گرچه زود است که بتوان برداشتی از پیامدهای حکومت طالبان بر الگویهای امنیت منطقهای ارائه داد، اما آنچه میتوان با قطعیت از آن دفاع کرد این است که حکومت طالبان حد فاصل میان گذشته و آینده تأثیرات افغانستان بر پویشها متقابل امنیتی منطقهای قرار دارد چرا که در حال حاضر دو فاکتور اثرگذار بر ترتیبات امنیتی منطقه از افغاستان حذف شده است. نخست خروج آمریکا که منجر به توقف تمام ترتیباتی شد که حضور آمریکا بر محیط پیرامون افغانستان تحمیل کرده بود. دوم فروپاشی دولت قبلی افغانستان که وضعیت و رفتارهای آن بر پویشهای امنیتی مناطق پیرامون اثرگذار بود. با آمدن طالبان سه انتظار از وضعیت افغانستان متصور است.
طالبان بر شدت پویشهای امنیتی افغانستان خواهد افزود؛
طالبان کماکان در مسیرهای قبلی حرکت خواهد کرد و
طالبان پویشها و عوامل امنیتیکننده را از دستور کار خود خارج خواهد کرد.
مطالعات شرق/
میراحمد مشعل*
چکیده
معطوف به شاخصهای نظریه «مجموعه امنیتی منطقهای»، افغانستان را میتوان نوعی محیط امنیتی تعریف کرد که در میان چهار سیستم یا مجموعه امنیتی منطقهای آسیای جنوبی، آسیای مرکزی، خاورمیانه و منطقه مستقل امنیتی چین قرار دارد. به لحاظ عملی، از دید نظریه پردازان نظریه مزبور، افغانستان به عنوان یک محیط امنیتی مستقل در تاریخ معاصر خود، زمانی نقش حائل (بخصوص در دوران بازی بزرگ و نیمه اول قرن بیست) و زمانی دیگر (در دوران جنگ سرد و پس از آن) نقش عایق را بازی کرده است.
برخلاف چنین دیدگاهی، وجود عوامل امنیتیکننده و پویشهای امنیتی متعدد و متنوع که در افغانستان پسا جنگ سرد بخصوص در دو دهه اخیر بهوجود آمده، نشان میدهد که افغانستان را نمیتوان یک منطقه حائل یا عایق در نظر گرفت بلکه این کشور را باید محیطی امنیتی تعریف کرد که همزمان اولاً به تناسب پیوندهای امنیتی متقابل، بخشی از هر کدام از مناطق پیرامون خود شده و در ثانی عامل پیوند امنیتی مناطق پیرامون خود با یکدیگر، بوده است. مطابق با چنین رویکردی، افغانستان را دو عامل یکی «وجود عوامل امنیتیکننده محلی» و دیگری «جا دادن یک ابرقدرت در خود» با سیستمها یا مجموعههای امنیتی منطقهای پیرامونش درگیر کرد.
با خروج آمریکا از افغانستان و حاکمیت مجدد طالبان بر این کشور، ماهیت کلی امنیتیکنندگی این کشور اولاً از رهگذر اخراج ابرقدرتِ جا گرفته در آن، و ثانیاً از طریق اتخاذ رویکرد و رفتار بیطرفانه و اجتناب از همکاری با عوامل امنیتیکننده منطقهای توسط حکومت طالبان، دچار دگردیسی کلانی شد. رفتارشناسی حکومت طالبان در مدت هر چند کوتاه حاکمیت آن بر افغانستان نشان میدهد که در سطح منطقهای تغییر اساسی بر الگوی امنیتی منطقهای در حال وقوع است. چنین تغییری را میتوان تلاش برای گذر از الگوی «امنیتیکنندگی یا احساس خطر» به الگوی «غیرامنیتیکنندگی یا همنشینی مسالمتآمیز» تعبیر کرد. آثار و پیامدهای چنین تغییری اولاً رفع معمای امنیتی، کاهش سطح آمادگیهای نظامی، تبدیل تقابل به تعامل، شکلگیری نگاه مشترک در قبال افغانستان و افزایش همکاریهای سیاسی و اقتصادی خواهد بود.
مقدمه
به دلیل قرار گرفتن افغانستان در میان چهار منطقه، قطع نظر از مسائل داخلی، تحولات این کشور تأثیرات فوقالعاده بر محیط خارجی (چهار مجموعه منطقهای پیرامونی آن) گذاشته است. در میان انبوه عوامل، مهمترین موردی که توانسته افغانستان را در سه دهه گذشته به عامل تأثیر بر امنیت منطقهای تبدیل کند، ظهور تحریک طالبان در افغانستان است. تحریک طالبان دقیقاً زمانی در افغانستان پا به عرصه گذاشت که این کشور به میدان جنگ مهلک داخلی تبدیل شده بود. طالبان در سه دوره از حضور خود در صحنه افغانستان (دوره جنگهای داخلی، دوره حضور آمریکا در افغانستان و حاکمیت مجدد طالبان بر این کشور)، تأثیر بسیار سرنوشتسازی بر اوضاع و احوال داخلی افغانستان گذاشته است. ظهور اولیه طالبان به ختم نبرد داخلی گروههای مجاهدین، بر سر قدرت در کابل انجامید، سپس حضور آن در افغانستان موجب تجاوز آمریکا به افغانستان شد و در آخر نبرد بیست ساله آن به اخراج آمریکا از این کشور انجامید.
طالبان که از بدو ظهور خود عاملی تأثیرگذار بر محیط خارجی افغانستان بود، اکنون به عنوان کارگزار دولت در افغانستان، چه تأثیری بر فضای پیرامونی این کشور میگذارد؟ به بیان دیگر تاثیر حضور و عملکرد طالبان تحت عنوان دولت در افغانستان بر الگوهای امنیت منطقهای چگونه است؟ در پاسخ به این پرسش و در روشنی سیاستها و رویکردهای حکومت طالبان میتوان این فرض را مطرح کرد که حکومت طالبان علیرغم برخی از کاستیها و چالشها، تلاش کرده در حوزه روابط خارجی طوری رفتار کند که افغانستان را از یک محیط امنیتیکننده به فضای غیرامنیتیکننده تغییر دهد. در پی اثبات این فرضیه در این مقاله تلاش میشود تا اولاً نقش و جایگاه افغانستان در امنیت منطقهای قبل از ورود طالبان به قدرت بررسی شود و سپس از طریق تحلیل سیاستهای اعلامی و اعمالی حکومت طالبان، تأثیر آن بر امنیت منطقهای مورد سنجش قرارگیرد. برای نیل به این هدف، نظریه مجموعه امنیتی منطقهای به عنوان چارچوبه نظری بر مبنای روش توصیفی- تحلیلی (اثرسنجی) بهکار میرود.
