کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

ابعاد و ابزار کنشگری جدید آمریکا در افغانستان و آسیای مرکزی

رفتارشناسی آمریکا در «بازی بزرگ جدید»

21 اسفند 1401 ساعت 10:57

هدف اصلی این مطلب، بررسی کنشگری آمریکا در چارچوب بازی بزرگ جدید، ابزارهای آن، توسعه منطقه بازی بزرگ از سمت جنوب روسیه و آسیای مرکزی و بالاخره نقش نسخه خودساخته داعش برای این بازی است. بدین منظور لازم است ابتدا راهبرد منطقه‌ای آمریکا مورد بحث و بررسی قرار گیرد. ممکن است با درنظر داشت خصلت پویایی این بازی، متغیرهای مختلفی در آن اثرگذار باشند. هدف اصلی این یادداشت، تمرکز بر نقش آفرینی آمریکا و بررسی ابزارهای احتمالی این کشور برای پیشبرد این بازی است.


مطالعات شرق/

عبدالناصر نورزاد*

هدف اصلی این مطلب، بررسی کنشگری آمریکا در چارچوب بازی بزرگ جدید، ابزارهای آن، توسعه منطقه بازی بزرگ از سمت جنوب روسیه و آسیای مرکزی و بالاخره نقش نسخه خودساخته داعش برای این بازی است. بدین منظور لازم است ابتدا راهبرد منطقه‌ای آمریکا مورد بحث و بررسی قرار گیرد. ممکن است با درنظر داشت خصلت پویایی این بازی، متغیرهای مختلفی در آن اثرگذار باشند. هدف اصلی این یادداشت، تمرکز بر نقش آفرینی آمریکا و بررسی ابزارهای احتمالی این کشور برای پیشبرد این بازی است.
راهبرد منطقه‌ای آمریکا در پسا خروج با راهبرد این کشور در زمان حضور در افغانستان کاملا متفاوت است و راهبرد منطقه‌ای پسا خروج، قاعده و ابزارهای خاص خود را دارد.
 
انواع راهبردهای آمریکا در مناطق مختلف
راهبرد آرام‌سازی، راهبرد افزایش درگیری و جنگ‌های نیابتی، راهبرد اجماع‌سازی و راهبرد بی‌ثبات‌سازی از جمله استراتژی‌های آمریکا در مناطق مختلف است. با نظر داشت این مهم و عدم حضور نظامی آمریکا در افغانستان و منطقه، آمریکا در بازی بزرگ جدید از قاعده‌های متنوع و ابزار متفاوتی استفاده می‌کند. این امر به دو علت انجام می‌شود؛ نخست عدم حضور آمریکا در منطقه و ضعف نفوذ سیاسی و اقتصادی، دوم تعدد بازیگران در این بازی. آمریکا از زمان خروج از افغانستان و پایان حضور نظامی خود در این کشور، راهبرد بی‌ثبات‌سازی را دنبال کرده تا از یک طرف افغانستان را به عنوان نقطه تقابل در تشنج دائمی حفظ کند و از سوی دیگر، در قالب بازی بزرگ جدید، این کشور را به مثابه تخته پرشی برای تداوم سیاست فشار مورد استفاده قرار دهد. برای این کار، سه نتیجه مورد نظر آمریکا در افغانستان ایجاد خواهد شد: اول امکان شعله‌ور شدن یک جنگ داخلی درازمدت در افغانستان وجود دارد، دوم کشیده شدن پای چین، روسیه و ایران در باتلاق افغانستان و سوم تقویت، استحکام و گسترش منطقه عملیاتی برای داعش.

گام بعدی راهبرد آمریکا، آسیای مرکزی است و درک این نکته مهم است که کدام نقاط ضعف آسیای مرکزی می‌توانند این هدف راهبردی آمریکا را محقق سازند. آسیای مرکزی بعد از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان و تجمع گروه‌های چند ملیتی تروریستی در شمال این کشور، مورد تهدید قرار گرفته است و گروه‌های شبه نظامی و تروریستی متعددی از کشورهای چین، آسیای مرکزی، چچن، حوزه جنوب آسیا و حتی کشورهای حوزه خلیج‌فارس در شمال افغانستان مستقر شده‌اند. درک این نکته مهم است که چرا و بر مبنای کدام دلایل، آسیای مرکزی از نقطه نظر سیاسی، امنیتی، اقتصادی و جغرافیای فرهنگی در بازی بزرگ جدید مهم است؟ رقابت میان کمپانی بریداس برزیلی و یونیکال آمریکایی روایت مشهوری است که در یک مقطع خاص زمانی، به یک بحث مورد توجه مبدل شده بود. آیا اهمیت ژئوپولتیک، ژئواکونومیک و جغرافیای فرهنگی آسیای مرکزی به حدی مهم است که بتواند ژئواستراتژی‌های قدرت‌های بزرگ را به سوی منازعه و کشمکش سوق دهد؟

