کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

مذاکرات صلح افغانستان

بررسی زمینه‌ های تحقق «گفت و گوی بین الافغانی»

8 آذر 1403 ساعت 14:23

مفهوم گفت و گوی بین الافغانی برای رسیدن به صلح واقعی در افغانستان، یک پروسۀ ثانویه و پسامنازعه است. به عبارت دیگر هدف از گفت و گو، گذار از منازعه و رسیدن به صلح پایدار در افغانستان است. با این رویکرد، منطقی است که در ابتدا ریشه های تنش و منازعۀ افغانستان، مسئله‌ شناسی شود تا هم حوزه و مختصات گفت و گوی بین الافغانی شناسایی و هم نقشۀ راه برای گذار از منازعه و رسیدن به صلح، مطابق با واقعیت های افغانستان، طراحی شود.


     عبدالرحیم کامل | مطالعات شرق


بررسی زمینه های تحقق «گفت و گوی بین‌الافغانی»

 

مفهوم گفت‌ و گوی بین‌الافغانی برای رسیدن به صلح واقعی در افغانستان، یک پروسۀ ثانویه و پسامنازعه است. به عبارت دیگر هدف از گفت و گو، گذار از منازعه و رسیدن به صلح پایدار در افغانستان است. با این رویکرد، منطقی است که در ابتدا ریشه‌های تنش و منازعۀ افغانستان، مسئله‌شناسی شود تا هم حوزه و مختصات گفت‌وگوی بین‌الافغانی شناسایی و هم نقشۀ راه برای گذار از منازعه و رسیدن به صلح، مطابق با واقعیت‌های افغانستان، طراحی شود. از این رو، سؤال مبنایی این است که ریشۀ جنگ و منازعه در افغانستان چیست؟

داده‌های مطالعات جامعه‌شناسی جنگ و صلح نشان می‌دهد که میانِ جنگ، تنش و منازعه به لحاظ مفهومی متفاوت وجود دارد. «منازعه» مفهومی فراتر از جنگ و تنش است. «تنش» بیشتر به ستیزه‌های پنهان اشاره دارد که ممکن است وارد واکنش‌های عملی و خونبار نشود ولی جنگ حالتی را نشان می‌دهد که طرفین منازعه وارد یک اقدام خونین شده‌اند. اما منازعه حالت جامع‌تر دارد. در منازعه ممکن است طرفین وارد اقدام‌های خشونت‌آمیز و خونین بشوند و یا کنش آنها به صورت جنگ سرد ادامه پیدا کند.

 «رقابت» نیز یک مفهوم خاص است که مراحل اولیۀ منازعه را در بر می‌گیرد. با این توضیح می‌توان گفت که در حالت منازعه، هر یک از دو طرف منازعه برای جلوگیری از رسیدن حریف به اهدافش تلاش می‌کنند تا وی را از صحنه رقابت خارج کرده و حتی اگر لازم باشد او را به کلی نابود ‌کنند. با این تفاسیر، منازعات سیاسی افغانستان عوامل زیاد دارد و در یک نگاه متفاوت حتی مداخلات خارجی، به منازعات داخلی افغانستان ارتباط دارد.

با تفسیر مختصات قدرت در جامعۀ سنتی و قبیله‌ای افغانستان می‌توان پی برد که دو عامل ذیل ریشۀ اصلی منازعات در طول تاریخ سیاسی افغانستان بوده‌اند:


1.عدم تفاهم و درک متقابل

از دید جامعه‌شناختی، برداشت‌های سوء از جانب مقابل، همیشه زمینۀ تفاهم و هم‌پذیری را سلب کرده و زمینۀ منازعه را فراهم می‌کند. کشور‌هایی که مردم‌شان به صورت جزیره‌ای زندگی می‌کنند به همان اندازه که فاصلۀ اجتماعی میان آنان زیاد باشد، عدم درک درست‌ ایشان از یکدیگر نیز افزایش پیدا می‌کند و این امر باعث ایجاد شکاف‌های اجتماعی می‌شود. در افغانستان، اقوام مختلف این کشور از همدیگر برداشت و شناخت دقیق و عینی نداشته‌اند و همیشه با برداشت‌های غیرواقعیِ تاریخی و مربوط به گذشته، به همدیگر نگریسته‌اند.

وجود اقوام مختلف و آئین‌های مذهبی و فرهنگی متکثر، باعث ایجاد غنای فرهنگی و افزایش سرمایۀ اجتماعی و فرهنگی یک کشور بوده و امتیاز بزرگی برای آن کشور است. اما در افغانستان عدم درک درست از ماهیت تکثر اقوام، مذاهب و فرهنگ‌های محلی، باعث منازعات مداوم شده است. یکی از دلایل عدم رواداری اجتماعی، به درک ناقص و ضعف دانایی عمومی برمی‌گردد. دولت‌های گذشته عمداً نسبت به تشدید برداشت‌های منفی میان اقوام تلاش کرده‌اند. این وضعیت به راحتی می‌تواند گروه‌ها را در ایجاد و تداوم منازعه شریک و به این وضعیت علاقه‌مند سازد. عدم درک‌ درست اقوام و مذاهب از همدیگر، باعث ایجاد «غیریت‌سازی» می‌شود. این حس غیریت‌سازی وقتی با کارزار سیاسی آمیخته شود، بخش عمده‌ای از جامعه را به عنوان«غیرخودی» از امتیازهای ملی محروم و از حوزۀ عمومی حذف می‌کند.

