جهاد برای طالبان تا اکنون یک امر مقدس به شمار میرود ولی انجام آن در شرایط کنونی، جایگاه آنان در افغانستان،منطقه و جامعه بینالملل متزلزل کرده و روند به رسمیت شناخته شدن آنان را برای حداقل چندین سال به تاخیر میاندازد. احتیاج طالبان به آمریکا در حوزههای گوناگون طالبان را اتوماتیک مجبور میکند دست از ایدئولوژیهای متعصبانه افراطی خود بردارد و از سوی دیگر آمریکا در یک دهه اخیر متوجه این امر شده که طالبان در افغانستان بیشتر از جمهوریت برای او کارکرد دارد.
مطالعات شرق/
عبدالرحیم کامل*
درآمد
در بررسی چگونگی پیروزی مجدد طالبان و شکست نظامی آمریکا در افغانستان، باید سه فاکتور تعیین کننده را همیشه در نظر داشته باشیم. زیرا این سه فاکتور در کنشگری سیاسی طالبان و مخصوصا تعامل متقابل آمریکا و طالبان در آینده نیز نقش اساسی را ایفا میکنند.
اولین فاکتور، باورهای آرمان گرایانه جنبش طالبان است. جنبشهای سیاسی، اغلب پس از سقوط قدرت و ساختار سیاسی آنها، فرو میپاشند؛ اما طالبان پس از واژگونی تمام ساختارهای نظامی و دولت خود توسط آمریکا در 2001، نه تنها نابود نشد بلکه مصممتر گردید. خاصیت جنبشهای ایدئولوژیک و آرمانگرا همین است. این ماهیت فکری، باعث ارتباط قدرتمند طالبان با دیگر جنبشهای رادیکال و ایدئولوژیک در سطح منطقه نیز شده است. بنابراین اکنون قدرت نفوذ طالبان در گستره کشورهای اسلامی بیش از هرجنبش دیگری میباشد. در مدت بیست سال اخیر هیچ جنبش رادیکال از جمله القاعده و داعش، نتوانستند هیچ دولت مرکزی را شکست دهند و اکنون نیز صاحب هیچ جغرافیای مشخص و دولت نمیباشند. از این نگاه، طالبان در میان جنبشهای اسلامی از جایگاه و منزلت بالایی برخوردار است و ممکن است همین حس و باور آرمانگرایانه، طالبان را پس از اقتدار پایههای دولت آن وسوسه کند که در سطح کشورهای اسلامی دست به رفتارهای بلندپروازانه بزند.
فاکتور دوم، در پیروزی مجدد طالبان و شکست نظامی آمریکا، حمایت خارجی از گروه طالبان بود و این فاکتورهمچنان قاعده دوام بازی را برای آینده افغانستان تشکیل میدهد. واقعیت این است که پیروزی طالبان در افغانستان تنها انعکاس دهنده شکست نظامی آمریکا از طالبان نیست؛ بلکه در اصل انعکاس دهنده شکست نظامی آمریکا از کشورهای منطقه میباشد. در نگاه مردم و سیاستمداران آمریکا، این فاکتور انعکاس بیشتر داشته است و آزاردهنده میباشد. در این نبرد طولانی و شکست مفتضحانه، آمریکا عمدتاً از کشورهای منطقه کینه به دل دارد و تاریخ سیاسی آمریکا نشان میدهد که این کشور، احتمالاً در صدد خواهد بود که از طالبان در مرحله بازگشت بازی استفاده کند.
فاکتور سوم در پیروزی طالبان، اختلاف سیاسی میان مدعیان قدرت در افغانستان بود. اشرف غنی خود را مالک اصلی قدرت می دانست. در حالیکه حامد کرزی و عبدالله عبدالله هر یک به دنبال تحولات جدید و زمینه سازی برگشت خود در قدرت بودند و دیگر رهبران جهادی نیز به عنوان اپوزیسیون قرار داشتند. اکنون هم معادله همان است و فقط جای دولت اشرف غنی را طالبان گرفته است. همین وضعیت، جبهه بندیهای سیاسی بعدی را برای دوام بازی در افغانستان رقم خواهد زد.
