نقش و جایگاه مذاکره سیاسی در دستگاه فکری و تصمیمگیری حکومت طالبان
با این که چارچوب مشخصی وجود ندارد که مبتنی بر آن مبانی فکری – ایدئولوژیک طالبان در خصوص مذاکره را از آن استنباط کرد اما با توجه به این که طالبان رفتارهای خود را منتسب به دین اسلام میدانند، در خصوص «مذاکره» نیز به صورت اعلامی عملکرد خود را مبتنی بر اصولی میخوانند که اسلام وضع کرده است. بر این اساس در مواردی که از سوی اسلامی خطوط قرمز مسلمانان بیان شده، طالبان اصل را بر عدم انجام مذاکره گذاشته است. به نظر طالبان، اصولی از جمله حفظ عزت مسلمین، عدم سلطه کفار بر مسلمین، عدم داشتن روابط دوستانه با دشمنان اسلام که همه تقریباً بر قاعده «نفی سبیل» مبتنی هستند، غیر قابل تخطی میباشند. اما از جانب دیگر، طالبان اصل مذاکره را نفی نکرده و بر اساس آیات و سیره پیامبر، مذاکره را بهعنوان یکی از وسایل تحصیل اهداف مشروع و اسلامی خود پذیرفته و این گروه عملاً مذاکره را ابزاری سیاسی برای تأمین اهداف خود دانسته و از آن استفاده کرده است.
مطالعات شرق/
میراحمد مشعل*
بروز اختلاف و تضاد و تبدیل شدن آن به منازعه و جنگ یک امر معمول بوده و حتی شاید بتوان گفت که جزئی از زندگی طبیعی انسانها است. از سویی دیگر، هیچ منازعهای در تاریخ بشر، پایدار و دوامدار نبوده است. اختلافها و منازعات یا از طریق جنگ یکسره شده و به صورت یکجانبه به نفع یکی از طرفهای درگیر خاتمه یافته یا این که انسانها به واسطه خرد و منطق، منازعات خود را از طریق گفتگو که به لحاظ مفهوم شناسی «مذاکره» خوانده میشود حل و فصل میکنند.
در این نوشتار در مورد اینکه مذاکره چیست و چه انواعی دارد و طالبان بهعنوان یک گروه سیاسی- نظامی چه رویکردی نسبت به آن داشته است و اینکه مذاکره در تغییر افکار و رفتار این گروه چه تأثیرهای احتمالی داشته و علاوه بر آن در مورد این که بررسی مذاکرات طالبان در سطوح داخلی و خارجی، چه چیزهایی را نشان میدهد، تاملی شده است و به فراخور رویکرد طالبان نسبت به مذاکره، الگوی مذاکراتی نیز برای این گروه ارائه میشود.
مفهوم شناسی مذاکره
مذاکره به لحاظ لغوی در فرهنگهای فارسی به مکالمه، گفتگو و گفتگوی دو طرفه معنا شده است. در لغتنامههای انگلیسی هم مذاکره به معنای چانهزدن، جرح بحث و گفتگو، توافق، مبادله، معامله و نقد کردن آمده است.
به لحاظ اصطلاحی، مذاکره را میتوان هر نوع گفتگوی میان دو شخص یا دو گروه برای تشخیص خواستهها، اولویتبندی آنها، بحث روی آنها و توافق بر سر آنها دانست.
ناظر به این برداشت، از انواع معاملات روزانه مردم گرفته تا مسائل کلان اقتصادی یا سیاسی را میتوان ذیل مذاکره تعریف کرد. به صورت دقیقتر مذاکره گفتگویی بین دو یا چند طرف برای حل نقاط اختلاف، به دست آوردن مزیت برای یک فرد یا جمع، یا دستیابی به نتایجی برای تأمین منافع مختلف است. اما در بعد سیاسی، مذاکره به روش و یا فرایندِ دیپلماتیکِ دو جانبه یا چندجانبۀ گفتگومحور گفته میشود که نمایندگان طرفهای درگیر (گروهها یا کشورها) از آن بهره میگیرند تا از طریق تماس مستقیم، به حل و فصل موضوعهایی که ایجاد نگرانی متقابل میکند بپردازند و یا از طریق آن اقدام به پایان دادن به اختلاف منازعهبرانگیز یا جنگی کنند که راهحل نظامی نداشته یا طرفهای درگیر در آن، طریق نظامی را کنار گذاشتهاند.