 

2.محرومیت نسبی و فقدان منافع ملی

منافع ملی حس مشارکت جمعی را فراهم می‌کند. اگر منافع و امتیازهای ملی به صورت طبقه‌بندی شده و غیرعادلانه توزیع شود، چگونه می‌توان مشارکت و فعالیت جمعی را از همه انتظار داشت؟ آنچه که برای آدمی انگیزۀ فعالیتِ بیشتر را فراهم می‌کند، میزان منافع و دستاوردی است که در قبال فعالیتش به دست می‌آورد. جلوگیری از تنش و منازعات عمومی و ایجاد علاقه برای حفظ نظم و نظام موجود در گرو توزیع عادلانۀ منابع و امتیازهای ملی است. در غیر این صورت حتی اگر حکومت‌ها بتوانند با زور و سرنیزه، نظم را به وجود بیاورند بازهم صلح واقعی به دست نیامده است؛ بلکه تنش‌ها به ظاهر مهار می‌شود ولی کانون نارضایتی‌ها همچنان فعال می‌ماند. بنابراین صلح واقعی در گرو عدالت واقعی و سراسری است و تا زمانی که طبقه و شهروندان خاصی از امتیازهای معین برخوردار باشند و شهروندان دیگر احساس محرومیت نسبی و تحمیلی کنند، صلح پایدار شکل نخواهد گرفت و همیشه تضادهای فروخفته باقی خواهد ماند.

ریشه‌های تبعیض و بی‌عدالتی از گذشته‌های دور تاکنون باعث منازعه و حذف و انکار یکدیگر در افغانستان شده است و  همین تنش و منازعۀ داخلی، زمینه‌ را برای سوءاستفادۀ استعمارگران و مداخلات کشورهای بیرونی در افغانستان فراهم کرده است. این واقعیت تاریخی را در حیات سیاسی افغانستان هرگز نمی‌توان انکار کرد و نادیده گرفت.

 واقعیت غیر قابل انکار دیگر این است که تمام جوانب دخیل در قضایای افغانستان باید به درستی درک کنند که افغانستان از لحاظ قومی و مذهبی، «سرزمین تنوع» است. حذف و انکار هریک از نیروهای اجتماعی در افغانستان، ظرفیت به هم زدن نظم عمومی را در سپهر سیاست این کشور به همراه دارد. این تجربۀ تلخ تاریخی در تمام نظام‌های افغانستان از دورۀ کودتای سال 1357 علیه داوودخان، تا هم اکنون به صورت‌های مختلف ادامه یافته و پیامدهای غیر قابل جبران را بر مردم افغانستان تحمیل کرده است. دوام این وضعیت ناگوار اقتضا می‌کند تا دیر نشده به الگوی «هم‌پذیری و گفت‌وگو برای مشارکت همگانی» در ساختار سیاسی افغانستان توجه جدی شود.

چنانچه اشاره شد، دوام منازعه در افغانستان ریشه در ساختار قدرت سیاسی دارد که در تاریخ سیاسی این کشور بر مبنای حذف و انکار یکدیگر بنا شده است. منازعۀ سیاسی در این کشور زمانی حل خواهد شد که راه‌حل واقعی برای مشارکت تمام اقوام و مذاهب مختلف، در ساختار قدرت از طریق گفت‌وگوهای ملی تعریف و اجرایی شود.

اکنون که نوبت تعیین سرنوشت افغانستان به حکومت طالبان رسیده است، خرد سیاسی و ضرورت‌های سیاسی حکم می‌کند که رهبران طالبان با بهره‌گیری از درایت، چرخۀ باطل منازعه را در این مرحله‌ از تاریخ، متوقف کنند. طالبان می‌تواند با دعوت از تمام طرف‌ها و گروه‌های افغانستانی با برگزاری لویه جرگه، قانون اساسی جدیدی را به فراخور وضعیت کنونی افغانستان به عنوان آینۀ تمام‌نمای اقوام و گروه‌های افغانستان تهیه کرده و به تصویب برساند. طبیعتاً‌ نوع حکومت در این قانون اساسی، اسلامی خواهد بود اما توزیع قدرت باید مطابق با اصل مردم‌سالاری دینی صورت گیرد. این نوع از مردم‌سالاری دینی بر مبنای مشارکت ملی، یکی از موفق‌ترین نمونه‌ها در کشورهایی با ویژگی‌های مشابه افغانستان است.

برخلاف دو دهۀ اخیر، اینک حکومت طالبان به عنوان بازیگر اصلی، دارای قدرت انحصاری و کامل در مسائل افغانستان است و با انجام گفت‌وگوهای صلح واقعی با هدف تشکیل یک دولت‌فراگیر، به راحتی می‌تواند الگوی انسجام و هم‌پذیری را برای همیشه در افغانستان نهادینه سازد که نخستین پیامد آن «صلح سراسری و پایدار» در افغانستان خواهد بود.

