کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

بازشناسی فرهنگ و تمدن

حکمت تمدنی ابوالقاسم فردوسی طوسی

19 آبان 1403 ساعت 12:23

بخش حاضر با هدف بازخوانی، بررسـی و معرفی میراث مشـترک و ظرفیت‌های فرهنگی و تمدنی ایران، آسـیای مرکزی، افغانستان و پاکستان درنظر گرفته شده است.


مطالعات شرق/

نویسنده: دکتر «غلامرضا جلالی»، استادیار بازنشستۀ پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
 
حکیم ابوالقاسم فردوسی گام‌های نخست را در عرصۀ هنر و ادبیات برداشت. او توانست از منظری طوس را کانون تولید ادبیات و به شهری در برابر بخارا تبدیل کند. امری که قرن‌ها توانست این پیشتازی را حفظ کند. با وجود اینکه شاهنامه طبعاً ویژگی‌های زبان مردم طوس را در برداشت، بعدها رواج آن در سراسر ایران تا حدودی زبان آن را به‌صورت زبان معیار فارسی در آورد.[1]
 در نقطۀ مقابل، بخارا شهری بود که در مدارس آن علوم رسمی مورد حمایت اساسی خلافت عباسی بود، ولی طوس که از کانون‌های فرهنگ ایرانی و از خاستگاه‌های ادبیات حماسی و سیاسی ایران بود، با ظهور فردوسی توانست نقش استثنایی خود را در تمدن‌سازی در دورۀ زرین تمدن اسلامی به عهده گیرد. دلیل این امر را باید در امور زیر جستجو کرد:
    1.مختصات جغرافیای طبیعی و زیبایی‌های دلنشین و دل‌انگیز و الهام‌بخش طوس مثل بینالود و اژدرکوه، و کوه‌پایه‌های شگفت‌انگیز طرقبه، شاهین‌دژ، جاغرق و چشمه‌سارهایی چون چشمه گیلاس و رودخانه‌های زیبای آن؛ همگی به عنوان موقعیت‌های طبیعی، در شکل‌گیری تصورات شگفت‌ا‌نگیز و اتفاق‌های مهم و هویت‌ساز حماسی و پرواز خیال در این سرزمین تأثیرگذار بوده است.
     2.نفوذ آموزه‌های امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)، موجب  پر و بال گرفتن روحیۀ عیاری و جوانمردی و پهلوانی در میان ساکنان دشت طوس بود.
علی بن زید بیهقی که در زمان حیات حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی زندگی می‌کرده و به گزارش خود چندین نوبت به طوس و نوقان آمدوشد داشته است، در کتاب خویش - تاریخ بیهقی - پهلوانی و عیاری را برجسته‌ترین ویژگی ساکنان این سرزمین دانسته است. بیهقی می‌نویسد:
«آنان به داشتن روح جوانمردی و دلاوری و پهلوانی شهرۀ آفاق بوده‌اند همانند شهرهای دیگر که هر کدام به برخورداری از حرفه‌ای اشتهار داشته‌اند.[2]»
در واقع خالق ادبیات حماسی، بیشتر شیعه‌ها بوده‌اند. ایرانیانی که در تعارض با نظام حاکم به سر می‌بردند و به عناصر ملی و هویتی خود اهمیت می‌دادند و ارتباط با پیشینۀ خود را مخل در پذیرش اسلام و فهم آموزه‌های متعالی و برین آن نمی‌دانستند.
     3. تلاش‌های بی‌مانند حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی و دوستان ایشان برای احیای هویت فرهنگی و تمدنیِ ایران در کنار هویت اسلامی آن و ارائۀ تصویر روشنی از توانایی‌های ایران‌زمین برای پذیرفتن نقش‌های بزرگ فرهنگی در سطح جهانی.
فردوسی (329-416ق) از نجیب‌زادگان «پاژ» طوس بود و زبان و بیان و آزادگی و گردن‌فرازی ایشان نیز گویای ابعاد اخلاقی وی و تفاوت پاکی زبان فردوسی با زبان دیگر شاعران معاصر ایشان است.
 فردوسی نه نیاز مالی داشت و نه دنبال صلۀ ممدوحان بود. فردوسی در حقیقت زادۀ شرایط خاص زمان خودش بود و از ظرفیت‌های مطلوب برای قرارگرفتن در یک موضع تاریخی برخوردار بود. او از دهقانان طوس بود و با تمام سنت‌های ایران باستان به‌ویژه سنت‌های عیاری و جوانمردی، آشنایی داشت و زبان پهلوی را نیک می‌دانست. به‌همین دلیل بسیاری او را از شعوبیه شمرده‌اند. او در زمان سامانیان، معاصر جنبش استقلال‌خواهی و هویت‌طلبی ایرانیان، چشم به جهان باز کرد و با فرهنگ ایرانِ پیش از اسلام و ایرانِ پس از اسلام آشنایی کامل یافت.
پدر فردوسی، ابومنصور، از دهقانان بزرگ یعنی از اهالی معرفت و دانش و دلیری و مردانگی، آشنا به اوضاع اداری و آئین مملکت‌داری، دارای سمت نظارت در امور ده و محلۀ خود، مرجع دعاوی و مرافعات اهل محل و فیصله‌دهندۀ منازعات مردم این محل با دهقانان نواحی دیگر یا با حمله‌کنندگان خارجی بر این ناحیه[3] از خراسان بود و مادرش گردویه زهرا، دختر یکی از شاهزادگان مازندرانی به نام اسپهبدان بوده است.
فردوسی پس از تحصیل مقدماتی نزد پدرش ابومنصور و در مکتب‌خانه‌های پاژ طوس، برای ادامۀ تحصیل به مدرسه‌ای در طوس رفت و در این مدرسه با فردی به نام محمد بن حسن که بعد از علاقه به شعر، خود را «دقیقی» خواند، دوست و هم‌حجره شد و این دوستی چهل سال دوام آورد. پیش از تلاش‌های بی‌پایان حکیم فردوسی، برای خلق شاهنامه، مختصات روحی ساکنان طوس سبب شده بود تا دوست او ابومنصور محمد دقیقی (زاده شده پس از ۳۲۰ هجری قمری، درگذشته میان ۳۶۷ تا ۳۶۹ هجری قمری) شاعر جوان نامدار طوس به سرودن منظومۀ دقیقی روی آورد. ایشان در ابتدا ابومظفر چغانی را مدح می‌گفت و در روزگار منصور بن نوح و نوح بن منصور سامانی شهرت پیدا کرد. ایشان هزار بیت دربارۀ داستان گشتاسب و ظهور زردشت سرود و چون در جوانی به دست غلام خود کشته شد به اتمام شاهنامه کامیاب نشد.
به‌جز کار ناتمام دقیقی، به دستور امیر ابومنصور عبدالرزاق طوسی شاهنامه منثور دیگری گردآوری و تدوین شده بود و فردوسی در شاهنامۀ خود به این شاهنامه نیز اشاره کرده است:
یکی نامه بود از گه باستان         فراوان بدو اندرون داستان
پراکنده در دست هر موبدی        از او بهره‌ای نزد هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقان‌نژاد          دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندۀ روزگار نخست              گذشته سخن‌ها همه بازجست
ز هر کشوری موبدی سالخورد     بیاورد کین نامه را گرد کرد
در مقدمۀ شاهنامه‌ای که به دستور او تدوین شده بود، آمده است:
«امیر ابومنصور عبدالرزاق مردی بود با فر و خویشکام و باهنر و بزرگ‌منش اندر کامرانی، و با دستگاهی تمام از پادشاهی. و ساز مهتران و اندیشه‌ای بلند داشت، و نژادی بزرگ داشت به گوهر، و از تخم اسپهبدان ایران بود»[4]