مبانی نظری
پایان جنگ سرد به مثابه نقطه عطف و مرحله جدیدی در مطالعات امنیتی محسوب میشود. زیرا تحولات ناشی از فروپاشی نظام دو قطبی، رویکردهای سنتی در حوزه مطالعات امنیتی و تحلیل پویشهای امنیتی را به شکل گستردهای متحول کرد. یکی از این تحولات در بعد نظریِ مطالعات، پیدایش مکتب کپنهاگ برای تحلیل امنیت در سطح منطقهای بود. مهمترین دستاورد این مکتب نظری در باب مطالعه امنیت به ابتکار باری بوزان و همکاران او از جمله اُلی ویور، طرح نظریه مجموعه امنیتی منطقهای است. باری بوزان مباحث مربوط به مجموعههای امنیتی منطقهای را در سال ۱۹۸۳ میلادی در ویرایش اول کتاب «مردم، دولتها و هراس» آغاز کرد با این هدف که بتواند بین سطوح ملی و نظام بینالملل، تحلیلی در سطح روابط، بین گروهی از کشورها، در یک جغرافیای مشخص که همواره درحال تأثیرپذیری از و تأثیرگذاری بر یکدیگر هستند، ارائه کند. بوزان بعدتر با کمک دو همکار دیگر خود یعنی اُلی ویور و پاپ دو ویلد در آثار علمی «چارچوبی تازه برای تحلیل امنیت» و «مناطق و قدرتها»، نظریه مجموعه امنیتی منطقهای را به عنوان یک نظریه جامع برای تحلیل امنیت در سطح منطقهای، مفصلبندی کرد.
به صورت کلی، ایده اصلی طرح نظریه مجموعه امنیتی منطقهای این است که چون انتقال تهدیدها در فواصل کوتاهتر به مراتب راحتتر از انتقال آن در فواصل طولانی است، لذا وابستگی متقابل امنیتی به صورت طبیعی به الگوی دستهبندیهای منطقهای در مجموعههای امنیتی تبدیل میشود. ملهم از این مفروض، مجموعههای امنیتی منطقهای چنین تعریف شدهاند: «مجموعهای از کشورها که نگرانیهای امنیتی اولیه آنها آن قدر بههم گره خورده است که امنیت ملی هر یک، نمیتواند جدا از دیگران تصور شود. عنصر محوری و مرکزی در مجموعههای امنیتی منطقهای «روابط امنیتی و مؤلفه وابستگی متقابل امنیتی» است که از انواع الگوهای دوستی و دشمنی و امنیتی کردن موضوعها ناشی میشود. این عنصر به ما قدرت تشخیص مجموعههای امنیتی منطقهای، درک نوع روابط میان واحدهای عضو در یک مجموعه امنیتی (پویشهای امنیتی)، تشخیص نوع و ساختارهای یک مجموعه امنیتی (از طریق مرز، ساختار آنارشیک، قطببندی/پولاریزاسیون و ساخت اجتماعی) و پیشبینی سناریوهای ممکن فراروی مجموعههای امنیتی منطقهای را میدهد.
متغیرهای نظریه مجموعه امنیتی منطقهای
در نظریه مجموعه امنیتی منطقهای، عنصر بنیادینی که نظریه، حول محور آن میچرخد، وابستگی متقابل امنیتی است. کار عمدهای که این عنصر انجام میدهد، تشخیص مجموعههای امنیتی منطقهای است. در واقع زمانی یک مجموعه امنیتیِ منطقهای قابل تشخیص میشود که بتوان میان دو یا چند کشور، وجود وابستگی متقابل امنیتی که به معنای تأثیرگذاری و تأثیرپذیری هر یک از آنها، بر یکدیگر و از یکدیگر است، تعریف کرد. به بیان دقیقتر اگر کشور الف اقدامی انجام دهد که بر کشور ب یا کشورهای ج، د و ... تأثیر بگذارد میتوان گفت که آن کشورها در یک مجموعهای امنیتی منطقهای شامل هستند. مهمترین موضوعهایی که میتوانند وابستگی متقابل امنیتی را بهوجود آورند اولاً الگوهای دوستی و دشمنی هستند که از امور ویژهای چون اختلافهای مرزی، علاقه به جمعیتهای مرتبط از لحاظ قومی و همسویی ایدئولوژیک گرفته تا ارتباطات مثبت و منفی تاریخی مثل روابط یهودیان و اعراب، انگلیسیها و آمریکاییها و... را شامل میشوند. فراتر از این امور، در کتاب «چارچوبی تازه برای تحلیل امنیت» وابستگی متقابل امنیتی ناشی از امنیتی کردن موضوعها تعریف شده است.
«امنیت، سیاست را به ورای قواعد جا افتاده بازی میبرد و موضوع را به صورت نوع ویژهای از سیاست یا به شکل چیزی فراتر از سیاست در میآورد. پس امنیتی کردن موضوعها را میتوان نوع حادتری از سیاسی کردن موضوعها دانست». مطابق با این تعریف هر مسئله عمومی از امور غیر سیاسی تا امور سیاسی و تا امور امنیتی میتواند بسته به اوضاع و احوال و عملکرد یک دولت نسبت به آن، به موضوعی امنیتی تبدیل شود. مهمترین معیاری که میتوان برای دستهبندی یک موضوع به عنوان موضوعی امنیتی لحاظ کرد این است که موضوع باید به صورت تهدیدی وجودی جلوهگر شده و برای مدیریت آن تمهیدهای ویژهای سنجیده شود. مثلاً برخی از دولتها مذهب را سیاسی میکنند، برخی فرهنگ را امنیتی میکنند و برخی هم موضوعهای دیگری را. چنانچه در ایالات متحده، پنتاگون مزاحمان کامپیوتری را تهدیدی فاجعهبار و تهدیدی جدی برای امنیت ملی تعریف کرده است.
معطوف به این چارچوب نظری و برحسب الگوهای دوستی و دشمنی و وجود انواع موضوعهای امنیتی شده میان آنها، میتوان کشورها را در مجموعههای امنیتی منطقهای جا داد که از جمله در قاره آسیا مهمترین مجموعههای امنیتی منطقهای شامل موارد زیر هستند:
خارومیانه که در حال حاضر مهمترین واحدهای سیاسی آن ایران، عربستان، رژیم صهیونیستی، ترکیه و مصر هستند.