پیامد اساسی و حیاتی دیگر آن، این است که با مشارکت تمام اقوام و مذاهب کشور در ساختار دولت آینده، طالبان  به راحتی می‌تواند برای تمام مردم افغانستان، حس «مالکیت عمومی» را در ساختار قدرت سیاسی فراهم ‌کند که در این صورت دولت و نظام طالبان برای همیشه ماندگار خواهد شد. زیرا با احساس مالکیت جمعی در قدرت سیاسی، همه مردم و جوانب سیاسی، برای حمایت و حفاظت از کیان دولت مستقر دست به دست هم می‌دهند و در دفاع از دولتی که در آن حس مالکیت دارند، در مقابل تهدیدهای احتمالی می‌ایستند.

در غیر این صورت، دوام وضعیت موجود و بقای گروه‌های مخالف و ستیزه‌ جو و بازی‌های دوگانۀ برخی کشورهای مداخله‌گر، دست‌کم سه فرضیه را برای آیندۀ افغانستان، فراروی حکومت طالبان قرار می‌دهد که عبارتند از:


1.  دوام منازعه و ورشکستگی نظم موجود

بیست ‌سال مبارزۀ طالبان به عنوان یک گروه ستیزه‌جو و مخالف دولت وقت افغانستان، دولت مستقر افغانستان را  به‌رغم پشتیبانی غرب، با ورشکستگی و در آخر با فروپاشی مطلق روبه‌رو کرد. این الگوی مبارزه همچنان که طالبان را در برابر دولت جمهوری پیروز کرد برای گروه‌های مخالف طالبان و حامیان آنان، نیز نویدبخش خواهد بود.

تجربیات نشان داده است که ستیزه‌گران داخلی به صورت مبارزات پارتیزانی به تدریج نیروی دولت مرکزی را تضعیف می‌کنند و قوت آن را به تحلیل می‌برند و سرانجام آن را با ورشکستگی روبه‌رو می‌کنند. دولت‌های ورشکسته هم توانایی دفاع از سرزمین خود وکنترل آن را ندارند و به این ترتیب کشور به راحتی به میدان آشوب‌های داخلی و فعالیت سازمان‌های غیر قانونی تبدیل می‌شود. گروه‌های مسلح مخالف دولت یا به تعبیر رایجِ دولت‌های حاکم؛ همان گروه‌های مسلح غیر مسئول، به راحتی با قدرت‌های بیرونی هماهنگ می‌شوند و یا اصلا با هماهنگی آنها به وجود می‌آیند.

فعلاً با آنکه طالبان حاکمیت مطلق بر تمام سرزمین افغانستان دارد ولی منابع خطر و آسیب‌های بالقوه همچنان در تاروپود این کشور وجود دارد که اگر این منابع خطر با درایت مرتفع نشود، مانند گذشته زمینۀ لغزش قدرت‌های حاکم در این شرایط، دور از انتظار نیست. این در حالی است که هم اکنون تمام مردم افغانستان، رهبران سیاسی و کشورهای منطقه، از خلاء قدرت و آنارشیسم دوباره در افغانستان بسیار نگرانند و تمام تلاش‌ آنها بر بقا و ایجاد اصلاحاتِ قابل قبول در ساختار حکومت فعلی طالبان است. این باور مشترک، از لحاظ فکری، زمینۀ مناسب را برای توقف فروپاشی مکرر نظام‌ها در افغانستان فراهم ساخته و حکومت طالبان می‌تواند به آسانی از این باور مشترک برای ایجاد یک صلح پایدار از طریق گفت‌وگوهای ملی و منطقه‌ای در افغانستان استفاده کند.


2. آشفتگی اجتماعی و روانی در دوام منازعه

مطالعات جامعه‌شناسی جنگ و صلح به‌وضوح اثبات می‌کند که جنگ در واقع زمینۀ ایجاد انبوهی از قربانی‌هاست. جنگ از لحاظ اجتماعی تبعات گسترده‌ای را بر جامعه تحمیل می‌کند که جبران آن به آسانی و تا سالیان طولانی ممکن نیست. کشتارهای دسته جمعی با هدف پاک‌سازی قومی و نسلی در بسیاری از جنگ‌ها عملی شده است.

اکنون، به رغم پیروزی و حاکمیت سراسری طالبان بر افغانستان، اگر حاکمیت طالبان، باعث ایجاد گفت‌وگو و تفاهم ملی در افغانستان نشود، بازهم عقده‌های فروخفتۀ طرف‌های مقابل، کشور را وارد یک تنش بالقوۀ دیگر خواهد کرد چراکه مهم‌ترین اثر و پیامد روانی حذف و منازعه، عقده‌آفرینی است. اگر منازعه براساس یک مکانیسم همه‌جانبه حل و فصل نشود، طرف مغلوب همیشه عقدۀ حقارت پیدا می‌کند و دیر یا زود به رفتارهای ناشی از سرخوردگی دست خواهد زد و آماده برای ادای کفاره بزرگ خواهد شد. حذف طالبان از پروسه بن(2001) یک نوع تحقیر طالبان بود که بعدها پیامد خود را نشان داد.


3. فروپاشی اقتصادی جامعه در دوام منازعه

 جنگ نیاز به لجستیک دارد. بدون پول هرگز نمی‌توان جنگ را پیش برد. جنگ بودجۀ ملی را به هم می‌ریزد و هزینه‌های جنگ، جای هزینۀ خدمات‌ عمومی را می‌گیرد. به همین دلیل کشورهای در حال توسعه از تنش و منازعه به شدت گریزان‌اند.

