین مطالبات افغانستان را در چارچوب استراتژی خود گنجاند و پاکستان را به عنوان میزبان گروههای شبهنظامی تهدید به اقداماتی کرده است. این موضعگیری چشمگیرترین تغییر بود و استقبال زیادی از آن شد. و شاید بتوان گفت که به واسطه این موضوع، استراتژی جدید ترامپ با اقبال خوبی در این کشور مواجه شده است و جناحهای عمده سیاسی و قومی در افغانستان از این استراتژی اعلام حمایت کردهاند.
ج- مذاکره با طالبان پس از سرکوب
بر خلاف سیاستهای حامد کرزی، سران دولت وحدت ملی از تشدید جنگ علیه طالبان حمایت میکنند. اشرف غنی رئیس جمهور و عبدالله عبدالله رئیس اجرایی دولت وحدت ملی مخالفتی با عملیاتهای نیروهای خارجی علیه مواضع طالبان ندارند. در زمان حامد کرزی، عملیاتهای شبانه و هوایی نیروهای خارجی به دلایلی از جمله تلفات غیرنظامیان متوقف شد. اما با چراغ سبز دولت وحدت ملی، حمله نیروهای آمریکایی و ناتو علیه طالبان بار دیگر از سر گرفته شده است. این دیدگاه که طالبان زمانی تن به مذاکره خواهد داد، که در میدان جنگ تضعیف شده باشد، خواسته طیف وسیعی در کابل است. اظهارات ترامپ هم در همین راستا بود: پس از اقدامات موثر نظامی، ممکن است شرایط برای حضور عناصر طالبان در صحنه سیاسی افغانستان فراهم شود. بنابراین در راهبرد جدید، دستیابی به برتری نظامی در میدان جنگ و سپس تلاش برای مذاکره با طالبان پیگیری میشود. اما با این وجود ادغام طالبان در بدنه سیاسی افغانستان همچنان از سوی مقامات مختلف آمریکایی مد نظر است. رکس تیلرسون وزیر خارجه آمریکا پس از اعلام استراتژی جدید دولتش، ضمن ترغیب طالبان به مذاکره بینالافغانی، راه مشروعیت سیاسی طالبان را پیوستن به مذاکره با دولت افغانستان عنوان کرد[7].
در مجموع استراتژی جدید آمریکا توانسته است رضایت افغانها را کسب کند و انتظار میرود، همراهی کامل با این استراتژی صورت گیرد.
نتیجهگیری:آرایش نوین بازیگران در منطقه
استراتژی جدید آمریکا بیش از آن که کارکرد درون افغانستانی داشته باشد، به منظور مهار رقبای آمریکا و حفظ قدرت هژمونیک آمریکا برای منطقه طراحی شده است. بر خلاف گذشته که پاکستان به عنوان همکار منطقهای آمریکا انتخاب شده بود، اکنون این نقش به هند داده شده است. با این یارگیری جدید، بلوک کابل – دهلی – واشنگتن با اهداف و منافع مشترک در کنار هم قرار خواهد گرفت. اسلام آباد اگر نتواند واشنگتن را متقاعد به تغییر دیدگاه در ز مینه هند کند، به سمت روسیه و چین خواهد رفت و بلوک شرقی اسلام آباد – پکن – مسکو در مقابل بلوک نخست شکل خواهد گرفت. هر چند این بلوکبندی از چندی پیش در حال شکلگیری بود اما استراتژی جدید آمریکا، مرزها را واضحتر خواهد ساخت.
ایران هر چند در نشست مذاکرات صلح افغانستان که کشورهای بلوک شرقی راهاندازی کرده بود، شرکت کرد اما به مفهوم پیوستن به این کشورها نیست و تاکنون نشانه قوی در این زمینه دیده نمیشود. نقش کشورهای آسیای مرکزی به ویژه ازبکستان و ترکمنستان نیز در این زمینه اثرگذار است.
