رابطه دینامیک قدرت و بحرانها در افغانستانِ طالبان
نگاهی به تاثیر دینامیک قدرت بر مثلث بحران در افغانستان
دینامیک قدرت در افغانستان شتابزده و متأثر از سایر نیروها است که پیشبینی تحولات را بسیار دشوار میکند. طالبان با سلطه مجدد بر افغانستان تمامی موازنههای استراتژیک و ژئوپلیتیک منطقه را بههم زده است. جنبههای شخصیتی اعضای ارشد طالبان، نوع سازماندهی این تشکیلات، شاخههای موجود در درون طالبان و روابط این شاخهها با قدرتهای بزرگ ابعاد مختلفی از دینامیک قدرت در افغانستان هستند که بر مثلث بحرانهایی مانند تروریسم، امنیت و مشروعیت تاثیرات عمیقی دارند. درک رابطه بین دینامیک قدرت و بحرانهای موجود میتواند پیشبینی تحولات را سادهتر سازد.
مطالعات شرق/
حسیبالله شاهین*
درباره افغانستان تحت حاکمیت طالبان مطالب زیادی به رشته تحریر درآمده است. در این نوشتار تلاش میشود تا میان جنبههای شخصیتی اعضای ارشد طالبان، نوع سازماندهی این تشکیلات و نیز داشتن روابط شاخههای متفاوت این شبکه با قدرتهای بزرگ و بالاخره مثلث بحرانهایی چون تروریسم، امنیت و مشروعیت رابطهای منطقی ایجاد کرده و در این بستر، معضلات افغانستان را شرح دهیم. این مسئله واضح است که رهبران طالبان با داشتن شخصیت ویژه مذهبی از نفوذ زیادی در میان پیروان خود برخوردار هستند و توانایی تحمیل اراده خود را بر پیروانشان دارند. اما با این وجود سایر منابع قدرت نیز بر طالبان اثر دارد و آنها از آن منابع نیز بهره میگیرند.
طالبان و منابع قدرت
تحریک اسلامی طالبان، عکسالعملی علیه تغییر و جابهجاییهای قدرت در افغانستان بود. به این علت که تعادل در منظومه قدرت به هم خورده بود و گروههای حاشیه در حال جایگزینی با گروه محور قدرت بودند. رهبران درجه یک طالبان که بیشتر از منبع قدرت شخصیت، برخوردار بودند با ساده پوشی، حضور در میان مردم و با ایجاد این تلقی که آنها از اولیای خدا هستند، مورد تکریم و اطاعت قرار گرفتند. به این خاطر که جامعه بدوی حاکم در افغانستان از قبل توانسته بود بسترهای لازم رشد این افراد را پدید آورد. از شاخصترین چهرههای طالبان که از منبع قدرت شخصیت، برخوردار بودهاند، میتوان به افرادی مانند «ملامحمد عمر»، رهبر و بنیانگذار تحریک طالبان و همچنین افرادی مانند «ملا برادر»، «جلالالدین حقانی» و «ملا یعقوب» اشاره کرد. این افراد به طرز ملموسی از منبع قدرت شخصیت، برخوردار هستند.
بعد از سلطه مجدد طالبان بر افغانستان در مدت حدود یک سال، مقامهای طالبان روایتهایی را مبنی بر این که با پیامبر اسلام (ص) گفتگو کردهاند را مطرح کردهاند که انگیزه طرح این مطالب، جلب عواطف و احساسات مردم و اعمال قدرت بر آنها است. سایر ویژگیهای قدرت شخصیت، در میان طالبان کمتر است و بیشتر در وجود چند مقام طالبان از جمله «ذبیحالله مجاهد» و «امیرخان متقی» دیده میشود که با زبان فصیح صحبت میکنند و از خود شخصیتی قهرمانگونه به نمایش میگذارند. پس منبع اول قدرت طالبان شخصیت دینی است که خریداران زیادی در جامعه بدوی افغانستان دارد.