برافروخته شدن دوبارۀ جنگ در مناطق دوردست افغانستان، دوباره مانند گذشته زمینۀ تولید و ترانزیت مواد مخدر، دست‌یابی به استخراج غیرقانونی معادن، قاچاق انسان و اموال غیر قانونی را فراهم خواهد کرد. باید پذیرفت که یکی از انگیزه‌های برافروخته شدن جنگ و ناامنی در افغانستان، فعال شدن بازار سیاه و اقتصاد مافیایی برای مافیای اقتصاد در داخل افغانستان است. در سطح فراملی نیز، به احتمال زیاد قدرت‌های رقیب، تلاش دارند تا از طریق گسترش ناامنی از خاک افغانستان به دیگر کشورهای منطقه، نظم اقتصادی منطقه را تحت تأثیر قرار بدهند. حکومت طالبان می‌بایست پیوسته در محاسبات‌ خود این نکته را مورد توجه قرار بدهد که هزینۀ صلح و آشتی از طریق گفت‌وگوهای فراگیر و تفاهم ملی، به مراتب از هزینۀ دوام جنگ و منازعه کمتر است.
 

بررسی دو دهه حضور غرب و وضعیت دولت دست نشاندۀ آن در افغانستان، تبیین می‌کند که روند گفت‌وگوهای صلح با تمام هزینه‌های سنگین آن هرگز واقعی و دارای مدیریت واحد و ارادۀ واحد نبوده است. به نظر می‌رسد، اکنون زمینه برای گفت‌وگوهای صلح واقعی به مراتب نسبت به گذشته فراهم‌تر است. زیرا برخلاف دو دهۀ گذشته، اکنون حکومت طالبان به عنوان یگانه قدرت واحد و مسلط در سراسر افغانستان، تمام قدرت و سرنوشت افغانستان را در دست دارد و به راحتی می‌تواند گفت‌وگوهای واقعی صلح را راه‌اندازی و با ارادۀ واحد مدیریت کند. با شکست و خروج ناتو و آمریکا و حاکمیت مجدد طالبان، انتظار این بود که طالبان از درس‌های تلخ و آموزندۀ تاریخ معاصر افغانستان به خوبی آموخته باشد و شرایط را به درستی به سوی گفت‌وگوی ملی و مشارکت ملی سوق دهد ولی متأسفانه چنین نشد.

شواهد عینی پس از حاکمیت مجدد طالبان در افغانستان، نشان داد که قرائت طالبان نسبت به نوع نظام و حکمرانی، تاکنون ثابت و تغییرناپذیر باقی مانده است. رهبران طالبان در طول سه سال گذشته بارها حکومت سرپرست کابل را یک حکومت کاملا فراگیر خوانده و از کشورهای همسایه و جامعۀ جهانی خواسته‌اند تا به مسئولیت خود عمل کنند و حکومت کابل را به رسمیت بشناسند. اما فقدان حضور و عدم مشارکت متوازن اقوام و مذاهب مختلف افغانستان در ساختار حکومت طالبان باعث شده است که کشورهای منطقه و جهان حکومت طالبان را به مثابه یک دولت ‌فراگیر و ملی به رسمیت نشناسند. به همین سبب است که جامعۀ جهانی همیشه از حکومت طالبان در خواست کرده است که نسبت به تأسیس یک «دولت واقعاً ‌فراگیر» اقدام کند.

از نگاه جامعۀ جهانی، یک دولت مستحق برای شناسایی رسمی، فقط دولت ملی است که به صورت دولت‌ فراگیر بتواند از تمام طیف‌های اجتماعی افغانستان نمایندگی کند. اما حکومت طالبان تاکنون از تحقق یک چنین دولتی با ساختار مورد نظر جامعۀ جهانی و با مشارکت تمام اقوام و مذاهب افغانستان، با تمام توان خودداری کرده است.

علاوه براین، چیز دیگری که عملاً هر نوع زمینۀ گفت‌وگو و مشارکت ملی مورد نظر کنشگران سیاسی افغانستان و جامعۀ جهانی را سلب می‌کند این است که طالبان عملاً فعالیت تمام احزاب سیاسی، نهادهای اجتماعی و مذهبی و مدنی را به صورت مطلق در افغانستان ممنوع کرده است که به تبع آن حضور و مشارکت آنان در حکومتی به رهبری طالبان نیز ممنوع است. از دیگر جانب، آموزش و کار زنان در حکومت و ادارات، بنا بر دلیلی که هنوز کاملاً روشن نیست، ممنوع شده است. این در حالی است که در گفت‌وگوهای واقعاً ملی و تفاهم واقعی با هدف تشکیل دولت فراگیر، یکی از شروط جامعۀ جهانی و مردم افغانستان، رعایت حقوق زنان؛ از جمله حق آموزش و کار و لزوم مشارکت زنان در تعیین سرنوشت آیندۀ افغانستان است.