فردوسی پیش از سرودن شاهنامه منظوم خود، در جستجوی شاهنامه منثور بر آمد و به امید یافتن نسخه‌ای از آن‌ رو به بخارا نهاد. ولی بخارا در آشفتگی بود و سرداران سامانی در کشاکش بودند. این بود که به طوس بازگشت.
شاهنامۀ منثور اثری بود که ابومنصور مَعمَری وزیر و پیشکار ابومنصور عبدالرزاق، فراهم کرده بود. وی از طرف ابومنصور محمد بن عبدالرزاق مأموریت یافت تا خداوندان کتب و دانشمندان و موبدان آثار مکتوب و تاریخی ایران را فراخواند. او از این راه، شاهنامه ابومنصوری را با حمایت ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، به رشتۀ تحریر درآورده و در سال 346 آن را به پایان برد. این شاهنامه به نثر بود و به تاریخ ایران پیش از اسلام می‌پرداخت و اصلی‌ترین منبع فردوسی در سرودن شاهنامه قرار گرفت. فردوسی در این زمان 17 سال بیش نداشت. وقتی امیر ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسی که با فردوسی دوستی داشت و خود بانیِ شاهنامه منثور بود از نیت فردوسی برای سرودن شاهنامه آگاه شد، متن  شاهنامۀ منثور را در اختیار او نهاد.
منصور محمد معروف به امیرک منصور[5]، پسر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی در شمار بزرگان جوانمردان طوس و از شیعیان اسماعیلی بود که در ستیز با تازیان کوشاتر بودند.[6] وی از دهقانانی بود که خاندانش چندین نسل قدرت و نفوذ در طوس داشتند. او سرداری دلاور و کاردان و فرمانروایی دانش‌پرور و ایران‌دوست و جوانمردی عیار بود. او می‌کوشید تا دولتی مستقل و آزاد از نفوذ خلافت بغداد تشکیل دهد و این افتخار او را بس است شاهنامه که فردوسی او را در دیباچه به دلیری و بزرگی و خردمندی و رادی ستوده است و پیش‌گامی وی را در گردآوری شاهنامه چنین می‌ستاید:
بدین نامه چون دست بردم فراز       یکی مهتری بود گردن فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان              خردمند و بیدار و روشن‌روان
خداوند رأی و خداوند شرم             سخن گفتن خوب و آوای نرم
مرا گفت کز من چه باید همی        که جانت سخن بر گراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس       به گیتی نیازت نیارم به کس
فردوسی در ادامۀ اشعار خود شخصیت وی را می‌ستاید و با نگرانی و دریغ از دورانی سخن می‌گوید که دیگر از بانی شاهنامه کسی خبر نداشت و خود وی نیز نمی‌دانست او در کنش‌های اجتماعی که به‌منظور دادگستری دنبال می‌کرد، سرنوشتش به کجا رسید:
سراسر جهان پیش او خوار بود       جوانمرد بود و وفادار بود
چو آن نامور گم شد از انجمن         چو از باغ سرو سهی از چمن
دریغ آن کمربند و آن گردگاه            دریغ آن کِیی برز و بالای شاه
نه زو زنده بینم نه مرده نشان         به دست نهنگان و مردم کشان
گرفتار زو دل شده ناامید                توان لرز لرزان به کردار بید
یکی پند آن شاه یاد آورم                زکژی روان سوی داد آورم
مرا گفت کین نامه شهریار              گرت گفته آید به شاهان سپار
منصور محمد معروف به امیرک منصور، پسر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی در قیامی در 377 در نیشابور اسیر گردید و به بخارا برده شد و در 387 در زندان گردیز به دستور سبکتکین کشته شد.[7]
ابومنصور معتقد به آزادی ارادۀ انسان و منتقد جبر باوری بود. مقصود او از گردآوری شاهنامه، با توجه به آنچه فردوسی نقل می‌کند پاسخ به این پرسش اساسی بود:
رفتار گذشتگان به‌ویژه فرمان‌روایان چگونه بوده است که نتیجۀ آن امروز ازدست‌رفتن بزرگی افتخارهای گذشته و برجای‌ماندن خواری و سرگشتگی شده است؟
این نگاه به تاریخ به‌عنوان یک منبع شناخت، پیشینه نداشت و از یک فهم تمدنی حکایت داشت. این نگاه نشان می‌داد که منظور ابومنصور تاریخ‌نویسی نبوده، بلکه تاریخ‌پژوهی به‌منظور یافتن علت‌ها و عوامل دخیل در نابسامانی اوضاع سیاسی ایران آن روزگار بوده است.
علت‌یابی اوضاع سیاسی پیش‌آمده در خراسان و ایران آن روزگار، حاکی از نوعی نارضایتی از وضع موجود بوده است. آنها با توجه به نارضایتی مردم، در حقیقت به دنبال تغییر وضع موجود بوده‌اند. ابومنصور با حمایت خود و فردوسی با سرودن شاهنامه، قصدی جز بیداری مردم و پاسخ‌گویی به فارسی‌زبان‌ها نسبت به علت شرایط پیش‌آمده روزگار خود نداشتند.
فردوسی حدود سال 370 هجری شاهنامه را آغاز کرد. او بعد از سی سال در حدود 400 هجری شاهنامه را به پایان رسانید.[8] سه سال بعد از اتمام این کتاب بود که سلطان محمود غزنوی به حکمرانی رسید و با قدرت یافتن او فضای خراسان هم رنگ بغداد را به خود گرفت. رنگ یکدست شاهنامه به این دلیل است که این اثر وامدار دورانی است که هنوز فرهنگ کهن طوس دگرگون نشده بود و واژه‌های عربی دخیل در زبان فارسی بسیار اندک بود.
شاهنامه یادگار قرن چهارم، قرن اعتلای تمدنی طوس و خراسان و ایران است. اساس حماسۀ ملی ایران که در شاهنامه بازتاب یافته است، نبرد جاودانه میان نیکی و بدی و نور و ظلمت است. نیروهای اهریمنی بیداد، دروغ، جادو، فریب، پیمان‌شکنی و مرگ و نیستی، در قالب آفات طبیعی، دیوان، تورانیان و تازیان نمود می‌یابد و فضیلت‌های اهورایی دادگری، مهرورزی، آشتی‌جویی، آبادگری و شادمانی، در وجود پهلوانان ایران پدیدار شده است.
در شاهنامه مهیب‌ترین نمود اهریمن، هجوم انیران به ایران و بالاترین وظیفۀ اهورایی، پایداری ایرانیان در برابر هجوم بیگانگان و پاسداری از آزادی و استقلال از مردم و سرزمین خویش است. بااین‌حال فردوسی از هر نوع نژادپرستی برکنار است. دوست‌داشتن وطن در اندیشۀ فردوسی احساس حکیمانۀ توأم با اعتدال و خردمندی و عواطف انسانی است.
از دیدگاه فردوسی سرپیچی از حکم خرد مایۀ تیره‌روزی است. نفرت از مهاجم به دلیل نژادپرستی و تبار آنها نیست، به دلیل این است که بیگانگان مهاجم چون از فرهنگ مردم بیگانه، و از پشتیبانی آنها محروم هستند، ناچار با خونریزی و بیدادگری و ویران‌سازی فرمان می‌رانند. درعین‌حال فردوسی از جنگ نفرت دارد و جنگ‌های ایرانیان را برای کشورگشایی یا تحمیل کیش یا به‌خاطر به چنگ آوردن غنائم نمی‌داند؛ بلکه این جنگ‌ها به خون‌خواهی یا برای اجرای عدالت و داد و توأم با جوانمردی است.
  
