کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

بحران دولت - ملت و ظهور طالبان

بحران دولت- ملت‌سازی در افغانستان و روی کار آمدن طالبان بر اساس نظریۀ اسپریگنز

19 آبان 1403 ساعت 13:41

طبق نظریه توماس اسپریگنز در زمینه تحلیل بحران و جنبش‌های اجتماعی، می‌توان گفت جنبش‌های اجتماعی زمانی شکل می‌گیرند که مردم به‌طور جمعی تشخیص دهند که شرایط فعلی ناعادلانه یا غیرقابل‌قبول است و برای رسیدن به وضعیتی مطلوب‌تر تلاش کنند. در این نظریه، بحران به‌عنوان یک عامل اصلی در آغاز جنبش‌های اجتماعی و تغییرات سیاسی در نظر گرفته می‌شود.
مدل اسپریگنز به ما کمک می‌کند تا ظهور مجدد طالبان را در چارچوب بحران‌ دولت- ملت‌سازی افغانستان به‌طور جامع‌تر و نظام‌مندتر توضیح دهیم. بحران دولت - ملت‌سازی افغانستان، که از دهه‌های پیش و پس از خروج شوروی در دهۀ 1980 و ظهور طالبان در دهۀ 1990 تشدید شد، ریشه اصلی شرایط ناپایدار سیاسی و اجتماعی در این کشور است. ظهور مجدد طالبان را می‌توان واکنشی به این بحران دانست.


مطالعات شرق/

علی اصغر داودی*
 
مقدمه
سقوط نظام جمهوریت در افغانستان در ۲۴ مرداد ۱۴۰۰ و قدرت‌یابی مجدد طالبان، بدون کمترین مقاومت جامعۀ ملی و بین‌المللی، وضعیت سیاسی جدیدی را در افغانستان بوجود آورد. ساختار سیاسی جدید، پس از آن مستقر شد که آمریکا و متحدانش به مدت دو دهه تلاش کردند، «صلح» و «ثبات» را از طریق دولت‌سازی به سبک غربی برای افغانستان به ارمغان بیاورند اما این روند ناکام ماند. واکاوی دلایل تشکیل حکومت دوم طالبان، به نگاهی عمیق‌تر به ماهیت بافتار اجتماعی و سیاسی افغانستان نیاز دارد که در این مقاله به ابعاد مختلف آن، از منظر مدل تئوریک «اسپریگنز» پرداخته‌ایم.

چارچوب نظری
توماس اسپریگنز نظریه‌ای در زمینه تحلیل بحران و جنبش‌های اجتماعی ارائه کرده که در آن بر اساس مدل تحلیلی چهار مرحله‌ای خود، به بررسی مشکلات اجتماعی و سیاسی پرداخته است. نظریۀ او به‌ویژه در تحلیل جنبش‌های اجتماعی و بحران‌های سیاسی مفید است. اسپریگنز معتقد است که برای درک هرگونه بحران یا جنبش اجتماعی، لازم است از یک فرآیند سیستماتیک استفاده کنیم که به چهار مرحله تقسیم می‌شود:

1- تشخیص مشکل (بحران): در این مرحله، اسپریگنز بر این باور است که هر بحرانی از تشخیص یک مشکل آغاز می‌شود. این مشکل معمولاً وضعیتی است که افراد یا گروه‌ها آن را ناپایدار یا ناعادلانه می‌دانند. در این مرحله، روشن می‌شود که در جامعه یا سیستم سیاسی یک اختلال یا تناقض وجود دارد. افرادی که در این مرحله نقش دارند، سعی می‌کنند مسائلی مانند نابرابری، فساد یا سرکوب سیاسی را شناسایی کنند.

2- ایده‌آل‌سازی: در این مرحله، افراد یا جنبش‌ها یک ایده‌آل یا وضعیت مطلوب را تصویر می‌کنند. یعنی آنها تصویری از جامعه یا سیستم به‌دست می‌دهند که بهتر از وضعیت کنونی است. این ایده‌آل‌سازی معمولاً به شکل آرمان‌شهر یا نظم جدیدی که عاری از مشکلات موجود است، ارائه می‌شود. این تصویر از یک جهان بهتر به‌عنوان نیروی محرک در جهت تغییرات اجتماعی عمل می‌کند.

