افغانستان کشوری است که به لحاظ تاریخی همواره در رابطه مرکز - پیرامونی با قدرتهای برتر جهانی قرار داشته و وابستگی اقتصادی و نظامی این کشور در طول تاریخ متاثر از همین رابطه بوده است. ثبات سیاسی زمانی در این کشور برهم خورد که نخبگان سیاسی افغانستان توانائی شکلدهی به این رابطه را با قدرتهای برتر نداشتند و یا این که تغییر راهبردی قدرتهای برتر منجر به سرنگونی این حکومتها گردید. این مساله در قضیه سقوط نظام پسا بُن در افغانستان نیز صدق میکند. آمریکا پس از بیست سال حضور و صرف میلیاردها دلار در افغانستان این کشور را دوباره و به همان گونه که تحویل گرفته بود، به طالبان تحویل داد.
حکومت طالبان اکنون به دنبال احیای همان رابطه تاریخی مرکز - پیرامونی میباشد و بنابر دلایل تاریخی و شرایط حاکم در منطقه و جهان این سیاست را در صدر اهداف سیاست خارجی خود قرار داده است.
مطالعات شرق/
حسیبالله شاهین*
چکیده
در طی بیست سال حضور آمریکا در افغانستان، طالبان همواره از این حضور ناراضی بوده و با تمام توان به نبرد علیه آنها پرداخته تا این که بعد از بیست سال، ایالات متحده، افغانستان را ترک و طالبان پایتخت افغانستان را تصرف کرد .حالا که آمریکا و شرکای غربی آن افغانستان را ترک کردهاند طالبان با معضل مشروعیت در سطح داخلی و بینالمللی مواجه میباشد. پرسشی که این نوشتار در پی پاسخ به آن میباشد، این است که نگاه به غرب در سیاست خارجی طالبان ریشه در چه عواملی داشته و چه پیامدهایی را در پی خواهد داشت؟ با توجه به پرسش پژوهش، فرض نگارنده این است که طالبان با نگاه خاص قومی به ساختار قدرت سیاسی مینگرد، از سویی با توجه به پیشینه تاریخی که از این ساختار قدرت با پشتوانه قومی موجود است، تاکید به احیای روابط با آمریکا دور از انتظار نیست.
مقدمه
جغرافیای افغانستان کنونی محصول سالهای ۱۸۸۰ الی ۱۸۹۳ و زمامداری امیر عبدالرحمن خان میباشد. این کشور هیچ گاه به طور طولانی مورد استعمار مستقیم ابر قدرتهای جهانی قرار نگرفته بلکه همواره نوعی رابطه ویژه میان قدرتهای حاکم در افغانستان با ابر قدرتهای جهانی وجود داشته است. امیر عبدالرحمن خان تمام سالیان حکومتداری خویش را مدیون همکاریهای انگلیسیها بوده و بخش بزرگی از تجهیزات نظامی و اقتصادیِ دربار امیر از سوی انگلیسیها تامین میشد. بنا بر همین امر بود که امیر هیچ گاه با انگلیس مخالفت نکرد. عبدالرحمان خان از نقش تعریف شده افغانستان در بازی بزرگ، به خوبی آگاه بوده و به همین دلیل هیچ گاه اقدام به برهم زدن وضع موجود نکرد. چون این مساله رابطه مستقیم با بقای خاندان امیر در قدرت داشت. وی در روزهای پایانی عمر خویش به امیر حبیب الله خان، پسر خود چنین نصیحت میکرد که ابزارهایی مانند تلفن، خطوط آهن و سایر نمادهای پیشرفت را به افغانستان راه ندهد زیرا تنها در این صورت میتواند بقای خاندان خویش در قدرت را حفظ کند.