این سه فاکتور یاد شده نه تنها در پیروزی طالبان و شکست آمریکا نقش تعیین کننده داشتند بلکه اکنون برای دولت طالبان قدرتهای عینی را ایجاد کرده و سبب شدهاند که طالبان برخلاف جمهوریت، خود را در برابر کشورهای منطقه و آمریکا به عنوان یک کنشگر قدرتمند ظاهر شود. به عبارت دیگر همین جلوههای قدرت عینی طالبان باعث شده است که کشورهای همسایه و منطقه و حتی آمریکا به نحوی تلاش کنند تا با طالبان مدارا کنند. ضرورت ایجاب میکند که تواناییهای طالبان به عنوان یک قدرت کنشگر بیشتر بررسی شود تا دریابیم چرا برخی کشورهای منطقه و بویژه دولت آمریکا بر آن هستند که سیاست مناسبات دوامدار و دامنهدار را با طالبان در پیش بگیرند.
تواناییهای بالفعل طالبان به عنوان یک دولت کنشگر
قدرت اختیار و انتخاب: برخلاف جمهوریت، طالبان در اتخاذ روابط خارجی در قبال کشورهای همسایه، قدرتهای منطقه و آمریکا، از قدرت اختیار برخوردار است. کشورهای منطقه به دلیل رقابت با آمریکا از گروه طالبان برای بیرون افکندن آمریکا از منطقه حمایتهای بیدریغ کردند. اکنون گروه طالبان به عنوان برنده بازی، در میان این رقبای سیاسی دارای قدرت انتخاب میباشد. طالبان به این باور است که در انتخاب بازی بعدی در میان کشورهای همسایه، قدرتهای منطقه و آمریکا هرکدام را که انتخاب کند، میتواند آزادانه بازی را با همان طرف، به طور موفق به پیش ببرد. جای تعجب است که کشورهای همسایه، قدرتهایی مانند هند، چین، روسیه و آمریکا هریک خواهان تعامل با طالبان براساس قاعده برد- برد میباشند. طالبان معتقد است که این فضای بازی آنگونه که برای طالبان فراهم شده برای آمریکا و دیگر کشورهای منطقه فراهم نیست. به این صورت که طالبان میتواند با تعامل راهبردی با قدرتهای منطقه و همسایه افغانستان همچنان در برابر آمریکا مقاومت کند. برعکس برای آمریکا فعلا چندان مقدور نیست که قدرتهای منطقه مانند ایران، روسیه و چین را دوباره مانند سال 2001 علیه دولت طالبان به همکاری بطلبد.
قدرت تهدید: در بازی پیچیده سیاست یک اصل ماکیاولی این است که میگوید؛ به جای این که محبوب باشی بهتر آن است که مخوف باشی. نه تنها قدرتهای ویرانگر تاریخی که حتی جنبشهای رادیکال اسلامی بیست سال اخیر هر یک تلاش کردهاند که چهره مخوف و خطرناک و بیرحمی از خود به نمایش بگذارند که حریف را به جز کوتاه آمدن از هرگونه چانه زنی منصرف کنند. این ماهیت برساخته، دقیقا بسیار به صورت کارشناسانه و فنی تأثیر خود را بر طرف مقابل بر جا میگذارد و باعث میشود که حریف و طرف بازی را در موقع عکسالعمل به تأمل، بازدارندگی و مدارا وادارد. طالبان علی رغم اینکه خود، از یک قدرت خشن و رادیکال است به راحتی میتواند خود را با القاعده، داعش، تحریک طالبان پاکستان، گروههای بنیادگرا در جغرافیای چین، آسیای مرکزی و سراسر کشورهای اسلامی متحد و ادغام کنند. این امکان برای طالبان فراهم است که برای تحریک طالبان پاکستان، گروه داعش و دیگر جنبشهای جدایی طلب منطقه در یک حرکت تاکتیکی فضای باز یا عقبه استراتژیک در مرزهای افغانستان فراهم کند تا از این طریق کسب امتیاز کند. همین گونه میتواند از طریق حمایت پنهان از گروههای تروریستی در یک بازی سیاسی و نمایشی برای مخالفت ظاهری با آنان از آمریکا باج بگیرد؛ دقیقا همان کاری که دولت پاکستان به مدت بیست سال با کارت خودِ طالبان، بازی را به پیش برد.