ابزارهای احتمالی آمریکا
وابستگی متقابل، نیاز روزافزون به انرژی، موقعیت استراتژیک و ژئوپلتیک و مقابله با نفوذ غیر خودی‌ها که خواستار حضور و ایفای نقش در منطقه هستند، منابع اصلی تنش در آسیای مرکزی حساب می‌شوند. مجموع این عوامل را می‌توان بنیاد یک فضای تنش آلود میان بازیگران قدرتمندی عنوان کرد که ابزارهای خطرناک تروریسم را در اختیار دارند و تلاش می‌کنند از این ابزارها در برابر همدیگر استفاده کنند. روسیه با تلاش مداوم در پی آن است تا مسیرهای تازه برای دستیابی به اهداف خود در منطقه پیدا کند. به همین لحاظ آمریکا با نظر داشت این پیچیدگی و سردرگمی در وضعیت منطقه، در تلاش است تا از هر طریق ممکن به اهداف خود در آسیای مرکزی برسد و این منطقه را به طرق مختلف دچار بحران ساخته و زمینه را برای تولد تحولات تازه فراهم سازد. 

حال سئوال این است که ابزارهای آمریکا در این بازی چیست. درک این مسئله به میزان آسیب‌پذیری، میزان واکنش حوزه شانگهای و وضعیت افغانستان، بستگی دارد. آمریکایی‌ها با بازی نفوذ هژمونیک و بازی با کارت افراط‌گرایی و تروریسم تلاش دارند تا دو راهکار متفاوت را دنبال کنند؛ اول سیاست تطمیع و فشار که با کارت تروریسم و تهدیدهای برخاسته از آن محقق می‌شود، دوم سیاست مدارا که با ارائه مشوق‌های مالی و کمک‌های اقتصادی امکان‌پذیر است. این کشور، با درک وضعیت موجود، تلاش می‌کند تا از رقبای خود در این بازی سبقت گیرد و شرایط را به نفع خود تغییر دهد. این تغییر شرایط، به معنای حضور آمریکا در منطقه آسیای مرکزی خواهد بود. در ضمن، دیدگاه‌های ژئوپلتیکی این کشور را بیشتر علاقه مند به منابع انرژی و زیر زمینی می‌سازد. دیدگاه‌های ژئوپلتیکی تحولی را تجربه کرده که بی‌سابقه است.

تغییر ساختار سیاسی جدید سیاست‌های جهانی از تعاملات محض سیاسی و نظامی به تمهیدات و تمایلات اقتصادی و فناوری، مبین این حقیقت است. محور اصلی دیپلماسی قدرت‌های بزرگی مانند آمریکا در سیاست‌های جهانی تنها مسائل سیاسی و نظامی نیست بلکه مفروض‌ها و تمهیدهای اقتصادی، مراودات تجاری و نیازهای انرژی نیز هست. از این رو منطقه اوراسیا که دارای منابع انرژی است و کنترل استثنایی بر مسیرهای ارتباطی شرق و غرب دارد، از کانون‌های اصلی منازعات فعلی جهانی است. به همین دلیل، متعاقب فروپاشی اتحاد شوروی سابق، رقابت و کشمکش میان قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای و جهانی، عرصه “بازی بزرگ جدید” را در این منطقه محدودتر کرده است. بازیگران این رقابت خون بار، آمریکا، روسیه و چین هستند که ممکن است برای دهه‌ها درگیر این رقابت نابرابر باشند و هر کدام به اندازه توان در جهت حفظ و گسترش هژمونی خود، تلاش خواهند کرد و از هر برگ برنده سود خواهند برد.

دولت‌های آسیای مرکزی اضلاع ضعیف این بازی هستند و تلاش می‌کنند تا وزنه تعادل را در مقابل روسیه، چین و آمریکا کماکان حفظ کنند. مثلا دولت‌های آسیای مرکزی با استقبال از طرح‌های اقتصادی چین و استفاده از آن، در تلاش حفظ وزنه تعادل در برابر روسیه هستند. از سوی دیگر، کشورهای آسیای مرکزی با نزدیک شدن به روسیه در تلاش هستند تا حساسیت بیشتر آمریکا و چین را در خصوص تشدید رقابت‌های اقتصادی که به نفع کل منطقه است، برانگیزند. چین واکنش مثبت نشان داده و راه مسالمت‌آمیز را برای ادامه این رقابت انتخاب کرده است. اما آمریکا از برگ تروریسم و گروه‌های تروریستی، استفاده می‌کند و تلاش دارد تا با تعقیب دو ضلع از سیاست خود یعنی”فشار و مدارا” جایگاه خود را در منطقه تعیین کند.