منبع دوم قدرت طالبان مالکیت است. این سئوال مطرح بوده که طالبان هزینههای جنگ را از کجا تأمین میکرد؟ طالبان با تبارز شخصیت دینی خود در جامعه سنتی افغانستان، یا صاحب دارایی فراوان یا همسفره افراد ثروتمند بوده و از این طریق بخشی از هزینههای جنگی را تامین میکرده است. علاوه بر این طالبان با بهرهگیری از احکام دین و جمع آوری عشر، زکات و مواردی از این قبیل، بخش دیگری از هزینهها را تامین میکرده است. همچنین منابع بیرونی نیز برای حمایت از این گروه وجود داشته است. برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس و برخی سازمانهای اطلاعاتی قدرتهای منطقه و جهان به بخش خاصی از طالبان که مورد نظر آنها بوده است، کمکهای فراوانی میکردند. این دریافتیها، رهبران طالبان را به صاحبان اصلی ثروت مبدل کرد و آنها از این منابع برای گسترش و تحکیم قدرت خود بهره گرفتند.
موردی را که نباید فراموش کرد، این است که کشت، تولید و قاچاق مواد مخدر در افغانستان هم بخش اعظمی از منابع درآمدی طالبان را شامل میشد و به این گروه فرصت میداد تا از این طریق با سازمانهای قدرتمند غیر دولتی در سایر کشورها رابطه برقرار کند. در ضمن قاچاق منابع طبیعی افغانستان را نیز باید به فهرست منابع درآمدزای طالبان اضافه کرد. زیرا بخش بزرگی از منابع موجود در ولایتهای تحت کنترل طالبان از گذشته و قبل از دوره جمهوری توسط گروههای مشخصی به بیرون از افغانستان قاچاق میشد و به چرخه تولید ثروت رهبران طالب شتاب بیشتری میبخشید. همین اقتصاد استوار بر جنگ است که بعد از سقوط دولت جمهوریت و حتی تاکنون در گردش بوده و رهبران طالبان را به ثروت هر چه بیشتر میرساند.
سومین و در عین حال مهمترین منبع قدرت طالبان تشکل سازمانی این گروه است. ساختار سازمانی طالبان به گونه خاصی طراحی شده که قابلیت جذب سرمایهگذاری برای همه بازیگران را فراهم میکند. هر چند در نگاه اول این تشکل سازمانی صاف و ساده به نظر میرسد اما این گونه نیست. ساختار به شکلی است که رهبر به عنوان تصمیمگیرنده نهایی معرفی شده اما در حقیقت سایر بخشهای سازمانی هستند که آن تصمیم را میسازند و با نام رهبر مزین کرده و منتشر میکنند که میتوان به این بخش لایه تصمیمساز گفت.
لایه دوم را فرماندهان جنگی شکل میدهند که همانند رابط بین لایه تصمیمساز و جنگجویان عمل میکنند و در تصمیمها نقشی حداقلی دارند. لایه سوم نیز جنگجویان هستند که فقط برای هدف خاصی به جنگ شتافتهاند و این از کلیدهای موفقیت طالبان به شمار میرود، زیرا افراد عملیاتی را درگیر مسائل تصمیمگیری نکردهاند. نوعی توازن میان انسجام درونی و عملکرد بیرونی طالبان وجود دارد که سایر گروههای رقیب طالبان کمتر از آن بهره بردهاند. از سوی دیگر، تحریک طالبان با بهرهگیری از دو منبع دیگر قدرت یعنی شخصیت و مالکیت توانسته نوع خاصی از تسلیم طلبی را در میان اعضای این گروه ایجاد کند که میتواند برای تداوم حیات این گروه مهم باشد. مورد دیگر نیز تقسیم اهداف در لایههای متعدد است. به این معنا که سطوح تصمیمساز هر چند اهداف متعددی را دنبال میکنند، اما بخشی کوچکی از این اهداف را به لایه فرماندهان منتقل میکنند و لایه فرماندهان نیز صرفاً یک هدف خاص را به لایههای عملیاتی بازگو میکنند به این ترتیب گروههای عملیاتی تحت فشار اهداف بزرگ قرار نگرفته و صرفاً در جهت اهداف کوچک کارایی خوبی را از خود به نمایش میگذارند. اشخاصی که امروزه در دستگاه سیاسی طالبان صاحب قدرت هستند همان اشخاصی هستند که از ویژگیهای شخصیت و مالکیت بهره برده و اکنون با تکیه بر اریکه قدرت سازمانی در پی اعمال قدرت بر دیگران هستند.