با این وضعیت، گستره و دامنۀ مفهوم گفت‌وگو و تفاهم ملیِ مورد نظر مردم افغانستان و جامعۀ جهانی با قرائت ثابت طالبان از تفاهم، مشارکت و دولت‌داری، بسیار متضاد و ناسازگار است که همین تضاد به عنوان یک چالش مبنایی بر سر راه گفت‌وگوهای بین‌الافغانی قرار دارد.

با این نگاه، هم در ساحت تئوریک و هم در ساحت اجرایی و عملی، رهبران طالبان با یک نگاه ثابت و لایتغیر به نوع نظام اسلامی، دولت‌داری و حکمرانی می‌نگرند که از طرف بازیگران ذی‌دخل و اصحاب نظر در مسائل افغانستان، به نفی تنوع سیاسی، مشارکت زنان و در اصطلاح سیاسی به «انحصار قدرت» تفسیر می‌شود که در هر حالت، به عنوان یک نوع چالش و بن‌بست کلان در مسیر گفت‌وگوهای بین‌الافغانی تلقی می‌شود.

 

مطالب پیشنهادی:

بحران دولت- ملت‌سازی در افغانستان و روی کار آمدن طالبان بر اساس نظریۀ اسپریگنز
نگاه آسیای مرکزی به افغانستان تحت حاکمیت طالبان
تحلیل و ارزیابی عملکرد حکومت طالبان پس از 3 سال حکمرانی

 

مفاهیمی چون مذاکره، گفت‌وگوهای بین‌الافغانی، گفت‌وگوهای صلح، تفاهم ملی، آشتی ملی و دولت فراگیر، هرکدام مفاهیمی تکراری، رنج‌آور و بدون نتیجه برای نیم قرن از تاریخ معاصر افغانستان بوده‌اند. در این بین، «گفت‌وگوی بین‌الافغانی» یک مفهوم جدید است که پس از توافقنامۀ سیاسی بین آمریکا و طالبان در قطر، با هدف شکل‌گیری یک گفت‌وگوی سیاسی بین خود افغانان برای آیندۀ افغانستان، مطرح شد تا پس از خروج  آمریکا از افغانستان، جایگزین گفت‌وگوهای صلح پیشین در افغانستان شود.

با توجه به عوامل ناکامی گفت‌وگوهای بین‌الافغانی بین نمایندگان دولت پیشین و نمایندگان طالبان در قطر در سال 1400 و درس‌های آموخته شده از تجربیات تلخ منازعه و مذاکرات شکست خورده در طول منازعات داخلی افغانستان، برای شکل‌گیری و ایجاد یک گفت‌وگوی واقعاً معنادار بین‌الافغانی چهار اصل زیر اساسی و الزامی‌ به نظر می‌رسد:


1.  شناخت مختصات دقیق قدرت سیاسی در افغانستان

خصوصیات و مختصات قدرت سیاسی در هر کشوری متفاوت است. تاریخ تحولات سیاست داخلی افغانستان نشان می‌دهد که به طور کلی «قومیت‌» در مختصات قدرت سیاسی افغانستان یک عنصر اصلی و تعیین کننده است.

با آنکه تعدد و تنوع اقوام و فرهنگ‌ها‌، در اصل یک سرمایۀ ملی است ولی در افغانستان به علت اشتباه حاکمان و انحصار تاریخی یک قوم و محرومیت باقی اقوام، همین تعدد و تنوع، موجب یک نوع منازعۀ قومی در افغانستان شده که تمام لایه‌های جامعه از جمله سیاست را در بر گرفته است.

ساختار اجتماعی در افغانستان قومی و قبیله‌ای است. فرهنگ عمومی برخاسته از جامعۀ قبیله‌ای، فرهنگ سیاسی این کشور را قبیله‌ای نگه ‌داشته است. نخبگان سیاسی نیز چون برخاسته از بافت قبیله‌ای جامعه هستند، در رقابت برای کسب قدرت سیاسی، پیوسته از تعلقات تباری، بهره برده‌اند.

تئوری «رقابت نخبگان قومی» به خوبی نشان می‌دهد که رهبران قومی، به خاطر منافع شخصی، نوعی خودآگاهی قومی را در بین اعضای قوم خود ترویج می‌کنند. مطابق نظریۀ رقابت نخبگان قومی، نخبگان قومی موجود در ساختار قدرت، برای حفظ موقعیت خود ممکن است تحت تأثیر تعلقات قومی قرار بگیرند و به سمت انحصار قومی پیش بروند. از دیگر جانب، هرنوع تصمیم‌گیری حکومت مرکزی نیز می‌تواند به راحتی از جانب نخبگان قومی رقیب، باعث برانگیختن احساسات قومی و بسیج آنها علیه حکومت شود.

رقابت نخبگان قومی در فضای سیاسی افغانستان، سال‌های طولانی به همین شیوه جریان یافته است. هم اکنون نیز، نقش نخبگان قومی در انگیزش احساسات قومی در افغانستان خیلی فعال و قدرتمند است. ماهیت منازعۀ سیاسی در افغانستان مؤیِّد این است که ختم واقعی منازعۀ افغانستان وقتی حتمیت پیدا می‌کند که راه‌حل واقعی و ماندگار برای توزیع عادلانۀ قدرت در افغانستان، ترسیم شود.

