کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

آمریکا و آسیای مرکزی

ترامپ و آسیای مرکزی: ادامۀ وضعیت موجود یا تغییر اولویت‌ها؟

فوربز قزاقستان , 4 آذر 1403 ساعت 9:07

مترجم : موسسه مطالعات راهبردی شرق، الهام چرمگی

به نظر می‌رسد اگر فرمت همکاری «۵ کشور آسیای مرکزی + آمریکا» ادامه یابد، دیگر مانند دوران دموکرات‌ها تمرکز آن بر جنگ در اوکراین نخواهد بود، بلکه بیشتر به ادامۀ رقابت با چین معطوف خواهد شد. در این صورت، دولت ترامپ یا کشورهای آسیای مرکزی را وادار خواهد کرد موضع بی‌طرفانه‌ای در برابر این رقابت اتخاذ کنند یا اینکه فشارهایی به کشورهای شریک چین وارد می‌آورد تا روابط تجاری آن‌ها، از جمله در پروژه‌های حمل و نقل از چین به اتحادیۀ اروپا از طریق آسیای مرکزی، کاهش یابد.


مطالعات شرق/

نویسنده: «داسیم ساتپایف»، کارشناس مسائل سیاسی (قزاقستان)

رقابت‌های انتخاباتی اخیر ریاست‌جمهوری آمریکا از نظر شدت هیجان و درام، شباهت زیادی به انتخابات سال ۲۰۲۰ داشت. با این حال، در دورۀ جدید، پیچیدگی‌ها و تحولات بیشتری اتفاق افتاد (از ترور «دونالد ترامپ» تا ورود «کامالا هریس» به رقابت‌های انتخابات ریاست‌جمهوری) که حتی به نوعی شبیه به داستان‌های پیچیده و غم‌انگیز شکسپیر بود.  
تفاوت اصلی انتخابات ریاست‌جمهوری فعلی با انتخابات سال ۲۰۲۰ این بود که در شرایط درگیری‌های جدی ژئوپلیتیکی - جنگ در اوکراین و خاورمیانه و همچنین افزایش تنش‌ها با چین- برگزار شد. با این حال، چیزی که این دو دوره را به هم پیوند می‌دهد، شکاف عمیق‌تر و پیچیده‌تری است که در درون آمریکا شکل گرفته و روزبه‌روز گسترش می‌یابد. این شکاف‌ها به حدی جدی شده‌اند که حتی در هالیوود نیز بازتاب یافته‌اند؛ جایی که داستان‌هایی از جنگ داخلی و دنیای پساآپوکالیپتیک[1] به بخشی از روایت‌های سینمایی تبدیل شده است.
از دیدگاه فناوری سیاسی[2]، هر تلاش نافرجام برای ترور می‌تواند به نفع فرد مورد هدف تمام شود. چرا که چنین حوادثی به طور غیرمستقیم تصویری از وی به عنوان یک قربانی می‌سازد و این امر می‌تواند موجی از همدردی و حمایت عمومی را به سوی او جلب کند. در مورد دونالد ترامپ، واقعۀ ۱۴ ژوئیه همان عامل اضافی بود که به کمپین انتخاباتی‌اش قدرت بیشتری بخشید و در نهایت بر پیروزی او تأثیر گذاشت.
ترامپ پیش‌تر در سخنرانی‌های خود تأکید کرده بود که در دوران ریاست‌جمهوری‌اش، بهترین شرایط اقتصادی وجود داشته است. وی همچنین هشدارهایی دربارۀ سیل مهاجرانی که فرصت‌های شغلی را از آمریکایی‌ها می‌گیرند، داده بود.
باز هم از دیدگاه فناوری سیاسی، ورود دیرهنگام کامالا هریس به رقابت‌های انتخاباتی نشان‌دهندۀ کوتاهی حزب دموکرات در انتخاب نامزد مناسب بود؛ زیرا جو بایدن، با سن بالا، به عنوان کاندیدای این حزب معرفی شد. علاوه بر این، خود بایدن نیز برای مدت طولانی از کناره‌گیری از رقابت‌ها امتناع کرد. این تأخیر در روند رقابت‌ها باعث شد تا برخی از رأی‌دهندگان سنتی حزب دموکرات، به‌ویژه لاتین‌تبارها و آفریقایی-آمریکایی‌ها، از حمایت خود از حزب دموکرات دست کشیده و به حمایت از ترامپ روی آورند. این تغییر جهت عمدتاً به دلیل وعده‌های ترامپ در خصوص حفاظت از مشاغل این گروه‌ها در برابر مهاجران بود که به یک مسئلۀ حساس در انتخابات تبدیل شد.
