نبرد پارادایمها در افغانستان از رادیکالیسم اسلامی تا سکولاریسم افراطی
نبرد پارادایمها همواره در اشکال مختلف در افغانستان وجود داشته اما از میانههای دهه شصت قرن بیستم میلادی بدین طرف همواره در قالب نظامی بروز یافته است. افغانستان که مستعد توسعه میباشد نیازمند خلق گفتمان متفاوت بوده تا از طریق آن به نبردها پایان داده و مسیر خود را برای توسعه دنبال کند. رادیکالیسم افراطی نه تنها افغانستان را از بنبست کنونی نجات نداده بلکه بحرانهای دیگر نیز از همین منشا پدید خواهد آمد. سکولاریسم افراطی نیز توانایی حل معضل افغانستان را ندارد. پس نیاز به یک تحول اساسی در نگاه به نوع بازی بوده تا آن را از باخت- باخت به برد- برد و از حالت عمودی و سرکوب به حالت دایره تغییر دهد. همچنین باید پدیده قومیت را از حالت متغیر مستقل خارج نموده و توسعه را جایگزین آن کرد. در چنین شرایطی میتوان به افغانستان با ثبات و توسعه یافته امیدوار گردید.
مطالعات شرق/
حسیبالله شاهین*
این نوشتار حاصل اندیشه نویسنده و طرح وی برای عبور از بحران است و نشر آن الزاما به معنای تطابق نظر نویسنده با دیدگاه موسسه مطالعات راهبردی شرق نیست.
چکیده
الگو وارههای موجود در سطوح مختلف فردی و اجتماعی که در چنبره تاریخ شکل گرفته، شالوده و اساس یک گفتمان را شکل میدهد. افغانستان کشوری با جغرافیای واحد اما هویتهای چند پارچه و غیرمنسجم شبیه به کالبدی بدون روح میباشد. هدف از نوشتار حاضر تبیین شرایط بحرانی کنونی در گستره تاریخ بوده و تلاش بر این است تا تاثیرات نبرد پارادایمی بر اوضاع افغانستان به کنکاش گرفته شود. با توجه به این هدف، پرسش محوری این است که پارادایم مسلط رادیکالیسم اسلامی چگونه با پدیده قومیت آمیخته شده و چرا این چنین عقبنگر است، همچنانی که پارادایم سکولاریسم بیشتر از پیش افراطی شده و کش و قوسهای عمیقی را پدید آورده است، سر انجام چه خواهد شد؟ با توجه به پرسش فوق فرض نگارنده این است که این دو پارادایم نه تنها که گره کور مشکلات افغانستان را نگشوده بلکه به وخامت اوضاع و نیز رادیکالیزه شدن هویتهای متفاوت میافزاید و راه حل ختم این کش و قوسها نیز ایجاد تغییر در الگو وارههای موجود در دو سوی نبرد است. این شیفت پارادایم جدید را میتوان گفتمان منعطف نامگذاری کرد؛ گفتمانی از جنس پذیرش بدون سرکوب و برتری طلبی. این نوشتار تحلیلی- تبیینی بوده و چارچوب نظری آن نیز پارادایم گفتمانی منعطف میباشد.
مقدمه
آنچه همواره در جوامع در حال منازعه اهمیت مییابد، نقش الگوهایی است که از قدرت تعیین کنندگی برخوردار بوده و قریب به اکثریت عملکردهای افراد در سطح جامعه نیز نشات گرفته از آنها میباشد. این الگو وارهها در چنبره زمان و با انجام نبردهای تطوری (مداوم و یا در حال چرخش) و با سرکوب سایر الگوهای موجود در جامعه شکل میگیرد. در واقع نبردهای پارادایمی که بیشتر در حوزههای علمی- نظری کاربرد دارد را میتوان به گستره مسائل اجتماعی کشانید و برای فهم نمودن بسیاری از معضلات موجود در جامعه از آن بهره گرفت. این پارادایمها (الگو وارهها) هستند که مشخص میسازند فرد در کدام طیف قرار داشته و نوع رفتار آن را تعیین میکنند. از اینجا است که اهمیت این الگو وارهها آشکار شده و میتوان با کار بست آنها واقعیتهای عینی را در جوامع در حال جنگ، تبیین نمود.
افغانستان را میتوان کانون نبردها دانست. که در گستره جغرافیایی و وسعت فکری نخبگان آن همواره در جریان بوده است. این نبردها علل و عواملی زیادی داشته؛ از گرایش به دین گرفته تا گرایش به ارزشهای متفاوت و گاه متضاد، از حمایت و حضور یک ابر قدرت گرفته تا مخالفت و انجام نبردهای سنگین علیه آن، از آمیزش قومیت با دین گرفته تا آمیزش قومیت با ارزشهای عصر مدرن. این نبردها باعث شده تا الگو وارههای متفاوت و گاه متضاد؛ به ارزش گذاریها و قضاوتها و نگاههای متفاوت و متضاد میان نخبگان منجر شده و آنها با این تضادهای الگویی خویش، نه تنها در پی کنار آمدن و یا باز کردن فضا برای سایر الگوها نبودهاند، بلکه با آنها سر ستیز گرفتهاند که این ستیزها و نبردها در جلوههای واقعیتهای موجود افغانستان، بروز می نمایند.