علاقه به دوام آتش
طالبان اکنون دیگر یک گروه نظامی و جنگی نیست و تبدیل به اداره و سیاست شده است؛ اما هرگز نمیخواهد بدنه نظامی خود از حال و هوای جنگ و جهاد فاصله بگیرد.
این سه عامل قدرت طالبان را هم کشورهای منطقه و هم دولت آمریکا به صورت واقعی تحلیل کردهاند و استراتژیستهای آنان از آن تصور درست دارند. همه آنچه که گفته شد، باعث میشود که دولت آمریکا به هیچ وجه افغانستان را مانند دهه هفتاد کاملا رها نکند و نتواند از افغانستان و پیرامون آن غافل شود.
این عوامل یاد شده و تواناییهای عینی طالبان، باعث شده است که دولت آمریکا وارد یک سیاست بلند مدت و دامنهدار با طالبان و آینده افغانستان گردد. بنابراین، دولت آمریکا فراتر از سیاستهای اعلامی، عملا دو سیاست را در قبال طالبان به پیش میبرد که در ادامه آن را تبیین میکنیم.
سیاست اعمالی آمریکا در قبال طالبان
اجبار طالبان به تعامل
شواهد نشان میدهد که دولت آمریکا در تلاش است تا توافقنامه سیاسی که بین طالبان و آمریکا در دوحه امضا شد، حداقل در بخش امنیتی و استراتژیک به گونهای اجرا شود که منافع هر دو طرف در آن لحاظ شود. یکی از توافقات اساسی آمریکا و طالبان که در اصل شالوده تمام این توافقنامه را نشان میدهد این است که منافع آمریکا و متحدان آن به هیچ وجه نباید از جانب طالبان و خاک افغانستان مورد تهدید قرار گیرد. مفهوم این اصل این است که طالبان خط مشی سیاسی، اقتصادی و امنیتی خود را نباید طوری تنظیم کند که منافع مخالفان آمریکا و متحدان او تأمین شود.
به همین علت پس از تهاجم روسیه بر اوکراین و نیز حضور دیپلماتهای طالبان در چین، روسیه و ایران، دولت آمریکا در قبال طالبان از سختگیریهای بیشتری استفاده کرد.
پس از آن که رسانهها افشا کردند که تصمیم برگزاری مجلس "مجمع افغانها" در چین گرفته شده است، وزارت خارجه آمریکا برخلاف استقبال از ضرورت برگزاری لویه جرگه در افغانستان، به صراحت گفت که برگزاری چنین لویهجرگهای نمی تواند طالبان را در کسب مشروعیت سیاسی بینالمللی کمک کند.
پس از این که طالبان نماد بیت المقدس را در کابل ساخت و از آن تبلیغات رسانهای کرد، رسانههای غربی از نقض حقوق بشر و رابطه طالبان با القاعده بیشتر ابراز نگرانی کردند و در نتیجه نماینده آمریکا با طیف وسیعی از مخالفان طالبان در کشورهای منطقه دیدارهای مفصل انجام داد. دیدار مقامات خارجی با مخالفان طالبان به مثابه اعتباردادن بیشتر به آنها تعبیر میگردد و به همین سبب باعث ابراز نارضایتی دولت طالبان شد.
به باور نگارنده، درست است که این رفتارهای آمریکا نشانههایی از تنش سیاسی میان آمریکا و طالبان میباشد ولی هدف از این تنشها وارد کردن فشار بر طالبان است تا با آمریکا وارد تعامل شود نه این که آمریکا واقعا تصمیم گرفته باشد تا با طالبان وارد یک فاز کلان مخالفت استراتژیک شود.
به نظر می رسد، آمریکا با طالبان وارد یک توافق سیاسی در دوحه شد که بر مبنای آن توافق، طالبان را با جمهوریت جایگزین کرد و اکنون هم طالبان در افغانستان آمده است تا بماند.
آمریکا پس از آخرین انتخابات ریاست جمهوری افغانستان که برخلاف میل آمریکاییها برگزار شد، کم کم به این نتیجه رسید که به جای دولت جمهوریت، طالبان بیشتر میتواند برای آمریکا کارکرد داشته باشد.