3- درمان: در این مرحله، راه‌حل‌ها و اقدام‌های مشخصی برای رفع مشکل پیشنهاد می‌شود. افراد یا جنبش‌های اجتماعی با استفاده از ایده‌آل‌های خود، استراتژی‌ها و سیاست‌هایی را برای تغییر وضعیت موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب پیشنهاد می‌دهند. این مرحله معمولاً شامل پیشنهادهای عملی و اصلاحات نهادی است.

4- بازسازی: در نهایت، مرحله چهارم به مرحله بازسازی و تحقق تغییرات اجتماعی اشاره دارد. اسپریگنز معتقد است که بحران‌ها و جنبش‌های اجتماعی در این مرحله یا موفق به تحقق اهداف خود می‌شوند یا اینکه به دلایل مختلفی شکست می‌خورند. موفقیت در این مرحله بستگی به تطبیق درمان‌های پیشنهادی با واقعیت‌ها و نیروهای موجود دارد.

اسپریگنز معتقد است که بحران‌های اجتماعی و سیاسی معمولاً هنگامی رخ می‌دهند که بین وضعیت موجود و آرمان‌های یک جامعه یا گروه‌ها شکاف بزرگی وجود داشته باشد. این شکاف اغلب منجر به احساس نارضایتی و فشار برای تغییر می‌شود. بنابراین، جنبش‌های اجتماعی زمانی شکل می‌گیرند که مردم به‌طور جمعی تشخیص دهند که شرایط فعلی ناعادلانه یا غیرقابل‌قبول است و برای رسیدن به وضعیتی مطلوب‌تر تلاش کنند. در این نظریه، بحران به‌عنوان یک عامل اصلی در آغاز جنبش‌های اجتماعی و تغییرات سیاسی در نظر گرفته می‌شود. بحران‌ها معمولاً زاییدۀ ناتوانی ساختارهای موجود در حل مشکلات بنیادی هستند و این ناتوانی باعث می‌شود که گروه‌های مختلف در جامعه به دنبال تغییرات بنیادی باشند.
اگر بخواهیم بازگشت مجدد طالبان به قدرت در سال 2021 را بر اساس مدل اسپریگنز تحلیل کنیم، لازم است چهار مرحلۀ اصلی این نظریه را با وضعیت افغانستان تطبیق دهیم. این مدل به ما کمک می‌کند تا ظهور مجدد طالبان را در چارچوب بحران‌ دولت- ملت‌سازی افغانستان به‌طور جامع‌تر و نظام‌مندتر توضیح دهیم.

بحران دولت - ملت و بازگشت طالبان
آن‌گونه که گفته شد در مدل اسپریگنز، نقطۀ شروع هرگونه تغییر اجتماعی یا جنبش سیاسی، تشخیص یک بحران بنیادین است. بحران دولت - ملت‌سازی افغانستان، که از دهه‌های پیش و پس از خروج شوروی در دهۀ 1980 و ظهور طالبان در دهۀ 1990 تشدید شد، ریشه اصلی شرایط ناپایدار سیاسی و اجتماعی در این کشور است. ظهور مجدد طالبان را می‌توان واکنشی به این بحران دانست. مهمترین وجوه این بحران که زمینه‌ساز بازگشت طالبان به قدرت شد عبارتند از:

الف) ناکارآمدی دولت مرکزی: پس از سقوط طالبان در سال 2001 و برقراری دولت جمهوری اسلامی افغانستان، این دولت به دلیل فساد گسترده، فقدان کارایی و عدم توانایی در برقراری امنیت و ارائۀ خدمات به مردم، نتوانست اعتماد عمومی را به‌دست آورد. فساد مزمن، ناتوانی در ارائه خدمات اساسی و فقدان حاکمیت موثر در مناطق روستایی، دولت مرکزی افغانستان را در نظر بسیاری از مردم به‌ویژه در مناطق روستایی و دورافتاده، ناکارآمد و نامشروع جلوه داد.

