کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

کارکرد روند دوحه در دولت‌سازی

نقش و کارکرد «روند دوحه» در دولت‌سازی طالبان

31 تير 1403 ساعت 10:42

سازمان ملل و کشورهای شرکت‌کننده در «روند دوحه»، از یک سو تعامل با طالبان را به‌عنوان یک اصل و هدف اساسی مطرح می‌کنند و از سوی دیگر خواهان تشکیل دولت فراگیر توسط طالبان هستند. در حالی که در صورت فعال بودن گزینۀ تعامل کشورها با طالبان به عنوان «یک واقعیت» و حاکم مطلق افغانستان، دیگر ابزار فشار مؤثری برای ضرورت تشکیل دولت فراگیر و توزیع قدرت سیاسی بر طالبان وجود ندارد.

با این نگاه، روند دوحه به فرض دوام، فعلاً در یک مرحلۀ ابتدایی قرار دارد و این بازی سیاسی جدید غرب در موضوع افغانستان، به مرحله‌ای نرسیده است که طالبان را به تشکیل یک دولت ملی و همه‌شمول و مطابق با الزامات حقوق بین‌الملل وادار و یا اقناع کند.


مطالعات شرق/

عبدالرحیم کامل*

مقدمه
بررسی رفتارشناسی کشورهای منطقه و فرامنطقه را در قبال حاکمیت مجدد طالبان نشان می‌دهد که تمام کشورها، تعامل با حکومت طالبان را در اولویت رفتارهای سیاست ‌خارجی خود قرار داده‌اند. نظم شکنندۀ موجود، کشورها را وادار ساخته تا نسبت به سیاست خارجی خود رویکرد و رفتار واقع‌گرایانه را در پیش گیرند. در این رویکرد واقع‌گرایانه، حکومت طالبان به عنوان قدرت مسلط و حاکم در افغانستان، تنها بازیگر بالفعل در میدان افغانستان به حساب می‌آید که از توانایی نسبی تعامل و تهدید در قبال کشورها برخوردار است. از این رو، منافع ملی کشورها ایجاب می‌کند که تعامل با طالبان را بر هر شیوۀ‌ رفتاری دیگری، ترجیح دهند.

با این رویکرد، این سئوال مطرح است که چرا کشورها وارد تعامل رسمی با حکومت طالبان نمی‌شوند؟ تعامل عمل‌گرایانه با حکومت طالبان با منافع کشورها همسویی دارد، ولی تعامل رسمی ممکن است با منافع بلندمدت کشورها، سازگاری نداشته باشد. زیرا سازوکار‌ و الزامات تعامل رسمی میان حکومت طالبان و کشورها تاکنون ساخت‌سازی نشده است. تلاش‌های مشترک کشورهای منطقه و فرامنطقه در راستای دست‌یابی به سازوکارهایی است تا بتواند زمینه و الزامات تعامل رسمی بین حکومت طالبان و جامعۀ جهانی را فراهم کند. گمشدۀ‌ اصلی در این میان، فقدان تعامل میان حکومت طالبان و کشورها برای تشکیل دولت ملی در افغانستان است وگرنه با ایجاد دولت ملی در افغانستان، تقریباً تمام زمینه‌ها و الزامات لازم برای تعاملات رسمی و پویا، میان افغانستان و جامعه جهانی فراهم می‌شود. در این مطلب، با نگاهی واقع‌بینانه به «روند بین‌المللی دوحه» برخی زوایای این موضوع بررسی شده است. 
 