اگر تمام تعاریف موجود از مذاکره شاخصیابی شود به صورت کلی پنج شاخص در یک مذاکره باید وجود داشته باشد: وجود حداقل دو طرف درگیر در آن؛ وجود تعارض بین خواستهها و نیازهای دو یا چند طرف؛ مشارکت طرفها در مذاکره بر اساس انتخاب خود آنها، چند مرحلهای بودن فرایند مذاکره و آماده بودن طرفها برای داد و ستد یا امتیازدهی و امتیازگیری و یا توافقی که رضایت دو یا چند طرف در آن محرز شده باشد.
انواع و اقسام مذاکره
مذاکره در زمینههای مختلف میتواند اشکال و انواع گوناگونی داشته باشد. انواع مذاکره را میتوان در طیف وسیعی از برگزاری کنفرانسهای بین اعضای سازمان ملل برای ایجاد هنجارها و قوانین بینالمللی و جلسات بین دو طرف درگیر برای پایان دادن به یک درگیری نظامی دستهبندی کرد. بعضاً مذاکره را به دو صورت کلی، مذاکره مبتنی بر رقابت (توزیعی) و مذاکره مبتنی بر تعامل (یکپارچه) تقسیم میکنند. مذاکره توزیعی که با رویکرد برد - باخت انجام میشود و معمولاً برای تقسیم یک منبع محدود و ثابت مثل پول و امکانات صورت میگیرد به نوعی از مذاکره گفته میشود که هر طرف تلاش میکند تا به حداکثر امتیاز دست پیدا کند که نتیجه منطقی آن سلب امتیاز طرف مقابل خواهد بود. اما مذاکره یکپارچه که با رویکرد برد - برد انجام میشود به مذاکرهای گفته میشود که طرفین مذاکره در تلاش برای رسیدن به راهحل سودمند دوجانبه هستند. به بیانی دیگر در این نوع مذاکره نگاه طرفین به موضوعِ موردِ نظر، سیال و انعطافپذیر بوده و امکان برد هر دو جانب در آن بیشتر متصور است.
مذاکره انواع مختلف دیگری هم دارد که میتوان به این موارد اشاره کرد؛ مذاکره اصولی (نوعی چانهزنی که طرفین برای رسیدن به توافق از آن استفاده میکنند)، مذاکره تیمی (نوعی از مذاکره که در آن افراد زیادی برای رسیدن به توافق با یکدیگر چانهزنی میکنند)، مذاکره چندجانبه (نوعی از مذاکره که در آن بیش از دو طرف برای رسیدن به توافق تلاش میکنند) و مذاکره تهاجمی (نوع دیگری از مذاکره که در آن طرفین فقط به دنبال دستیابی به منافع خود هستند، دستهبندی شده است. همچنین اگر مذاکره با دخالت طرف ثالث تقسیمبندی شود در آن صورت به مذاکره از طریق مساعی جمیله، مذاکره از طریق میانجیگری و مذاکره از طریق سازش، تقسیمبندی میشود.
در مذاکره از طریق مساعی جمیله طرف ثالث بدون دخالت در روند مذاکره صرفاً برای طرفهای درگیر فضا و زمینه مذاکره را فراهم میکند. در مذاکره از طریق میانجیگری طرف سوم با دخالت در روند مذاکره تلاش میکند مواضع طرفهای درگیر را به هم نزدیک کند و در مذاکره از نوع سازشگری طرف سوم پس از بررسی مسئله مورد اختلاف و احراز حقایق، شرایط حل و فصل دعوا را ارائه میدهد و پس از آن به عهده طرفهای درگیر است که آن را بپذیرند یا نه.
شرایط مذاکره
قدر مسلم آن است که هیچ مذاکرهای بدون این که شرایط مذاکره فراهم شده باشد انجام نمیپذیرد. به صورت کلی تحقق چهار شرط اساسی برای به موفقیت رسیدن یک مذاکره بخصوص از نوع سیاسی آن لازم است.