شروط لازم برای حکمرانی:
او شرط لازم برای حکمرانی را دادگری، خرد، شرم، بخشندگی، جهان‌داری، بیداری، پرهیز از دروغ و پیمان‌شکنی و تأمین آسایش و خشنودی مردم می‌داند. از نظر ایشان مشروعیت فرمانروایی تا هنگامی است که حکمران و کارگزارانش با داد و خرد و مردم‌دوستی حکومت کنند. خودکامگی مایۀ تباهی است.
فردوسی شهریاری و موبدی را دو قدرت مستقل می‌داند که اگر میان آنها پیوستگی ایجاد شود بدفرجامی را به دنبال خواهد داشت؛ مانند سرگذشت جمشید. او برای ایجاد سامانی معقول در جامعه و پیشرفت دادن دانش و صنعت و معرفت کوشید؛ ولی تنها به شهریاری قانع نبود و ادعای موبدی کرد. این امر سبب شد تا قدرت او از مسیر اصلی خارج شود.
منم گفت با فره ایزدی                   همم پادشاهی همم موبدی
او کم‌کم گمراه‌تر شد و ادعای خدایی کرد و همه چیز را زیر نفوذ و سیطرۀ خود پنداشت و منکر خدا شد:
چنین گفت با سالخورده مهان         که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید            چو من نامور تخت شاهی ندید
خور و خواب و آرامتان از من است     همان پوشش و کامتان از من است
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست     که گوید که جز من کسی پادشاست
گر ایدون که دانید من کردم این        مرا خواند باید جهان آفرین[9]
پیوند ایرانیان با جمشید گسسته شد و ضحاک ماردوش تازی بر ایران چیره شد.