وضعیت ژئوپلتیک افغانستان طوری است که با جنوب آسیا، آسیای مرکزی، چین و خاورمیانه در مسایل کلان قابلیت اتصال دارد. آمریکا با حضور خود در افغانستان میخواست از این فرصت ژئوپلتیک افغانستان استفاده سیاسی و امنیتی کند و لذا کشورهای همسایه و منطقه افغانستان براساس همین واقعیت عینی، حضور آمریکا را یک تهدید عینی حساب میکردند.
همین موقعیت و وضعیت هنوز هم آمریکا را ترغیب میکند که از طریق ایجاد فشار بر طالبان، امارت اسلامی را وادار به تعامل استراتژیک با آمریکا و متحدان او سازد. شواهد نشان میدهد که اگر طالبان با همان ویژگیهای فکری و نظامی موجود خود با آمریکا به صورت استراتژیک متحد شود، آمریکا میتواند تمام فشارهای لازم را بر حوزه آسیای مرکزی، چین و ایران از طریق طالبان اعمال کند. برخی کشورهای منطقه نیز این تهدید بالقوه را از اتحاد استراتژیک احتمالی میان طالبان و آمریکا به خوبی درک کردهاند. این درحالی است که جمهوریت به عنوان یک دولت دموکراتیک و متشکل از نهادهای ملی نمیتوانست آن اهداف و مطالبات خاص آمریکا را در قبال کشورهای همسایه خود عملی سازد.
این سیاست و دیدگاه آمریکا نسبت به منطقه پیرامون افغانستان، برای طالبان یک فرصت کلان را برای انتخاب و یا امتیاز گرفتن فراهم کرده است. اصلا موفقیت دوباره طالبان و فرصتهای موجود فرا روی طالبان نتیجه همین تضاد منافع در جامعه بین المللی و منطقه است. طالبان هر چه بگذرد مجبور است به خاطر نیازهای اقتصادی، با کشورهای منطقه و آمریکا وارد سیاست و چانه زنیهای عینیتر شود. آمریکا هم تلاش دارد بازی را سرانجام به همین خط بکشاند تا طالبان بنا برمعذوریت خود دست به انتخاب نهایی و واضح تر بزند.
به همین سبب است که دولت آمریکا داراییهای افغانستان را توقیف کرده و کمک نقدی به صورت مستقیم به طالبان ندارد. وضعیت نقدینگی و بانکهای افغانستان هم وضعیت مناسبی ندارند. دولت آمریکا با این شیوه میخواهد که طالبان را در ارتباط با معضل اقتصادی به دولتهای ایران، پاکستان، چین و روسیه ارجاع دهد.
مشخص است که هزینه تامین طالبان و ورشکستگی اقتصادی افغانستان برای دولتهای یاد شده بسیار سنگین است و پس از مدتی ابراز خستگی میکنند
نگارنده برای ترسیم واضح این برداشت خود، دو مسئله را نزدیک به یقین تصور کرده است؛ اول اینکه آمریکا مانند دهه هفتاد شمسی، به هیچ وجه منطقه را ترک نمیکند و تنها تفاوتی که ایجاد شده این است که دولت آمریکا به سبب پیشرفت در فناوری نظامی و جنگی، دیگر علاقهمند نیست مانند بیست سال گذشته در حوزههای نفوذ خود سرباز جابجا کند و بیشتر این وظیفه را حتی الامکان از طریق فناوری خود انجام خواهد داد.
موضوع دوم این است که براساس رویکرد واقع گرایانه، طالبان براساس همان قابلیتهایی که پیشتر بیان شد، برای آمریکا جذابیتهای خاص خود را دارد. اما آنچه که باعث شده تا عامه مردم افغانستان و تحلیلگران این جاذبه میان آمریکا و طالبان را نادیده بگیرند، نگاه آرمان گرایانه به سیاستهای جامعه بینالملل و آمریکا است. این در حالی است که براساس نگاه واقع گرایانه، مسئله حقوق بشر، حقوق زنان، دموکراسی و مسائلی از این دست نوعی پوشش و ابزار فشار برای سیاستهای اصلی آمریکا است.
حتی میتوان گفت که برجسته کردن خطر تروریسم و تهدید علیه منافع آمریکا از خاک افغانستان یک پوشش و ابزار فشار برای آمریکا است. آمریکا از راه دور تمام جغرافیای افغانستان را هم در زمان جنگ طالبان و هم اکنون رصد میکند و هرگونه تلاشهای مشکوک را اگر بخواهد بدون اجازه طالبان از راه دور نیز خنثی میکند.