جنوب آسیا با قرار گرفتن دو بازیگر عمده هند و پاکستان در آن
و آسیای مرکزی با ترکیب واحدهای چون ازبکستان، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ترکمنستان.
در این میان پرسش این است که افغانستان شامل کدام یک از مجموعههای اشاره شده بوده و دارای چه نقش و جایگاهی در میان آنها است؟
تعریف و جایگاه افغانستان در میان مناطق پیرامون آن
چنانچه پیشتر بیان شد وقتی از کشوری یاد میکنیم، ناظر به وجود مولفه وابستگی متقابل امنیتی آن با واحدهای همجوار آن، قاعدتاً در یکی از مجموعههای امنیتی منطقهای شامل میشود؛ با این وصف، کشورهایی از جمله افغانستان هستند، که در هیچ یک از مجموعههای امنیتی قرار نمیگیرند، پس آنها چگونه تعریف میشوند؟ افغانستان شاید یکی از نادرترین کشورها در جهان باشد که هم زمان هم بخشی از مناطق اطراف خود است و هم در هیچ کدام عضویت کامل ندارد. جدا از اینکه این وضعیت یک هویت ژئوپلیتیکی خاص به این کشور میدهد، معطوف به نظریه مجموعه امنیتی نیز یک وضعیت کاملاً ویژه به آن داده است. اگر به صورت تاریخی و ناظر به پویشهای امنیتی که وابستگی متقابل امنیتی را موجب میشود، وضعیت و جایگاه افغانستان در میان مجموعههای امنیتی منطقهایِ پیرامون آن بررسی شود، سه دوره متفاوت از هم قابل تفکیک است. 1- افغانستان به عنوان کشوری حائل و عایق و مجموعه کوچک، 2- افغانستان به عنوان عضوی از مجموعههای اطراف خود و یا متصلکننده امنیتی و 3- افغانستان به عنوان کشوری فاقد الگوهای امنیتیکننده با محیط پیرامون یا برگشت به نقش سنتی عایق خود.
افغانستان به عنوان کشوری حایل و عایق
از اواسط قرن نوزدهم که امپراتوریهای بریتانیا و روسیه تزاری به مرزهای افغانستانِ آن زمان نزدیک شدند، این کشور از یک منطقه منزوی به مرکز رقابتهای آن دو قدرت بزرگ تبدیل شد که از این رقابت اصطلاحاً به عنوان «بازی بزرگ» یاد میشود. پویشهای امنیتی که بازی بزرگ بهوجود آورد منجر به دو درگیری کلان میان افغانستان و راج بریتانیا شد. پس از به قدرت رسیدن امیر عبدالرحمن در سال ۱۸۸۰ میلادی و اتخاذ نوعی سیاست خارجی بیطرفانه توسط وی، بازی بزرگ رو به کاستن نهاد که نهایتاً به صورت رسمی با عقد قرارداد سال ۱۹۰۷ میلادی میان بریتانیا و روسیه تزاری کاملاً پایان یافت و این کشور به منطقه حایل میان دو امپراتوری تبدیل شد. با این که میتوان علت اصلی چهار دهه آرامش در افغانستان را توافق روس و انگلیس برای همنشینی مسالمتآمیز در حوزه آسیای مرکزی و جنوبی دانست، اما نمیتوان از رفتار بیطرفانه امیر عبدالرحمن (دوره امارت ۱۹۰۱-۱۸۸۰) و امیر حبیبالله (دوره امارت ۱۹۱۹-۱۹۰۱) و تأثیر آن بر عدم درگیری افغانستان با قدرتهای پیرامونی آن چشمپوشی کرد. پس از جنگ جهانی دوم و تا سه دهه بعد از آن به دلیل تداوم سیاست خارجی بیطرفی افغانستان، این کشور عضویت هیچ یک از مجموعههای امنیتی پیرامون خود را به دست نیاورد و به کشوری عایق میان مجموعههای امنیتی منطقهای پیرامون خود تبدیل شد.
تحول جایگاه افغانستان از منطقه حایل به کشوری عایق زمانی صورت پذیرفت که با عقبنشینی بریتانیا از شبه قاره، افغانستان نیز نقش خود به عنوان حایل میان دو امپراتوری را از دست داد و از آنجا که در دوران جنگ سرد اطراف افغانستان را مجموعههای امنیتی منطقهای بخصوص خاورمیانه و جنوب آسیا در بر گرفت، افغانستان نه به عنوان یک منطقه حایل بلکه به مثابه کشوری عایق میان سه منطقه (خاورمیانه، جنوب آسیا و آسیای مرکزی تابع شوروی) قرار گرفت. زیرا طبق شاخصهای نظریه مجموعه امنیتی منطقه حایل به منطقهای گفته میشود که در دورن یک مجموعه امنیتی منطقهای قرار داشته و قدرتهای منطقهای را از هم جدا میکند. حال آن که افغانستان دیگر نه میان دو امپراتوری، بلکه میان مجموعههای امنیتی منطقهای قرار گرفت. افغانستانِ در مقام عایق، در چند دهه دیگر، نقش مرز تفکیک کننده میان پویشهایِ امنیتی مناطق پیرامون خود را داشت.
با این که باری بوزان و همکاران او میپذیرند که افغانستان به دلیل وجود بازیگران فرا دولتی، چریکها و جنبشهای مذهبی در حال گذر از یک دولت عایق به مجموعهای کوچک است اما به دلیل نداشتن قدرت کافی همچنان این کشور را دولتی عایق تعریف کردهاند. (بوزان و ویور، ۱۳۸۸، ص ۲۴۳) اما فراتر از این دیدگاه میتوان گفت که افغانستان از اواسط دهه ۱۹۷۰ میلادی، زمانی که محمد داوود در دوران جمهوری خود سیاست خارجی بیطرفی افغانستان را کنار گذاشت، عملاً نقش خود را به عنوان دولتی عایق از دست داد و با آهنگ تحولات، پویشهای امنیتی را چنان در خود پرورید که در کنار ایجاد وابستگی متقابل امنیتی میان خود و مجموعههای همجوار به کشور متصلکننده امنیتی نیز تبدیل شد.
