نقش فاکتور قدرتهای بزرگ در تحقق پروژههای کلان افغانستان
طالبان و آینده پروژههای زیرساختی با آسیای مرکزی
پروژههای اتصال آسیای مرکزی به آسیای جنوبی با محوریت افغانستان در گرو فاکتورهای متعددی است که برای رسیدن به آن، باید راهکارهای خلاقانهای از سوی کارگزاران داخلی افغانستان اتخاد گردد. در بحث پروژههای آسیای مرکزی فاکتور قدرتهای بزرگ از اهمیت ویژهای برخوردار است. از سویی دیگر، با توجه به شرایط سیاسی و اقتصادی افغانستان، طالبان تمایل بیشتری به سوی آمریکا، روسیه و هند دارند تا چین و پاکستان.
بنابراین طالبان به جای پذیرش پیشنهادات کشورهایی مانند ازبکستان و یا ترکمنستان به پیشنهادات قدرتهای بزرگ مرتبط با پرونده افغانستان پاسخ مثبت خواهد گفت. بقای حکومت طالبان در شرایط حاضر، نه در گرو طرحهای اتصال منطقهای، بلکه در گرو به رسمیت شناختن و از سرگیری کمکهای مالی از سوی غرب به رهبری آمریکا میباشد. لذا به نظر میرسد برخی از پروژههای اتصال آسیای مرکزی به آسیای جنوبی در حال حاضر شانسی برای تحقق نخواهند داشت.
مطالعات شرق/
حسیبالله شاهین*
مقدمه
در جهان کنونی گسترش روابط در گرو گسترش ساز و برگهای زیرساختی دانسته میشود. کشورها برای رفع نیازمندیهای خویش وابسته به یکدیگر بوده و این وابستگی تعیینکننده رفتار آنها در قبال هم میباشد. در واقع روندهای همکاری در سطح منطقه متاثر از همکاریهای فنی میان دولتها در یک منطقه خاص بوده که با مدیریت درست این روندها، میتوان آن را به فرایند باثبات و مداومی از سطح همکاری به سطح همگرایی ارتقا بخشید. آسیای مرکزی قلمرو وسیعی است که در دل صحراها واقع گردیده است. زیرساختهای ترانزیتی و تجاری در این منطقه قدمتی 200 سال داشته که به وسیله روسها طراحی و ساخته شده است. زیرساختهای آسیای مرکزی به گونهای طراحی گردیده که همه کشورهای به جا مانده از اتحاد جماهیر شوروی، برای داد و ستدهای خارج از این منطقه وابسته به روسیه بوده و این وابستگی باعث کمرنگ شدن نقش این کشورها در تعامل با مشتریان بزرگ و در نتیجه مغفول ماندن هویت دولتهای این منطقه شده است.
پس از یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ و حضور آمریکا در افغانستان، کشورهای آسیای مرکزی با تشویق و حمایت آمریکا کوشیدند تا از وابستگی تام به روسیه رهایی یافته و راههای بدیلی را برای گسترش سطح مبادلات تجاری خویش جستجو نمایند. در این راستا آنها به همسایه جنوبی خویش، افغانستان رو آورده و طرحهای بزرگی از اتصال منطقهای را ارائه نمودند که در صورت تحقق میتوانست افغانستان را به کانون تجارت منطقهای تبدیل کند. اما وجود شاخصههایی چون جنگ، فساد و برخوردهای سلیقهای رهبران حکومت پیشین افغانستان مانع تحقق این پروژههای بزرگ گردید.
در این مقاله به این پرسش پاسخ داده خواهد شد که با فروپاشی نظام پسا بن در افغانستان و به قدرت رسیدن طالبان، سرنوشت پروژههای اتصال آسیای مرکزی به افغانستان چه خواهد شد؟ رویکرد طالبان در سه ماه گذشته نشان داده است که اولویت نخست حکومت جدید تعامل با قدرتهای برتر غربی برای کسب مشروعیت و آزادسازی پولهای بلوکه شده این کشور است و در این مقطع انجام پروژههای زیرساختی برای این حکومت چندان اولویتی ندارد. طالبان بقای حکومت خود را در تعامل با قدرتهای غربی به ویژه آمریکا میپندارد، نه پروژههای رقابتزایی که بقای آنها را تهدید کند. برای اثبات این فرضیه از نظریه «بازی معمای دولتها» که بیشتر در قالب دولتها شبیهسازی شده، استفاده شده است. یافتهها حاکی از آن است که سرنوشت پروژههای بزرگ زیرساختی اتصال آسیای مرکزی به جنوب آسیا و جنوب غرب آسیا وابسته به خواست سیاسی رژیم طالبان از کشورهای منطقه است؛ این چشمانداز سناریویهای متعددی را پیش رو میگذارد که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
چارچوب نظری
دولتها در محیطی کاملا رقابتی به سر میبرند و هر دولت برای تامین منافع حداکثری خویش میکوشد از ابزارهایی چون دیپلماسی و بخصوص از رویکردهای تطمیع و تشویق استفاده کند. در چنین فضای رقابتی تنها دولتهایی میتوانند به اهداف خویش دست یابند که بیشترین پاداش را برای طرف مقابل ارائه نمایند، اما آنچه در این میان در هالهای از ابهام قرار دارد، این است که طرفین بازی از نیات یکدیگر آگاه نیستند که این مساله باعث وسواس و حساسیت بیش از پیش طرف مقابل شده و او را واخواهد داشت تا گزینههای دیگری را نیز مد نظر داشته باشد.