رادیکالیسم را میتوان نگاه فوق افراطی به جامعه تعبیر نمود که در طی این نگاه همه چیز نیازمند دگرگونی اساسی و مطابق خواست صاحب دیدگاه باشد. رادیکالیسم اسلامی نیز در افغانستان پدیده جدیدی نبوده و همواره به عنوان پارادایم مسلط در زندگی اجتماعی مردمان این مرز و بوم حضور گسترده و فعال داشته است. این رادیکالیسم اسلامی که آمیزشی میان اسلام و قومیت هست در رابطه دیالیتکوار قرار داشته و همواره از بطن جامعه بروز نموده است. آنچه اهمیت بیشتر دارد این نکته است که پدیده قومیت در افغانستان همواره به عنوان پایه و اساس عمل نموده و گاه با آمیزشهای شگفتآوری به بقای خویش دوام بخشیده است. برای توضیح این نکته شما به دورههای مختلف تاریخی در افغانستان بنگرید آنگاه که در اوایل قرن بیستم قومیت با استعمار در هم آمیخت و یا در اواسط قرن بیستم آمیزش قومیت با نگاههای مارکسیستی که با توجه به کانتکست (زمینهگرایی) قومیت همواره رادیکال شده و معضلات بیشماری را خلق نمود. اما آنچه باعث تعجب میشود این است که نخبگان قومگرا همان گونه که پدیده قومیت آنها تعامل و منعطف میباشد منعطف بوده و زمان مواجهه با دشمن همواره گرد هم میآیند.
از طرفی سکولاریسم افراطی نیز در افغانستان واکنشی در مقابل پارادایم رادیکالیسم اسلامی بوده که میکوشید با استفاده حداکثری از آزادیهای موجود این شیفت پارادایم سرکوب شده و همواره در حاشیه مانده را به بطن جامعه بکشاند. نمونههایی از این افراطیت در رفتار نخبههای علمی- فرهنگی بیشتر قابل دید میباشد. هر دو الگو واره با استفاده از عینکهای متفاوت به جهان پیرامون خویش نگاه نموده و سعی دارند تا خود را بر دیگری تحمیل نمایند و یا به تعبیر بهتر نبرد آنها از جنس برد- باخت است. این مساله سایر معضلات، کش و قوسها و حصارهای محکم را میان هویتها و الگووارههای موجود در جامعه به میان آورده و در طی زمان وسعت داده است. در این نوشتار قصد داریم با تبیین این دو سوی خط عمودی به حد وسطی در میان آنها دست پیدا کنیم.
رادیکالیسم اسلامی
رادیکالیسم اسلامی در افغانستان ریشه در کانتکستهای قومی داشته و در آمیزشی میان آموزهای دینی و قومیت شکل گرفته است. در این پارادایم اساس با قومیت بوده و دیانت در نقش متغیر وابسته عمل مینماید. این الگو واره همواره آموزههای قبیلهای/ قومی را با تلفیق با برداشتهای به شدت سرکوبگرایانه از دیانت جمع نموده و آن را ملاکی برای داوری رفتارهای اجتماعی قرار میدهد. هر فرد و یا هر گروهی که خلاف آن رفتار نماید با برچسبهایی چون (مرتد، کافر، واجب القتل) و .... یاد شده و به شدت سرکوب میشود. در افتادن امانالله خان با این پارادایم باعث سرنگونی وی گردید. اما در طی زمان خاندان آل یحیی اقلیتهای تحصیل کرده و سکولار منش با سقط دیانت از قومیت تلاش نمودند تا مارکسیسم- لنینیسم را جایگزین آن نمایندکه چنین نشده و تز موجود رادیکالیسم اسلامی آنتیتزی را از نوع همین پارادایم به میان آورده و آن را سرکوب نموده و باعث شد تا نخبگان قومی با آمیزش میان قومیت و دیانت بار دیگر به نبرد خویش علیه سایر الگو وارههای موجود و قومیتها بتازند.