پیروزی دونالد ترامپ نشان‌دهندۀ تغییرات اساسی در سیاست آمریکا (تغییر اساسی مفاهیم، ارزش‌ها و حتی ضد ارزش‌ها) است. ترامپ در واقع نمایندۀ یک جریان فکری و سیاسی جدید در آمریکاست که در سال‌های اخیر شکل گرفته و با رشد ئوکنسرواتیسم[3] و پوپولیسم راست‌گرا در میان جمهوری‌خواهان -  از «پت بیوکنن» گرفته تا «سارا پِیلین» از جنبش چای[4]‌ - همراه بوده است. ترامپ در واقع به نماد اصلی این جریان تبدیل شده است؛ چرا که برخلاف بسیاری از سیاست‌مداران دیگر همیشه آماده بوده است مانند شخصیت‌های داستانی سریال «خانۀ پوشالی» (یک سریال داستانی در گونۀ سیاسی، در مورد زوایای پنهان ساختار قدرت در کاخ سفید) از مرزهای معمول و خطوط قرمز سیاست عبور کند.
سخنرانی‌های ترامپ مشابه اظهارات «بری گلدواتر»، نامزد جمهوری‌خواه انتخابات ریاست‌جمهوری در دهۀ ۶۰ میلادی است. گلدواتر در آن زمان گفته بود: «افراط‌گرایی برای دفاع از آزادی، شر نیست.» برخی کارشناسان معتقدند که دورۀ دوم ریاست‌جمهوری ترامپ می‌تواند دوران تثبیت ترامپیسم باشد - دوره‌ای که در آن سیاست‌مداران راست‌گرا و نسل جدیدی از سیاست‌مداران جمهوری‌خواه ظهور خواهند کرد. بنابراین، سؤال مهمی که پیش می‌آید این است که جمهوری‌خواهان در انتخابات ریاست‌جمهوری بعدی چه کسی را به عنوان نامزد خود معرفی خواهند کرد. به ویژه اینکه شخصیت‌هایی مانند «ایلان ماسک» - که به‌وضوح تمایل خود را به سیاست نشان داده است - ممکن است وارد این عرصه و حتی نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری شوند.
در حال حاضر، مردم قزاقستان نگران این هستند که پیروزی ترامپ چه تأثیری بر قزاقستان و آسیای مرکزی خواهد داشت و آیا اصلاً تأثیری خواهد داشت یا نه؟  در این مطلب به بررسی این موضوع می‌پردازیم.
قزاقستان تجربۀ همکاری با دونالد ترامپ را دارد؛ بنابراین، بعید است که موقعیت ایالات متحده به عنوان یکی از سرمایه‌گذاران بزرگ در اقتصاد قزاقستان تغییر کند. اولویت‌های نفتی و گازی ایالات متحده در منطقه، با هر رئیس ‌جمهوری ثابت باقی می‌ماند.
به عنوان مثال، شرکت شورون (Chevron Corporation) اخیراً تصمیم گرفته است سهام خود را در پروژه‌های شن‌های نفتی[5] و شیل در غرب کانادا به شرکت Canadian Natural Resources بفروشد و مبلغ ۶.۵ میلیارد دلار از این فروش دریافت کند. بخشی از این مبلغ به پروژه‌های نفتی در قزاقستان، به‌ویژه میدان نفتی تنگیز که در حال تکمیل مراحل توسعه است، اختصاص خواهد یافت. همچنین، ممکن است سرمایه‌گذاران آمریکایی علاوه بر نفت، تمرکز خود را بر روی اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری از فلزات کمیاب و مواد استراتژیک در آسیای مرکزی افزایش دهند؛ البته چین در حال حاضر در این زمینه‌ها پیشرو است اما احتمالا رقابت و تنش‌ها در این حوزه در آینده (در دوران ترامپ) بیشتر خواهد شد.