افغانستان بخشی از دو منطقه آسیای مرکزی یا جنوب آسیا
چنانچه پیشتر استدلال شد، افغانستان از اواسط دهه ۱۹۷۰ به بعد به کشوری پرورش دهنده انواع پویشهای امنیتی تبدیل شد که رفته رفته نقش عایق بودن آن را زیر سئوال برد. حتی بوزان و ویور نیز به این امر معترف شدند که افغانستان استعداد این را پیدا کرده که به یکی از مجموعههای پیرامون خود مدغم شود. «نظر به اینکه تحولات آسیای مرکزی و افغانستان در بسیاری از دورههای تاریخی ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر داشتهاند و در حال حاضر نیز با وجود شورشیان اسلامگرا و روابط قومی و فراملی میان دو طرف، افغانستان شرایطی را دارد که در منطقه آسیای مرکزی جذب شده و یک منطقه عایق بزرگ را بسازند.» ملاحظه میشود که بوزان و همکار او صرفاً با اتکاء به دو مورد احتمال عضویت افغانستان در آسیای مرکزی را محتمل میدانند ولی اگر قضیه دقیقتر بررسی شود نهتنها دو مورد مزبور بلکه میان افغانستان و آسیای مرکزی چندین موضوع امنیتیشونده دیگر از جمله وجود قومیتهای مشابه، موضوع آب و قاچاق مواد مخدر وجود دارد که هر کدام در جای خود پویش امنیتی آفریده و وابستگی متقابل امنیتی میان دو طرف ایجاد میکند و در نتیجه احتمال عضویت این کشور در مجموعه آسیای مرکزی را بیشتر میسازد.
در نگاهی دیگر، ناظر به وجود پویشهای امنیتی موجود میان افغانستان و منطقه جنوب آسیا، عضویت افغانستان در آن منطقه نیز از احتمال به دور نیست. به صورت خلاصه باید گفت جدای از رقابتهای دو ابرقدرت در دوران جنگ سرد، از بدو تشکیل کشوری به نام پاکستان در همسایگی افغانستان، دو موضوع (مسئله خط دیورند و روابط افغانستان با هند) عملاً روابط این کشور را با پاکستان امنیتی کرد. در واقع، اگر روابط افغانستان با پاکستان طی چند دهه اخیر به خوبی رصد شود، موضوع خط مرزی دیورند و نوع روابط هند با افغانستان همواره بهعنوان متغیرهای اساسی بر روابط دو کشور سایه افکنده و فضای روابط دو کشور را شدیداً امنیتی ساخته است.
هر چند این امنیتی کردن نتوانست بر نظام دو قطبی جنوب آسیا تأثیری داشته باشد؛ اما طرح مسئله دیورند توسط افغانستان و از طرف دیگر داشتن روابط گرم و صمیمانه با هند بهعنوان رقیب اصلی پاکستان، افغانستان را قریب به عضویت در مجموعه امنیتی جنوب آسیا کرده بود. با توجه به عمق الگوی دشمنی بین پاکستان و هند و از طرف دیگر بین پاکستان و افغانستان، احتمال عضویت افغانستان در مجموعه امنیتی جنوب آسیا خیلی زیاد است. چه اینکه عملاً این کار صورت پذیرفته است؛ زیرا دیده میشود که طی سالهای گذشته، هند، افغانستان را بهعنوان یک کارت بازی علیه پاکستان استفاده کرده است. در مقابل، پاکستان هم با طرح دکترین «عمق استراتژیک» از یک طرف کوشیده تا افغانستان را در محور خود نگه دارد و از طرف دیگر از نفوذ هرچه بیشتر هند هم جلوگیری کند. روی هم رفته، هر دو کشور در یک بازی با حاصل جمع صفر و خشونت بار در افغانستان با هم درگیر بودهاند که دال بر این است که افغانستان عملاً بخشی از مجموعه امنیتی جنوب آسیا میتواند لحاظ شود.
افغانستان به عنوان متصل کننده امنیتی
جدا از اینکه پویشهای امنیتی موجود میان افغانستان و دو مجموعه امنیتی منطقهای آسیای مرکزی و جنوب آسیا، استعداد عضویت در یکی از دو مجموعه امنیتی منطقه مزبور را نشان میدهد، این کشور از آمادگی لازمی نیز برخوردارد است که زمینه اتصالات امنیتیکننده منطقه آسیای مرکزی و آسیای جنوبی و خاورمیانه را فراهم کند. در این میان، ضمن این که افغانستان با آسیای مرکزی الگوهای متقابل امنیتی و پویشهای بالفعل امنیتی دارد، دو عامل دیگر باعث میشود که به عنوان هادی پویشهای امنیتی موجود در سطح منطقه، وسیله اتصال جنوب آسیا به آسیای مرکزی و خاورمیانه نیز بشود. در خصوص عامل اول میتوان گفت از آنجا که هر دو کشور هند و پاکستان تلاش میکنند تا از افغانستان به مثابه کلیدی برای ورود و نفوذ در آسیای مرکزی استفاده کنند؛ این کشور میتواند در چنین تلاشی برای هر کدام از کشورهای مزبور نقش رابط را بازی کند. البته از این رهگذر بیشتر اتصال غیر امنیتی قابل تصور است.
جدا از موضوع مزبور، آنچه به صورت جدیتر و به عنوان عاملی امنیتی میتواند از طریق افغانستان اتصالات امنیتی میان افغانستان و آسیای مرکزی، آسیای جنوبی و خاورمیانه برقرار کند، حضور گروههای اسلامگرای پیکارجو در منطقه و بخصوص حضور فعال آنها در افغانستان است. این عامل که به خودی خود موضوعی تهدیدکننده برای هر سه منطقه است، زمینه خوبی را برای تولید مواد مخدر در افغانستان فراهم کرده است. در واقع گروههای فرامرزی پیکارجو که در یک زنجیره مکانی از پاکستان شروع شده و از طریق افغانستان به آسیای مرکزی متصل هستند، تهدیدی مشترک برای تمام مناطق پیرامونی افغانستان ایجاد کردهاند. در این صورت با سرریز شدن جریانهای امنیتیکننده (گروههای اسلامگرای پیکارجو تحت هر نام و عنوانی) از افغانستان، یک نوع اتصال بینامنطقهای با وساطت افغانستان صورت میگیرد.