این جا است که “نظریه بازی‌ها” به ما کمک می‌کند تا بهتر درک کنیم که اصل موضوع از چه قرار بوده و در آینده چه بلایی بر سرنوشت منطقه حاکم می‌شود. نظریه بازی‌ها با ارائه مدلی از دو راهی زندانی (Prisoner dilema) برای تحلیل این چنین موقعیت‌هایی موثر و کارساز است. دوراهی زندانی یک مسئله پایه‌ای و پرکاربرد و یک بازی به اصطلاح «حاصل جمع غیر صفر» در نظریه بازی‌ها به ‌شمار می‌آید و نشان می‌دهد که چگونه دو نفر در همکاری برای این که هر یک به سود بیشتری دست پیدا کنند به خود ضرر وارد می‌کنند. یک مثال کلاسیک که از دوراهی زندانی  بیان می‌شود، به شرح زیر است: دو مظنون توسط پلیس دستگیر شده‌اند پلیس باید شواهد کافی برای محکومیت مظنونین جمع‌آوری کند و برای این کار به صورت جداگانه از مظنونین بازجویی می‌کند. اگر یکی از مظنونین علیه دیگری شهادت دهد و مظنون دیگر سکوت را ترجیح دهد (زندانی که سکوت را ترجیح داده باصطلاح می‌گوییم - با شریک خود - «همکاری» کرده‌است)، در این حالت مظنون اول آزاد و دیگری به حبس محکوم می‌شود. اگر هر دو سکوت را انتخاب کنند هر دو زندانی تنها برای یک ماه حبس خواهند شد و اما اگر هر دو علیه دیگری شهادت دهند باید به مدت سه ماه هر کدام حبس را تحمل کنند.

در نتیجه هر زندانی باید بین خیانت و سکوت یکی را انتخاب کند؛ ولی هیچ ‌کدام از آن‌ها نمی‌داند که دیگری کدام راه را انتخاب خواهد کرد. حال هر سه کشور چین، روسیه و آمریکا با عدم وضاحت بیشتر در خصوص سیاست‌های همدیگر مواجه هستند. این وضعیت باعث می‌شود تا سوء تفاهم بوجود آمده شرایط را به سوی بحران سوق دهد، به علاوه، هر سه بازیگر برای حفظ و یا تغییر موقعیت خود ابزارهایی در اختیار دارند. تا اینجا به گونه فشرده به اهمیت بازی، نوع بازی و تعدد بازیگران در آسیای مرکزی پرداختیم. لازم است تا به نقش افغانستان به عنوان تخته پرش آمریکا با استفاده از ابزار گروه‌های تروریستی نیز اشاره‌ای داشته باشیم.

نقش افغانستان و سرنوشت آن در این بازی
بخش دیگری از بحث این است که افغانستان چگونه وارد این بازی می‌شود. چه در زمان رقابت میان روسیه تزاری و انگلیسی‌ها که افغانستان را به عنوان منطقه حائل قبول کردند و چه در زمان جنگ سرد که اتحاد شوروی و آمریکا، این بازی را ادامه دادند و چه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی که این منطقه یک بار دیگر، دستخوش رقابت‌های جدید میان سه ضلع از قدرت‌های جهانی شد، افغانستان جزئی از این بازی بوده است. البته زمانی که از جزء صحبت می‌کنیم در واقع هدف ما وسیله‌ای برای انجام این بازی است؛ نه اینکه این کشور نقش موثر در تعیین آن داشته باشد. فضای امنیتی رو به وخامت در شمال افغانستان، خبر بدی برای مناطق مرزی آسیای مرکزی است. طالبان از زمان به قدرت رسیدن، به طور مکرر به دولت‌های این منطقه (قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، ترکمنستان و ازبکستان) تضمین داده‌اند که از خاک افغانستان برای حمله به همسایگان این کشور استفاده نخواهد شد. این تفاهم بین کشورهای آسیای مرکزی و طالبان، امیدهایی را برای ایجاد ثبات در دوران پسا خروج ایجاد کرده بود، اما به تدریج مشخص می‌شود که طالبان صلاحیت تصمیم‌گیری در این خصوص و واکنش جدی به گروه‌های خارجی را ندارد.