بنابراین، به نظر نگارنده، مدتی است که دولت آمریکا برآن شده است که از طریق اعمال فشارهای دیپلماتیک، طالبان را در مسیر تعامل استراتژیک با خود تنظیم کند. از این رو نمیتوان این فشارها را به مثابه مخالفت جدی و بنیادی آمریکا با طالبان تحلیل و تفسیر کرد.
سناریوی تقابل طالبان و آمریکا
تجربه و شواهد نشان میدهد که کشورهای ذیدخل در قضایای افغانستان، تنها روی یک جناح واحد سرمایه گذاری نمیکنند. این سیاست بازیگران قضایای افغانستان آن قدر واضح است که هیچ انکاری بر بازی دوگانه آنها وجود ندارد. حتی برخی رهبران سیاسی داخل افغانستان نیز در برخورد با جمهوریت و طالبان در بیست سال اخیر، دوگانه بازی کردند. آمریکا نیز در سالهای اخیر وارد بازی دوگانه شد.
آمریکا برای داشتن یک اهرم فشار قدرتمند بر طالبان، در جستجوی این است که در بازی سیاست افغانستان، هیچ گاه جای یک رقیب قدرتمند برای طالبان خالی نباشد. اصلا سیاست خارجی آمریکا، براساس تهدید و تطمیع بناشده است که در ادبیات فارسی از آن به سیاست هویج و چماق یاد میشود ولی در ادبیات سیاست خارجی آمریکا آن را قایق توپدار تعبیر میکنند. بدین معنا که در پشت پرچم قایقهای دیپلماسی آمریکا همیشه یک سلاح نیز تعبیه شده است. شواهد نشان میدهد که آمریکا در دیپلماسی خود با طالبان فعلا از همین شیوه استفاده میکند.
برمبنای همین شیوه دیپلماسی سیاست خارجی آمریکا، دیدارهای اخیر تام وست نماینده ویژه آمریکا برای افغانستان با رهبران مخالف طالبان در کشورهای منطقه، مفهوم و معنای روشن پیدا میکند.
استراتژیستهای آمریکا در چشم انداز سیاست خارجی خود در افغانستان، حتما گزینه احتمالی عدم کنار آمدن با طالبان را نیز در نظر گرفتهاند. بنابراین، در صورت عدم تعامل طالبان با آمریکا، دولت آمریکا فشارهای مختلف سیاسی را بر طالبان اعمال خواهد کرد. در این صورت است که آمریکا به وجود یک نیروی مخالف منسجم علیه طالبان نیازمند است. آمریکا این نیروی مخالف را علاوه بر اهرم فشار، به عنوان یک جایگزین برای حکومت طالبان نیز ممکن است در نظر بگیرد؛ همان گونه که در سیاست خود با دولت جمهوری در افغانستان انجام داد.
بنابراین، دیدارهای تام وست با مخالفان طالبان در کشورهای همسایه، ممکن است بیشتر از این تکرار شود و برای مخالفان طالبان وجهه سیاسی بالاتر از این خلق شود. به دلیل سقوط اعتماد آمریکا در افکار عمومی افغانستان، زمان و هزینه لازم است تا آمریکا دوباره بتواند یک جناح منسجم سیاسی از طیفهای مختلف مخالفان طالبان را به وجود بیاورد تا علاوه بر اعمال فشار بر طالبان، آن را به عنوان یک جایگزین برای سناریوهای احتمالی در نظر بگیرد. تجربه گذشته آمریکا در افغانستان نیز همین روش را تأیید میکند. زیرا بدون موجودیت جبهه متحد شمال در سال 2001، پیروزی سیاسی و نظامی آمریکا علیه دولت طالبان بسیار مشکل به نظر میرسید.
در صورتی که رابطه آمریکا و طالبان به دلیل تعامل طالبان با القاعده، تعامل و نزدیکی بیش از حد طالبان با رقیبهای منطقهای آمریکا و یا بروز تهدید از خاک افغانستان بر آمریکا، در حد تقابل نظامی برسد، آمریکا ناگزیر است که یک نیروی سیاسی و نظامی شناخته شده را برای کنترل و تسلط بر جغرافیا و اداره افغانستان داشته باشد.