از نمودهای اصلی رادیکالیسم اسلامی که قومیت با آن آمیخته، میتوان به طالبان اشاره نمود. این گروه پس از آن که شوروی از افغانستان خارج شد و حکومت اسلامی به رهبری سایر اقوام شکل گرفت به میان آمد. در حقیقت این گروه واکنشی سنجیده شده و پاسخی دقیق برای سایر پارادایمهای به حاشیه رانده شده بود که در میانه دهه نود میلادی به صحنه حضور یافت و پارادایم موجود را تضعیف نموده بود. طالبان آنچه را که الگو وارهها برای آنها تعیین نموده بود را تطبیق/ اجرا کرده و چنان چهره قبیح و ملالآور از اسلام را به نمایش گذاشتند که پیش از آن نظیر نداشت. این گروه که خواستگاه شکل گیری آن هویت قومی بود در پی آن بودند تا آنچه را که الگو وارههای قومی پنداشته میشد به تمامی اقوام و در گستره جغرافیایی افغانستان بسط دهند، که نشد.
با حملات آمریکا در یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ به افغانستان هر چند حکومت جدید نیز بر اساس الگو وارههای قومی شکل گرفته بود اما مطابق خواست طالبان نبود و آنها در تلاشی خستگیناپذیر در پی مسلطسازی پارادایم خویش بر آمدند. حکومتداران پسا 2001 در طول بیست سال با استفاده از پدیده قومیت، آمیزش عجیبی را میان لیبرال- دموکراسی، اسلام و قومیت ایجاد کردند. حامیان هر یک از این دستهها در پی تحقق همان آرمان دیرین خویش یا همان مسلط سازی پارادایم خویش بودند. این وضعیت به کشتار، ضعف و عدم توسعه در افغانستان منجر گردید و به اصطکاک میان اقوام و تقویت نگاه غیریتساز میان هویتها کمک نمود. اما در همین زمان رادیکالیسم اسلامی، آنتیتز خویش را در درون خویش تقویت کرد.
سکولاریسم افراطی
یک مورد را نباید در تحلیل پیرامون وضعیت در افغانستان از قلم انداخت و آن این که جامعه سنتی به لحاظ اقتصادی افغانستان که بخش بزرگی از نیروی کار آن فاقد کار و غیر مولد است، از سطح سواد پایین نیز برخوردار میباشد. این مساله حتی به نخبگان سیاسی- فرهنگی نیز صدق میکند. فرد افغانستانی هیچ گاه نتوانسته فارغ از الگو وارههای قومی خویش به درک مسائل بپردازد. همین سبب گردیده تا همواره همه چیز را کژ فهمیده و کار بست آن نیز جز مشقت و دوام بحران دستاورد دیگری نداشته باشد.
افغانستان پس از بن، دارای قانون اساسی شد که در آن به آزادی عقیده و برابری جنسیتی تاکید فراوانی صورت گرفته بود. حضور نیروهای غربی و نیز سرازیر شدن سیلی از ابزارهای ارتباط جمعی از تلویزیون گرفته تا تلفنهای همراه و اینترنت سبب گردید تا بخشی از نخبگان که بیشتر متعلق به طیف فرهنگی کشور بوده در تلاش تحکیم جایگاه پارادایم سکولار بر آمده و الگوهای این چنینی را به تبلیغ بگیرند. این وضعیت سبب شد تا نبرد میان پارادایمها تشدید گردد.
اکنون بعد از سقوط نظام پسا بن در افغانستان و قدرت گیری مجدد اسلامگرایان رادیکال، این نبردها در قالبهای دیگری در آمده است. بخشی از جامعه خواهان آزادیهای بیحدوحصر بوده و برخی دیگر خواهان حفظ و تداوم وضع مورد نظر طالبان میباشد.
نمایندگان طالبان در کشورهای آسیایی و اروپائی با همان الگوهای تعیین شده و نمادهای قبیله خویش حضور مییابند و بر مواضع خویش تاکید دارند و از سوی دیگر گروهی از زنان و هنرمندان با الگوهای شدیداً سکولار در پی دفاع از پارادایم خویش هستند. نبردی از جنس سیاسی که در طی چند ماه گذشته واقعیتهای سالهای جنگ را بازگو میکند. اما آنچه محل بحث دارد این نکته است که این دو پارادایم در یک خط عمودی یکدیگر را تصور نموده و در تلاش برای حذف یکدیگر میباشند. این تلاش برای حذف راه به جایی نمیبرد و این گفتمان متصلب که توانایی پذیرش دیگری را ندارد به جز افزایش افتراق، تداوم کش و قوسهای هویتی و دوام منازعه چیز دیگری را نصیب افغانستان نمینماید. در ادامه بحث به راه حلی میپردازیم که توانایی حل بن بست حاضر را دارا بوده و میتواند افغانستان را از شرایط کنونی به در نماید.