۱. به رسمیت شناختن هر یک از طرفها توسط طرف دیگر.
۲. انگاشتن مذاکره به عنوان تنها راهحل
۳. حاضر بودن طرفها برای داد و ستد یا باور به وجود نفع مشترک میان طرفها
۴. ذیصلاح بودن نمایندگان طرفها
جایگاه مذاکره در مبانی فکری – ایدئولوژیک طالبان
با این که هیچ چارچوب مشخصی وجود ندارد که مبتنی بر آن مبانی فکری – ایدئولوژیک طالبان در خصوص مذاکره را از آن استنباط کرد اما با توجه به این که طالبان تمام کردارها و رفتارهای خود را منتسب به دین اسلام دانسته و همواره اعمال خود را بر دستورات قرآن و سیره پیامبر گرامی مطابق میدانند در خصوص مذاکره نیز به صورت اعلامی عملکرد خود را مبتنی بر اصولی میخوانند که خداوند و پیامبر (ص) وضع فرمودهاند. بر این اساس در مواردی که از جانب خداوند خطوط قرمز مسلمانان بیان شده، طالبان اصل را بر عدم انجام مذاکره گذاشته است. به نظر طالبان، اصولی از جمله حفظ عزت مسلمین، عدم سلطه کفار بر مسلمین، عدم داشتن روابط دوستانه با دشمنان اسلام که همه تقریباً بر قاعده «نفی سبیل» مبتنی هستند، غیر قابل تخطی هستند. اما از جانب دیگر، طالبان اصل مذاکره را نفی نکرده و بر اساس آیات و سیره پیامبر، مذاکره را بهعنوان یکی از وسایل تحصیل اهداف مشروع و اسلامی خود پذیرفته و این گروه عملاً مانند هر گروه و یا جریان سیاسی – نظامی مذاکره را ابزاری سیاسی برای تأمین اهداف و مقاصد خود دانسته و از آن استفاده کرده است.
جدا از این مبانی فکری که تقریباً به عنوان اصول مذاکره ناپذیر توسط تمام جریانهای اسلامی لحاظ میشود، در نظام فکری - ایدئولوژیک طالبان مذاکره جایگاه پایینتر از رسیدن به هدف از طریق ابزار سخت یا همان نبرد مسلحانه دارد. طالبان با الگوبرداری از آیات جهاد که در قرآن کریم آمده است، بدون متناظر ساختن آنها با اوضاع و احوال دنیای امروزی، تنها وسیله مشروع برای نیل به اهداف خود را جهاد مسلحانه میداند. طالبان در طول تاریخ حیاتِ مبارزاتیِ تقریباً سی سالۀ خود، کمتر به روشی غیر از نبرد مسلحانه اندیشیده است. زمانی که این گروه در سال 1995 به دروازههای کابل رسید، علیرغم این که حکومتی اسلامی در کابل مستقر بود، طالبان نخواست از راه مذاکره با آن وارد شود و خواهان تسلیم شدن بیقید و شرط آن شد. در مراحل بعدی نیز به درخواستهای مکرر جبهه اتحاد شمال، اعتنایی نکرده و رویکرد نظامی را برای حل قضیه در پیش گرفت. پس از سال ۲۰۰۱ نیز طالبان به درخواستهای مکرر و بستههای پیشنهادی صلحجویانه حکومت افغانستان وقعی نگذاشت و با آمریکاییها نیز به صورت مشروط حاضر به مذاکره با رویکرد توزیعی (برد- باخت) شد و در نتیجه و سرانجام هم قضیه یکسره به نفع طالبان حل شد.
در همپوشانی با این امر که نظام فکری و ایدئولوژیک طالبان جهادمحور بوده و در آن، به مذاکره به عنوان امری درجه دوم نگریسته میشود، دستگاه فکری این گروه بر اصول دیگری نیز استوار است که تأمل بر آنها کمک میکند تا مبانی بنیادین فکری این گروه در خصوص مذاکره بهتر شناخته شود.