با عنایت به آنچه توضیح داده شد، افغانستان حد فاصل بین چهار منطقه (آسیای مرکزی، آسیای جنوبی، خاورمیانه و چین) است که با ویژگیها و شرایط خاص خود پیوندها و اشتراکهای امنیتیکننده و غیرامنیتیکننده یا همان الگوهای دوستیساز و دشمنیساز (الگوهای امنیتی متقابل) با هر کدام را دارد و تحولات افغانستان به صورت مستقیم بر پویشهای امنیتی آنها تأثیر میگذارد. در نتیجه همانگونه که باری بوزان و ویور تأکید میکنند که اگر تغییرات عمدهای در الگوهای وابستگی متقابل امنیتی که تعریف کننده مجموعهها است در راه باشد، سطح بینامنطقهای مهم میشود؛ باید گفت که چهار منطقه (آسیای مرکزی، آسیای جنوبی، خاورمیانه و چین) جدا از موضوعهای محلی خود، در یک فضای مشترک درهمتنیدهی امنیتی و اقتصادی با افغانستان قرار دارند و حتی میشود گفت که تحولات داخلی در این کشور با این پیوندهای امنیتی و اقتصادی گره خورده است. اینکه این پیوندها بتواند سطح تعاملات بینامنطقهای را فعال کند، در حال حاضر به رویکرد و رفتار حکومت طالبان برمیگردد. زیرا با روی کار آمدن حکومت طالبان یک نوع فاصله میان وضعیت گذشته و آینده افغانستان در حال ایجاد شدن است.
عامل مهم دیگری که میتوانست پیوندی میان دو منطقه آسیای مرکزی و آسیای جنوبی از طریق افغانستان بهوجود بیاید، حضور ایالات متحده آمریکا در این کشور بود. مطابق با دیدگاههای نظری هم، وارد شدن یک قدرت بزرگ خارجی به یک منطقه میتواند پویشهای امنیتی آن منطقه را کاملاً دگرگون کرده و منجر به تغییرات ساختاری شود. ایالات متحده با ورود مستقیم خود به افغانستان بعد از حملات یازده سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی، این فرض را به شدت تقویت کرد که جزئی از کشورهای پویشآفرین در الگوهای امنیتی ناشی از فضای افغانستان است. در واقع ایالات متحده با حضور خود در افغانستان [با توزیع مجدد الگوهای قدرت محلی] ضرورت تعریف جدید از جایگاه و نقش افغانستان در میان مجموعههای امنیتی منطقهای را تقویت کرد.
هر چند مبارزه علیه آمریکا در افغانستان به خودی خود زمینه اتصالات بینامنطقهای میان آسیای مرکزی و آسیای جنوبی و خاورمیانه را فراهم کرده و پویشهای امنیتی مشترکی میان این سه منطقه به واسطه افغانستان بهوجود آورد؛ اما حضور آمریکا در افغانستان به عنوان قدرتی متخاصم با قدرتهای پیرامونی افغانستان، این کشور را به مسئله درجه یک در دلمشغولیهای روسیه، چین و ایران تبدیل کرده و وابستگی امنیتی افغانستان را فراتر از مناطق همجوار گسترش داد. در واقع وجود یک ابرقدرت بیگانه در افغانستان، بر شدتِ وابستگی متقابل امنیتی افغانستان، بیشتر از پیش افزود و الگویهای نامتعارفی از پویشهای امنیتی را بهوجود آورد. در این خصوص باری بوزان هم معتقد بود که اگر ایالات متحده بتواند بازی بزرگ دیگری را در آسیای مرکزی و افغانستان بهراه اندازد، منطقه دچار استحاله ساختاری خواهد شد.
افغانستان بهعنوان محیط غیرامنیتیساز (نقش طالبان بر تغییر الگوی امنیت منطقهای)
هر چند زود است که از سیاستهای اعلامی و اعمالی حکومت طالبان در مدت زمان کمتر از 2 سال که از عمر آن میگذرد بتوان برداشت کاملی از آثار و پیامدهای آن بر الگویهای امنیت منطقهای کرد، اما آنچه میتوان با قطعیت از آن دفاع کرد این است که حکومت طالبان حد فاصل میان گذشته و آینده تأثیرات افغانستان بر پویشها و وابستگیهای متقابل امنیتی در سطح منطقهای است که از دو جنبه میتواند مورد توجه باشد. در جنبه اول خروج آمریکا از افغانستان منجر به توقف تمام ترتیباتی شد که حضور آمریکا بر محیط پیرامون افغانستان تحمیل کرده بود. چنانچه توضیح آن قبلاً داده شد. از جنبه دیگر، فروپاشی دولت قبلی در افغانستان نیز پویشهای امنیتی را که وضعیت و رفتارهای آن دولت میان افغانستان و مناطق پیرامون آن بهوجود آورده بود، از میان برداشت. در نتیجه با آمدن طالبان سه انتظار از وضعیت افغانستان متصور بود:
اول، اینکه طالبان بر شدت و حدت پویشهای امنیتی افغانستان بیافزاید؛
دوم، اینکه طالبان کماکان در مسیرهای قبلی حرکت کند
و سوم اینکه طالبان پویشها و عوامل امنیتیکننده را از دستور کار خود خارج سازد.
بررسی دقیق سیاستهای اعلامی و رفتار و اعمال طالبان در بازه زمانی حکومتداری یک سال و چند ماهه آنها بر افغانستان مبتنی بر دلایلی که در ادامه خواهند آمد، نشان از این دارد که حکومت طالبان در مسیر سوم در حرکت است.
اتخاذ سیاست خارجی بیطرفی
سیاست خارجی بیطرف را نوعی از سیاست خارجی تعریف میکنند که براساس آن یک دولت تواناییهای نظامی و گاه حمایتهای دیپلماتیک خود را برای مقاصد دولتی دیگر بهکار نمیگیرد. با این که افغانستان از دیر باز به صورت اعلامی سیاست خارجی خود را بیطرفی عنوان کرده است، اما چنین سیاستی به صورت اعمالی تا سال ۱۹۷۳ میلادی در رفتار این کشور وجود داشت و از سال مزبور به بعد، تا حاکمیت مجدد طالبان بر افغانستان در سال ۲۰۲۱ میلادی چنانچه در مباحث پیشتر توضیح داده شد این کشور عملاً به کشوری درگیر در مسائل و موضوعهای منطقهای و پرورشدهنده پویشهای امنیتی تبدیل شد. با حاکمیت مجدد طالبان، هر چند که سیاست خارجی مدونی از طرف حکومت آنها اعلام نشده اما همواره از زبان وزیر خارجه حکومت طالبان، سیاست خارجی افغانستان بیطرفی عنوان شده است. به عنوان نمونه تلویزیون ملی افغانستان به نقل از امیرخان متقی گزارش داد که «طالبان میخواهد در داخل این کشور حکومتداری و در سطح منطقه و جهان فصل جدیدی از روابط را آغاز کند. سیاست خارجی این حکومت مثبت، بیطرفانه، متوازن و اقتصادمحور است».
