پس از خروج آمریکا از افغانستان و پایان اشغال این کشور، یکی از مهمترین مباحث این است که افغانستان تحت سلطه طالبان چه جایگاهی در سیاست خارجی و امنیتی آمریکا دارد.
هر چند که اولویتها و آرمانها در سیاست خارجی آمریکا متعدد هستند اما باید دقت کرد که آمریکا بر اساس اولویتها، و نه آرمانهای خود به مسأله افغانستان مینگرد. چرا که اگر دغدغه آمریکا در افغانستان مسائلی نظیر صلح، دموکراسی و توسعه (آرمانهای سیاست خارجی آمریکا) میبود باید به سبکی متفاوت برخورد میکرد.
با این حال، افغانستان تحت سیطره طالبان به شیوههای مختلف میتواند در خدمت منافع سیاست خارجی آمریکا قرار گیرد و با اولویتهای این کشور همپوشانی پیدا کند. در این چارچوب، ایالات متحده اقدام به برنامهریزی برای بهره بردن از این وضعیت جدید کرده و بر اساس آن، تصمیمگیری و رفتار میکند.
مطالعات شرق/
سیداحمد فاطمینژاد*
حدود یک سال پیش، آمریکا بعد از دو دهه به اشغال افغانستان پایان داد و از این کشور خارج شد. فارغ از رویکردها و تحلیلهایی که درباره چرایی و پیامدهای خروج آمریکا مطرح بوده و هست، اکنون دغدغه اصلی این است که افغانستان تحت سلطه طالبان چه جایگاهی در سیاست خارجی و امنیتی آمریکا دارد. به عبارت دقیقتر، آمریکا پس از خروج نیروهای خود از افغانستان چه رویکردی نسبت به این کشور اتخاذ کرده و در تصمیمات سیاست خارجی و بینالمللی خود چه جایگاهی برای افغانستان قائل است. برای پاسخ به این پرسش باید ابتدا اولویتهای سیاست خارجی و امنیتی آمریکا را مرور کنیم و سپس، بررسی کنیم که افغانستان چه ارتباطی با این اولویتها مییابد و در کدام نقطه میتواند با منافع ایالات متحده هم پوشانی پیدا کند. از این رو، در ادامه به ترتیب به ملاحظات بالا پرداخته میشود.
در سیاست خارجی آمریکا باید میان آرمانها و اولویتها تمایز قائل شد. زیرا آمریکا به طور سنتی مسائلی نظیر صلح، توسعه و دموکراسی را به عنوان آرمانها و اهداف سیاست خارجی خود تعریف کرده و قدرت نرم خود را بر این مبنا استوار نموده است. مهمتر این که، ایالات متحده راغب است که بقیه جامعه بینالمللی استراتژیهای آن را در این قالب ببینند و تفسیر کنند. اما هرچه طی دهههای اخیر به سمت زمان حال حرکت میکنیم اولویتهای سیاست خارجی آمریکا از آرمانها و اهداف آن فاصله گرفته و مدتها است که بخش قابل توجهی از تحلیلگران، بویژه غیرآمریکاییها، دیگر سیاست خارجی این کشور را صلحجو و دموکراسیخواه نمیبینند؛ بلکه بر عکس، سیاست خارجی این کشور به طور روزافزونی به سمت یکجانبهگرایی، امپراطوریخواهی و نظامیگری سوق یافته است. از این رو، اولویتهای اصلی سیاست خارجی آمریکا طی دههها و سالهای اخیر را میتوان به نحو زیر برشمرد.
الف) تداوم هژمونی: در کل دوران پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه پس از جنگ سرد، اولویت اصلی سیاست خارجی آمریکا حفظ و تداوم هژمونی خود بوده و در برهههای مختلف از ابزارهای متفاوتی برای این منظور بهره برده است: گاهی بلوک غرب را در مقابل تهدید شوروی متحد کرده، گاهی بر تهدید تروریسم و افراطگرایی اسلامی تاکید داشته و امروز نیز چالش چین را برجسته نموده است. با این سنجه، آمریکا عملا بقیه بازیگران بینالمللی را به دو دسته همراه و مخالف تقسیم کرده و بر اساس آن، با آنها برخورد نموده است.