ب) تداوم تنش‌های قومی و هویتی: افغانستان کشوری چند قومی است و طی دهه‌های اخیر، دولت‌های مختلف این کشور نتوانستند هویتی ملی و مشترک ایجاد کنند. پشتون‌ها (که طالبان عمدتاً از این قوم هستند)، تاجیک‌ها، هزاره‌ها، ازبک‌ها و دیگر اقوام، درگیری‌های عمیق هویتی و رقابت برای قدرت داشته‌اند. بسیاری از پشتون‌ها که طالبان را نمایندۀ خود می‌دانستند، از حضور ضعیف یا ناکافی خود در ساختار قدرت پس از 2001 ناراضی بودند.

ج) حضور و مداخلۀ خارجی: حضور طولانی‌مدت نیروهای بین‌المللی به رهبری آمریکا در افغانستان نیز از جمله عواملی بود که احساسات ضد خارجی را در میان مردم به‌ویژه در مناطق تحت نفوذ طالبان تقویت کرد. طالبان از این موضوع به نفع خود استفاده و خود را به‌عنوان یک نیروی ملی‌گرای اسلامی و مقاوم در برابر اشغال خارجی معرفی کرد. برای بسیاری از افغان‌ها، حضور نیروهای خارجی با ارزش‌های سنتی و مذهبی آنها در تضاد بود و طالبان توانست با بهره‌گیری از این نارضایتی‌ها، خود را به‌عنوان مدافعان واقعی افغانستان و اسلام معرفی کند.

د) شکست برنامه‌های توسعه‌ای غرب: برنامه‌های توسعه‌ای که توسط ایالات متحده و سایر نهادهای بین‌المللی در افغانستان اجرا شدند، نتوانستند به اهداف مورد نظر خود برسند. فقدان زیرساخت‌ها، نابرابری در توسعۀ مناطق شهری و روستایی و عدم توانایی در بهبود وضعیت معیشتی مردم باعث شد تا بسیاری از افغان‌ها احساس کنند که دولت جمهوریت و هم‌پیمانان غربی آن به نیازهای آنها پاسخ نمی‌دهند.
پس از تشخیص بحران، اسپریگنز به سراغ ایده‌آل‌سازی می‌رود، یعنی جنبش‌ها و بازیگران سیاسی با استفاده از بحران، یک آرمان یا مدل ایده‌آل از نظم اجتماعی را معرفی می‌کنند. طالبان با بازگشت خود به‌قدرت در سال 2021، دقیقاً این فرآیند را دنبال کرد. در این مسیر چند وعدۀ اساسی داده شد:

الف) برقراری نظم اسلامی: طالبان وعده بازگشت به نظم اسلامی شریعت‌محور را دادند که در نظر آنان پاسخ مناسبی برای بحران سیاسی و اجتماعی افغانستان بود. در دیدگاه طالبان، اجرای قوانین شریعت، نظم اجتماعی و عدالت را برقرار خواهد کرد. این ایده‌آل طالبان به‌ویژه در مناطقی که دولت ناکارآمد بود و مردم از فساد گسترده خسته شده بودند، با استقبال مواجه شد.

ب) وعدۀ ثبات و امنیت: یکی از ایده‌آل‌های مهم طالبان، برقراری امنیت و پایان دادن به جنگ داخلی بود. در مناطقی که درگیری‌های نظامی و حضور جنگ‌سالاران باعث بی‌ثباتی و هرج‌ومرج شده بود، طالبان توانست با گفتمان «ایجاد ثبات و نظم»، حمایت مردم را جلب کند. در دورۀ قبلی قدرت‌گیری طالبان، هرچند رژیم آنها سخت‌گیر بود، اما توانستند در برخی مناطق نظم و امنیت برقرار کنند. این سابقه به‌عنوان بخشی از ایده‌آل طالبان برای مردم قابل قبول بود.

ج) مبارزه با نفوذ خارجی و استقلال ملی: طالبان همواره خود را به‌عنوان مدافعان استقلال افغانستان در برابر اشغال خارجی معرفی کرده‌اند. یکی از مهم‌ترین جنبه‌های گفتمان طالبان در بازگشت به قدرت، مخالفت با حضور نظامی آمریکا و هم‌پیمانان آن بود. طالبان با تأکید بر هویت اسلامی و ملی‌گرایانه، از این موضع برای جلب حمایت مردمی، به‌ویژه در مناطق سنتی‌تر و مذهبی‌تر افغانستان، استفاده کرد.