به صورت کلی سیاست خارجی بیطرفی حکومت طالبان دارای دو ویژگی مهم است. اول این که حکومت طالبان هیچنقش بیرونی برای خود تعریف نکرده و اهداف منطقهای و جهانی خاصی را دنبال نمیکند و دوم اینکه به هیچ گروه و طرفی اجازه نمیدهد که از خاک افغانستان علیه کشورهای دیگر استفاده کند. در مقام عمل در تطبیق سیاست خارجی اعلامی و اعمالی حکومت طالبان یا به عبارت دیگر میان گفتار و عمل طالبان میتوان نوعی هماهنگی و همخوانی ملاحظه کرد که در یک سال و چند ماه گذشته به نمایش گذاشته شده است. مهمترین تفاوت سیاست خارجی بیطرفی طالبان با سیاست خارجی بیطرفی حکومتهای گذشته افغانستان در عملکرد بیطرفانه طالبان است بخصوص اگر با نظام جمهوری بیست ساله مقایسه شود.
با اینکه سیاست خارجی اعلامی نظام گذشته هم بیطرفی خوانده میشد اما آن نظام عملاً با همسویی هند در مقابل پاکستان قرار گرفته بود. همچنین حضور آمریکا در افغانستان و وجود پیمان امنیتی میان افغانستان و آن کشور، سیاست خارجی بیطرفی اعلامی افغانستان را به اسم بیمسمایی تبدیل کرده و فضای سیاست روابط خارجی افغانستان را کاملاً امنیتی ساخته بود. چنانچه بیان شد، برخلاف دولت قبلی میان اعلام و عمل حکومت طالبان در سیاست خارجی هماهنگی و تناسب فراوانی دیده میشود که تأثیر عمده آن غیرامنیتیسازی فضای روابط افغانستان با کشورها و مناطق همجوار و کاهش سطح پویشهای امنیتیکننده میان افغانستان و مجموعههای امنیتی منطقهای پیرامون آن خواهد بود.
علاوه بر این، وجه غالب سیاست خارجی بیطرفی حکومت طالبان متوازن بودن آن است. چنانچه ملاحظه میشود حکومت طالبان در عمل میکوشد تا نشان دهد که در تعامل خود با دنیای خارج، نوعی توازن را مراعات میکند. به صورت کلی میتوان گفت که افغانستان با پیشه کردن سیاست خارجی بیطرفی و متوازن از امنیتی شدن موضوعها، اجتناب کرده و اجازه نخواهد داد که روابط او با کشورهای مناطق پیرامونی امنیتی شود. اتخاذ چنین سیاستی میتواند علاوه بر جلوگیری از درگیر شدن در مسایل امنیتیِ منطقهایِ موجود در مناطق پیرامون، دیگران را تشویق کند که با این کشور از در همکاری وارد شوند و نه رقابت.
غیر امنیتی کردن فضای روابط
مطابق با مبانی نظریه مجموعه امنیتی منطقهای زمانی یک امر به موضوع امنیتی مبدل میشود که همچون تهدیدی اساسی برای یک دولت جلوه کند. برهمین اساس امنیتی کردن به وضعیتی گفته میشود که در آن موضوعها از حالت عادی خارج شده و به صورت تهدیدی برجسته جلوه کنند. به عبارت دیگر، وقتی یک موضوع میان دو کشور امنیتی شود فضای روابط میان دو کشور به حالتی میگراید که حل و فصل مسائل فیمابین دو کشور با استفاده از ابزارهای قانونی غیر قابل کنترل و هدایت میشود. در چنین حالتی دولتهای واقع شده در یک منطقه تلاش میکنند تا با افزایش قدرت نظامی و درگیر شدن در رقابت تسلیحاتی و حتی یارگیری از بیرون منطقه، امتیازهای طرف مقابل را کاهش دهند.
براساس این مبنای نظری میان افغانستان و کشورهای همجوار آن، موضوعهای فراوانی وجود دارد که با وجود آنها امکان امنیتی شدن فضای روابط فیمابین متصور است. در گذشته برخی از آن موضوعها عملا وارد فاز امنیتی شده بود. به عنوان نمونه افغانستان در دوره جمهوریت با پیشه کردن سیاست نزدیکی با هند و دوری از پاکستان، امنیتیسازی آب با پاکستان و ایران و جهتگیری در درگیریهای منطقهای، فضای روابط خود را امنیتی کرده بود. همچنین در دوره مزبور به علت اشغال افغانستان توسط ایالات متحده، فضای افغانستان برای کشورهای روسیه، چین و ایران بنا به رفتار اشغالگرانه آمریکا در این کشور، عملاً امنیتی شده بود. در خصوص حکومت طالبان میتوان گفت که بهجز چند مورد درگیری مرزی سطح پایین با برخی از کشورهای همسایه، حکومت طالبان از امنیتیسازی روابط خود با کشورهای پیرامونی، بخصوص همسایگان اجتناب کرده است. فراتر از این، طالبان به منظور تقویت بیشتر فضای اعتمادساز و ایجاد منافع مشترک با دیگران دیپلماسی فعالی را نیز به منصه اجرا گذاشته است. در این راستا، ضمن دید و بازدیدهای فراوانی که مقامهای داخلی طالبان با نمایندگان، سفرا و فرستادگان کشورهای دیگر در داخل افغانستان دارند، دستگاه سیاست خارجی حکومت طالبان، نشست و برخاستهای قابل ملاحظهای با کشورهای دیگر داشته که همواره یکی از محورهای اساسی آن اطمینانبخشی نسبت به تعامل دوستانه و غیرامنیتی شدهی افغانستان، با دیگر کشورها بوده است.