این رویکرد دوام یافته و به نوبت از سوی حبیبالله خان و امانالله خان دنبال گردید. تا این که حبیبالله کلکانی با قیامی که به انجام رسانید رابطه مرکز - پیرامونی افغانستان با بریتانیا را برای حدود یک سال مخدوش نموده و بعد از آن بود که این رابطه توسط نادر خان دوباره احیا گردید. خاندان آل یحیی در طول نزدیک به نیم قرن حکومت در افغانستان همواره در پی حفظ رابطه خویش با بریتانیا بوده و طبق همان دنباله روی از سیاست نیاکان خود با هر گونه ترقی و توسعه در افغانستان مخالفت میورزیدند. اما با وقوع جنگ جهانی دوم و افول بریتانیا به عنوان ابرقدرت، این رابطه مرکز - پیرامونی میان افغانستان و بریتانیا رو به ضعف نهاد و خاندان حاکم به دنبال جایگزین مناسب برای بریتانیا بود. تلاشهای ظاهر شاه در آوردن چهرههای مطلوب آمریکا، شکلگیری بیثباتیها در خلال دهههای پنجاه و شصت و همچنین حمایت مخالفین ظاهرشاه از سوی شوروی بار دیگر افغانستان را به کانون منازعات بینالمللی تبدیل کرد و در نتیجه کودتای ۱۳۵۲ توسط داوود خان، بستر برای شکلگیری ایجاد رابطه مرکز - پیرامونی میان شوروی و افغانستان هموار گردید. اما دیری نپایید که ماموریت داوود خان برای شوروی پایان پذیرفت. طی کودتای دیگری که در هفت ثور سال ۱۳۵۷ از سوی کمونیستها صورت پذیرفت، داوود خان و اعضای خانواده وی از بین رفتند و عملاً افغانستان به یکی از پیرامونهای تحت فرمان شوروی مبدل گردید.
آغاز قیامهای مردمی علیه کمونیستها و نیز حمایت مجاهدین از سوی ایالات متحده آمریکا و سایر همپیمانان او در سطح منطقه سبب شد تا شوروی بخش بزرگی از سربازان و سرمایه مالی خویش را از دست داده و بعد از نه سال جنگ در سال ۱۳۶۷ افغانستان را ترک کند. بعد از این دوران جنگهای داخلی میان اقوام متفرق افغانستان صورت پذیرفت و مجاهدین نتوانستند رابطهای با قدرتهای جهانی برقرار کنند که همین امر به تداوم جنگها افزود. بعد از مجاهدین، طالبان با ایدئولوژی اسلام سیاسی قدرت را در دست گرفتند. این گروه با به نمایش گذاشتن چهرهای خشن از اسلام، بستر مناسبی را برای لشکرکشی آمریکا و سایر قدرتهای غربی به افغانستان فراهم کردند. شکلگیری حکومت پس از بُن در افغانستان و حضور آمریکا و همپیمانان آن در این کشور از همان آغاز، فاقد برنامهای مدون برای توسعه در افغانستان بود و این کشورها با رویکرد نظامی تلاش کردند قضیه جنگ را در این کشور حل نمایند.
رویکرد ایالات متحده در قبال افغانستان موثر واقع نشد و واشنگتن در این دو دهه، حکومت افغانستان را با صرف میلیاردها دلار هزینه سر پا نگهداشت. وابستگی شدید اقتصادی - نظامی حکومت افغانستان و نیز عدم تعهد چهرههای آمریکایی محور برای تقویت دموکراسی در این کشور زمینه را برای فروپاشی این نظام فراهم کرد. اکنون طالبان در تلاش هستند تا دست به احیای روابط مرکز - پیرامونی با ایالات متحده زده و از حکومت تک قومی با ساختار سلطنتی/ اماراتی به عنوان مولفههای بقا استفاده کنند. اما آنچه لابیها و تئوریسنهای طالبان بدان نپرداختهاند، مساله مشروعیت داخلی است. یکی از دلایل اصلی تکرار تلخ تاریخ در افغانستان مساله ابر روایت تاریخی فرسوده است که هر بار بر ستونهای پوسیده آن بنای حکومت نهاده میشود و در نتیجه هر بار تاریخ در این جغرافیا تکرار میگردد.