پیامدهای کوتاه مدت
خشم پاکستان پس از اظهارات دونالد ترامپ، حکایت از آن دارد که پاکستانیهای عمق خطر را درک کردهاند و آن هژمونی هند در جنوب آسیا میباشد. واکنشهای پاکستان را به دو دسته آشکار و غیر آشکار میتوان عنوان کرد. در صحنه آشکار اقدامات دیپلماتیک این کشور برای فشار بر آمریکا آغاز شده است. جلوگیری از سفر نماینده ویژه آمریکا در امور افغانستان و پاکستان به اسلامآباد و سفر به کشورهای منطقه برای رایزنی درباره این استراتژی از این دست اقدمات هستند. اقدام دیگری که به عنوان یکی از ابزارهای مهم پاکستان برای تحت فشار قرار دادن آمریکا میتواند مورد استفاده قرار گیرد، انسداد مسیر تدارکاتی ناتو از خاک پاکستان خواهد بود. این ابزار در گذشته کارآمدی خود را ثابت کرده و آمریکا و متحدان را در زمینه تدارکات به ویژه سوخت با بحران مواجه ساخت.
واکنش غیر آشکار پاکستان از طریق گروههای شبهنظامی قابل استنباط است. گروههای شبهنظامی متعددی همسو با ارتش پاکستان در افغانستان و نواحی مرزی مستقر هستند که حملات خود به ویژه حملات هدفمند را شدت خواهند بخشید. انتظار میرود نظامیان خارجی به ویژه نیروهای آمریکایی هدف بیشتری قرار گیرند و احتمال آن که پاکستان سلاحهای جدید از جمله سلاحهای دوش پرتاب برای زمینگیر کردن نیروی هوایی ناتو (عامل برتری در جنگ) در اختیار طالبان و دیگر گروهها قرار دهد، وجود دارد.
ضمن آن که طالبان هم برای دفاع از خود، حملات را افزایش خواهد داد.
بنابراین مهمترین پیامد کوتاه مدت این استراتژی برافروخته شدن بیشتر آتش جنگ در افغانستان است که بالتبع در چنین شرایطی، فرصت سربازگیری برای گروههای شبهنظامی بیشتر مهیا میشود. با توجه به ظهور گروهی موسوم به داعش خراسان در جغرافیای افغانستان، انتظار میرود با شدت گرفتن جنگ، این گروه مجال بیشتری برای رشد یافته و کشورهای حامی آن، فرصت بیشتری برای نیل به اهداف خود داشته باشند.
پیامدهای بلند مدت
با توجه به اهدافی که این استراتژی در افغانستان و منطقه دنبال میکند و با توجه واکنشهای احتمال، در دراز مدت دو سناریو را میتوان برای پیامدهای این استراتژی پیشبینی کرد.
الف- سناریوی مخالفت
سناریوی نخست مخالفت شدید بازیگران دولتی و غیر دولتی منطقه با استراتژی جدید آمریکا است. انتظار میرود که از میان بازیگران دولتی، پاکستان شدیدترین مقاومت را نسبت به این استراتژی که در آن هند قدرت هژمون منطقه خواهد شد، از خود نشان دهد. چنانچه ذکر شد ابزارهای مختلف آشکار و نهان در اختیار این کشور است تا این راهبرد آمریکا را به چالش بکشد. از آنجا که بر اساس نظریه رئالیسم تهاجمی، مقابله با رشد اقتصادی و نظامی چین نیز از اهداف استراتژی آمریکا در منطقه است، پکن از طریق کمکهای آشکار و غیر آشکار خود به پاکستان، برای به چالش کشیدن راهبرد آمریکا برخواهد آمد. روسیه نیز که در چندین نقطه از جهان در تقابل با آمریکا قرار دارد، درک میکند که نفوذ به حیاط خلوت و یارگیری از کشورهای تحت نفوذ آن از جمله اهداف این استراتژی است، به همین دلیل مسکو درصدد به چالش کشیدن این استراتژی خواهد بود. مسکو ممکن است با تکرار همان بازی که آمریکا در زمان جنگ سرد قدرت نظامی شوروی را در افغانستان به زانو درآورد، از نظامیان آمریکایی انتقام بگیرد. برقراری ارتباط روسیه با طالبان ممکن است در نتیجه درک خطر و آمادگی برای این بازی خطرناک باشد.