بحث خیلی مهم دیگری که در خصوص طالبان وجود دارد، ارتباط آنها با گروههای امنیتیکننده فرامرزی است که در سراسر منطقه حضور دارند. برخی تصور میکردند که گروههایی چون القاعده، داعش، حرکت اسلامی ازبکستان، جنبش اسلامی ترکستان شرقی، تحریک طالبان پاکستانی و تعدادی دیگر که قبلاً ادعا میشد طالبان به برخی از آنها در مناطق تحت نفوذ خود پناه داده است، پس از حاکمیت مجدد طالبان بر افغانستان دوباره فعال شده و کل منطقه را به آشوب خواهند کشید، اما حکومت طالبان بلافاصله پس از به قدرت رسیدن در افغانستان از هرگونه همکاری خود با گروههای مزبور اعلان برائت کرده و متعهد شده که به هیچ گروهی اجازه نخواهد داد تا از خاک افغانستان علیه کشورهای دیگر استفاده کند. گذشته از این، حکومت طالبان با داعش که تحت عنوان دولت اسلامی ولایت خراسان در افغانستان حضور و فعالیت دارد، عملاً در نبرد است. میتوان گفت که همین موضوع بزرگترین دغدغه و نگرانی کشورهای پیرامونی افغانستان از به قدرت رسیدن مجدد طالبان بر افغانستان بود و چنانچه قبلاً هم توضیح داده شد، یکی از بزرگترین عواملی که محیط افغانستان را برای کشورهای پیرامونی امنیتی ساخته و اتصالات امنیتیکننده بینامنطقهای ایجاد کرده بود، حضور گروههای تروریستی مستقر در خاک افغانستان بود. اگر طالبان همچنان که در حدود دو سال از حاکمیت خود در عمل نشان داده که نهتنها با گروههای امنیتیکننده فرامرزی تبانی ندارد بلکه حتی علیه آنها نیز قرار دارد و در آینده نیز چنین رویکردی را تداوم بخشد، افغانستان از یک محیط امنیتیکننده به محیط غیرامنیتی تبدیل خواهد شد.
رویکرد اقتصادمحوری
گرایش عمدهای که در سیاست خارجی حکومت طالبان وجود دارد، اولویت دادن به اقتصاد است که اصطلاحاً به آن سیاست خارجی بیطرفیِ اقتصادمحور میگویند. حکومت طالبان به سه منظور به روابط اقتصادی اولویت داده است. اول این که افغانستان پس از قطع کمکهای بیدریغ آمریکا، شدیداً متکی به اقتصاد داخلی خود شد. دوم این که سیاست اقتصادمحور میتواند به جلب و جذب سرمایهگذارهای خارجی به افغانستان کمک کرده و از این رهگذر، اقتصاد متکی به منابع داخلی این کشور، از فشار شدیدی که بر آن تحمیل شده دور شود و سوم این که افغانستانِ تحت حاکمیت طالبان از انزوای بینالمللی خارج شده و منطقه با آن همگرا شود.
افغانستان با اولویت قرار دادن اقتصاد میتواند میان خود و کشورهای مناطق پیرامونی خود، سطح مبادلات اقتصادی را افزایش داده و حتی خود را به مرکز مبادلات تجاری منطقهای تبدیل کند. فاکتور مؤثری که در این زمینه به افغانستان کمک زیادی میکند، وضعیت مناطق پیرامونی خود بخصوص دو منطقه واقع شده در شمال و جنوب این کشور است. منطقه آسیای مرکزی که سرشار از منابع طبیعی است در شمال افغانستان قرار دارد و منطقه جنوب آسیا که در جنوب افغانستان قرار دارد و شدیداً نیازمند مواد خام و منابع طبیعی است. برای افغانستان فرصتی که وجود دارد، پیوند دادن این دو منطقه از طریق خاک خود است. از جهت دیگر رویکرد اقتصادمحورِ غیرامنیتیسازِ افغانستان، کشورهای پیرامونی آن را نیز تشویق میکند تا رویکرد امنیتمحور خود را در قبال افغانستان، به رویکردی اقتصادمحور تغییر داده و وارد تعاملات گسترده اقتصادی با این کشور شوند.
تعقیب منافع مشترک و چندجانبه
امروزه به سختی میتوان کشوری را سراغ گرفت که با تعقیب منافع فردی بتواند به شکوفایی ملی دست یابد. در دنیای امروزی نیازمندیهای دولتها به حدی گسترده و چند وجهی شده که امکان ندارد به تنهایی دولتی از عهده آن موفق بهدر آید. چنانچه در سطح جهانی دیده میشود دولتها ضمن تقویت روابط دوستانه خود با دیگر کشورها، برای تحصیل هرچه بهتر منافع خود اقدام به تشریک مساعی در قالب ایجاد سازمانهای بینالمللی میکنند. این وضعیت برای افغانستان بحرانزده بیشتر از هر جای دیگری صدق میکند. از سوی دیگر از آنجا که به لحاظ موقعیت، افغانستان در میان چهار منطقه (آسیای مرکزی، آسیای جنوبی، خاورمیانه و چین) قرار گرفته است، ظرفیت این را دارد که به نقطه تمرکز منافع مشترک همه تبدیل شود. شاید تصور شود که کشورها در افغانستان بیشتر بهدنبال تعقیب منافع متضاد هستند تا مشترک، اما این تصور زمانی جنبه عملی به خود گرفته که افغانستان فرصت و زمینه لازم را برای دیگران فراهم کرده است.
مثلاً چنانچه پیشتر هم توضیح داده شد که افغانستان با نزدیک شدن با یک کشور حساسیت کشور دیگری را بهوجود آورده بود. ملاحظه میشود که بیشتر کنش افغانستان باعث بهوجود آمدن منافع متضاد کشورها شده بود. زیرا افغانستان بهجای تعقیب سیاست خارجی بیطرفی در عمل بیشتر به عنوان امنیتیکننده عمل میکرد. در این خصوص، عملکرد حکومت طالبان نشان دهنده چرخش از چنان رفتاری به الگو و رویکردی است که زمینه هر نوع مداخله و جنگ نیابتی یک کشور علیه کشور دیگر، در قلمرو افغانستان، از میان برداشته شود. در واقع حکومت طالبان سیاست تشویق را بر این اصل روی دست گرفته است تا هر کدام از کشورها به فراخور منافع مشروع خود با افغانستان وارد همکاری شوند. از آنجا که افغانستان مزیت جغرافیایی تبدیل شدن به نقطه اتصال را دارد، بیشتر از هر چیز دیگر، در این زمینه همگان سود خواهند برد.
شکلگیری نگاه مشترک در قبال افغانستان
از اتفاقات بسیار خوشیمنی که برای افغانستان رخ داده شکلگیری نگاه مشترک در سطح منطقهای در قبال این کشور است. چنانچه توضیح داده شد، قبلاً فضای افغانستان تاحدودی التهابآور بود که از چهار منبع اصلی حضور یک قدرت بزرگ بیگانه در این کشور، وجود جنگ داخلی در آن، تجمیع انواع گروههای امنیتیکننده فرامرزی و رویکردهای امنیتیکننده دولت این کشور ناشی میشد. از میان هر چهار عامل امنیتیکننده عامل اولی با اخراج آمریکا از این کشور برطرف شد. در خصوص جنگ داخلی تصور بر این است که اگر حکومت طالبان تن به تشکیل حکومت فراگیر دهد، محرک اصلی آن از میان برداشته میشود اما این فقط یک بعد مسئله است. بعد دیگر آن این است که تا زمانی که پشتیبانی خارجی وجود نداشته باشد، امکان درگیری یک جنگ داخلی منتفی است.