به نظر می‌رسد، وضعیت بحرانی موجود، نتیجه یک مدیریت بحران است که زمینه را برای آشوب‌های بعدی مساعد می‌سازد. داعش یک خیال‌پردازی به سبک هالیوودی است که هر روز با تغییر قیافه برای اهداف راهبردی‌تری استفاده می‌شود. این حرکت هالیوودی، در واقع، یک حرکت هماهنگ شده برای استفاده ابزاری از کارت تروریسم علیه امنیت کل منطقه است. هدف نهایی به چالش کشیدن روسیه، چین، ایران و هند است تا از یک طرف کل منطقه در آشوب امنیتی غرق شود و از طرف دیگر، زمینه برای حضور استراتژیک و امنیتی آمریکا و متحدان آن در منطقه، مساعد شود. با یک کارت بازی که همان تروریسم و افراط‌گرایی است، آمریکا تلاش می‌کند تا هم رقیبان خود را سرزنش کند و از عدم تحرکات بیشتر این بازیگران در سیاست‌های جهانی اطمینان حاصل کند و هم تلاش می‌کند سیاست و اقتصاد را در یک پله ترازو گذاشته و تحول عمیق از ژئوپولتیک به ژئواکونومیک را به دنیا نشان دهد. تحولی که می‌تواند تمام دنیای لیبرال را نابود کند و یا هم پیروز میدان سازد. بازنده احتمالی، دولت‌های ناتوان و محتاج منطقه هستند. این نوع بازی بسیار خطرناک، پرهزینه و دردسرساز خواهد بود.

آمریکایی‌ها به این تحلیل رسیده‌ا‌ند که تنها نقطه ممکن برای درگیر کردن ایران، روسیه و چین، جغرافیای افغانستان است و تنها گروهی هم که می‌تواند در برابر طالبان صف آرایی کند، داعش است. به همین منظور تمام توان خود را بر احیا و حمایت از داعش قرار داده تا از یک سو طالبان را با آن درگیر کنند و از سوی دیگر فضا را برای ایجاد ناامنی در داخل افغانستان فراهم کنند تا از این طریق سایر بازیگران را در پروژه "مشغول سازی" خود وارد کنند.

در مقطع فعلی آمریکا به صورت گام به گام و تدریجی در حال اجرای این گام‌ها است. البته آمریکا از طریق راهبرد هرج و مرج سازنده در راستای پروژه دولت - ملت سازی که در افغانستان طی 20 سال گذشته آغاز کرده، به دنبال ایجاد یک دولت وابسته غربی است تا از این طریق تاثیرگذاری خود را در داخل افغانستان همچنان داشته باشد. این رویکرد در مراحل بعدی پیاده سازی خواهد شد و فعلا در دستور کار آمریکا قرار ندارد. در این بازی فعلا گروه‌های مقاومت ضد طالبان مخصوصا تاجیک تبارها جایی ندارند. بر اساس قراین، آمریکا فعلا در تلاش است تا همزمان با حکمرانی طالبان، از مشکلات بوجود آمده، به عنوان بستر مناسبی برای گسترش و بزرگ ساختن داعش استفاده کند. بنابراین برای این کار نیاز است تا طالبان کماکان در قدرت باقی بماند. در تمام این بازی‌ها امارات متحده عربی، قطر و ترکیه نقش راهبردی دارند.

انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها طبق سیاست دائمی خود در یک سبد بازی نمی‌کنند بلکه در چند بخش و چند دست بازی می‌کنند. قابل ذکر است که Mi6 انگلیس، جبهه آزادی را در رقابت با جبهه مقاومت ملی افغانستان تامین می‌کند. طرح این است که میدان افغانستان و آتش شعله ور شده در آن، به حدی داغ شود تا تمام منطقه در تشنج و بحران امنیتی عمیق فرو رود. کشورهای رقیب آمریکا مانند چین، روسیه، ایران دچار بحران‌های امنیتی حاد شوند و منبع این بحران امنیتی افغانستان باشد. زیرا تروریست‌های جا گرفته در این کشور، باید بر اساس یک برنامه منظم به یک قدرت و قوت تروریستی با قابلیت فراوان مانور تروریستی مبدل شوند تا بتوانند در این بازی به نیابت از آمریکا، علیه رقبای آن بجنگند. آمریکا فعلا جبهه مقاومت را به رسمیت نمی‌شناسد و ظاهرا تمایلی برای همکاری با آن ندارد. در عوض، سایر گروه‌هایی که می‌توانند در آینده در منطقه از طریق خشونت و تروریسم بنیاد گرفته در افغانستان، در خدمت منافع راهبردی آمریکا باشند، مد نظر هستند.
انتهای مطلب/

*کارشناس ارشد مطالعات امنیتی


کد مطلب: 3407

آدرس مطلب :
https://www.iess.ir/fa/analysis/3407/

موسسه مطالعات راهبردي شرق
  https://www.iess.ir