آسیب‌شناسی فرمانروایی و شهریاری:
شاهنامه در حقیقت پژوهشی در آسیب‌شناسی فرمانروایی و درک علل انحطاط و فروپاشی نظام‌های سیاسی در ایران باستان است. در این آسیب‌شناسی چند موضوع اساسی کندوکاو می‌شود:
1.بررسی شالوده‌های پدیداری قدرت و شیوه‌های دست‌یابی به آن.
2.تحلیل چگونگی و چرایی اعمال قدرت.
3. توصیف وضعیت موجود نهاد قدرت.
4.عوامل بازدارنده از شکل‌گیری الگوهای مطلوب و آرمانی در نظام قدرت.
فردوسی در شاهنامه نشان می‌دهد که شهریاران چگونه به فساد کشیده می‌شوند و این جریان چه مراحلی را طی می‌کند تا آنها از اوج قدرت به حضیض آن برسند و پیامدهای زوال قدرت چیست؟
پس در یک جمله می‌توان گفت که شاهنامه بر محور آسیب‌شناسی شهریاری و حکمرانی شکل‌ گرفته است. این ساختار نو در خدمت محتوای اثر قرار گرفته و به شاهنامه ویژگی‌های ممتازی بخشیده است.
فردوسی به‌وقت تخت نشستن برخی از شاهان و پیروزی آنان، فرصتی می‌یابد تا به طرح آرزوهای مردم ایران بپردازد و خواست‌های مردمان هر دوره را یادآور شود.
او یادآور می‌شود که در خطبه‌های نخست شهریارانی چون تهمورث، جمشید، منوچهر، گرشاسب، کیقباد، بهمن وقت جلوس بر تخت، چه ایراد کرده‌اند:
 آنها پس از ستایش خداوند، از دادگری، هوشمندی، هنرورزی، امنیت، کوتاه‌کردن دست نابکاران، جذب نخبه‌ها و دانایان، دفع متجاوزان و اعتباربخشی به شأن فرزانگان، رایزنی و دستگیری از مستمندان، ترویج طینت و طبیعت مردم به راه نیک و دفع دشمنان آنها و در نهایت شادی همۀ مردم و ترویج جشن‌ها و سنت‌های جمعی سخن می‌رود و رئوس برنامه‌ها بیان می‌شود.[10]
این خطبه‌ها عموماً، نوعی پیمان و میثاق بین شهریار و مردم، تلقی می‌شود. و در مواردی درخواست همراهی افراد جامعه با شهریار یا تعالیم اخلاقی و اندرزهای شهریاران و نصایح آنان در بیان ناپایداری دنیا و ناگزیری انسان در پذیرش مرگ و مسائلی ازاین‌دست است.
در مواردی خطبه‌ها با آفرین خوانی توده‌ها روبرو می‌شود که حاکی از تأیید برنامه‌های یک شهریار از سوی آحاد مردم و توده‌ها است.
در شاهنامه بخش پایانی هر داستان بخش تکمیلی روند آسیب‌شناسی آن روایت است. در این بخش فردوسی روی چند نکته تأکید می‌کند:
1. فریبکاری زندگی و جلوه‌های کاذب و ناپایدار حکمرانی.
2. تأثیر بخت، سرنوشت و تقدیر بر زندگی انسان‌ها و لاعلاجی انسان در برابر برخی از جبرهای طبیعی، اجتماعی، نفسانی و تاریخی.
3. گریزناپذیری انسان از رویارویی با مکافات عمل.
4. ارتباط شادکامی با نام نیک و ضرورت تلاش انسان برای عبور از ناهنجاری‌های زندگی فردی و اجتماعی و کوشش برای نیل به آسایش معنوی و دست‌یابی به شادی در برابر اندوه و یأس و نوامیدی.
فردوسی در فهم خود از نظام قدرت و نحوۀ عملکرد آن، به‌صورت مستقل و مبتنی بر فهم وحدت متعالی ادیان توحیدی عمل کرده است و از دیدگاه‌های محدود منابع خود پیروی نکرده است. او تحت ‌تأثیر این فهم و جریان آسیب‌شناسانۀ خود ضمن اشاره و توجه به اصلی‌ترین جریان‌های فکری و سیاسی ایران باستان و ایران دورۀ اسلامی، قرائتی فراگیر و تمدنی از رخدادهای تاریخی ارائه داده است که نتیجۀ آن کشف حیرت‌آور علل و عوامل این رخدادهای بدون تحریف تاریخ سیاسی ایران برای مخاطبان ایرانی و مخاطبان غیرایرانی آن است.
واژۀ «داد» اساسی‌ترین مفهوم سیاسی و رکن اصلی بینش سیاسی حکیم ابوالقاسم فردوسی در کتاب شریف شاهنامه است. برخی از صاحب‌نظران در تحلیل خود از شاهنامه این کتاب را نه حماسۀ ملی بلکه حماسۀ «داد» معرفی کرده‌اند.[11]
گرایش اصلی فردوسی گرایش ملی است، درعین‌حال او در گرایش خود به طبقۀ دهقانان ایران عصر خود نیز توجه دارد و از این منظر جلوه‌ای از طبقۀ اجتماعی خود است؛ ولی در موارد زیادی از حدود آن پا را فراتر نهاده و آرمان و احساس‌های عمیق ملی را دنبال می‌کند.[12]
شاهنامه تاریخ چندهزارسالۀ ایران و ایرانیان را در خود جمع کرده است. در این کتاب تمدن ایران تمدن جهانی معرفی شده است. تکوین و تکامل این تمدن که بر اساس پیکار خیر و شر استوار است، از کیومرث نخستین انسان یا نخستین پادشاه آغاز شده است. منابع محتویات آن را غربی‌ها به سه بخش تقسیم کرده‌اند:
1.خاطرات مشترک آریایی‌ها و هندوان در مناطق شمالی پس از مهاجرت آنان به ایران و هند.
2.یادمان‌هایی از فرمانروایان آنان در شرق ایران در نخستین اعصار استقرار آریایی‌ها در این نواحی.
3.آداب و رسوم و معتقداتی از بومیان ایران پیش از رسیدن آریایی‌ها.
4.تاریخ از یاد رفتۀ پادشاهان اشکانی که به صورت پهلوانان کیانی ظاهر شده‌اند.[13]