اما مسئله اساسی این است که در میان تحریک طالبان زیرشاخههای قومی هر یک به دنبال تصرف کُل قدرت هستند که این مسئله میتواند بر دینامیک فعلی قدرت در افغانستان اثر بسیار مهمی بگذارد. درانیها و غلجاییها از گذشتههای دور بر سر قدرت در افغانستان با هم نزاع داشتهاند و حتی همین نزاعها بوده که باعث شده یک بار در سال ۱۹۳۹ و بار دیگر هم در سال ۱۹۹۲ قدرت به طور کامل از دست این دو طایفه خارج شود و همین مسئله آنها را گرد یک تشکل سیاسی- نظامی چون تحریک طالبان متحد کرد. درانیها در حال حاضر توسط ملا بردار، ملا یعقوب و ملا حسن رهبری میشوند در حالی که غلجاییها توسط سراجالدین حقانی رهبری میشوند. با توجه به این مسئله که طالبان درانی روابط گرمی با آمریکا داشته و توانستهاند حمایت آن را جلب کنند فعلاً از موضع قدرت برخوردار هستند. از سوی دیگر غلجاییها که روابط گرمی با آیاسآی داشتهاند از حمایت پاکستان برخوردار هستند. این تفاوت در حامیان خارجی، بسیار عمیق است.
چون طالبان درانی احساسات ضد پاکستانی دارند و بیشتر در تلاش هستند تا چهرهای ملیگرا از خود به نمایش بگذارند. در حالی که طالبان غلجایی با دیدگاههای فوق افراطی در تلاش هستند تا تمامی مسیرهای دستیابی به تعامل با جهان را مسدود کنند تا پاکستان به طور موثری اعمال قدرت کند. در همین راستا میشود اختلاف دیدگاه طالبان در مورد مسائل موجود از جمله حق آموزش، حق کار و آزادی زنان را مصداقی برای دستیابی به تعامل با جهان و یا عدم این تعامل دانست. هر چند در خوش بینانهترین شرایط ممکن طالبان درانی بتوانند بر طالبان غلجایی غلبه کنند اما در حال حاضر بخش بزرگی از قدرت مالی و نظامی دستگاه سیاسی طالبان در دست غلجاییها است که این امر به انزوای بیشتر طالبان و ایجاد یک میانجی مانند پاکستان کمک بیشتری کرده و هر گونه تعامل با طالبان را صرفاً از طریق پاکستان ممکن میکند. این مسئله بر مثلث بحران کنونی در افغانستان تاثیر مستقیم میگذارد. مثلثی که بحران مشروعیت، امنیت و تروریسم را در اضلاع خود دارد.
مثلث بحران در افغانستان
افغانستان تحت سلطه طالبان با بحرانهای متعددی روبهرو است که هر یک از این بحرانها با خرده بحرانهای دیگر مواجه هستند. طالبان در حالی بر افغانستان مسلط شد که با اوضاع اقتصادی آشفته، این کشور در ورطه ورشکستگی قرار گرفته است، فقر تقریباً سراسری شده، اوضاع امنیتی که ادعا میشد با آمدن طالبان بهتر میشود به همان روال سابق باقی مانده و مشروعیت نظام سیاسی وجود ندارد. این در حالی است که جهان هم درگیر مسئله جنگ روسیه با اوکراین شده و تورم بیسابقه تمامی جهان را فراگرفته است که نشانی از باز تعریف موقعیتهای ژئوپلیتکی در جهان و همین طور نظم جدید پسا آمریکایی دارد. افغانستان تنها زمانی میتواند به بحرانهایی چون مشروعیت، امنیت و تروریسم پایان دهد که حکومتی در آن ایجاد شود که به جای بازیچه، بازیگر باشد و منافع افغانستان را فراتر از قوم و قبیله، مذهب و جنسیت تعریف کند.
