نگاه واقعگرایانه به تحولات منطقه، ایجاب میکند که تحولات سوریه را به عنوان بخشی از جورچین سیاسی امنیتی، در کل خاورمیانه در نظر بگیریم. زنجیرۀ تحولات خاورمیانه و تسلسل آن پس از غزه، لبنان و اینک تحولات امنیتی سوریه، نیز این رویکرد را تأیید میکند. با این رهیافت، تأثیر تحولات سوریه بر افغانستان را نیز باید در زیر مجموعۀ تأثیرهای تحولات کلان خاورمیانه بر افغانستان، مورد بررسی قرار داد. در این رابطه سؤالهای اساسی که با آن روبرو هستیم این است که
به طور کلی راجع به روابط استراتژیک افغانستان و خاورمیانه دو رویکرد وجود دارد. در یک رویکرد سنتی و کلاسیک به روابط بینالملل، افغانستان، ارتباط مستقیم با خاورمیانه ندارد. زیرا رویکرد کلاسیک به روابط بینالملل، بیشتر دارای ماهیت امنیتی است و مؤلفههایی مانند وابستگی متقابل، تعاملات اقتصادی و دیگر عناصر نوظهور در روابط بینالملل، در آن زیاد دخالت ندارد.
با این نگاه، افغانستان جزء منظومۀ سیاسی امنیتی خاورمیانه قرار ندارد و به تَبَع آن، تحولات خاورمیانه نیز تأثیر مستقیم بر تحولات افغانستان ندارد، چنانکه تا دهۀ پنجاه خورشیدی، چنین بوده است.
در رویکرد جدید، اعتقاد بر این است که پدیدۀ جهانی شدن، فاصلهها و مرزهای گذشته را به همدیگر نزدیکتر کرده و ظهور برخی بازیگران جدید در کشورهای عربی، افغانستان را با تحولات کلی خاورمیانه گره زده است.
به عبارت دیگر، اشتراک برخی کشورهای عربی از جمله امارات متحدۀ عربی و کشور قطر در بازی قدرتهای بزرگ در افغانستان از سال 1380 به بعد، افغانستان را وارد تحولات منظومۀ سیاسی خاورمیانه کرده است. این واقعیت را نباید از ذهن دور داشت که امارات متحدۀ عربی و قطر به ترتیب در دو دهۀ متمادی مرکز روابط دیپلماتیک جامعۀ بینالملل و افغانستان بودهاند.
با وجود آنکه افغانستان مستقیماً در مجموعۀ امنیتی- منطقهای خاورمیانه قرار ندارد، از دهۀ شصت شمسی تاکنون، برخی مسلمانان خاورمیانه عملاً در جنگ افغانستان علیه اشغال شوروی جنگیدهاند و متقابلاً مردم افغانستان در برابر تحولات غزه، لبنان و سوریه احساس همدلی دارند. زیرا، جامعۀ افغانستان خود را بخشی از ژئوپلیتیک کشورهای اسلامی میداند. با این نگاه، هر نوع تحول در خاورمیانه و مخصوصا در کشور سوریه به عنوان کانون جدی منازعه در خاورمیانه، بر تحولات افغانستان تأثیر مستقیم میگذارد.
معناشناسی رفتار و نگاه طالبان در قبال تحولات سوریه، تابع درک واقعبینانه از رویکرد سیاست خارجی حکومت طالبان است. حکومت طالبان بر اساس یک قرائت رسمی، جنبش خود را یک جنبش ملی و افغان میداند و به دلایل مختلف از هر نوع داعیۀ فراملی تاکنون اجتناب ورزیده است. به همین سبب است که صاحبنظران، این شاخصه را به عنوان نقطۀ تمایز جنبش طالبان افغان و گروه داعش در نظر میگیرند.
حکومت طالبان با این رویکرد رسمی، تلاش دارد سیاست خارجی بیطرفانه را در پیش بگیرد. حکومت طالبان با این نوع رویکرد در سیاست خارجی خود، به طور تلویحی روابط استراتژیک خود را با دیگر گروههای اسلامگرای تندرو در منطقه، انکار میکند.
در مقابل، برخی از طیفها و هواداران طالبان، مرزهای سیاسی دنیای جدید را به رسمیت نمیشناسند و با یک نگاه جهان وطنی، همۀ دارالاسلام را سرزمین خود میدانند و ژئوپلیتیک کشورهای اسلامی را سرزمین آرمانی مجاهدین اسلام در دورۀ حاضر میخوانند.
با این نوع قرائت ایدئولوژیک و آرمانی، بین طالبان افغانستان و گروههای اسلامگرا در سطح منطقه، مخصوصاً در سوریه به عنوان مرکز فعالیت گروههای اسلامگرا، پیوند تئوریک و عاطفی ایجاد میشود. با این رویکرد، برخی از رهبران طالبان خود را الگوی جریانهای اسلامگرا میپندارند. قرائن نشان میدهد که حکومت طالبان در سطوح مختلف و غیر آشکار، بهنوعی رابطۀ خود را با دیگر جنبشها و گروههای اسلامگرای منطقه حفظ کرده است.