طالبان و سیاست خارجی
طالبان از ۲۰۱۱ به بعد دستگاه سیاست خارجی فعالی در قالب دفتر سیاسی قطر داشتهاند. این گروه با استفاده از امکانات و فرصتهایی که از سوی قطریها فراهم شد با سایر بازیگران مطرح در ساختار بینالمللی در تماس شده و تلاش کردند تا این بازیگران را برای حمایت از خویش متیقن سازند. این دفتر به عنوان پایگاهی برای برقراری روابط میان طالبان و سایر بازیگران مطرح در مساله افغانستان شناخته شده که فعالیتهای آن از چشم رسانهها نیز به دور نبوده است. تلاشهای مستمر دفتر سیاسی طالبان در قطر بالاخره به ثمر نشسته و در طی سالهای ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ و با آغاز مذاکرات مستقیم میان این گروه و ایالات متحده، توجه زیادی را به خود جلب کرد. آغاز مذاکرات رودرروی ایالات متحده با این گروه تمامی صحنه بازی را به نفع این گروه برگرداند و کشورهایی مانند ایران، چین، روسیه و حتی هند نیز ملاقاتهای رسمی و غیر رسمی با این گروه داشتهاند.
بعد از آن که افغانستان به گونه کامل در دست این گروه قرار گرفت، همان حلقه کوچک طراح و مجری سیاست خارجی طالبان از قطر به کابل آمده و بخشهای کلیدی وزارت خارجه را عهدهدار شدند. این که طالبان طرح مدونی برای سیاست خارجی دارند یا خیر، اطلاع دقیقی در دسترس نیست اما حلقه کوچکی که در صدر رهبری طالبان قرار دارد با طرح از پیش تعیین شده، وارد عرصه بازیهای سیاسی شدهاند. گروه طالبان بیشتر تلاش دارد تا سیاست خارجی افغانستان را در خدمت سیاستهای داخلی قرار داده و از طریق آن به اهداف داخلی خویش دستیابد. طالبان با نگاه ایدئولوژیک/ قومی و با رویکرد نسبتاً مداراگرا در پی آن است تا توجه جهان را به خویش جلب نماید. طالبان قائل به انتخابات و یا سایر اصول پذیرفته شده برای کسب مشروعیت داخلی نیستند، لذا تلاش میکنند با در خدمت قرار دادن سیاست خارجی، مشروعیت جهانی را کسب کرده و به میل خویش و بدون در نظر داشت سایر اقوام، پایههای قدرت خویش را تحکیم بخشند.
از این رو است که طالبان تلاشهای رسمی و غیر رسمی را از مجراهای مختلف آغاز کرده و تلاش دارند تا به هر صورت ممکن رضایت جهان و به خصوص کشورهای غربی را برای کسب مشروعیت جلب کنند. آنچه در عمل از سوی مجریان سیاست خارجی طالبان هویدا است نوع علاقه وافر به غرب است زیرا این نکته را میدانند که تنها زمانی میتوانند بقای خویش را تضمین کنند که غرب از آنها حمایت کند. این مساله ریشه در تاریخ سیاسی افغانستان داشته و طالبان و یا در کل نخبگان سیاسی پشتون میدانند که بقای آنها تنها زمانی تضمین میگردد که یک رابطه مرکز - پیرامونی میان دستگاه قدرت در افغانستان با قدرت برتر غربی وجود داشته باشد. در این صورت است که تهدیدات منطقهای کمتری دستگاه حاکم را تهدید کرده و جریانهای داخلی مخالف نیز با اسلحه و پول کمکی از غرب سرکوب میگردند.
طالبان و آمریکا
طالبان در طی سالهای گذشته با تمامی اشکال دیپلماسی آمریکایی آشنائی یافته است و برخی چهرههای تکنوکرات طالبان میدانند که بقای این گروه به منزله تحقق آرمانهای قومی است. از سوی دیگر آمریکا به عنوان هژمون در راُس نظام بینالملل میتواند طالبان را با همان رویکرد قومی پذیرفته و حفظ کند.
طالبان از علایق ایالات متحده به منطقه آسیای مرکزی آگاه بوده و میداند که آمریکا تنها در وجود این گروه اهداف خویش در این منطقه را قابل دستیابی میداند. آسیای مرکزی که در طی سالهای گذشته به یکی از کانونهای سرمایهگذاری چین مبدل شده، در طولانی مدت میتواند به شدت به منافع و جایگاه آمریکا در سطح نظام بینالملل ضربه وارد کند. ایالات متحده تلاش دارد به هر قیمت ممکن در آسیای مرکزی جای پایی داشته باشد تا از این طریق هم روسیه و چین را تحت نظارت داشته و هم بتواند منافع اقتصادی خویش را بدست آورد لذا از همپیمانان خویش به خصوص ترکیه و قطر استفاده میکند. ترکیه به لحاظ نژادی و زبانی همدلی بیشتری با کشورهای آسیای مرکزی و ایغورهای چین دارد و میتواند با استفاده از داعیه اسلامخواهی و نیز قومیتخواهی نفوذ خود را بیشتر از پیش تقویت کند. بر عهده گرفتن کنترل فرودگاه کابل و ایجاد اتحادیه ترکزبانان بخشی از همین سیاستهای بلند مدت در افغانستان و آسیای مرکزی است.