مشروعیت:
با فرار اشرف غنی رئیس جمهور افغانستان، نظام جمهوریت از هم پاشید و طالبان بر کابل و سایر ولایات مسلط شد. اما با توجه به معیارهای بینالمللی مشروعیت این گروه طی یک سال و اندی هنوز مشروعیت داخلی و پذیرش بینالمللی کسب نکرده است. علت آن هم روشهای سختگیرانه طالبان بر زنان، محروم کردن دختران از آموزش و وضع محدودیتهای اجتماعی- سیاسی بر شهروندان افغانستان است. تمامی دستگاه سیاسی- نظامی طالبان را افراد منسوب به این گروه تشکیل داده و برخی از درشتترین چهرههای حکومت طالبان در فهرست سیاه گروههای تروریستی قرار دارند و از سفر به خارج از کشور محروم هستند. محروم بودن طالبان از سفر به خارج از یک طرف و تحریم علیه چهرههای سیاسی این گروه از سوی دیگر بر پیچیدگی اوضاع در افغانستان افزوده است. از سوی دیگر محدودیتهایی که از سوی ایالات متحده بر طالبان اعمال شده عملاً طالبان را به دو بخش موافق و مخالف آن کشور مبدل کرده است. این شگرد مداوم قدرتهای غربی است که بخشی از گروهها را در مدار اصلی قدرت حفظ کرده و در کنار آن از نفوذ بر گروههای حاشیهای نیز بهره میگیرند تا بدین ترتیب بتوانند نوعی موازنه را در همه بخشها ایجاد کرده و امکان خارج شدن از مدار را تا حد امکان محدود کنند.
طالبان در بین خود به دو بخش تقسیم شده که بخش درانیهای آن در تلاش برای تعامل با غرب هستند و میکوشند دست پاکستان را تا حدی زیادی از صحنه سیاسی افغانستان کوتاه کنند. اما در سوی دیگر غلجاییها هستند، گروهی که نماینده آنها حقانیها هستند. اکنون آمریکا درهای گفتگوهای اطلاعاتی را به روی طالبان باز کرده و میکوشد نیروهای طرفدار خود را مورد حمایتهای بیشتری قرار دهد تا از نفوذ سایر قدرتهای منطقهای بر آنها جلوگیری کند. به هر ترتیب با وجود کمکهای مالی و فنی آمریکا به طالبان، اما این کشور هنوز از موانع اصلی فرا راه بهرسمیت شناختن طالبان بوده و این روند تا زمانی که آمریکا به اهداف منطقهای و جهانی خود نایل نشود و طالبان هم به تحول رفتاری نرسد ادامه خواهد یافت.
امنیت:
بحران دیگری که طالبان را با چالشهای متعددی روبهرو کرده بحث امنیت است. طالبان حتی در سادهترین تعریف از امنیت که آزادی از ترس میباشد درگیر است و در گام بعدی حملات تروریستی، قتلهای هدفمند، چپاول و غارت اموال، امنیت را با تهدیدهای جدی روبهرو کرده است. در مدت یک سال سلطه طالبان بر افغانستان، بخشی از مردم دست به مهاجرت زدند و یا در جستجوی راهی برای ترک این کشور هستند. اگر کمی دقت شود نظام قبلی افغانستان و شرکای بینالمللی آن 20 سال تمام علیه طالبان تبلیغ کردند و در نتیجه اکنون همان کابوس بر افغانستان مسلط شده پس در عادیترین حالت هم شهروندان کشور حداقل از لحاظ روانی نمیتوانند احساس امنیت کنند. این بحران ضمن اوضاع آشفته اقتصادی-سیاسی و فقر گسترده باعث شده تا امنیت در همه سطوح و ابعاد با چالشهای اساسی روبهرو شود که مدیریت آن از توان گروه طالبان خارج است.
تروریسم:
بحران دیگر تروریسم است. اکنون که طالبان زمام قدرت را به دست گرفته است، گروههای تروریستی که در گذشته از همکاران طالبان بودهاند، با دست باز در افغانستان فعالیت میکنند و با توجه به شرایط اقتصادی، فضای مناسبی برای سربازگیری دارند. نگرانیهایی مبنی بر حضور گروههای تروریستی نه تنها از سوی مقامات آمریکا بلکه از سوی متحدان طالبان از جمله پاکستان نیز مطرح شده است. تغییر در جغرافیای جنگ در کشور و افزایش فعالیتهای تروریستی در مرزهای شمالی نگرانیهای جدید امنیتی را پدید آورده و قدرتهای منطقهای به خصوص روسیه، چین و ایران را نگران کرده است. با توجه به تجربه قبلی از طالبان میتوان گفت که شرایط حاکم بر افغانستان آرامش قبل از طوفان است و بستر جنگ جدید در بخش دیگر افغانستان را فراهم میآورد. بحران تروریسم اکنون نه تنها مسئله داخلی افغانستان بوده بلکه بخشهای بزرگی از آسیا را با خود درگیر کرده و جنگ را پشت دروازههای چین، روسیه و ایران کشانده است. تغییر در سیاستهای جهانی و تلاش برای باز تعریف ژئوپلتیک جهانی بار دیگر افغانستان را به کانون منازعات جهانی مبدل خواهد کرد. زیرا اقتصاد جنگی حاکم بر افغانستان خود چرخه مولدهای خشونت و دوام آن را با خود دارد و از منظر اقتصادی هزینههای جنگ را تا سطح حداقلی کاهش میدهد. زیرا نیروی کار ارزان و فاقد مهارت، مواد مخدر فراوان برای به دست آوردن سرمایه و سلاح فراوان موجود در افغانستان، به اضافه امکان ورود سلاح به این کشور، تداوم جنگ در افغانستان را افزایش میدهد.