مهمترین چالش سیاسی حکمرانی طالبان
این یک واقعیت است که اکنون حکومت طالبان به قدرت بلامنازع در افغانستان تبدیل شده است. به عبارت دیگر، تمام میدان و نمایش قدرت، در اختیار قدرت نظامی و سیاسی طالبان است. مخالفان طالبان تقریباً فاقد قدرت میدان و دیپلماسی‌ هستند. با این نگاه، تمام قدرت و فرصت‌های لازم برای ترسیم یک آیندۀ پویا و پایدار برای افغانستان در دستان طالبان است. چالش اصلی فراروی حکومت طالبان، نبود درک و یا اراده، برای ساخت یک ساختار باز و پویا است. 
در فقدان یک ساختار باز و پویا، تمام فرصت‌ها و حتی امکانات و ظرفیت‌های بازمانده از تحولات دو دهۀ اخیر، ضایع خواهد شد. ترسیم یک سیستم پویا و کارآمد تنها در قالب و ساختار یک دولت ملی میسر و ممکن است. حکومت طالبان با گذشت سه سال از تصاحب قدرت در افغانستان، نتوانسته است از دایرۀ حکمرانی کلاسیک/سنتی عبور کند و به تشکیل یک دولت فراگیر مدرن و ملی در افغانستان تن دهد. به نظر می‌رسد، در فقدان یک دولت ملی، طالبان قادر نخواهد شد با نظام بین‌المللی وارد تعامل گسترده و معنادار شود و متقابلاً تعامل کشورها با طالبان نیز در یک سطح محدود و مقطعی باقی خواهد ماند.
دوام این وضعیت، به منافع در هم تنیدۀ کشورها در دنیای جهانی شدۀ امروز آسیب می‌زند و افغانستان بیشتر از همه آسیب خواهد دید. این مهم، کشورهای همسایه و منطقه را ترغیب می‌کند تا در راستای شکل‌گیری یک دولت ملی و مدرن در افغانستان وارد تلاش‌های مشترک شوند. در همین راستا، قطب فرامنطقه‌ای به رهبری آمریکا و غرب نیز تلاش دارد تا دولت همسو با منافع غرب در افغانستان ایجاد شود.
 
تلاش‌های بی‌فرجام برای دولت‌سازی جدید طالبان
افغانستان تقریباً از نیمه 1350 شمسی به بعد، فاقد دولت ملی شد. طرح بن (2001) با تمام نواقصش اولین الگوی تلاش بین‌المللی برای ساخت دولت ملی در افغانستان بود. حضور نظامی و نوع سیاست‌های آمریکا در افغانستان و منطقه و عوامل مختلف داخلی، باعث سقوط این نظم سیاسی در سال 1400 خورشیدی شد. شرایط کنونی نشان می‌دهد که طرح بن، با آن ماهیت خاصش، دیگر فرصتی برای بازتکرار ندارد.

دومین طرح برای تشکیل دولت ملی در افغانستان پروسۀ «گفتگوهای صلح دوحه» بود. مطابق توافقنامۀ سیاسی آمریکا و طالبان، می‌بایست نظام جمهوری، جناح طالبان و احزاب جهادی افغانستان وارد گفتگوهای صلح بین‌الافغانی برای تشکیل دولت جدید در افغانستان شوند. اکنون، حکومت طالبان معتقد است که با سقوط نظام جمهوریت، یک ضلع مهم مذاکره بین‌الافغانی از بین رفته است و طالبان نیز دیگر برای آغاز این گفتگو تکلیفی ندارد. گرچه آمریکا هنوز به لزوم عمل به این تعهدات تأکید دارد، اما واقعیت این است که عملاً دیگر هیچ زمینه‌ای برای از سرگیری این روند وجود ندارد.

سومین الگوی تلاش برای ایجاد زمینه و تشویق طالبان برای تشکیل دولت ملی و فراگیر در افغانستان، روند منطقه‌ای «فرمت مسکو» است. اعضای فرمت مسکو در هر نشست مشترک منطقه‌ای، به موازات تأکید برای تعامل با طالبان به شکل‌گیری دولت‌فراگیر در افغانستان نیز تأکید کرده‌اند. به رغم عدم اجابت طالبان، بازهم کشورهای منطقه – حداقل تاکنون - نه از این مطالبه خود عقب نشینی کرده و نه از تاکید بر آن ناامید شده‌اند.