هدف از ذکر این مقوله تاکید بر این نکته است که تا زمانی که حکومت طالبان و مخالفان طالبان و بازیگران افغانستان، نسبت به واقعیت‌های مسلم قومی و مذهبی افغانستان، مختصات قدرت سیاسی افغانستان و اصل مشارکت تمام اقوام و مذاهب افغانستان در ساختار دولت آیندۀ افغانستان باور واقعی پیدا نکنند، حتی اگر صدبار دیگر در میز گفت‌وگوهای بین‌الافغانی روبروی هم بنشینند بازهم عملاً هیچ گامی برای دولت ملی و ثبات ملی در افغانستان برداشته نخواهد شد.


2. پرهیز از تکرار اشتباه‌های پیشین

بدون تردید، گذشته آینۀ روشن برای آیندۀ یک کشور است. بدون بررسی اشتباه‌های گذشته، هرگز نمی‌توان یک طرح سالم برای آیندۀ یک کشور ترسیم کرد. نکتۀ دقیق در این بین، این است که گفت‌وگوهای بین‌الافغانی از لحاظ فلسفی دارای ارزش ذاتی و جوهری نیست، بلکه نتیجه و غایت تعیین شده‌ برای این گفت‌وگو، ارزش جوهری دارد. دست ‌کم از دهۀ هفتاد تاکنون هدف از مذاکرات و گفت‌وگوهای بین‌الافغانی دستیابی به دولت فراگیر ملی در افغانستان بوده است. اکنون که حکومت طالبان در افغانستان مستقر است، بازهم هدف از گفت‌وگوهای بین‌الافغانی تشکیل یک دولت فراگیر ملی برای آیندۀ افغانستان است وگرنه بدون این مطالبۀ ملی، دیگر نیازی به گفت‌وگوهای بین‌الافغانی نیست.

 نخبگان جامعۀ علمی افغانستان به دلیل دامنه‌دار شدن تنش‌های طولانی اجتماعی در افغانستان، دولت واقعا فراگیر و ملی را تنها راه تحکیم روند ملت‌سازی در افغانستان می‌دانند. از این رو در بررسی اشتباه‌های گذشته می‌بایست شکست تلاش‌های ملت‌سازی و دولت‌سازی در بیست سال اخیر به طور دقیق فهم و بررسی شود تا در ساختارسازی دولت فراگیر بار دیگر اشتباه‌های گذشته و فروپاشی دولت تکرار نشود. در طول تاریخ سیاسی معاصر افغانستان تنها در سه مرحله برای عبور از بحران قومی‌سازی قدرت و تشکیل دولت و ملت‌سازی، راهکارهایی در نظر گرفته شد اما هرگز موفق نشد.

نظام کمونیستی افغانستان برای عبور از مسئلۀ قومیت در قدرت سیاسی کشور، جامعه را به دو بخش و دو طبقۀ بزرگِ «مستضعف» و «سرمایه‌دار»، تقسیم کرد. کمونیست‌ها تلاش کردند تا بر مبنای عدالت اجتماعی و مشارکت طبقه کارگر و مستضعف، در افغانستان، پروسۀ دولت‌سازی و ملت‌سازی را تکمیل کنند ولی به دلیل فهم نادرست از واقعیت اجتماعی افغانستان شکست خوردند و هیچ‌گاه نتوانستند یک دولت ملی و فراگیر را در افغانستان تأسیس کنند.


 پس از آن، دولت مجاهدین نیز مانند نظام مارکسیستی افغانستان، به‌جای ارائۀ راه‌حل برای حل مسئلۀ قومیت در افغانستان، صورت مسئله را پاک کرد و تلاش کرد با ارائۀ مدلی از نظام اسلامی از قومیت‌زدگی سیاست در افغانستان رهایی پیدا کند. دولت مجاهدین در این سیاست خود هرگز موفق نشد و بحث قومیت بیشتر از گذشته فربه شد و افغانستان تبدیل به جزایر قومی قدرت شد و جنگ‌های قومی دامن‌گیر افغانستان شد.

با تأسیس نظام جمهوری (2001) نخبگان افغانستان و جامعۀ جهانی، برای حل منازعۀ سیاسی افغانستان مجبور شدند نقش اقوام را در سیاست افغانستان بپذیرند و با مشارکت تمام اقوام و جناح‌های سیاسی در افغانستان یک دولت ملی و فراگیر در افغانستان تأسیس کنند. در اجلاس بن آلمان (۱۳۸۰) مشارکت همۀ اقوام در قدرت سیاسی به صورت توافقی تنظیم شد که در حکومت موقت نمود یافت و باعث موافقت نخبگان قومی قرار گرفت.

پس از تنظیم مشارکت اقوام در جلسه بن آلمان، تا مدتی رویۀ هم‌گرایی و دوری از چالش‌های قومی، اندکی فروکش کرد و پس از آن هرچند قانون اساسی هر نوع رفتار سیاسی مبتنی بر قومیت را ممنوع کرد اما اشتباه‌های دولتمردان افغانستان کشور را دوباره از فضای مسالمت‌آمیز ملی دور کرد. اِعمال تبعیض قومی در پست‌های مهم دولتی، استفادۀ نخبگان سیاسی از انگیزه‌های قومی در مبارزات انتخاباتی، مشارکت دادن اقوام محروم و زنان افغانستان به صورت کاملاً تشریفاتی و غیر مؤثر در تشکیلات دولت، و... دوباره پروسۀ ملت‌سازی و قوام یک دولت واقعاً ملی و فراگیر را در افغانستان به انحرافی خطرناک کشانید.