ب) مقابله با چالشگران: در ادامه اولویت بالا، آمریکا به انحاء مختلف با بازیگرانی که هژمونی آن را به چالش بکشند برخورد کرده است. چالشگران سیاست بینالمللی آمریکا دو دسته هستند: گروهی که چالشهای محدود (نه بنیادی) ایجاد میکنند؛ و بازیگرانی که توانایی ایجاد چالشهای بنیادی و حتی جایگزینی آمریکا در هژمونی بینالمللی را دارند. رویکرد آمریکا در مقابله با گروه اول فشار و تنبیه، و در رابطه با گروه دوم محاصره و موازنه بوده است. بازیگرانی نظیر کوبا، ونزوئلا، ج.ا.ایران و ... در سلک چالشگران نوع نخست و قدرتهایی نظیر شوروی سابق و چین امروز از نوع دوم هستند.
ج) مدیریت متحدان: آمریکا در سیاست خارجی خود نه تنها بر دشمنان و مخالفان خود تمرکز کرده بلکه از متحدان خود نیز غافل نیست. به عبارت دقیقتر، یکی از اولویتهای سیاست خارجی آمریکا این است که برای حفظ هژمونی خود، مانع دور شدن متحدان یا اتخاذ رویکردهای مستقلانه از سوی آنها شود. حتی اگر متحدین آمریکا این رفتارها را نیز انجام ندهند، کاخ سفید در موارد مختلف سعی کرده که هزینه سیاستهای خود را بر متحدین نیز تحمیل کرده و آنها را وارد میدان کند.
د) مقابله با نظمستیزان غیردولتی: آمریکا میداند که نه تنها بازیگران سنتی روابط بینالملل یعنی دولتها میتوانند جایگاه آن و نظم مطلوب او را به چالش بکشند بلکه بازیگران نظمستیز غیردولتی (شامل تروریستها و مقاومتگرایان) نیز از این توانایی برخوردار هستند. بنابراین، بیهوده نیست که یکی از اولویتهای اصلی سیاست خارجی آمریکا مقابله با شورش در محیط بینالمللی است. بویژه، آمریکا نگران استفاده دولتهای چالشگر خود از این گروههای نظمستیز غیردولتی است.
هـ) اتکا بر حربه اقتصادی: استفاده از ابزار اقتصادی و حفظ توان اثرگذاری این ابزار یکی از اولویتهای اصلی سیاست خارجی آمریکا است. جایی که ابزار نظامی در سیاست خارجی آمریکا از کار میافتد، ابزار اقتصادی به کمک آن میآید. این ابزار نه تنها در رابطه با بازیگران مخالف و رقیب آمریکا بلکه در مورد متحدان آن نیز بعضا به کار رفته است (که برجستهترین نمونه آن وضعیت فعلی اروپا در بحران اوکراین و برخود آمریکا با آنها است).
و) مشروعسازی/ مشروعیتزدایی نهادهای بینالمللی: نهایتاً یکی از برجستهترین اولویتهای آمریکا این است که برای تداوم هژمونی خود در سطح بینالمللی نهادسازی کرده و آنها را به عنوان بازیگران بیطرف معرفی کند. این نهادها به آمریکا کمک میکنند که متحدان و حتی بعضاً مخالفان خود را زیر چتر واحدی در راستای نظمسازی مطلوب خود گرد هم آورد. مهمتر این که، ایالات متحده هر گاه کارکرد نهادی را مخالف منافع خود بپندارد در جهت تضعیف و حتی انحلال آن تلاش میکند.