چهارمین الگوی تلاش برای شکل‌گیری یک دولت رسمی در افغانستان، «روند دوحه» به میزبانی دبیرکل سازمان ملل متحد است. فحوای گزارش سینرلی اوغلو گزارشگر ویژۀ دبیرکل سازمان ملل از افغانستان و پیشنهادهای وی به عنوان «نقشۀ راه آیندۀ افغانستان» دلالت بر این دارد که سازمان‌ملل با سلسله‌ نشست‌های دامنه‌دار دوحه، تلاش دارد راه را به سوی ترسیم یک دولت رسمی در افغانستان هموار کند.

تعیین نمایندۀ ویژۀ دبیرکل سازمان ملل برای دیپلماسی یا موضوع جنگ و صلح افغانستان، به منزله ورود مشروع دبیرکل سازمان ملل در پروسۀ دولت‌سازی آینده برای افغانستان، قابل تلقی و تفسیر است. اگر گزینه‌های چون «تعامل جهان با افغانستان تحت حاکمیت طالبان»، «خروج افغانستان از انزوا»، «تأمین حقوق اساسی زنان» و «تشکیل دولت فراگیر» را در ساختار«نقشۀ راه» سینیرلی اوغلو کنارهم قرار دهیم، می‌توانیم بگوییم که اولویت‌ اساسی مورد نظر دبیرکل سازمان ملل و نمایندۀ ویژه را همانا ترسیم دولت رسمی و فراگیر در افغانستان شکل می‌دهد. این منظور برای حکومت طالبان و کشورهای ذی‌دخل در قضایای افغانستان نیز واضح و مبرهن است. به همین دلیل است که حکومت طالبان با تعیین نمایندۀ ویژۀ مورد نظر دبیرکل سازمان ملل تاکنون کنار نیامده است و کشورهای مختلف نیز به این مسئله حساسیت نشان داده‌اند.
به نظر می‌رسد، با توقف گفتگوهای صلح مورد نظر آمریکا در دوحه (1400)، دولت آمریکا در تلاش است این بار با سناریوی جدید، دولت مورد نظر خود را در قالب «روند دوحه» در افغانستان مهندسی کند.
 
 ناکارآمدی «روند دوحه» در راستای دولت‌سازی طالبان
شواهد و قراین نشان می‌دهند که روند دوحه به میزبانی سازمان ملل و حمایت آمریکا، به احتمال زیاد موفق به اثرگذاری بر روند دولت‌سازی در افغانستان نخواهد شد. زیرا به لحاظ تئوریک، روند دوحه در قبال شکل‌گیری دولت جدید در افغانستان، رویکردی مبهم و سردرگم دارد. اعتراض طالبان هم در این مورد، کاملا به جا به نظر می‌رسد. روند دوحه تاکنون نتوانسته هیچ مختصاتی برای تغییر در روند دولت‌سازی در افغانستان ارائه کند. به نظر می‌رسد، در افغانستان کنونی به‌رغم ارجحیت ایدۀ «حکومت فراگیر» از زاویۀ منافع و ارزش‌های سیاسی و اجتماعی ملی و منطقه‌ای، از منظر عملیاتی و کارکردی، «دولت فراگیر» توصیه شده برای حکومت طالبان از سوی برخی کشورها، ماهیتاً فاقد جوهر بقا و ماندگاری است؛ اصولاً چنین دولتی قابلیت همسویی و سازگاری با محیط خود را ندارد. زیرا در تئوری دولت فراگیر، فقط مهره‌های گروه‌ها در ساختار دولت حضور دارند و اراده و رأی مردم عملاً در این نوع دولت، نقش و جایگاهی مستقیم ندارند.

در ساختاری که تنها مهره‌های بازیگران سیاسی با عنوان نیابت از مردم امتیاز بگیرند، هیچ انگیزه‌ی برای توده مردم در راستای حمایت از این نوع دولت، به وجود نخواهد آمد. در چنین وضعیتی فاصله میان تودۀ مردم و ساختار دولت همچنان به صورت یک گسل پنهان اما بسیار قدرتمند و خطرناک باقی خواهد ماند. علاوه بر وجود ابهام در مفهوم دولت فراگیر، روند دوحه به صورت واضح نتوانسته برای ترسیم نظم سیاسی آیندۀ افغانستان، انتخابات و رأی مردم را به‌عنوان دو عنصر الزامی مطرح کند. از این رو، ایدۀ تشکیل دولت فراگیر تاکنون در یک فضای مبهم و پیچیده، معلق و ناکام مانده است.