از سوی دیگر، برخلاف انتخابات سال 2020، وضعیت ژئوپلیتیکی فعلی از دو جنبه که هر دو برای قزاقستان اهمیت ویژه‌ای دارند - جنگ در اوکراین و تشدید تنش‌ها میان ایالات متحده و چین - پیچیده‌تر هم شده است. این تحولات به طور مستقیم یا غیرمستقیم بر قزاقستان تأثیر خواهند گذاشت و در آینده این تأثیرات بیشتر نمایان خواهند شد.
بعید است ترامپ بتواند همان طور که وعده داده است، جنگ اوکراین را در مدت زمان کوتاهی تمام کند. چرا که جنگ اوکراین دیگر به یک وضعیت با حاصل‌جمع صفر (بی‌نتیجه) تبدیل شده است و هیچ‌کدام از طرف‌ها حاضر به دادن امتیازهای جدی برای رسیدن به توافق نیستند. در کی‌یف، بسیاری معتقدند که پیشنهادهای ترامپ برای پایان دادن به جنگ تنها بر ایدۀ «دادن بخش‌هایی از اراضی اوکراین به روسیه» استوار است. اما نه اوکراین (که قصد دارد اراضی اشغال‌شده را بازپس بگیرد) و نه اکثر کشورهای اروپایی، از این پیشنهاد حمایت نخواهند کرد.
علاوه بر این وعدۀ ترامپ برای کاهش قیمت نفت به گونه‌ای که روسیه را مجبور به مذاکره کند، چندان روشن و دقیق به نظر نمی‌رسد. هرچند که ترامپ در دوران تبلیغات انتخاباتی خود قول داده بود که اجازه دهد چاه‌های نفت و گاز جدیدی در آمریکا حفر شود، اما بعید است که این اقدام تأثیر زیادی بر کاهش قیمت نفت داشته باشد. به ویژه اینکه این کار برای شرکت‌های بزرگ نفت و گاز آمریکایی از نظر اقتصادی به صرفه نخواهد بود. یکی از نمونه‌های تاریخی که می‌توان به آن اشاره کرد، کاهش شدید قیمت نفت در دهۀ 1980 میلادی به دلیل همکاری بین آمریکا و عربستان سعودی است که پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد.
مشکل فعلی این است که دیگر مانند دوران جنگ سرد، کشورهای تولیدکنندۀ نفت در خلیج فارس متحد و هماهنگ نیستند. اخیراً وال استریت ژورنال گزارشی منتشر کرد که در آن «عبدالعزیز بن سلمان»، وزیر نفت عربستان سعودی، هشدار داده بود که قیمت نفت ممکن است به ۵۰ دلار برای هر بشکه برسد. اما سازمان اوپک این خبر را تکذیب کرد. بعید است که عربستان سعودی، به عنوان یکی از بازیگران اصلی بازار نفت، بخواهد برای اهداف سیاسی آمریکا قیمت نفت را کاهش دهد.
به‌خصوص اینکه عربستان سعودی در حال برنامه‌ریزی برای استفاده از درآمدهای نفتی خود جهت سرمایه‌گذاری در پروژه‌های بزرگ و گران‌قیمت، مانند ساخت یک شهر پیشرفته به نام «نیوم» است. این پروژه‌ها نیازمند منابع مالی کلانی است که از درآمدهای نفتی تأمین می‌شود. بنابراین، اگر قیمت نفت کاهش یابد، عمدتاً به دلایل ژئوپولیتیکی و اقتصادی دیگر، مانند افزایش عرضۀ نفت لیبی به بازار، کندتر شدن رشد اقتصادی چین یا بهبود وضعیت در خاورمیانه خواهد بود.