هر چند اولویتهای سیاست خارجی آمریکا بیش از موارد بالا است اما در اینجا سعی شد مهمترین آنها مرور شود. قبل از اینکه بر مبنای اولویتهای بالا به جایگاه افغانستان امروز در سیاست بینالمللی آمریکا بپردازیم باید اشاره کرد که آمریکا بر اساس اولویتها، و نه آرمانهای خود به مسأله افغانستان نگاه میکند. زیرا اگر دغدغه آمریکا در افغانستان مسائلی نظیر صلح، دموکراسی و توسعه (که به عنوان آرمانهای سیاست خارجی آمریکا مطرح هستند) میبود باید به سبکی متفاوت برخورد میکرد. برای مثال، امروز شاهد هستیم که آمریکا عملاً به مواردی نظیر دموکراسیخواهی در افغانستان، حقوق مردم و به ویژه زنان در این کشور، جبهه مقاومت در مقابل طالبان، قصور طالبان در تامین امنیت شیعیان افغانستان، توسعه این کشور تحت سلطه طالبان و ... اگر نه کاملاً بیتوجه، حداقل بیتفاوت است. پس افغانستان امروز اگر جایگاهی در سیاست منطقهای و بینالمللی آمریکا داشته باشد، متاثر از اولویتهای سیاست خارجی واشنگتن است نه آرمانها و اهداف انتزاعی آن. اکنون باید دید افغانستان تحت سلطه طالبان در کدام یک از اولویتهای بالا و چگونه میتواند به منافع آمریکا کمک کند. طبیعی است که رویکرد آمریکا به افغانستان بر این اساس تعیین خواهد شد.
الف) همراهسازی بازیگران بیطرف و مردد: افغانستان تحت سلطه طالبان با توجه به تهدیدهایی که میتواند برای همسایگان و بازیگران محیط اطراف خود ایجاد کند محرکی برای همراه کردن بازیگران بیطرف در این منطقه است. به نظر میرسد هند و کشورهای آسیای مرکزی آماج خوبی برای این حربه باشند؛ به گونهای که مذاکرات و رایزنیهای مقامهای هند و برخی کشورهای آسیای مرکزی نظیر ازبکستان با آمریکا بویژه در مسائل امنیتی منطقه طی یک سال اخیر افزایش داشته است.
ب) نمایش قدرت عملیاتی: هر چند آمریکا از افغانستان خارج شده اما میداند که این کشور در همسایگی دو چالش برجسته سیاست خارجی خود یعنی چین و ایران و در نزدیکی حوزه نفوذ روسیه است. بنابراین، وجود نوعی حکومت فاقد مشروعیت بینالمللی در افغانستان (که امکان مداخله بیدردسر را فراهم میکند) این فرصت را در اختیار آمریکا قرار میدهد که در صورت نیاز در آنجا دست به عملیات نظامی بزند (نظیر هدف قرار دادن ایمن الظواهری در کابل). این گونه عملیاتها از یکسو برای واشنگتن مشروعیتزا است و نشان میدهد که کماکان در حال مبارزه با تروریسم است و از سوی دیگر، برای رقبای آمریکا هشداردهنده است و نشان میدهد که آمریکا هنوز در نزدیک سرزمین اصلی آنها توان عملیات نظامی دارد.
ج) به رخ کشیدن ضعف متحدان: خروج آمریکا از افغانستان که تقریباً بدون هماهنگی حتی با متحدان این کشور اتفاق افتاد، باعث شد که متحدین آمریکا نیز مجبور به خروج شوند. این نکته در کنار سایر موارد به همراهان آمریکا نشان داد که بدون حضور این کشور قادر به تداوم حضور در افغانستان نیستند و همه اهداف اعلامی و غیراعلامی آنها تحتالشعاع خواسته کاخ سفید قرار دارد. این وضع میتواند به تداوم همراهی متحدان آمریکا با این کشور کمک کند.