جمعبندی
با توجه به آنچه ذکر شد میتوان این گونه بیان داشت که دینامیک قدرت در افغانستان به شکلی بسیار شتابزده و متأثر از سایر نیروها است که پیشبینی تحولات را بسیار دشوار میکند. طالبان با سلطه مجدد بر افغانستان تمامی موازنههای استراتژیک و ژئوپلیتیک منطقه را بههم زده و بار دیگر افراطگرایی اسلامی را علیه قدرتهای همسایه افغانستان به میدان آورده است. ایالات متحده که در مدار اصلی همه نیروهای فعال در افغانستان قرار دارد، میکوشد تا برای اهداف منطقهای و جهانی خود و نیز برای رویارویی با چین و روسیه از میدان افغانستان بهره گیرد و در تلاش است این دو کشور را از طریق این کشور و با تروریسم در عرصه جهانی مدیریت کند. طالبان که بیشتر واکنشی علیه جابهجاییهای قدرت در داخل افغانستان بودند، متشکل از تمامی نیروهای سیاسی-نظامی-مذهبی یک قوم خاص هستند که با حمایت برخی قدرتهای منطقهای توانستند علیه آمریکا و نظام قبلی افغانستان به نبرد بپردازند و از طریق یک معامله سیاسی آن هم بر اساس محاسبات کلان آمریکا بر افغانستان حاکم شوند. این گروه بیشتر از منبع قدرت شخصیت برخوردار است و پیشوایان مذهبی نقشی اساسی را در اطاعتپذیری مردم ایفا میکنند.
همین پیشوایان مذهبی نیز در حال حاضر از کلید اصلی بحرانهای موجود در افغانستان هستند. زیرا اقدامها و عملکردهای این افراد سبب شده تا دستگاه سیاسی طالبان نه در سطح داخلی از مشروعیت لازم برخوردار شود و نه از پذیرش بینالمللی بهره ببرد. همچنین این پیشوایان طالبان هستند که با صدور فتواهای خود پیچیدهترین عملیاتهای انتحاری و خشونت پروری را تقویت میکنند که این مسئله امنیت را حتی در سادهترین تعریف آن که همان رهایی از ترس است از شهروندان افغانستان سلب کرده است. برای درک بهتر این مسئله میتوان به آمار مهاجرین افغانستانی در سراسر جهان نگاه کرد. از سوی دیگر با روی کار آمدن مجدد طالبان در افغانستان، سایر گروههای همراه با طالبان نیز آزادانه در این کشور فعال شدهاند.
در شرایط حاضر و با توجه به تجربه تاریخی، تداوم حاکمیت طالبان معطوف به زمان بوده و احتمال دارد در بستر زمان این آرامش قبل از طوفان، رنگ باخته و بار دیگر اوضاع به سمت وخیمتر شدن پیش رود. در چنین شرایطی اگر طالبان میانهرو و موافق با خواستههای بینالمللی، بتوانند زمام قدرت را در دست گیرند و به خواستههای جهانی تمکین کنند، امکان دارد دولت طالبان به طرف ثبات نسبی حرکت کند. اما در غیر این صورت تداوم عدم مشروعیت طالبان، میتواند منجر به تقویت سایر گروههای تروریستی شود و ممکن است در چند سال آینده ثبات منطقه را با خطر جدی و شاید غیر قابل مهاری روبهرو کند.
انتهای مطلب/