بیجهت نیست که بهرغم مطالبۀ کشورهای منطقه از حکومت طالبان مبنی بر لزوم قطع ارتباط با گروههای افراطی و تجزیه طلب، بازهم شواهد حکایت بر حضور آنان در خاک افغانستان دارد و حکومت طالبان تاکنون، یک سیاست قاطع و روشن را در این زمینه اتخاذ نکرده است.
با این نوع رویکرد و رفتار حکومت طالبان، شائبۀ ارتباط استراتژیک طالبان با گروههای تندرو در زیر مجموعۀ هیئت تحریرالشام در سوریه، از فرضیه به مرز واقعیت نزدیک میشود. بهخصوص اینکه برخی از سربازان همرزم با گروه تحریرالشام در سوریه با زبانهای رایج منطقۀ پیرامون افغانستان سخن میگویند و وجود جنگجویان اویغور، تاجیکستانی و ازبکستانی در بدنه هیئت تحریرالشام مسجل است.
پس از پیروزی غیر مترقبۀ طالبان افغانستان و تصرف کابل توسط آنان، بسیاری از گروههای اسلامگرا در سطح کشورهای منطقه ابراز شادمانی کردند. در این بین، شادمانی گروه تحریرالشام از پیروزی طالبان در افغانستان، بیشتر قابل توجه بود. در آن زمان، این رفتار هیئت تحریرالشام بیشتر یک رفتار عاطفی تفسیر شد و برداشت این بود که جبههالنصره به عنوان هستۀ مرکزی هیئت تحریر الشام به دلیل مخالفت با داعش، ممکن است از پیروزی طالبان شادمان شده است.
به طور متقابل، در بحران اخیر سوریه نیز جریان طالبان در افغانستان از موفقیت تحریرالشام در ساقط کردن دولت اسد شادمان است و با ابراز نوعی رویکرد همدلانه، به استقبال آن رفته است.
برای توضیح این که چرا طالبان حنفی مذهب، از توفیقها و کامیابیهای یک گروه سلفی در سوریه ابراز خرسندی میکند، میتوان به دلبستگیها و تمایلات سنیگرایانه آنها اشاره کرد.
حکومت طالبان در جنگ غزه و لبنان سیاست دوگانهای اتخاذ کرد؛ از یک سو با حمایت از حماس نشان داد که رویکردی همگرایانه در خصوص بحران فلسطین دارد اما از سوی دیگر، در قبال حزبالله و شهادت فرماندهان این گروه سکوت اختیار کرد و نشان داد که رویکردی واگرایانه در قبال جبهۀ دیگری از یک بحران دارد.
این سیاست یک بام و دو هوا در برابر یک بحران نشان داد که بخش مهمی از نگاه طالبان به قضایا از منظر مذهب است. این رویکرد را میتوان در قبال موضوع سوریه نیز تعمیم داد. یعنی اگر پیوند ایدئولوژیک میان سفلیهای هیئت تحریرالشام و طالبان وجود نداشته باشد، اما از باب تعلقات مذهبی و سنیگرایی میتوان نگاه مثبت طالبان را در قبال درخشش اخیر تحریرالشام دخیل دانست.
در چنین وضعیتی آیندۀ افغانستان چگونه ارزیابی خواهد شد؟ در این خصوص میتوان این فرضیه را مطرح کرد که گرچه جریان طالبان با جریانهای سلفی موجود در افغانستان به دلیل اینکه رقیب قدرت سیاسی این گروه محسوب میشوند، سر ناسازگاری دارد اما به لحاظ راهبردی، از رویکرد سنیگراییِ گروههای اسلامگرا به شکل غیر مستقیم حمایت میکند.
این سیاست میتواند برای آیندۀ افغانستان چالشزا باشد. طالبان در گذشته از نزدیکی با گروههای سفلی مانند القاعده ضربات مهلکی خورده و احتمالاً در آینده نیز از ضررهای آن آسیب خواهد دید. جدا از این، تاریخ سه دههای افغانستان ثابت کرده است که فاصله گرفتن جریانهای افغان از اصول حنفیت، این جریانها و مردم افغانستان را درگیر بحران کرده است.
نظام اجتماعی - مذهبی افغانستان که از همنشینی مسالمتآمیز تسنن حنفی و تشیع شکل گرفته است، نمیتواند تفکرات سفلی را تحمل کند. از این منظر، طالبان میتواند با درک درست از شرایط داخلی و اوضاع و احوال منطقهای، خود را از جریانهای سفلی دور نگه دارد. زیرا در غیر این صورت، ثبات کنونی نیمبند افغانستان به خطر میافتد.