اولین موردی که حدود و ثغور مذاکره و جایگاه آن را در دستگاه فکری و ایدئولوژیک طالبان مشخص میکند، نوع برداشتی است که این گروه از نظام اسلامی و چارچوبهای آن دارد. در تفکر طالبان نظام اسلامی مبتنی است بر «امارت اسلامی» که در رأس آن امیرالمؤمنین قرار دارد. با توجه به جایگاه ویژه امیرالمؤمین، تنها کسی که تشخیص میدهد که درباره چه چیزی و تا چه حد مذاکره صورت گیرد، شخص امیرالمؤمنین است. طبیعتاً قبل از هر موضوعی آنچه غیر قابل مذاکره دیده میشود، نوعیت نظام (امارت اسلامی) است زیرا این نظام است که به امیرالمؤمنین به عنوان تصمیمگیر درجه یک، صلاحیت عام و مطلق داده است. دومین امری که در نظام فکری طالبان غیر قابل مذاکره است، جایگاه امیرالمؤمنین و صلاحیتهای او است. در دستگاه فکری و سیاسی طالبان جایگاه و صلاحیتهای امیرالمؤمنین که به اعتبار تاریخ دوره خلفای راشدین مشروعیتسازی شده، از مواردی است که هیچ یک از اعضای طالبان حق مذاکره در مورد آن را ندارد. سایر موارد غیرقابل مذاکره یا مذاکرهپذیر را امیرالمؤمنین و حلقه رهبری نزدیک به وی مشخص میکنند که از آن جمله میتوان به مذاکره با آمریکا اشاره کرد.
نقش مذاکرات سیاسی در تغییر افکار و رفتار طالبان
طبیعتاً مذاکره به منظور ایجاد تغییر در طرفها انجام میشود. همین که یک طرف حاضر به مذاکره با مدعی خود میشود، به این معنا است که پذیرفته است از طرف مقابل تأثیر بپذیرد. طالبان نیز از این قاعده مستثناء نبوده و رگههایی از تغییر افکار و رفتار را میتوان در افراد این گروه ناشی از درگیر بودن در امر مذاکره مشاهده کرد. مبتنی بر این نگاه، طالبان که از دهه دوم مبارزه خود علیه حضور آمریکا در افغانستان، رویکرد مذاکره را پیش گرفت، شاهد تغییرات چشمگیری در سطوح گوناگون خود بود. از جمله کسانی که بیشترین تغییر را در افکار و رفتار آنها میتوان سراغ گرفت، در گام اول کسانی هستند که عملاً درگیر مذاکره بوده و به این منظور با نمایندگان کشورها، سازمانها و گروههای دیگر نشستهای مکرر داشتهاند. این طیف که آنها را اصطلاحاً طالبان سیاسی میخوانند، در نتیجه سفرها و نشست و برخاستها با طیفهای متنوعی از مذاکرهکنندگان کشورهای دیگر، دارای دیدگاههای منعطف شدهاند. متأثر از پخش گزارشهای مذاکرات طالبان سیاسی که از طریق رسانهها و شبکههای اجتماعی نشر میشد، طیف دیگری از طالبان که عمدتاً جنگجویان و افراد رده پایین این گروه بودند نیز دچار نوعی از تغییر فکر شده و از شدت و حِدّت دیدگاههای قبلی آنها کاسته شد.
با وصف این که در تلطیف دیدگاهها و رفتارهای ردههایی از طالبان، مذاکره نقش خود را داشته است اما این بخش ماجرا صرفاً شامل آن بخشی از طالبان میشود که در تصمیمگیریهای اساسی نقش ثانوی را دارند یا حتی صرفاً انتقالدهنده پیام به سطوح بالا هستند. لایه «سخت» و انعطافناپذیر طالبان که بخش رهبری این گروه را شامل میشود و عمدتاً بهدور از انظار عمومی بهسر میبرند، کمترین تأثیر را از مذاکرات پذیرفتهاند و حتی میتوان گفت که مذاکرات سیاسی هیچ رخنهای در دیدگاهها و رفتارهای آنها نداشته و بیاثر بوده است. این طیف از طالبان که شامل رهبر و هسته مرکزی تصمیمگیری این گروه میشود، کمافیسابق بر دیدگاهها و اصول اولیه گروه باقی مانده و از عامل مذاکره تاثیری نپذیرفتهاند.