پیام‌های تمدن‌ساز حکیم طوس:
در شاهنامه سرسلسله و منشأ اصلی پلیدی‌ها، اهریمن است و دیوان و جادوان و پریان کارگزاران او به شمار می‌روند. اهریمن در شاهنامه گاه در شکل انسان ظاهر می‌شود، همانند طبیب در مقابل ضحاک و رامشگر در مقابل کاووس و گاهی نیز به شکل حیوان یا دیگر موجودات و به‌صورت غیرعادی ظاهر می‌شود. هر آن کس نیز که منش اهریمنی دارد، اهریمن خوانده می‌شود. منوچهر می‌گوید:
هر آن کس که در هفت کشور زمین    بگردد ز راه و بتابد ز دین
همه نزد من سربه‌سر کافرند             وز اهریمن بدکنش بدترند
خود صفات زشت انسانی نیز، دیوان و اهریمنان دانسته شده‌اند. در یکی از گفت‌وگوهای خسرو انوشیروان با بزرگمهر، ده دیو که شامل ده صفت ناپسند یعنی آز، نیاز، خشم، رشک، ننگ، کین، سخن‌چینی، دورویی، ناپاک دینی و خست و گناه معرفی می‌شوند. در مقابل ده صفت نیک که عطیۀ الهی هستند، برای مقابله با دیوان معرفی می‌شوند. در ادبیات مزدایی، آز بزرگ‌ترین دیو و خرد بزرگ‌ترین عنصر در جبهۀ نیکی‌هاست.
در شاهنامه «آز» با مسائل سیاسی پیوند می‌یابد و ستون اساسی آسیب‌شناسی فردوسی را شکل می‌دهد. به  همین دلیل اگر چه آز از ابتدا به‌عنوان یک امر اخلاقی پیش کشیده می‌شود، ولی به علت ارتباط با قدرت و صاحبان قدرت، به سرچشمۀ بسیاری از حوادث و کنش‌های سیاسی تبدیل می‌شود. او آزمندی را عامل اصلی بسیاری از آلودگی‌های شهریاران می‌داند.
شهریار در اندیشۀ سیاسی فردوسی محور اصلی شاهنامه و نقطۀ پیوند سیاست با جامعه و گرانیگاه قدرت تلقی می‌شود و آسیب همیشه متوجه اوست. این است که در بسیاری از اوقات بخش عمدۀ مبارزات نه بین ایرانی و غیرایرانی، بلکه درون دربارها و میان خود انسان‌ها جریان می‌یابد.