وضعیت تحریم‌های ضدروسی نیز همچنان نامشخص باقی مانده است. برخی بر این باورند که در دوران ترامپ، ممکن است تلاش‌هایی برای کاهش برخی از این تحریم‌ها علیه روسیه صورت گیرد. البته در صورتی که جمهوری‌خواهان علاوه بر کنترل سنا، کنترل مجلس نمایندگان را نیز در دست بگیرند، این امکان وجود دارد. با این حال، احتمالاً ترامپ نمی‌تواند به‌طور کامل از تحریم‌هایی که قبلاً علیه روسیه وضع شده است، عقب‌نشینی کند. دلیل این امر آن است که در ایالات متحده، لغو یا تغییر تصمیم‌های تحریمی که پیش‌تر اتخاذ شده‌اند، بسیار پیچیده‌تر و دشوارتر از وضع کردن آن است.
به عنوان مثال، در مذاکرات تجاری بین قزاقستان و ایالات متحده در ژوئن 2024، قزاقستان دوباره خواستار لغو اصلاحیه‌ای شد که در سال 1974 به قانون تجارت ایالات متحده اضافه شده بود. این اصلاحیه که به «اصلاحیۀ جکسون-ونیک» معروف است، محدودیت‌هایی برای تجارت با کشورهایی که الزام‌های مربوط به آزادی مهاجرت را رعایت نمی‌کردند، وضع می‌کرد. اصلاحیۀ جکسون-ونیک برای اولین بار علیه اتحاد جماهیر شوروی به اجرا درآمد، اما هنوز هم برای قزاقستان به‌طور رسمی لغو نشده است. این در حالی است که قزاقستان بیش از 30 سال است که مستقل شده است و دیگر هیچ ارتباطی با اتحاد جماهیر شوروی ندارد.
ترامپ به کاهش کمک‌های مالی آمریکا به اوکراین از دیدگاه یک تاجر نگاه می‌کند و ممکن است این کمک‌ها را به شیوه‌ای سخت‌گیرانه‌تر و با شرایطی دقیق‌تر ادامه دهد. اگر این کمک‌ها همچنان ادامه یابد، احتمالاً قوانین و شرایط جدید و سخت‌تری برای آنها تعیین خواهد شد. البته این تصمیم‌ها ممکن است تا حد زیادی به موضع صاحبان قدرتمند صنایع نظامی آمریکا بستگی داشته باشد، چرا که بخش زیادی از 60 میلیارد دلار کمک مالی که دموکرات‌ها به اوکراین اختصاص دادند، در واقع به نفع صنایع نظامی آمریکا هزینه شده است. بخش عمده‌ای از این پول‌ها، در داخل آمریکا باقی مانده و به مجموعه‌های نظامی-صنعتی آمریکا پرداخت شده است بنابراین اکنون ممکن است این صنایع نظامی که از این وضعیت سود زیادی برده‌اند، فشار بیاورند تا ارائۀ کمک‌های نظامی به اوکراین ادامه یابد.
اگر کمک‌های مالی آمریکا به اوکراین کاهش یابد، وضعیت جبهه‌های جنگ برای ارتش اوکراین به شدت دشوار خواهد شد. این موضوع، به نظر من، برای قزاقستان خطرناک است. این کشور تا به حال در وضعیت ثبات قرار داشته است؛ چرا که بیش از دو سال است که اوکراین منابع نظامی و سیاسی قابل توجه روسیه را به خود معطوف کرده و از این طریق مانع مداخلۀ بیشتر مسکو در سایر مناطق شده است. همچنین جنگ در اوکراین باعث شده که منطقۀ آسیای مرکزی برای بازیگران بزرگ ژئوپلیتیکی اهمیت بیشتری پیدا کند؛ این بازیگران علاقه‌مند به حفظ ثبات در این منطقه و حمایت از استقلال و حاکمیت کشورهای آن هستند که این با رویکرد روسیه مبنی بر محدود کردن حاکمیت کشورها هم‌خوانی ندارد. برای مثال، مداخلۀ اخیر روسیه در انتخابات مولداوی و گرجستان نمونه‌ای از این رویکرد روسیه است.