بررسی مذاکرات سیاسی حکومت طالبان
با این که طالبان در مواردی اصل را بر مذاکره گذاشته است اما رویکردهای مذاکراتی که این گروه برگزیده به فراخور طرف مقابل، متفاوت بوده است. به این معنا که مذاکرات این گروه در مقابل داخلیها و خارجیها متفاوت از هم بوده است که در ادامه به آن پرداخته میشود.
الف: مذاکره داخلی: طالبان از همان ابتدای ظهور در عرصه سیاسی- نظامی افغانستان، هیچگاه طرفها و گروههای داخلی را طرف مشروع مذاکراتی خود حساب نکرده است. چنانچه پیشتر هم اشاره شد، این گروه در دهه ۱۹۹۰ که ابتدا در مقابل دولت اسلامی مستقر در کابل و سپس در مواجهه با جبهه موسوم به اتحاد شمال قرار گرفت، هیچ گاه حاضر به پذیرش آنها به عنوان طرف مشروع مذاکرات نشد. بعداً با تشکیل نظام جمهوری در افغانستان تحت حمایت آمریکا، تا لحظه سقوط نظام جمهوریت، زیر بار شناسایی آن به عنوان حکومت و نماینده مردم نرفت و حاضر به مذاکره با آن هم نشد. هر چند طالبان در سال آخر جمهوریت دیدارهایی با نمایندگان حکومت و در مواردی با سایر جناحها و احزاب داشت، اما طالبان همواره این دیدارها را نه برای انجام مذاکره بلکه تحت عنوان دیدار و گفت و شنود با مخالفین انجام داد. زیرا طبق تعریفی که طالبان با اطلاق نام «اداره کابل» بر حکومت افغانستان، از آن حکومت داشت، جمهوریت یک اداره دستنشانده فاقد صلاحیت لازم برای طرف مذاکره بودن، تلقی میشد.
این که چرا طالبان هیچگاه گروههای داخلی را طرف مذاکره و معامله قرار نداد، به رویکرد و تعریف این گروه از گروهها داخلی افغانستان برمیگردد. در دهه ۱۹۹۰ طالبان دولت اسلامی و سپس جبهه مقاومت تشکیل شده توسط بقایای آن دولت، با مشارکت دیگر احزاب و تنظیمها را تحت عنوان «عناصر شر و فساد» شناخته که باید از میان برداشته شوند. طبیعی است که نوع نامگذاری طالبان بر طرف مقابل خود، از آن طرف، سلب مشروعیت کرده و دیگر طرف مقابل طالبان، بهعنوان یک طرف مشروع و دارای موضع، قابل بحث نبود. در دوران جمهوریت نیز طالبان با دستنشانده خواندن حکومت افغانستان آن را فاقد صلاحیت لازم برای مذاکره دانست و همواره تأکید داشت که باید با طرف اصلی یعنی آمریکا مذاکره کرد.
در وضعیت پسا نظام جمهوری که طالبان دوباره به عنوان حکومت در افغانستان به قدرت رسید، هیچ گروه داخلی از جمله جبهه موسوم به مقاومت را بهعنوان طرف مشروع خود مورد شناسایی قرار نداده است. طالبان با مفهومسازی «بغاوت»/ شورش، بر هر نوع مقابله گروههای داخلی علیه خود را غیر شرعی دانسته و راه سرکوب آنها برای خود را هموار کرده است. مشخص است که طالبان با چنین مفهومسازی، راه هر گونه مذاکره با دیگران را بر روی خود بسته است؛ مطابق به اصول شرعی، باغیها/ شورش کنندگان، مادامی که دست از بغاوت برندارند، جائزالقتل شناخته میشوند.