آنچه گفته شد برای تاکید بر این است که نظام‌های گذشته مرتکب اشتباه‌های بزرگی شده‌اند که بحران امروز افغانستان میراث تلخ آنان است. لذا برای انجام یک گفت‌وگوی معنادار بین‌الافغانی با هدف فراهم‌سازی صلح پایدار در کشور، ضرورت دارد که حکومت طالبان و نخبگان سیاسی و کشورهای ذی‌دخل در قضایای افغانستان، ابتدا ضعف‌ها و اشتباه‌های گذشته را به صورت دقیق بررسی، از آن نتیجه‌گیری لازم را بکنند و آن اشتباهات را اصلاح نمایند.


3. اقناع و آمادگی طرف‌های سیاسی برای گفت‌وگو

قراین نشان می‌دهد که زمان اقتدارگرایی مطلق و هضم هویت‌های مختلف در یک هویت خاص، سپری شده است و در افغانستان نیز دیگر نمی‌توان از این الگو پیروی کرد. بنابراین، حکومت طالبان و نخبگان سیاسی افغانستان می‌بایست هم‌زمان با حفظ تمام اقوام ساکن در افغانستان و به رسمیت شناختن آنها، در جهت آشتی ملی و هم‌گرایی قومی تلاش کنند. به نظر می‌رسد شهروندان افغانستان و نخبگان سیاسی و فرهنگی این کشور، ناگزیرند برای یک زیست مسالمت‌آمیز و مشترک در این سرزمین، به جای قوم‌گرایی به مدارای قومی همت گمارند لذا، حکومت طالبان، نخبگان سیاسی و رهبران قومی در افغانستان باید تلاش کنند تا برای آباد ساختن سازه‌های قدرت و اقتدارشان، دیگر از انگیزه‌های تباری مایه نگذارند.

هر حکومتی در افغانستان نیز باید به تجربۀ تلخ منازعات قومی تاریخی این کشور توجه جدی داشته باشد و بداند که در صورت عدم موفقیت در تحکیم انسجام اجتماعی میان تمام شهروندان افغانستان، در دنیای امروز، پایه‌های قدرت موجود به راحتی متزلزل خواهد شد.

واقعیت نشان می‌دهد‌ که زمان آن گذشته است که تنها با شماری از اقوام و قبایل، بتوان پایه‌های قدرت را مستحکم و استوار نگه‌ داشت. شرایط افغانستان نسبت به گذشته تغییرکرده است و اگر حکومت‌ها نتوانند خود را با اقتضائات حاضر مطابقت بدهند، مشکلات متعددی در جامعه پدیدار خواهد شد.

واقعیت دیگر آن است که پایان هر جنگ سرانجام صلح است. تنها افغانستان درگیر منازعات داخلی نبوده است. کشورهای زیادی این مسیر ویرانگر را سپری کرده و به صلح پایدار رسیده‌اند. نکته بسیار مهم این است که «افغانستان هیچ‌گاه از راه جنگ به صلح پایدار نخواهد رسید». دستیابی به صلح از طریق مذاکره، تنها راه برای یک صلح  پایدار است که از آن به «صلح مثبت» نیز تعبیر می‌شود. این نوع صلح نسبت به اعادۀ صلح از طریق جنگ، کم هزینه‌تر و پایدارتر است. مسیر گفت‌وگو و مذاکره، زمانی دشوار می‌شود که خطوط قرمز دو طرف منازعه، حالت نقیضین داشته باشد و باهم قابل جمع نباشد. به همین دلیل بود که در دو دهۀ گذشته پروسۀ صلح افغانستان در همان بن‌بست اولیه خود باقی ماند و اصلاً چیزی به نام گفت‌وگوی واقعی بین‌الافغانی به وجود نیامد. وضعیت منازعه و بحران در افغانستان فعلاً هم همین گونه است. با این همه، نمی‌توان از ادامۀ این روند به کلی ناامید شد و باید عناصر صلح‌سازی از طریق مذاکره و گفت‌وگوی را جستجو و بررسی کرد.


4.  حضور میانجی قابل قبول

مذاکره یک حالت بسیط نیست. مذاکره و گفت‌وگو، امری پیچیده و دارای فرایند است. زمینه‌سازی برای کشانیدن طرفین منازعه به میز گفت‌وگو و انعقاد تفاهم‌نامه و مراحل اجرای آن، نیاز به یک قدرت باصلاحیت به عنوان طرف سوم دارد. در جریان جنگ سرد، این نقش را بیشتر سازمان ملل متحد ایفا می‌کرد. قدرت سوم به عنوان میانجی باید قدرت نظارت بر اجرای توافق‌های حاصله از مذاکرات را داشته باشد تا طرفین صلح نتوانند برخلاف آن رفتار کنند.