بازی معمای دولتها اینگونه است دو و یا بیشتر از دو دولت برای کسب حداکثر منفعت با هم به رقابت میپردازند. بازیگر نخست تلاش مینماید تا برای تامین منافع خود بازیگر سومی را با خود همراه سازد؛ بازیگری که تازه به میدان رقابت پیوسته و در برخی موارد نمیتواند شرایط را رصد نماید. در این میان بازیگران A وB پیشنهاداتی به بازیگر تازه پیوستهC ارائه میدهند.
نکته اصلی بازی این است که هر دو بازیگر رقیب نمیدانند که چه پیشنهاداتی از سوی دیگری به طرف C ارایه شده و آیا آنها شانسی برای پیروزی دارند یا خیر؟! باید این قاعده را مد نظر داشت که بازیگر A یک دیکتاتور بوده بنابراین آنچه که بیشتر محتمل به نظر میرسد، این خواهد بود که بازیگرC پیشنهادات بازیگر A را به سایر بازیگران ترجیح خواهد داد.
طالبان و آینده همکاریهای زیرساختی در آسیای مرکزی
با روی کار آمدن طالبان تمامی پروژههایی که در محور اتصال منطقهای از افغانستان میگذرد، با سرنوشت نامعلومی مواجه گردیده است. این پروژهها هر چند تضمینی برای یک افغانستان امن و توسعهیافته و محور تجارت منطقهای پنداشته میشوند، اما سرنوشت آن در گرو تحولات سیاسی است. این مساله تقدم سیاست بر اقتصاد را برای بازیگران منطقهای و جهانی برجسته میسازد. اما در این میان کشورهایی چون ازبکستان با کارت چین و ترکمنستان با کارت بازی آمریکا وارد عرصه رقابت شده و تلاش دارند با هر قیمت ممکن پروژههای زیرساختی را که از افغانستان عبور مینمایند، به عرصه اجرا بگذارند، زیرا این پروژهها سطح وابستگی آنها به روسیه را کاهش داده و منجر به رشد اقتصادی این کشورها شده که در نتیجه افزایش قدرت چانهزنی با روسیه و سایر بازیگران برتر جهانی را در پی خواهد داشت. اما این موضوع به این سادگی نیست و باید آینده این پروژهها را در بستر رقابتهای داخلی افغانستان، منطقه و فرا منطقه مورد کنکاش قرار داد.
با توجه به رویکردهای حاکم در زمان رویارویی انگلیس و شوروی در افغانستان در قرنهای نوزدهم و اوایل قرن بیستم و تعریف نقش حائل برای این کشور، زمامداران افغانستان همواره در تلاش برای ایجاد موازنه قدرت میان شرق و غرب بوده و حتی امیر عبدالرحمن خان به پسر خود حبیبالله خان وصیت کرد که اجازه عبور راه آهن از افغانستان را به انگلیسیها ندهد. زیرا میدانست که این مساله موازنه حاکم بر منطقه را به هم زده و باعث سرنگونی خاندان حاکم خواهد شد؛ آنچه که بعدها از سوی داوود خان نیز رقم خورد. وی که توسعه را شعار محوری برنامههای خویش ساخته بود، در پی وامهای میلیارد دلاری شاه ایران، تلاش داشت مسیرهای جدیدی را برای آسیای مرکزی باز نماید که مورد قبول روسها قرار نگرفته و منجر به سرنگونی او شد. نخبگان پشتون افغانستان که صاحبان قدرت نیز هستند این مساله را درک کرده و همواره سعی نمودهاند تا از رویکرد سلف خویش در تبعیت از نقش حائل افغانستان پیروی کنند. با وجود حضور بیست ساله آمریکا در افغانستان، رهبران این کشور همواره «سیاست به تعویقاندازی» را در پیش گرفته و نخواستند به صورت جدی طرحهای اتصال منطقهای را دنبال کنند.