تجربه نشان داده است که پشتیبانی خارجی از مخالفان دولت هم زمانی فراهم میشود که حکومت افغانستان اقدام به امنیتیسازی روابط خود با کشورهای دیگر کند. از آنجا که حکومت طالبان سیاست خارجی خود را بر منبای اصل بیطرفی و اجتناب از امنیتیکردن موضوعها استوار کرده، تا زمانی که به این اصل عملاً وفادار باشد، کشورهای دیگر به فکر ماجراجویی در خاک افغانستان نخواهند افتاد. به همین سیاق در خصوص حضور گروههای امنیتیکننده فرامرزی نیز میتوان گفت که تا زمانی که حکومت طالبان علیه این گروهها، قرار داشته باشد و اجازه ندهد که در خاک افغانستان کمینگاه و لانه امن داشته باشند، کشورهای دیگر نیز نگاه خصمانهای در قبال افغانستان نخواهند داشت. در خصوص رویکرد امنیتیکننده نیز میتوان گفت که حکومت طالبان مطابق همان اصل بیطرفی و رویکرد اقتصادمحور خود، از هرگونه امنیتیسازی موضوعها خودداری میکند. با عنایت به این توضیحات ملاحظه میشود یک همسویی منطقهای کلان در خصوص افغانستان شکل گرفته است که نمودهای برجسته آن اتخاذ رویکرد همکاریجویانه کشورها با حکومت طالبان است که هم در سطح دوجانبه دیده میشود و هم در سطح چندجانبه، که آخرین مورد آن تأکید بر اتخاذ موضع مشترک برای تداوم و افزایش همکاریهای سیاسی و اقتصادی در سطح چندجانبه با حکومت طالبان در نشستی بوده که در شهر سمرقند کشور ازبکستان برگزار شد.
نتیجهگیری
ماحصل مجموعه مباحثی که پیرامون آثار و پیامدهای حاکمیت طالبان بر الگوی منطقهای براساس چارچوب و مفروضات نظریه مجموعه امنیتی منطقهای صورت گرفت، نتایجی است که به اجمال در ادامه ارائه میشود:
از آنجا که افغانستان به لحاظ جغرافیایی در میان چهار منطقه آسیای مرکزی، آسیای جنوبی، خاورمیانه و منطقه مستقل چین قرار دارد، شدیداً بر امنیت هر چهار حوزه پیرامون خود تأثیر میگذارد. تا قبل از حاکمیت طالبان این تأثیرگذاری در چهار بُعد انجام یافته بود. در بعد اول وجود جنگ داخلی که از چهار دهه پیش شروع شده بود. طبیعتاً با توجه به موقعیت ویژه جغرافیایی افغانستان، جنگ داخلی در این کشور هر چهار حوزه جغرافیای اطراف آن را متأثر ساخته بود.
بعد دوم وجود یک ابرقدرت بیگانه و متخاصم با قدرتهای پیرامونی افغانستان بود که فضای این کشور را عملاً با قدرتهای محلی، امنیتی ساخته بود. بعد سوم حضور و تجمیع انواع گروههای امنیتیکننده بود که نهتنها فضای داخلی این کشور را ملتهب ساخته بلکه به سان وجود همان ابرقدرت بیگانه کل فضای پیرامونی افغانستان را نیز امنیتی و بحرانزا کرده بود. آخرین مورد که هم به عنوان متغیر مستقل و هم وابسته عمل کرده، رفتار امنیتیکننده دولت افغانستان بود. همان طور که این عامل، افغانستان را مرکز ثقل برخورد دو قدرت بزرگ مجموعه امنیتی منطقهای جنوب آسیا (هند و پاکستان) قرار داده بود.
کنار هم قرار گرفتن مجموعه این ابعاد، افغانستان را مستعد دو تعریف کرده بود. یکی، افغانستان بهعنوان بخشی از مجموعههای پیرامونی آن و دومی، افغانستان به عنوان متصلکننده امنیتی در گستره بینامنطقهای که در نتیجه نوعی فضای دشمنیساز یا به تعبیر «الکساندر ونت» نوعی ساخت هابزی را بر فضای روابط افغانستان و مجموعههای منطقهای پیرامونی آن تحمیل کرده بود.
با حاکمیت مجدد طالبان بر افغانستان اولاً خروج آمریکا از این کشور یکی از مهمترین عوامل امنیتیکننده فضای افغانستان با محیط پیرامون آن را از میان برداشت. زیرا حضور آمریکا در قامت یک ابرقدرت به خودی خود قدرتهای محلی پیرامون افغانستان را درگیر در افغانستان ساخته و کلاً محیط منطقهای را از ناحیه افغانستان امنیتی ساخته بود. ثانیاً هرچند در ابتدا چندان مشخص نبود که حکومت طالبان چه تغییری را بر اوضاع افغانستان آورده و کدام سرنوشت را برای این کشور رقم خواهد زد، اما با گذشت بیش از بیست ماه از عمر این حکومت و اتخاذ استراتژی و جهتهای مشخصی در حوزه سیاست خارجی، میتوان گفت افغانستان از یک عامل امنیتیساز به محیطی غیرامنیتیساز در حال گذار است. مولفههای عمدهای که چنین دگردیسی را بهوجود میآورد اتخاذ سیاست خارجی بیطرفی، غیرامنیتیسازی فضای روابط، رویکرد اقتصادمحور در تعاملات و تعقیب منافع مشترک و چندجانبه است که حاصل چنین رفتارهایی به شکلگیری نگاه مشترک در قبال افغانستان در سطح منطقهای انجامیده است. انتظار این است که تداوم چنین سیاستها و رویکردهایی توسط حکومت طالبان فضای افغانستان و امنیت منطقهای متأثر از آن را از الگوی امنیتیکنندگی یا احساس خطر، به الگوی غیرامنیتیکنندگی یا همنشینی مسالمتآمیز یا به تعبیر "ونت" گذر از الگوی "هابزی" به "کانتی" تغییر دهد.
انتهای مطلب/
*کارشناس ارشد روابط بینالملل