ب: مذاکره خارجی: برخلاف رویکرد طالبان در مقابل گروههای داخلی، تعامل طالبان با طرفهای خارجی طور دیگری بوده است. طالبان با آمریکا بیشتر از هر طرف دیگری حاضر به مذاکره شد. البته لازم به ذکر است که درباره موضوع مذاکره که «خروج کامل نیروهای خارجی از افغانستان» بود، از ابتدا تا انتهای مذاکره کوچکترین تغییری در موضع طالبان ایجاد نشد. در واقع طالبان همچنان که در میدان هیچ گاه کوتاه نیامد و حتی در طول مذاکرات از شدت و حِدّت آن نکاست، در میز مذاکره نیز با رد هر گونه پیشنهاد آمریکاییها برای معامله بر سر خروج خود از افغانستان، تا آخر، موضع قاطع خود را حفظ کرد. جدا از بحث مذاکرات طالبان با آمریکاییها این گروه با کشورهای دیگر نیز حاضر به مذاکره بود. دلیل این امر این بود که طالبان از مذاکرات خود با دیگر کشورها اولاً به عنوان اهرم فشار علیه آمریکاییها استفاده میکرد و ثانیاً با استفاده از مذاکره در پی عادیسازی روابط خود با کشورهای دیگر بود. پس از تصرف کابل و تشکیل حکومت، توسط طالبان، حکومت این گروه مبتنی بر اصل دولت بودن، مذاکره را به عنوان ابزاری برای تحصیل منافع دولت افغانستان به عنوان تنها ابزار کارآمد در دستور کار سیاست خارجی خود قرار داد.
جمعبندی و ارائه یک الگوی مذاکره برای سطوح داخلی و خارجی
با این که در دستگاه فکری – ایدئولوژیک طالبان، مذاکره نقش پایینتری نسبت به ابزار نظامی این گروه دارد اما همان طور که اشاره شد، این گروه به فراخور وضعیت کلی و ویژگی طرف مقابل، ابزار متناسب با آن را به کار میگیرد. چنین رویکرد عملگرایانهای هر چند در گذشته توانسته بهنحوی به تأمین اهداف طالبان به صورت حداکثری کمک کند، اما در شرایط کنونی که طالبان به عنوان حکومت افغانستان عرض اندام کرده است، ممکن است قابل استفاده نباشد. این امر بخصوص در قبال کشورهای دیگر تقریباً غیرممکن است. حتی در قبال گروههای داخلی، طالبان در قامت یک حکومت نمیتواند در مقابل خواستهای مشروع آنها از گزینه زور استفاده کند. شرایط امروز و فردای افغانستان ایجاب میکند که طالبان الگوی مذاکره با رویکرد یکپارچه (مدل برد- برد) را بهعنوان مهمترین ابزار سیاسی کارآمد، در برخورد با سطوح داخلی و خارجی، مورد استفاده قرار دهد.
طالبان که مرجع اصلی خود را شریعت میداند، میتواند الگوی مذاکراتی پیامبر اکرم (ص) را به عنوان الگوی مذاکراتی خود در مواجهه با دیگران برگزیند. سیره پیامبر اکرم (ص) نشان میدهد که آن حضرت چه در برخورد با مشرکین و اهل کتاب به عنوان گروههای داخلی جامعه آن روزگار و چه در استفاده از دیپلماسی با کشورهای خارجی از رویکردها و شیوههایی استفاده میفرمودند که اهداف چند منظوره اسلام را تأمین میکرد. به صورت کلی الگوی مذاکراتی پیامبر اکرم (ص) بر چند اصل ذیل استوار بود؛ نفی سبیل، تقدم صلحطلبی بر ستیزهگرایی، شروع کننده مذاکره بودن، شناسایی هر گروهی بهعنوان طرف مذاکره، رعایت احترام متقابل، اعتماد به طرف مقابل، تأکید بر نکات مشترک یا تمرکز بر منافع، بهرهگیری کافی از گفتگو برای اقناع طرف مقابل، طرح حداکثری خواسته اما چشمپوشی از خواستههای حداکثری برای تأمین منافع متقابل، تلطیف مواضع سرسختانه طرف مقابل، تأکید بر حفظ و متعهدماندن به مفاد پیمان.
انتهای مطلب/