در این سناریو، احتمال استفاده متقابل آمریکا از گروههای شبه نظامی به ویژه داعش علیه کشورهای یاد شده بسیار محتمل است. به رغم مبارزه آمریکا با داعش خراسان، بخشی از این گروه که جنگجویانی از کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز هستند، بدون هیچ توجیهی از حملات آمریکا مستثنی شدهاند. آمار دقیقی از این جنگجویان وجود ندارد اما بر اساس برخی برآوردهای منابع محلی، تعداد آنان که عمدتا در چهار ولایت شمالی جوزجان، فاریاب، سرپل و تخار مستقر هستند، به بیش از هزار تن میرسد. افزون بر این با شکست داعش در شامات، ایغورها و اتباع آسیای مرکزی گروه داعش به سوی کشورهای خود بازخواهند گشت و احتمال جذب و استفاده آنان برای این بازی وجود دارد.
به نظر میرسد، این وضعیت (نبرد قدرتها در افغانستان) شبیه Great Game قرن 19 خواهد بود و افغانستان و منطقه را به تشنج خواهد کشید.
ب- سناریوی معامله
سناریوی محتمل دوم که برخی کارشناسان مثل Barnet Rubin مشاور نماینده ویژه سابق آمریکا در امور افغانستان و پاکستان سالها پیش آن را توصیه میکردند، «چانهزنی» به جای «بازی بزرگ» است. مذاکره بین تمام بازیگران افغانستان و دستیابی به رسیدن به توافق[8].
پاکستان به عنوان یکی از بازیگران مهم افغانستان، باید قانع شود تا از زیادهخواهی خود در افغانستان دست بردارد و به حق مشروع خود قانع شود. طالبان به عنوان بازیگر غیر دولتی ممکن است پس از فشار نظامی، مجاب به مذاکره گردد. بر اساس روایت برخی منابع طالبان، در سال 2012 ملا اختر منصور به این درک رسیده بود که باید بر سر میز مذاکره رفت و از جنگ دست کشید اما برخی عوامل سبب تغییر این سیاست شد.
بدون تردید، در این سناریو پرونده افغانستان محور قرار خواهد گرفت و احتمال این که قدرتهای بزرگ اختلافات خود را بر سر میز مذاکره طرح و بر سر آن معامله کنند، وجود دارد. محتملترین بازیگر که احتمال معامله آن با آمریکا وجود دارد، روسیه است.
بر اساس این سناریو، اگر مذاکرات صلح افغانستان برگزار شود (در قالب مذاکرات گروه تماس یا مذاکراتی همانند کنفرانس بن اول) و در سایه آن بازیگران در پی احقاق حقوق مشروع خود باشند، میتوان انتظار داشت که ایران نیز به منظور دستیابی به حقوق مشروع خود در افغانستان و مشارکت در استفاده از فرصتهای تجاری و ترانزیتی موجود در این کشور وارد مذاکرات صلح افغانستان شود.
در صورتی که اوضاع به سمت این سناریو پیش رود، انتظار میرود، بازیگران دولتی و غیر دولتی غیر همسو با آمریکا در جهت کاهش پیامدهای حضور آمریکا در افغانستان همسو گردند و در نتیجه خواستههای این بازیگر نیز تعدیل گردد.
در حال حاضر آمریکا در حال تجدید قوا در افغانستان است و به نظر میرسد که با افزایش نیرو، نخست وزنه را به نفع خود متعادل سازد و پس از آن با توجه به شرایط میدانی، برای خلاصی از طولانیترین جنگ، تدبیری بیاندیشد. دو تا سه سال آینده سالهای بحرانی برای افغانستان و سرنوشتساز برای بازیگران خواهد بود.
انتهای مطلب/.
* پژوهشگر مسائل افغانستان در موسسه مطالعات آسیای مرکزی و افغانستان
[1]سریع القلم، محمود (1395)، "نظام بین الملل و ژئوپلیتیک خاورمیانه"،
پژوهشنامه علوم سیاسی، شماره اول، زمستان
[3]گفتگو با محمد زارع (کارشناس ارشد امور چین)
[8] https://www.foreignaffairs.com/articles/2008-11-01/great-game-grand-bargain