با پیروزی ترامپ در انتخابات، انتظار می‌رود که کمک‌های مالی آمریکا به اوکراین کاهش یابد. البته، هم دموکرات‌های آمریکا و هم اتحادیۀ اروپا از قبل برای این وضعیت آمادگی داشتند و بر همین اساس تصمیم گرفتند سود حساب‌های خارجی مسدود شدۀ روسیه را به حمایت از اوکراین اختصاص دهند. اگرچه این مبلغ کمتر از آن چیزی است که اوکراین برای ادامۀ جنگ نیاز دارد، اما بیشتر از آن چیزی است که احتمالا تحت ریاست‌جمهوری ترامپ به اوکراین اختصاص خواهد یافت.
البته باید افزود که بایدن نیز بر این عقیده بود که در این جنگ خطوط قرمزی وجود دارد که عبور از آن می‌تواند به یک جنگ هسته‌ای منجر شود. دقیقاً همین ایده نیز باعث شد که در دوران دموکرات‌ها، ایالات متحده اگرچه از اوکراین حمایت می‌کرد، اما هدف اصلی‌اش‌ جلوگیری از شکست اوکراین بود، نه اینکه بخواهد به پیروزی قطعی آن کمک کند و اجازه دهد سرزمین‌های اشغالی، از جمله کریمه بازپس گرفته شوند. کمک‌های مالی و نظامی قابل توجه دموکرات‌ها (بیش از 60 میلیارد دلار) به اوکراین نیز با مشکلات و تأخیرهایی همراه بود. به عنوان مثال، جمهوری‌خواهان در مجلس نمایندگان آمریکا با این کمک‌ها مخالفت می‌کردند و این امر باعث شد که ارسال تسلیحات و تجهیزات نظامی که اوکراین در سال‌های 2022 و 2023 به آن نیاز داشت، با تأخیر انجام شود. همان‌طور که در طی دو سال جنگ مشخص شد، این سیاست خطوط قرمز، اشتباه بود و تنها مشکلاتی برای اوکراین در جبهه‌ها ایجاد کرد.
بسیاری از تحلیل‌گران احتمال می‌دهند که در دورۀ ریاست‌جمهوری ترامپ در آمریکا، ممکن است اتحاد نزدیک نظامی و سیاسی میان ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا که پس از آغاز جنگ اوکراین شکل گرفته بود، از هم بپاشد. اگر این اتفاق بیفتد و حمایت نظامی آمریکا از اوکراین کاهش یابد، اوکراین مجبور خواهد شد برای جلب حمایت‌های نظامی به کشورهای دیگری مانند کرۀ جنوبی و کشورهای اروپایی دیگر متوسل شود. اشاره به کرۀ جنوبی به این دلیل است که این کشور از حضور نیروهای کرۀ شمالی در کنار روسیه در جنگ اوکراین نگران است و به همین خاطر در حال بررسی امکان ارسال تسلیحات به اوکراین است. با این حال، این کمک‌ها نمی‌تواند جایگزین کمک‌های گستردۀ آمریکا شود.
از سوی دیگر، در حال حاضر روابط بین آمریکا و چین به یکی از مهم‌ترین و پرتنش‌ترین مسائل جهانی تبدیل شده است. هر دو حزب سیاسی اصلی در آمریکا (دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان) بر این باورند که رقابت اصلی برای رسیدن به رهبری جهانی در آینده، میان آمریکا و چین خواهد بود. این جمله به این معناست که تنش‌ها و رقابت‌ها بین آمریکا (واشنگتن) و چین (پکن) افزایش خواهد یافت. دلیل این تشدید تنش‌ها، تلاش چین برای تبدیل شدن به یک قدرت جهانی مستقل و ایجاد یک جایگزین برای نظام اقتصادی و سیاسی فعلی جهان است. چین قصد دارد خود را به عنوان یک مرکز جدید اقتصادی و نظامی-سیاسی برای کشورهایی معرفی کند که از نظام بین‌المللی کنونی (که بر اساس توافق‌های «برتون وودز» و تحت هژمونی آمریکا ساخته شده است) ناراضی هستند و به دنبال یک الگوی جدید برای تعاملات جهانی هستند. ترامپ اعلام کرده بود که در صورت بازگشت به کاخ سفید، روابط آمریکا و چین را به‌ویژه در زمینه‌های تجاری و نظامی-سیاسی سخت‌تر خواهد کرد تا بتواند از گسترش نفوذ چین جلوگیری کند.