همچنین نخبگان سیاسی پشتون/ طالبان این نکته را میدانند که ایالات متحده و شرکای غربی آن تنها با یک حکومت ایدئولوژیک افراطی در افغانستان میتوانند ایران را به چالش بکشانند. هر چند در ماههای گذشته طالبان روابط دوستانهای با ایران برقرار کردهاند اما بعید نیست که طی ماهها و سالهای آینده افغانستان به یکی از چالشهای اصلی ایران مبدل شود. طالبان که به این واقعیتها واقف است تلاش میورزد این رابطه جدید مرکز - پیرامونی را با ایالات متحده به گونه بهتری برقرار کرده و چراغهای سبز زیادی از سوی این گروه به آمریکا نشان داده شده است. در ضمن این نکته هم مهم است که ایالات متحده نیز چراغهای سبزی نشان داده است.
به هر صورت منظومه فکری طالبان و در کل تفکر پشتونوالی مبتنی بر سه اصل اساسی میباشد:
- 1- حکومت مستبد در هر شکل و تحت هر نام
2- استفاده از ایدئولوژی افراطی اسلامی برای سرکوب سایر اقوام
3- داشتن رابطه مرکز - پیرامونی با قدرت برتر غربی به سبک انگلیسی
این اصول نه تنها گرهگشای معضل افغانستان نبوده و نمیتواند منجر به ایجاد ثبات در کشور گردد، بلکه بیشتر از پیش وضعیت را بحرانی میسازد و در صورت نادیده انگاری، افغانستان را به لبه پرتگاه تجزیه نیز خواهد کشاند.
نتیجهگیری
افغانستان کشوری است که به لحاظ تاریخی همواره در رابطه مرکز - پیرامونی با قدرتهای برتر جهانی قرار داشته و وابستگی اقتصادی و نظامی این کشور در طول تاریخ متاثر از همین رابطه بوده است. ثبات سیاسی زمانی در این کشور برهم خورد که نخبگان سیاسی توانائی شکلدهی به این رابطه را با قدرتهای برتر نداشته و یا این که تغییر راهبردی قدرتهای برتر منجر به سرنگونی این حکومتها گردیده است. این مساله در قضیه سقوط نظام پسا بُن در افغانستان نیز صدق میکند. آمریکا پس از بیست سال حضور و صرف میلیاردها دلار در افغانستان این کشور را دوباره و به همان گونه که تحویل گرفته بود، به طالبان تحویل داد.
طالبان که به دنبال احیای همان رابطه تاریخی مرکز - پیرامونی در افغانستان میباشد بنابر دلایل تاریخی و شرایط حاکم در منطقه و جهان این خواست را در صدر اهداف سیاست خارجی خویش قرار داده و در پی آن است تا آمریکا را به عنوان مرکز در قضیه افغانستان دخیل نماید. دقیقاً شبیه چیزی که بعد از سال ۱۹۱۹ میان افغانستان و بریتانیا صورت پذیرفت. هر چند در ظاهر امر انگلیسیها افغانستان را ترک نموده بودند اما در عمل رابطه عمیق و معنیداری میان دستگاه قدرت در افغانستان و بریتانیا برقرار بود. در حال حآضر نیز طالبان در پی تکرار تاریخ به نحو دلخواه خویش هستند تا بدین ترتیب بقای خود را در قدرت حفظ کنند. اما این رویکرد در نهایت باز هم حلال مشکلات افغانستان نبوده و به دوام معضل خواهد افزود و حتی احتمال تجزیه افغانستان را نیز بیشتر از پیش تقویت خواهد کرد.
انتهای مطلب/
*کارشناس روابط بینالملل