د) احیای لنگرگاه افراطیون: حضور ایمن الظواهری و برخی دیگران از رهبران القاعده به همراه گزارشها و نشانههای متعدد از حضور و فعالیت داعش در افغانستان نشان میدهد که این کشور میتواند مجدداً تبدیل به بهشت تروریستها و افراطیون شود. این امر کمک میکند که نظمستیزان ضدآمریکا مکانمند شده و ردیابی آنها برای واشنگتن تسهیل شود. در ادامه، آمریکا هم میتواند با عملیات پهپادی به اهداف فوقالذکر دست یابد (که ذیل نمایش قدرت عملیاتی بیان شد) و هم میتواند برای رقبای خود در منطقه به ویژه چین، روسیه و ایران دردسر درست کند.
هـ) آزمایشگاهی جدید برای سنجش کارایی ابزار اقتصادی: ایالات متحده از نخستین بازیگرانی بود که اقدام به تحریم علیه طالبان و انسداد داراییها و سایر منابع درآمدی افغانستان در آمریکا و سایر مراکز اقتصادی و مالی کرد. اکنون نیز کماکان این تحریمها ادامه داشته و علیرغم تلاشهای طالبان، برخی بازیگران صلحطلب و حتی برخی نهادهای بینالمللی، تغییری در آنها رخ نداده است. البته طالبان در مدیریت اقتصادی افغانستان موفقتر از انتظار جامعه بینالمللی و آمریکا عمل کرده اما ناگفته پیدا است که جامعه افغانستان با مشکلات اقتصادی عدیدهای مواجه است. این امر کماکان برای آمریکا نشانگر کارآمدی ابزار اقتصادی در سیاست خارجی او بوده و میتواند از آن به عنوان تجربهای در کنار تجارب گسترده خود در این زمینه استفاده کند.
و) بیاعتبارسازی نهادهای بینالمللی: آمریکا با رفتار خود در قبال افغانستان نشان داد که به تنهایی میتواند ورای خواست همه نهادهای بینالمللی "حتی نهادهای حقوق بشریِ نسبتاً بیطرف" عمل کرده و آنها را از حیز انتفاع خارج کند. ماهها است که برخی نهادهای حقوق بشری اصرار میکنند که حداقل برای پیشبرد امور بهداشتی و آموزشی مردم افغانستان بخشی از داراییهای این کشور آزاد شود اما آمریکا ممانعت میکند. علاوه بر این، در مواردی که برخی از این نهادها سعی کردهاند از محل اعتبارات خود برای پرداخت پرسنل آموزشی و بهداشتی افغانستان اقدام کنند با مشکلات عدیدهای مواجه شدهاند.
مجموع موارد بالا نشان میدهد که افغانستان تحت سیطره طالبان نیز به شیوههای مختلف میتواند در خدمت منافع سیاست خارجی آمریکا قرار گیرد و با اولویتهای این کشور همپوشانی پیدا کند. در این چارچوب، ایالات متحده اقدام به برنامهریزی برای بهره بردن از این وضعیت جدید کرده و بر اساس آن، تصمیمگیری و رفتار میکند. با این وصف، به نظر میرسد که از بین موارد بالا، آمریکا بیش از همه تلاش کرده که از وضعیت فعلی افغانستان به عنوان ابزار فشار بر کشورهای رقیب خود استفاده کند و با درگیرسازی آنها در مسائل افغانستان عملاً توجه آنها را از سایر حوزههای رقابت منحرف نماید. به علاوه، وضعیت جدید افغانستان و فقدان حضور مستقیم آمریکا در آن به صرفهجویی اقتصادی و نظامی در دستگاه سیاست خارجی و امنیتی واشنگتن کمک کرده و میتواند از آن منابع در سایر حوزهها بهرهبرداری کند.
انتهای مطلب/
*استادیار روابط بینالملل دانشگاه فردوسی مشهد