منشأ بی‌پایان قدرت:
فردوسی خدا را منشأ بی‌پایان قدرت می‌داند و چیزی در دایرۀ قدرت او توان گریز ندارد. به همین جهت قدرت سیاسی به‌عنوان بخشی از هستی مستند به قدرت الهی است و هر قدرتی به همین دلیل در ذیل قدرت الهی و تحت‌الشعاع او قرار می‌گیرد:
شما دل به فرمان یزدان پاک         بدارید وز ما مدارید باک
که اوست بر پادشا پادشا             جهان‌دار پیروز و فرمان روا
جهان‌دار بر داوران داور است          ز اندیشۀ هر کسی برتر است
همین نگاه فردوسی سبب می‌شود تا او جهان را هیچستان تلقی کند و قدرت زمینی را فاقد اصالت بداند. بی‌اعتباری و ناپایداری دنیا، گریزناپذیری مرگ، وجود حیات پس از مرگ، مکافات عمل، حاکمیت تقدیر الهی، از باورهایی هستند که حکیم فردوسی را نسبت به اصالت قدرت در دنیای سیاست به تردید کامل می‌کشاند.
فردوسی همۀ ادیان را محترم می‌شمارد. او در برابر اسفندیار شاهزادۀ زردشتی، با رستم پهلوان ملی غیر زردشتی، همدلی دارد و بر خلاف کسانی چون خواجه نظام‌الملک، با نظری مساعد از مزدک نام می‌برد.
در نهایت، متعصبین مذهبی و افراد تحت‌تأثیر حاکمیت غزنویان، از دفن فردوسی در قبرستان طوس ممانعت کردند، چون در آن زمان دفن شیعیان در این قبرستان ممنوع بود. جنازۀ او در نهایت در باغ خانۀ ایشان، در شهر تابران طوس و نزدیک به دروازۀ شرقی رزان، به خاک سپرده شد. اولین بنا را بر گور وی ارسلان جاذب سپهدار طوس ساخت.
انتهای مطلب/
 