این سناریوی احتمالی، نشان میدهد که دولت آمریکا به کمک متحدان سیاسی خود در منطقه به دنبال تقویت سیاسی مخالفان طالبان نیز میباشد. شواهد نشان میدهد که تنها افراد و نهادهای مدنی افغانستان که با حاکمیت طالبان مهاجر شدهاند از نقض حقوق بشری طالبان بر زنان و مردم افغانستان شکایت دارند و آمریکا را نیز بر سوء استفاده از شعارهای حقوق بشری در افغانستان متهم میکنند. برعکس اینها، رهبران سیاسی مخالف طالبان در ترکیه و دیگر کشورها، در تلاش هستند که در تعامل با سیاست آمریکا، اگر ممکن باشد با دولت طالبان وارد تعامل شوند. نماینده آمریکا نیز پس از دیدار با رهبران مخالف طالبان گفت که این رهبران تمایل زیادی به خشونت ندارند.
با این نگاه و شیوه، رهبران سیاسی مخالف طالبان برای تحکیم روابط بلند مدت خود با آمریکا دیگر بر موضوعات حقوق بشری و شعارهای لیبرال آمریکا تکیه نمیکنند و بیشتر تلاش میورزند بر محورهای چون مبارزه مشترک با تروریسم، جلوگیری از رشد دوباره القاعده در خاک افغانستان و مسایلی از این قبیل با آمریکا وارد تعامل شوند.
به نظر میرسد که آمریکا و ترکیه در تلاش هستند تا طیفهای مختلف رهبران سنتی و مخالف طالبان را در محوریت خود داشته باشند تا هم در صورت تعامل با طالبان و هم در صورت تقابل با طالبان با دست بالا در مسایل افغانستان بازی کنند. این کارشیوه آمریکا و ترکیه در دراز مدت باعث میشود که کشورهای همسو با طالبان، بیشتر بر تقویت و ایجاد فرصت برای نسلهای فرهنگی همسو با خودشان در داخل افغانستان تلاش کنند.
طالبان به دلیل وادار کردن آمریکا به پذیرش بیفایده بودن ادامه حضور خود در افغانستان که منجر به خروج عجولانه و خفت بار از افغانستان شد، همچنین به دلیل تشکیل دولت یک دست و حاکم در افغانستان، تسلط بر تمام جغرافیای افغانستان، داشتن نیروی نظامی رادیکال و ایدئولوژیک، قدرت تهدید بر همسایگان و پتانسیل اتحاد با گروههای مخالف آمریکا، تبدیل به یک کنشگر قدرتمند در افغانستان شده است. علاوه براین، افزایش روزمره تمایل کشورهای منطقه در تعامل با طالبان و از همه مهمتر توانایی طالبان در تأمین منافع سیاسی و امنیتی آمریکا در منطقه و دیگر مسایل مرتبط ، آمریکا را ترغیب میکند تا از طریق اعمال فشار، طالبان را وادار به تعامل بلند مدت و استراتژیک با دولت آمریکا سازد.
طالبان تاکنون موافقت نامه سیاسی دوحه با آمریکا را آن طور که باید عملی نساخته است و به نظر میرسد که به راحتی و بدون امتیاز مجدد، با آمریکا وارد تعامل بلند مدت و استراتژیک نخواهد شد. زیرا تعامل استراتژیک طالبان با آمریکا، قطعا باعث میشود که کشورهای منطقه در چگونگی تعامل خود با طالبان تجدید نظر کنند.
احتمال غالب آن است که در صورت عدم موافقت طالبان بر اجرای کامل توافقنامه دوحه و تعلل بیش از حد در تعامل بلند مدت و استراتژیک با آمریکا و نزدیکی بیش از حد با قدرتهای منطقهای مانند ایران، چین و روسیه، سرانجام دولت آمریکا سیاست تقابل جدی با طالبان را روی دست بگیرد.
از این رو، دولت آمریکا هم برای وادار کردن طالبان به تعامل بلند مدت با آمریکا، با طیفهای مخالف طالبان ارتباط خود را بیشتر خواهد ساخت و هم میخواهد در صورت تقابل طالبان با آمریکا، نیروی جایگزین آنها را در اختیار خود داشته باشد.
انتهای مطلب/