در مرحله سوم اسپریگنز معتقد است که جنبش‌ها پس از تعریف بحران و ایده‌آل‌سازی، پیشنهاد راه‌حل‌هایی برای خروج از بحران ارائه می‌دهند. طالبان نیز چنین کردند. راه‌حل طالبان برای حل بحران دولت- ملت‌سازی افغانستان شامل موارد زیر بود:

الف) اجرای شریعت اسلامی: رهبران طالبان بر این باور هستند که تنها اجرای سخت‌گیرانۀ شریعت اسلامی می‌تواند بحران‌های اخلاقی، اجتماعی و سیاسی افغانستان را حل کند. آنها معتقد هستند که بازگشت به اصول اسلامی، موجب وحدت ملی، برقراری عدالت و نظم و پایان دادن به فساد خواهد شد. اجرای شریعت، از دید طالبان، ابزار اصلی برای حل بحران مشروعیت و دولت‌سازی است.

ب) پایان دادن به جنگ داخلی: یکی از راه‌حل‌های طالبان برای پایان دادن به بحران، مهار جنگ داخلی و شکست مخالفان نظامی بود. آنها از طریق مذاکره با برخی گروه‌های مخالف و استفاده از نیروی نظامی علیه دیگر گروه‌ها، تلاش کردند تا به‌عنوان تنها نیروی مشروع در افغانستان شناخته شوند.

ج) پرهیز از وابستگی به نیروهای خارجی: رهبران طالبان به‌عنوان راه‌حلی برای حل بحران هویت و استقلال، سیاست‌هایی را مبنی بر قطع وابستگی به نیروهای خارجی و اخراج کامل آنها از کشور اتخاذ کردند. آنها در مذاکرات صلح دوحه با ایالات متحده به توافق رسیدند که نیروهای آمریکایی از افغانستان خارج شوند و طالبان پس از آن بتواند کنترل کشور را در دست بگیرد.

پس از پیاده‌سازی راه‌حل‌های پیشنهادی، اسپریگنز در مرحله چهارم به بررسی نتیجه‌گیری و بازسازی جامعه در شرایط جدید می‌پردازد. پس از بازگشت طالبان به قدرت در سال 2021، بازسازی جامعۀ افغانستان بر اساس اصول و برنامه‌های طالبان به چالش کشیده شده است.

الف) ایجاد نظم جدید: طالبان پس از به‌قدرت رسیدن تلاش کرد نظم جدیدی مبتنی بر قوانین شریعت و اجرای سیاست‌های اجتماعی سخت‌گیرانه مانند محدود کردن حقوق زنان، آزادی‌های مدنی و رسانه‌ها برقرار کند. این سیاست‌ها در برخی از مناطق باعث برقراری نظم موقت شد، اما در عین حال نارضایتی‌هایی در بخش‌هایی از جامعه، به‌ویژه در میان زنان و جوانان تحصیل‌کرده، ایجاد کرده است.

ب) چالش مشروعیت داخلی و بین‌المللی: هرچند طالبان به‌دلیل کنترل نظامی و قدرت قهری توانست به‌سرعت بر افغانستان تسلط یابد، اما مشروعیت داخلی و بین‌المللی آن همچنان با چالش مواجه است. بسیاری از افغان‌ها به‌ویژه در شهرهای بزرگ نسبت به سیاست‌های اجتماعی طالبان مقاومت می‌کنند و همچنین جامعۀ بین‌المللی به‌دلیل نقض حقوق بشر، به‌ویژه حقوق زنان، همچنان از به رسمیت شناختن رسمی طالبان امتناع می‌کند. این فقدان مشروعیت بین‌المللی منجر به انزوای اقتصادی و بحران‌های اقتصادی و انسانی در افغانستان شده است.

ج) فقدان برنامه‌های اقتصادی و توسعه‌ای: یکی از مشکلات طالبان پس از بازگشت به قدرت، عدم توانایی در ارائۀ برنامه‌های توسعه‌ای پایدار و ایجاد زیرساخت‌های اقتصادی است. نبود منابع مالی، تحریم‌های بین‌المللی و ضعف نهادی باعث شده که طالبان نتوانند به‌طور کامل نیازهای اقتصادی مردم را برآورده کنند که این موضوع خود می‌تواند منجر به بحران‌های بیشتری در آینده شود.
بنابراین، بر اساس مدل اسپریگنز، بازگشت طالبان به قدرت در سال 2021 نتیجۀ بحران‌های مزمن دولت- ملت‌سازی در افغانستان است. طالبان با تشخیص این بحران، از گفتمان اسلام‌گرایانه، مقاومت در برابر نفوذ خارجی و وعدۀ ثبات برای جذب حمایت استفاده کردند. با این حال، راه‌حل‌های پیشنهادی طالبان برای بازسازی جامعه با چالش‌های جدی مواجه است.
 