در روند گفت‌وگوهای صلح میان دولت پیشین و گروه طالبان، دولت آمریکا به‌عنوان «رکن سوم» و میانجی عمل می‌کرد ولی آمریکا و غرب دیگر برای مردم افغانستان و کشورهای منطقه، قابل اعتماد نیستند. از نظر مردم افغانستان، کشورهای عضو ناتو و دولت آمریکا، بیست سال تجربۀ ناکام در افغانستان را در پروندۀ خود دارند. آمریکا و غرب بدون مسئولیت‌پذیری سرانجام از افغانستان به شکلی غیرمسئولانه خارج شدند و افغانستان را در بحرانی که خود خلق کرده بودند، تنها گذاشتند. بنابراین، غرب و آمریکا از نظر مردم افغانستان، عناصر نامطلوب و غیر قابل اعتماداند و صلاحیت میانجیگری را ندارند.

با این نگاه، در شرایط موجود، تنها کشورهای منطقه و سازمان ملل متحد می‌توانند به طور مشترک با مساعی جمیله، به عنوان میانجی برای شکل‌گیری گفت‌وگوهای صلح بین‌الافغانی با هدف تشکیل دولت فراگیر در افغانستان وارد عمل شوند.

سازمان ملل متحد در کارنامۀ خود هم تجربه شرایط دهۀ هفتاد خورشیدی و هم توافق‌های بن (2001) و هم نشست‌های دوحه به میزبانی دبیرکل سازمان ملل را دارد و فلسفه وجودی سازمان ملل متحد و شورای امنیت، ایجاب می‌کند که مسئولیت خود را در قبال حفظ صلح و جلوگیری از گسترش بحران در افغانستان انجام بدهند.

 

آنچه را که کشورهای منطقه و سازمان ملل از طریق گروه همکاری مشترک به عنوان یک میانجی در ابتدای کار برای تسریع روند گفت‌وگو میان طرفین منازعه در افغانستان باید انجام بدهند، عبارت است از:


الف: گروه همکاری کشورهای منطقه و سازمان ملل، از طریق برگزاری جلسات مشترک با اشتراک نخبگان افغانستان و منطقه و جامعۀ بین‌الملل، بحران افغانستان را از تمام جوانب به صورت تخصصی و بی‌طرفانه بررسی کنند و با استفاده از تجربیات و درس گرفتن از اشتباه‌های گذشته، این بار یک «نقشۀ راه جامع» را برای برون رفت افغانستان از وضعیت موجود و شکل‌گیری یک گفت‌وگوی بین‌الافغانی با مشارکت واقعی کشورهای منطقه و جامعۀ جهانی طرح و تدوین کنند.

 

ب: پس از دستیابی به یک «نقشۀ راه جامع» برای عبور از بحران افغانستان، گروه همکاری مشترک سازمان ملل و کشورهای منطقه از طریق مکانیسم و ابزارهای لازم، هماهنگی میان حکومت طالبان و مخالفان آن را  برای گفت‌وگو و مذاکره در راستای تشکیل یک دولت ملی و فراگیر برای دستیابی به صلح پایدار در افغانستان، ایجاد کنند.

 

ج: گروه همکاری مشترک سازمان ملل و کشورهای منطقه به عنوان میانجی، باید هماهنگی، همکاری و مشارکت تمام کشورهای منطقه و جهان را برای حل و فصل مطمئن قضایای افغانستان و تشکیل یک دولت ملی قابل قبول جامعۀ جهانی، فراهم کنند.

 

د: گروه همکاری مشترک سازمان ملل و کشورهای منطقه، برای تسریع روند گفت‌وگوهای صلح بین‌الافغانی، برای تشکیل دولت فراگیر در افغانستان، باید یک مکان و آدرس لازم را در یکی از کشورها برای تأسیس نمایندگی مخالفان حکومت طالبان تدارک ببینند، چنانچه دفتر نمایندگی طالبان برای گفت‌وگوی صلح در قطر تأسیس شد.
 

درس‌های تلخ ولی آموزنده در افغانستان، این امر را به اثبات رسانده که در دوام منازعۀ این کشور، تمام جوانب و طرف‌ها بازنده‌اند. انکار شعاع وجودی اقوام و مذاهب و حذف آنان از ساختار تصمیم‌گیری کشور، شکاف‌های اجتماعی را گسترش می‌دهد و به ثبات دائمی در این کشور آسیب می‌زند. هر گروه اجتماعی و سیاسی در افغانستان پتانسیل آن را دارد که در صورت حذف و انکار، به عنوان یک تهدید برای نظم مستقر عمل کند و حکومت‌های افغانستان را در درازمدت به چالش بکشد. از سوی دیگر، حکومت طالبان باید این واقعیت را بپذیرد که هزینۀ گفت‌وگو و تفاهم ملی برای حکومت، به مراتب کمتر از هزینه‌های جنگ با مخالفان حکومت است.

از این رو، بایسته این است که حکومت طالبان این درایت و جسارت تاریخی را به خرج بدهد و با پاسخ مثبت به مطالبات مردم افغانستان، همسایگان این کشور و کشورهای منطقه، زمینه‌های گفت‌وگوهای معنادار بین‌الافغانی را با هدف تشکیل یک دولت واقعاً فراگیر فراهم کند و یک فصل جدید را در افغانستان به نام خود، رقم بزند.


انتهای مطلب/

کارشناس مسائل افغانستان


کد مطلب: 3863

آدرس مطلب :
https://www.iess.ir/fa/analysis/3863/

موسسه مطالعات راهبردي شرق
  https://www.iess.ir