پارادایم گفتمانی منعطف
همواره تلاش برای از میان برداشتن راه حل نبوده و نیست. یک جامعه از هویتهای متفاوت، خواستها، اولویتها و ارزشهای متفاوت گروههای اجتماعی شکل گرفته که هر کدام بر اساس الگو وارههای خویش رفتار خود را به محک قضاوت میگذارند. پس به جای این که این نبرد پارادایم به شکل عمودی و نتیجه آن صرفآ در شکست طرف مقابل مطرح شود، آن را نبرد افقی از نوع منعطف دانسته و تلاش شود تا شرایط به گونه مهیا شود تا این تفاوتها نه به افتراق و کشمکش بلکه ابزاری در خدمت توسعه افغانستان واقع گردد. برای این مساله نیاز است تا به سه مورد زیر دقت شود:
1- عبور از ساختار پارادایمی مسلط و غیر منعطف
در این نوع نگاه از تمامی آنچه به تسلط و سرکوب منجر میشود دوری نموده و استقلال الگو وارههای دیگر به رسمیت شناخته شود. تلاشی در جهت منعطف سازی که در آن نوع بازی از شکل عمودی خارج گردیده و به شکل دایره ای در میآید. دایرهای که در اطراف آن پارادایمهای دیگر نیز حضور داشته و مراکز متعدد جای مرکز واحد را میگیرد. این استقلال پارادایمی در حقیقت برای پارادایمها و هویتهای سرکوب شده در طی زمان مجال برخاستن و حضور را فراهم نموده و از تقابل به تعامل و از سرکوب به استقلال حضور انتقال مینماید.
۲- خلق گفتمان توسعه محور با تاکیدی بر اوضاع اقتصادی
بخشی بزرگی از منازعات کنونی ریشه در اقتصاد داشته و میتوان با خلق گفتمان توسعه و کنار گذاشتن گفتمان متصلب قومیت محور، توافقی را میان اقوام شکل داد تا هویت جدیدی شکل گیرد که در میان آن اقوام به گونه یک دایره که در آن ستارههای زیادی حضور دارند، عمل کنند. در این گفتمان تلاش برای دستیابی به هدف مشترک یا همان توسعه؛ از اساس بودن قومیت به عنوان پایه سایر رفتارها؛ جلوگیری میکند و در حالت جدید هویتها، الگو وارهها و دیانت در آمیزشی تلفیقی با هم به عنوان متغیر وابسته در اختیار توسعه قرار میگیرند.
۳- تغییر در الگوی نبرد
افغانستان در طول چند دهه گذشته نبرد پارادایمها را به گونه نظامی سیاسی تجربه نموده و زیانهای هنگفت اقتصادی و اجتماعی را متقبل گردیده است اما بعد از قدرت گیری طالبان در سال ۲۰۲۱ و تغییر الگوی نبرد این گروه از نظامی به سیاسی- فرهنگی روزنه امیدوار کنندهای برای افغانستان باز شده است. در چنین فضایی امکان گفتگو فراهم است. اگر در این مرحله نخبگان سیاسی حاکم در قدرت و اپوزیسیون خارج از دایره قدرت تلاش نمایند تا در الگوی نبرد تغییر به میان آورده و آن را از نظامی- سیاسی به فرهنگی- اقتصادی تبدیل کنند، فرصتهای بینظیری را برای عبور افغانستان از منازعه به ثبات و از توسعه نیافتگی به توسعه فراهم خواهند کرد که این امر مستلزم خرد سیاسی و درد اندیشی رهبران کنونی در مورد آینده افغانستان میباشد.
نتیجهگیری
نبرد پارادایمها همواره در اشکال مختلف آن در افغانستان وجود داشته اما از میانههای دهه شصت قرن بیستم میلادی بدین طرف همواره در قالب نظامی بروز یافته است. افغانستان که مستعد توسعه میباشد نیازمند خلق گفتمان متفاوت بوده تا از طریق آن به نبردها پایان داده و مسیر خود را برای توسعه دنبال کند. رادیکالیسم افراطی نه تنها افغانستان را از بنبست کنونی نجات نداده بلکه بحرانهای دیگر نیز از همین منشا پدید خواهد آمد. سکولاریسم افراطی نیز توانایی حل معضل افغانستان را ندارد. پس نیاز به یک تحول اساسی در نگاه به نوع بازی بوده تا آن را از باخت- باخت به برد- برد و از حالت عمودی و سرکوب به حالت دایره تغییر دهد. همچنین باید پدیده قومیت را از حالت متغیر مستقل خارج نموده و توسعه را جایگزین آن کرد. در چنین شرایطی میتوان به افغانستان با ثبات و توسعه یافته امیدوار گردید. این نوشتار فرصت کافی برای توضیح مباحث نظری ندارد و در یادداشتهای آتی (رویکرد از تضاد به توسعه) که حاوی و شارح همین مباحث میباشد چشمانداز افغانستان توسعه یافته تشریح خواهد شد.
انتهای مطلب/