بنابراین نخبگان طالبان که خود را نمایندگان صادق نخبگان پشتون میدانند، علاقه زیادی به انجام پروژههای اتصال منطقهای در محور افغانستان ندارند، زیرا هرگونه استقبال از آن در جهت سیاستهاي اعلامی طالبان بازتاب مییابد. در سطح منطقه نیز بیش از آنکه نکات مفید این پروژهها برجسته گردد، به ضررهای آن توجه میشود. پاکستان به عنوان یکی از کشورهای دخیل در این طرح، نگران این است که اولویت این پروژه نه به نفع این کشور، بلکه به نفع رقیب دیرینه آن یعنی هندوستان خواهد بود، برای همین به بهای عدم استفاده از سود این پروژهها، مانع تحقق آن میگردد، زیرا پروژههای انتقال انرژی از ترکمنستان بیشتر بر بازارهای هند تاکید دارد تا پاکستان.
همچنین روسیه که در دو سطح منطقهای و فرامنطقهای در آسیای مرکزی نقش ایفا میکند، از نفوذ روزافزون چین در این منطقه شاکی بوده و پروژههای اتصال منطقهای از مسیر افغانستان را برای منافع خویش به عنوان یک تهدید تلقی میکند، زیرا روسها، که چند قرن تلاش کردهاند که تنها راه داد و ستد آسیای مرکزی با جهان خارج باشد، با این طرح موقعیت ویژه خویش را از دست داده و تأثیرگزاری مسکو بر آسیای مرکزی کم خواهد شد. در واقع یکی از دلایل حمایت روسیه از طالبان بعد از سال ۲۰۰۷ همین امر بود تا در مقابل طرحهای چین و آمریکا که در پی کاهش نقش مسکو در آسیای مرکزی هستند، ایستادگی کند. از سوی دیگر هند به عنوان رقیب منطقهای و فرامنطقهای چین از طرحهای زیرساختی پکن ناراضی بوده و همواره کوشیده تا مانع اجرای آنها شود.به همین دلیل هند و روسیه با کمک آمریکا طرح «راه ادویه جدید» را بدیلی برای طرح « کمربند ـ راه» چین ارائه کردند تا از نفوذ روزافزون این اژدهای خفته جلوگیری کنند.
از سویی، در گستره فرامنطقهای نیز آمریکا برعکس گذشته، زیاد به این پروژهها خوشبین نیست، به خصوص در شرایطی که از افغانستان خارج شده است. آمریکا نمیخواهد چین در آسیای مرکزی و جنوب آسیا به یک قدرت غیرقابل مهار تبدیل شود، زیرا امکان کشانده شدن متحدان منطقهای واشنگتن به سوی پکن وجود دارد. بنابر همین ملاحظه است که اتحاد اعلام نشده میان آمریکا، روسیه و هند علیه چین شکل گرفته که هر چند زیاد برجسته نیست، ولی افزایش روزافزون قدرت چین در منطقه و جهان، معضل افغانستان و سایر مسائل جهانی، این سه بازیگر را برای مهار چین با هم همسو کرده است.
در واقع پروژههای اتصال منطقهای با محوریت افغانستان و برای اتصال آسیای مرکزی به آسیای جنوبی در گرو فاکتورهای متعددی است که برای رسیدن به آن، باید راهکارهای خلاقانهای از سوی کارگزاران داخلی افغانستان اتخاد گردد. با توجه به دخیل بودن قدرتهای بزرگ جهانی در بحث اتصال و زیرساختهای آسیای مرکزی، وزنه و نقش ازبکستان و ترکمنستان در سیاست جهانی اندک بوده و طالبان با توجه به شرایط سیاسی و مالی، تمایل بیشتری به سوی آمریکا، روسیه و هند نشان میدهد، تا چین و پاکستان.
حکومت طالبان که مشروعیت لازم را در سطح ملی و بینالمللی ندارد، تنها زمانی میتواند بقای خویش را تضمین کند که با آمریکا و روسیه روابطی هماهنگ و مثبت ایجاد نماید. بنابراین طالبان به عنوان بازیگر C در تئوری بحث حاضر، به جای پذیرش پیشنهادات کشورهایی مانند ازبکستان و یا ترکمنستان که در تئوری حاضر بازیگران B خوانده میشوند، به پیشنهادات بازیگر A لبیک خواهد گفت. بقای حکومت طالبان در شرایط حاضر، نه در گرو طرحهای اتصال منطقهای، بلکه به باور آنها، در گرو به رسمیت شناختن و از سرگیری کمکهای مالی از سوی غرب به رهبری آمریکا میباشد.
پایان سخن
طرح و انجام پروژههای زیرساختی منطقهای با محوریت افغانستان در گرو فاکتورهای متعدد داخلی، منطقهای و فرامنطقهای است. با توجه به حساس شدن اوضاع و شکلگیری جنگ سرد چند قطبی جدید، پروژههای زیرساختی منطقهای در افغانستان نیازمند مدیریت بسیار دقیق رهبران طالبان است. به نظر میرسد با توجه به حساسیت و رقابت موجود درباره این پروژهها، همکاریهای زیرساختی و بخصوص انجام طرحهای اتصال منطقهای در شرایط کنونی، اولویت طالبان نبوده و این حکومت تمایل چندانی برای انجام آنها ندارند.
انتهای مطلب/