علاوه براین، روند دوحه حتی به فرض تعیین نمایندۀ ویژه برای افغانستان، گامی تعیین کننده به سوی تشکیل دولت ملی و منتخب در افغانستان برنخواهد داشت، زیرا سازمان ملل حتی با وجود نمایندۀ خاص نتوانست در دهۀ شصت و هفتاد به تشکیل دولت ملی با مشارکت تمام احزاب جهادی در افغانستان موفق شود.

عدم باور نظام‌های سیاسی به توزیع قدرت سیاسی در سطوح اجتماعی و فقدان مشارکت عمومی، همواره باعث انحصار قدرت در افغانستان شده است. اگر رفتارشناسی طالبان با رویکرد جامعه‌شناختی مورد مطالعه قرار گیرد، به وضوح قابل اثبات است که انحصار قدرت، نوعی نوستالوژی (آرزومندی عاطفی) سیاسی برای طالبان است و علاوه بر این، طالبان انحصار قدرت را تنها عامل بقای خود می‌داند. در دو دهۀ اخیر اشتباه راهبردی این بود که آمریکا، زمینه را برای قدرت مطلق طالبان در افغانستان فراهم کرد و اکنون طالبان با این حاکمیت مطلق، توزیع قدرت با دیگران را امری منطقی و ضروری نمی‌پندارد.

عامل مهمی دیگری که احتمالاً باعث عدم موفقیت «روند دوحه» در امر دولت‌سازی در افغانستان می‌شود، مخالفت افکار عمومی افغانستان با نسخه‌های بیرونی و وارداتی است. تدوین دولت جمهوری در بن (2001) و دخالت آشکار آمریکا در دوره‌های مختلف انتخابات‌ ریاست جمهوری در افغانستان، عملاً دولت کابل را به‌عنوان یک دولت دست نشانده، جلوه داد.
 
جمع‌بندی
تجربه‌های تلخِ افغانستان نشان می‌دهند که قدرت‌های حاکم و بلامنازع در این کشور، هیچ‌گاه بدون اعمال فشار، حاضر به توزیع قدرت نشده‌اند. در حال حاضر، طالبان حاکم مطلق در افغانستان است و دستگاه ادراکی طالبان هر نوع استدلال را برای توزیع قدرت، فاقد دلیل منطقی تلقی می‌کند و یا اصلا نمی‌تواند ضرورت توزیع قدرت را درک کند. از سوی دیگر مخالفان نظامی و سیاسی طالبان، فعلاً از ابزار فشار قدرتمند و مؤثر برای اقناع طالبان برای توزیع قدرت سیاسی برخوردار نیستند.

با همین نگاه، سازمان ملل و کشورهای شرکت‌کننده در «روند دوحه»، از یک سو تعامل با طالبان را به‌عنوان یک اصل و هدف اساسی مطرح می‌کنند و از سوی دیگر خواهان تشکیل دولت فراگیر توسط طالبان هستند. در حالی که در صورت فعال بودن گزینۀ تعامل کشورها با طالبان به عنوان «یک واقعیت» و حاکم مطلق افغانستان، دیگر ابزار فشار مؤثری برای ضرورت تشکیل دولت فراگیر و توزیع قدرت سیاسی بر طالبان وجود ندارد.

با این نگاه، روند دوحه به فرض دوام، فعلاً در یک مرحلۀ ابتدایی قرار دارد و این بازی سیاسی جدید غرب در موضوع افغانستان، به مرحله‌ای نرسیده است که طالبان را به تشکیل یک دولت ملی و همه‌شمول و مطابق با الزامات حقوق بین‌الملل وادار و یا اقناع کند.
انتهای مطلب/

*کارشناس افغانستانی


کد مطلب: 3770

آدرس مطلب :
https://www.iess.ir/fa/analysis/3770/

موسسه مطالعات راهبردي شرق
  https://www.iess.ir