پی‌نوشت‌ها:
[1] . محمد امین ریاحی، فردوسی، طرح نو، تهران، 1375، ص 98
[2] . ابوالحسن علی بن زید بیهقی، تاریخ بیهق، تصحیح و تحقیق سلمان ساکت، میراث مکتوب، تهران، 1402، ص 41
[3] . مجتبی مینوی، چهار طوسی بزرگ، موسسه فرهنگی هنری فرهنگ ایران و اسلام، تهران، 1396، ص22
[4] . سر چشمه های فردوسی شناسی، ص 173 به نقل از فردوسی محمد امین ریاحی، طرح نو، تهران، 1375، ص 57
[5] . جلال خالقی مطلق، یکی مهتری بود گردانفراز، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی، شماره 2، سال 13
[6] . خواجه نظام الملک، سیاستنامه ، ص 279-284
[7] . محیط طباطبایی، ابو منصور بن محمد بانی نظم شاهنامه، مجله گوهر، آذر 1356 ئ اردیبهشت 1357
[8] . محمد امین ریاحی، فردوسی، ص 80
[9] . خالقی، ج1، ص 41-51
[10] .تقی رستمی وند، فردوسی، اندیشه سیاسی متفکران مسلمان، علی اکبر علیخانی و همکاران، ج2، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، تهران، 1390، ص 90- 100
[11] . ف. م  جوانشیر، حماسه داد، تهران، جام، 1380، ص 80
[12] .استاریکوف. فردوسی و شاهنامه، رضا آذرخشی، سازمان کتاب های جیبی، چاپ دوم، تهران، 1346ش، ص 255
[13] .محمد امین ریاحی، فردوسی زندگی، (اندیشه و شعر او)، طرح نو، تهران، 1375، ص 45-46


کد مطلب: 3860

آدرس مطلب :
https://www.iess.ir/fa/analysis/3860/

موسسه مطالعات راهبردي شرق
  https://www.iess.ir