چشم‌انداز آینده
پرسشی که برای آینده افغانستان اهمیت ویژه دارد این است که آیا طالبان خواهد توانست بحران دولت- ملت‌سازی را در این کشور حل کند؟ در پاسخ باید گفت که حل بحران دولت- ملت‌سازی در افغانستان از سوی طالبان به عوامل مختلفی بستگی دارد و به دلیل پیچیدگی این بحران، توانایی طالبان در حل آن با چالش‌های عمیقی روبرو است. بحران دولت- ملت‌سازی در افغانستان نه تنها به مسائل قومیتی و مذهبی بلکه به مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و بین‌المللی نیز گره خورده است. در اینجا به بررسی نقاط قوت و ضعف طالبان در مقابله با این بحران پرداخته می‌شود.

1- نقاط قوت طالبان در مقابله با بحران دولت- ملت‌سازی
الف) وعدۀ برقراری امنیت و ثبات:
طالبان از لحاظ تاریخی موفق به ایجاد نظم و امنیت نسبی در مناطق تحت کنترل خود شده‌ است. در کشوری مانند افغانستان که با دهه‌ها جنگ و بی‌ثباتی دست به گریبان بوده، امنیت یک عنصر اساسی در فرآیند دولت‌سازی است. طالبان با اعمال قوانین سخت‌گیرانه و کنترل بر مناطق مختلف، این قابلیت را دارد که از نظر امنیتی جامعه را به‌طور موقت تثبیت کنند. در واقع، ثبات امنیتی می‌تواند بستر اولیه‌ای برای شروع دولت‌سازی ایجاد کند.

ب) گفتمان اسلامی به عنوان عامل وحدت‌بخش: طالبان با تأکید بر اسلام به‌عنوان عنصر هویت‌ساز می‌تواند از ظرفیت این گفتمان برای متحد کردن مردم استفاده کند. از آنجایی که اسلام در افغانستان جایگاه ویژه‌ای دارد و طالبان خود را به‌عنوان مدافعان اسلام معرفی می‌کند، این دیدگاه می‌تواند نقش وحدت‌بخش میان اقوام مختلف داشته باشد. طالبان به‌دنبال استفاده از گفتمان اسلامی برای ایجاد یک هویت مشترک اسلامی است تا شاید بتواند بحران هویتی را تا حدی حل کند.

ج) حمایت از استقلال افغانستان در برابر نفوذ خارجی: طالبان با مقاومت در برابر نیروهای خارجی (مانند شوروی سابق و آمریکا)، خود را به‌عنوان نیرویی ملی و مستقل معرفی کرده‌ است. این موضع‌گیری در برابر نفوذ خارجی به آن گروه مشروعیت داخلی بخشیده است. زیرا بخشی از افغان‌ها به استقلال کشور و مقاومت در برابر قدرت‌های خارجی اهمیت زیادی می‌دهند. طالبان می‌تواند از این مشروعیت برای تقویت وحدت ملی استفاده کند.

2-  چالش‌ها و محدودیت‌های طالبان در حل بحران دولت- ملت‌سازی
الف)تداوم شکاف‌های عمیق قومی و مذهبی:
افغانستان یک کشور چند قومی و چند مذهبی است و طالبان به‌طور سنتی بیشتر متکی به پشتون‌هاست. این مسئله می‌تواند منجر به تشدید تنش‌های قومی در میان اقوام غیرپشتون مانند تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ازبک‌ها شود. هرچند طالبان تلاش کرده‌ خود را به‌عنوان یک نیروی ملی معرفی کند، اما شکاف‌های قومی همچنان یک چالش بزرگ در مسیر دولت- ‌ملت‌سازی باقی مانده است. ناکامی در ایجاد یک دولت فراگیر و مشارکتی که تمام اقوام را نمایندگی کند، می‌تواند بحران دولت‌سازی را تشدید کند.