بنابراین به نظر می‌رسد اگر فرمت همکاری «۵ کشور آسیای مرکزی + آمریکا» ادامه یابد، دیگر مانند دوران دموکرات‌ها تمرکز آن بر جنگ در اوکراین نخواهد بود، بلکه بیشتر به ادامۀ رقابت با چین معطوف خواهد شد. در این صورت، دولت ترامپ یا کشورهای آسیای مرکزی را وادار خواهد کرد موضع بی‌طرفانه‌ای در برابر این رقابت اتخاذ کنند یا اینکه فشارهایی به کشورهای شریک چین وارد می‌آورد تا روابط تجاری آن‌ها، از جمله در پروژه‌های حمل و نقل از چین به اتحادیۀ اروپا از طریق آسیای مرکزی، کاهش یابد.
در دورۀ اول ریاست‌جمهوری ترامپ، او سیاست‌هایی را برای محدود کردن رشد اقتصادی چین شروع کرد، از جمله اعمال محدودیت‌های تجاری و تحریم‌هایی علیه شرکت‌ها و بانک‌های چینی. به اعتقاد کارشناسان اقتصادی، اگر ترامپ در دورۀ دوم خود تصمیم بگیرد تعرفه‌های وارداتی از چین را تا ۶۰٪ افزایش دهد، چین به این اقدام واکنش نشان خواهد داد و اقدام‌هایی برای تلافی اتخاذ خواهد کرد. این واکنش‌ها می‌تواند منجر به یک جنگ تجاری بزرگ میان دو کشور شود که تبعات آن ممکن است بر اقتصاد جهانی تأثیر بگذارد.
اما چنین سیاستی از سوی کاخ سفید تنها کشورهای آسیای مرکزی را بیشتر به سمت پکن سوق خواهد داد (به‌ویژه به دلایل اقتصادی). زیرا بیشتر کشورهای این منطقه، بجز قزاقستان و ازبکستان، به طور قابل توجهی به چین وابسته‌ هستند و کمتر در تجارت بین‌المللی مشارکت دارند.
اگرچه سناریوی منفی‌تر، وقوع رویارویی نظامی بین ایالات متحده و چین در اطراف تایوان است که این تنش‌ها می‌تواند پیامدهای منفی جدی برای آسیای مرکزی داشته باشد. در چنین شرایطی، چین و روسیه ممکن است یک اتحاد نظامی و سیاسی ضدغربی را تشکیل دهند و از کشورهای آسیای مرکزی بخواهند که به این اتحاد بپیوندند. این امر می‌تواند برای کشورهای آسیای مرکزی مشکل‌ساز باشد؛ زیرا آنها تلاش می‌کنند سیاستی چندجانبه را دنبال کنند. پیوستن به یک اتحاد نظامی خاص می‌تواند محدودیت‌هایی برای استقلال سیاست خارجی این کشورها ایجاد کند و آنها را مجبور به اتخاذ مواضع خاصی کند که با سیاست‌های چندجانبه‌شان مغایرت دارد.
اگر کشورهای آسیای مرکزی به اتحاد چین و روسیه بپیوندند، عملاً مجبور خواهند شد به بخشی از سیاست چین برای ایجاد یک بلوک اقتصادی و نظامی-سیاسی ضدغربی تبدیل شوند. این بلوک، که چین نقش اصلی را در آن بازی می‌کند، متشکل از سازمان‌هایی مانند سازمان همکاری شانگهای و گروه بریکس می‌شود.
علاوه بر این، همان‌طور که برخی کارشناسان معتقدند، «شی جین‌پینگ» رئیس‌جمهور چین، بدنبال ایجاد یک سیستم بین‌المللی است که در آن کشورها باید به حاکمیت ملی خود احترام بگذارند، بدون آنکه ملزم به پیروی از الگوهای حقوق بشری به سبک غربی باشند. این مدل برای کشورهای آسیای مرکزی که بیشتر به مسائل اقتصادی و حفظ استقلال خود توجه دارند، جذاب است؛ زیرا اغلب آنها تمایلی به انجام تغییرات عمده در زمینۀ حقوق بشر ندارند. علاوه بر این، ترامپ در گذشته اشاره کرده بود که مشکلات جهانی زمانی آغاز شد که کشورهای غربی سعی داشتند دموکراسی‌های خود را به کشورهای دیگر تحمیل کنند (حتی در جاهایی که آن کشورها یا آمادگی پذیرش آن را نداشتند یا اصلاً علاقه‌ای به پذیرش آن نداشتند). به عبارتی، ترامپ بر این باور بود که کشورهای غیرغربی لزوماً نیازی به دموکراسی‌های غربی ندارند و تلاش برای ساختن چنین نظام‌هایی در آن کشورها اشتباه است.