اگر حمایت و یا همسویی طالبان از گروه تحریرالشام از یک فرضیه محتمل به یک واقعیت سیاسی تبدیل شود، میتواند پیامدهای زیر را در منطقه و افغانستان به همراه داشته باشد:
1- بازنمایی چهرۀ ماجراجویانه از حکومت طالبان
با حمایت طالبان از گروههایی مانند هیئت تحریرالشام در سوریه، اخبار و ادعاهای مربوط به میزبانی حکومت طالبان از گروه «طالبان پاکستان»، جنگجویان بینالمللی و دیگر گروههای افراطی و جداییطلب منطقه، تبدیل به واقعیت خواهد شد. کمترین پیامد این نوع کنشهای ماجراجویانه، مخالفت جدی کشورهای منطقه با حکومت طالبان به عنوان حامی گروههای ماجراجو و دهشتافکن در منطقه خواهد بود.
2- مشروعیتبخشی به نیروهای مخالف طالبان
از منظر منطق سیاسی، هرگونه همسویی و همکاری احتمالی حکومت طالبان با گروههایی مانند تحریرالشام و متحدینش که با شورش علیه دولت مرکزی سوریه، آن را ساقط کردند، به نقش و کارکرد مخالفان حکومت طالبان نیز مشروعیت خواهد بخشید. اگر حکومت طالبان این نکتۀ ظریف را نادیده بگیرد، ممکن است در «جنگ نرم» علیه مخالفان نظامی و سیاسی خود، میدان را ببازد.
3- تضعیف مناسبات کابل و مسکو
به نظر میرسد، حمایت طالبان از گروههای افراطگرا مانند تحریرالشام و متحدینش در سوریه روابط کابل و مسکو را وارد فاز جدیدی خواهد کرد. درک دقیق از تاکتیک بازی، بیانگر رابطۀ عمیق بین جنگ اوکراین و سوریه است. از هر زاویه که نگریسته شود، پرستیژ سیاسی روسیه با سرنوشت جنگ در سوریه نیز گره خورده بود. با این نگاه، در حالی که حکومت طالبان به حمایت و همسویی روسیه به عنوان یک بازیگر بزرگ در سطح منطقه، نیازمند است، هر نوع حرکت خلاف عرف و امنیت منطقهای از سوی طالبان، بویژه اگر به تقویت و گسترش جریانهای افراطگرا در منطقه منجر شود، پیامدهای جدی بر وضعیت فعلی افغانستان تحمیل خواهد کرد. در این راستا، چه بسا تقویت پیوندهای سیاسی و امنیتی حکومت طالبان با تحریرالشام، باعث بازنگری دولت روسیه در خارج کردن نام طالبان از لیست گروههای تروریستی در روسیه شود.
4- تأثیر منفی بر سیاست تعامل ج.ا.ایران با حکومت طالبان
در حالی که افغانستان و ایران به عنوان دو کشور اسلامی، در قبال سرنوشت جامعۀ اسلامی و دخالت دشمنان اسلام در این پیکرۀ واحد، مسئولیت دینی دارند، حمایت و همکاری احتمالی حکومت طالبان با هیئت تحریرالشام در سوریه، با توجه به آثار امنیتی و سیاسی آن در گسترش افراطگرایی شورشی در منطقه، بر روابط افغانستان و ج.ا.ایران تاثیر منفی خواهد گذاشت. ج.ا.ایران حفظ ثبات در تمام کشورهای منطقه را پایه و بنیان مهم در نظم منطقهای میداند. از این رو، چنانچه نوع رفتار حکومت طالبان در قبال آیندۀ بحران سوریه، به حمایت راهبردی این حکومت از تحرکات ضددولتی و بیثباتساز در منطقه تعبیر شود و منافع استراتژیک کشورهای همجوار را تهدید کند، میتواند سیاستهای تعاملی با حکومت طالبان را تحت تاثیر قرار دهد. به نظر میرسد، اگر حکومت طالبان از اصول و قواعد حسن همجواری و روابط مسالمتآمیز با همسایگانش عبور کند، حس بیاعتمادی به حکومت طالبان، به سایر کشورها نیز سرایت خواهد کرد.
بهرغم استقرار حاکمیت طالبان در افغانستان، وضعیت افغانستان به دلایل خاص اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، به حدی شکننده است که ممکن است هر نوع سیاست نامتوازن و سوگیرانۀ طالبان، گسلهای خاموش و پنهان را در افغانستان دوباره فعال کند. در حالی که بازیگران بازی بزرگ، به دنبال پیدا کردن زمین بازی در منطقه هستند، هر نوع حرکت نسنجیده، افغانستان را دوباره به میدان بازی تبدیل خواهد کرد.
بنابراین، شایسته است که حکومت طالبان بر اساس سیاست اعلامی خود، در عمل هم سیاست بیطرفی را در تمام ابعاد آن رعایت کند. شرایط موجود در افغانستان ایجاب میکند که حکومت طالبان منافع افغانستان را در سطح منطقه و بینالملل اولویت بندی کند و با این منطق، دربارۀ کنش سیاسی خود تصمیم بگیرد. در این گونه راهبرد منطقی، نه چگونگی آیندۀ بحران داخلی سوریه، اولویت افغانستان است و نه افغانستان در شرایط کنونی پتانسیل آن را دارد که به عنوان یک بازیگر سیاسی فراملی وارد بازیهای کلان و راهبردیِ پیچیده در خاورمیانه شود.
کد خبر:3882