ب)محدودیت‌های گفتمان اسلامی: اگرچه گفتمان اسلامی ممکن است در سطحی بتواند نقش وحدت‌بخش داشته باشد، اما نمی‌تواند به‌تنهایی بحران هویت ملی را حل کند. اسلام به‌عنوان یک عنصر هویتی ممکن است نتواند تفاوت‌های قومی و مذهبی را به‌طور کامل پوشش دهد. همچنین، اجرای سخت‌گیرانۀ شریعت و قوانین اسلامی ممکن است باعث ایجاد مقاومت در میان بخش‌های مترقی‌تر و جوان جامعه شود، که به‌دنبال نوع دیگری از حاکمیت و مدرن‌سازی هستند.

ج)فقدان یک رویکرد جامع اقتصادی و اجتماعی: یکی از چالش‌های اصلی طالبان در دولت‌سازی، ناتوانی در ارائۀ خدمات عمومی، ایجاد نهادهای دولتی قوی و توسعۀ اقتصادی پایدار است. طالبان در دوران حکومت قبلی خود و حتی پس از بازگشت به قدرت در سال 2021 نتوانسته‌ برنامه‌های اقتصادی قابل قبولی ارائه دهد که بتواند بهبود معیشت مردم را به دنبال داشته باشد. بدون ایجاد توسعۀ اقتصادی، دولت‌سازی پایدار ممکن نخواهد بود، زیرا فقر و بیکاری می‌توانند به گسترش نارضایتی‌های اجتماعی و سیاسی منجر شوند.

د)نقض حقوق بشر و فشارهای بین‌المللی: سیاست‌های طالبان، به‌ویژه در حوزۀ حقوق زنان و آزادی‌های اجتماعی، با مخالفت گستردۀ جامعه بین‌المللی مواجه است. این موضوع منجر به انزوای بین‌المللی طالبان شده است. برای دولت‌سازی و ملت‌سازی پایدار، تعامل با جامعۀ بین‌المللی و جذب کمک‌های اقتصادی و دیپلماتیک ضروری است. طالبان در صورت ادامۀ نقض حقوق بشر و انزوای بین‌المللی، نمی‌تواند نهادهای دولتی پایداری ایجاد و یا کمک‌های لازم را برای بازسازی کشور جذب کند.

ح)ادامه درگیری‌ها و جنگ داخلی: طالبان همچنان با گروه‌های مخالف مسلح از جمله شاخه‌های مختلف داعش در افغانستان روبه‌رو است. درگیری‌های داخلی می‌تواند توانایی طالبان در برقراری نظم و ثبات بلندمدت را کاهش دهد. اگر طالبان نتواند این گروه‌ها را مهار کند، یا به راه‌حل‌های صلح‌آمیز برای پایان دادن به منازعات داخلی دست یابند، ثبات افغانستان همچنان در معرض خطر خواهد بود.

جمع‌بندی
با در نظر داشت آن چه مطرح شد، به نظر می‌رسد ظرفیت طالبان برای حل بحران دولت- ملت‌سازی به‌شدت محدود است. هرچند آنها توانایی‌هایی در برقراری نظم و ثبات موقت دارند و می‌توانند از گفتمان اسلامی برای جلب حمایت عمومی استفاده کنند، اما چالش‌های عمیقی همچون تداوم و تشدید شکاف‌های قومی، ناتوانی در ارائۀ توسعۀ اقتصادی و اجتماعی، انزوای بین‌المللی و درگیری‌های داخلی، می‌تواند توانایی آنها را برای حل بحران محدود کند. بدون اصلاحات اساسی در سیاست‌های داخلی و خارجی، به‌ویژه در زمینۀ حقوق بشر، مشارکت دادن همۀ اقوام و گروه‌ها در فرآیند دولت‌سازی و تعامل با جامعۀ بین‌المللی، طالبان احتمالاً نخواهد توانست بحران دولت- ملت‌سازی را به‌طور کامل حل کند و دولت‌سازی پایدار را محقق سازد.
انتهای مطلب/

*عضو هیأت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد
 


کد مطلب: 3850

آدرس مطلب :
https://www.iess.ir/fa/analysis/3850/

موسسه مطالعات راهبردي شرق
  https://www.iess.ir