در اینجا سوال اصلی مطرح می‌شود: آیا بازگشت سیاسی ترامپ می‌تواند نشانه‌ای از آن باشد که ایالات متحده در حال از دست دادن نقش خود به عنوان یک هژمون جهانی است؟
شعار «اول آمریکا»ی ترامپ به کاهش نقش ایالات متحده در عرصۀ جهانی اشاره دارد. در گذشته، ایالات متحده نقش مهمی در ترویج ارزش‌های دموکراتیک و پیشبرد جهانی‌سازی (اتصال بیشتر کشورها به هم از طریق تجارت، فرهنگ و سیاست) داشت. اما اکنون این روند با چالش‌هایی مانند منطقه‌گرایی (کشورهای مختلف بیشتر به همتایان خود در منطقه‌شان توجه دارند) و رقابت‌های بین بلوک‌های قدرت (مانند رقابت میان چین و آمریکا) روبرو است. پس از ترامپ، افرادی که به سیاست‌های او اعتقاد دارند نیز ممکن است این رویکرد را ادامه دهند و نقش آمریکا را در جهان کمرنگ‌تر کنند.
البته ایالات متحده هنوز در زمینه‌های نظامی، اقتصادی، فناوری و نوآوری به عنوان یک ابرقدرت عمل می‌کند، اما تاریخ نشان داده است که سقوط امپراتوری‌ها اغلب به دلیل فراموش شدن یا شکست ایده‌های اصلی آنها رخ می‌دهد. به عنوان مثال، امپراتوری روم به دلیل فروپاشی ایدۀ «روم بزرگ» و اتحاد جماهیر شوروی به دلیل شکست ایدئولوژی‌های سوسیالیستی و کمونیستی از هم پاشیدند. اما ابرقدرت به چه معناست؟ ابرقدرت به کشوری گفته می‌شود که قادر است در تمام عرصه‌های جهانی تأثیرگذار باشد. این تأثیرگذاری نه تنها در ابعاد نظامی و اقتصادی، بلکه در سطح فرهنگی و ایدئولوژیک نیز خود را نشان می‌دهد. ابرقدرت‌ها قادرند سیستم‌های ارزشی خاص خود را به دیگر کشورها صادر کنند و در شکل‌دهی به نظم جهانی نقشی محوری ایفا کنند. جنگ سرد نیز فقط یک رقابت تسلیحاتی یا سیاسی میان دو ابرقدرت نبود. این درگیری، مبارزه‌ای بود میان دو ایدئولوژی و دو سیستم ارزشی متفاوت: یکی نمایندۀ دموکراسی و آزادی فردی و دیگری مدافع کمونیسم و سوسیالیسم.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی باعث شد که ایده‌های لیبرالی و نئولیبرالی به طور موقت در سطح جهانی غالب شوند. این تغییر در کتاب معروف «فرانسیس فوکویاما» با عنوان «پایان تاریخ و آخرین انسان» به طور برجسته‌ای بازتاب پیدا کرد. در این کتاب، فوکویاما به اشتباه پیش‌بینی کرده بود که پیروزی دموکراسی لیبرال غربی به معنای پایان رقابت‌های ایدئولوژیک، انقلاب‌ها و جنگ‌ها خواهد بود. با این حال، او بعدها متوجه شد که ایده‌های شوروی جای خود را به ایدئولوژی‌های جدید دادند. بنابراین، برخلاف آنچه فوکویاما پیش‌بینی کرده بود، در دهۀ ۹۰ رقابت‌های ایدئولوژیک همچنان ادامه یافت و دنیای پساشوروی شاهد ظهور ایده‌ها و چالش‌های جدید بود.
امروزه ایده‌های ایدئولوژیک به مراتب متنوع‌تر از گذشته شده‌اند و همچون کالاهای مختلف در یک سوپرمارکت، در قفسه‌های متعددی قرار دارند و همچنان در رقابت با یکدیگرند. به عنوان مثال، حملات 11 سپتامبر 2001 تنها یکی از چالش‌هایی بود که ایالات متحده از سوی افرادی با ایده‌های رادیکال و افراطی تجربه کرد. اکنون، جهان به عرصه‌ای برای رقابت ایده‌ها تبدیل شده است: جهانی‌سازی در برابر ضد جهانی‌سازی، غربی‌سازی در برابر ضد غربی‌سازی، مدرن‌سازی در برابر ضد مدرن‌سازی، لیبرالیسم در برابر دیکتاتوری، و انواع مدل‌های «راه سوم». این روند نشان‌دهندۀ این است که جهان مانند یک دیگ در حال جوشیدن است، جایی که ایده‌ها و نظریات مختلف در حال برخورد و ترکیب شدن هستند. ایالات متحده دیگر مانند گذشته قادر به حفظ سلطۀ ایدئولوژیک خود نیست، به‌ویژه در شرایطی که بحران ارزش‌های سیاسی سنتی نه تنها در آمریکا، بلکه در بسیاری از دموکراسی‌های غربی نیز به طور فزاینده‌ای در حال افزایش است.
انتهای مطلب/


پی‌نوشت‌ها:
[1] . پساآپوکالیپتیک (Post-apocalyptic) به وضعیتی اشاره دارد که پس از وقوع یک فاجعه بزرگ، مانند جنگ هسته‌ای، بیماری همه‌گیر، یا تغییرات شدید جوی، به وجود می‌آید. در این نوع داستان‌ها یا تصاویر، بشریت و جهان به‌طور قابل توجهی تغییر کرده و ساکنین آن در شرایطی سخت و دشوار زندگی می‌کنند. این ژانر معمولاً به بررسی چالش‌ها و بحران‌هایی می‌پردازد که انسان‌ها در تلاش برای بقا با آن‌ها مواجه هستند. (دنیای پسا آخرالزمانی)
[2] . فناوری سیاسی به مطالعه و بررسی تأثیر فناوری بر سیاست و فرآیندهای سیاسی اشاره دارد. این مفهوم شامل بررسی این است که چگونه نوآوری‌های فناوری، مانند اینترنت، رسانه‌های اجتماعی، داده‌کاوی، و هوش مصنوعی، می‌توانند بر رفتارهای سیاسی، ارتباطات عمومی، و تصمیم‌گیری‌های سیاسی تأثیر بگذارند.
[3] . ئوکنسرواتیسم (Eoconservatism) یا «محافظه‌داری زیست‌محیطی» به یک جریان فکری و سیاسی اشاره دارد که بر حفظ محیط زیست و منابع طبیعی تأکید می‌کند و در عین حال ارزش‌های محافظه‌کارانه مانند سنت، خانواده، و جامعه را نیز مدنظر قرار می‌دهد. این رویکرد تلاش می‌کند تا راه‌حل‌هایی برای مشکلات زیست‌محیطی ارائه دهد که با اصول اقتصادی و اجتماعی متعادل باشد.
[4] . جنبش تی پارتی یا جنبش اعتراضی چای (به انگلیسی: tea party movement) یک جنبش سیاسی آمریکاییست که از تبعیت از قانون اساسی ایالات متحده، کاستن از مخارج دولت آمریکا و مالیاتها، و کاهش کسر بودجه و بدهی ملی آمریکا حمایت می‌کند. این جنبش عموماً دارای بخشی محافظه کار، بخشی لیبرترین(آزادی‌خواه) و بخشی پوپولیست است.
[5] . شن‌های نفتی (یا ماسه‌های نفتی) نوعی ذخایر هیدروکربن هستند که شامل مخلوطی از شن، رس، و نفت می‌باشند.


کد مطلب: 3869

آدرس مطلب :
https://www.iess.ir/fa/analysis/3869/

موسسه مطالعات راهبردي شرق
  https://www.iess.ir