جنوب آسیا بخشی متمایز و چند پارچه در درون یک جغرافیای واحد دانسته میشود که کنشگران آن از منظرهایی چون ادیان، نظام سیاسی و تعاملات جهانی، همواره در تضاد بوده و این رویاروییها جنوب آسیا را به یکی از کانونهای بالقوه تهدید مبدل کرده است. هند و پاکستان دو کنشگر دولتی مهم این منطقه مجهز به تسلیحات هستهای، با پیوندهای فرامنطقهای خود همواره به دنبال موازنه قدرت بودهاند. سطح دیگر رقابتها در جنوب آسیا به قدرتهای جهانی اشاره دارد؛ آمریکا با ایجاد اتحاد منطقهای در تلاش بوده است تا با کمک هند در این منطقه رسوخ کند و چین در قالب پروژههای بزرگ زیرساختی، در تلاش برای تثبیت جایگاه خود در این منطقه است.
با خروج آمریکا از افغانستان و روی کار آمدن طالبان، به نظر میرسد معادلات سیاسی در جنوب آسیا در حال تغییر است. نزدیکی حکومت طالبان با چین بر موازنه قدرت در جنوب آسیا اثرگذار خواهد بود و پیوندهای جدیدی بین بازیگران دولتی ایجاد خواهد کرد که پیامدهای قابل توجهی بر موازنه قدرت خواهد داشت.
مطالعات شرق/
حسیبالله شاهین*
مقدمه
جنوب آسیا بخشی متمایز و چند پارچه در درون یک جغرافیای واحد دانسته میشود که کنشگران آن از منظرهایی چون ادیان، نوع نظام سیاسی، اقوام و تعاملات جهانی، همواره با هم به تضاد و کشمکش پرداخته و این رویاروییها سبب گردیده تا این منطقه به عنوان یکی از کانونهای بالقوه تهدید برای همه جهان مبدل گردد. در این بین کنشگران دولتی مانند هند و پاکستان مجهز به تسلیحات هستهای بوده و در حالات نادری، احتمال استفاده از این تسلیحات نابودکننده نیز وجود دارد. از طرفی کنشگران غیردولتی مانند سازمانها و گروههای افراطی نیز در این منطقه حضور فعال داشته و عملا با کنشگران دولتی در حال رقابت و نبرد میباشند. اما در این میان آنچه بیشتر بر فضای سیاسی این منطقه پیچیده تاثیر گذاشته، سم افراطیت است که باعث شده کنشگران دولتی از آن به عنوان ابزاری علیه هم استفاده کرده و منافع یکدیگر را در گستره این منطقه و سایر مناطق قابل نفوذ، دچار اختلال نمایند.
در این میان آنچه بر ایجاد موازنه میان هند و پاکستان اثر گذاشته، پیوندهای فرامنطقهای با قدرتهایی نظیر ایالات متحده آمریکا و چین میباشد. از آنجا که هند ظرفیت رقابت با چین در عرصه اقتصادی را داشته و به عنوان یکی از غولهای آینده اقتصادی در جهان مطرح است، همواره برای چین دردسرساز بوده است. در کنار آن، این دو کشور اختلافات طولانی مدت ارضی نیز دارند که باعث شده تا همواره با سوء ظن به یکدیگر بنگرند. چینیها برای مهار هند از دشمن دیرینه آن، یعنی پاکستان حمایت کرده و در سالهای اخیر و بخصوص بعد از اعلام طرح ژئوپلیتیکی چین در سال ۲۰۱۳ در قالب پروژه "کمربند ـ راه"، پاکستان به متحد کلیدی این کشور در جنوب آسیا مبدل گردیده است.
از سوی دیگر، آمریکا که به دنبال مهار چین میباشد، تلاش کرده سطح روابط خویش با هند را تقویت نموده و با ایجاد اتحاد منطقهای تحت عنوان «ایندوپاسفیک» به مقابله با تهدیدات ناشی از چین بپردازد. اگر در گستره جهانی به رویاروییهای هند و پاکستان نگاهی اندازیم، درمییابیم که حمایت چین از پاکستان بیشتر بر مبنای استراتژیهای غیرایدئولوژیک طراحی گردیده و بیشتر به دنبال منافع سیاسی ـ اقتصادی میباشد. دولت چین در سالهای اخیر توانسته در قالب پروژههای بزرگ زیرساختی، بخشی بزرگی از مناطق تحت نفوذ سنتی کشورهایی چون آمریکا و روسیه را به کنترل درآورده و فارغ از ایدئولوژی و نوع نظام، با آنها کنار آید. دنبال کردن این سیاست از سوی پکن نتایج مثبتی را نیز طی این سالها به بار آورده و دست این غول اقتصادی را در عرصه بازیهای سیاسی در منطقه و جهان بلندتر از سایر رقبای آن نگهداشته است.
هند نیز هر چند با پشتیبانی آمریکا تلاش کرده برتری خویش بر اقیانوس هند و جنوب آسیا را حفظ نماید، اما در سالهای اخیر و بخصوص در میانه سالهای زمامداری دونالد ترامپ، تحولاتی رخ داد که موضع این کشور را تضعیف کرد. از جمله آنها امضای بحث پیمان استراتژیک میان ایران و چین است. ایران در حوزه جنوب غرب متحدی برای هند بود، از قابلیت بالای اقتصادی، نظامی و سیاسی برخوردار است و میتوانست به عنوان یک شریک خوب برای هند نقشآفرینی نماید؛ اما تحت فشار آمریکا دهلی از این متحد خود فاصله گرفت و در عوض پکن مذاکرات راهبردی با ایران را آغاز کرده است.
با این حساب معادلات سیاسی در جنوب آسیا در حال تغییر بوده و در شرایطی که آمریکا، متحد استراتژیک هند، دیگر در افغانستان حضور ندارد، منطقه به شکل فزایندهای در تحول است. پرسش پژوهش حاضر این است که قدرتگیری مجدد طالبان و نزدیکی این رژیم با چین بر موازنه قدرت در جنوب آسیا چه تاثیری بر جای خواهد گذاشت؟ با نظر داشت پرسش فوق، فرض نگارنده این است که ظهور مجدد طالبان مثلثی از چین، پاکستان و افغانستان را شکل خواهد داد که بر قدرت بازیگری پاکستان میافزاید و پیامدهای امنیتی خواهد داشت.
چارچوب نظری پژوهش
هدف نهایی حفظ بقا است! این نکته را واقعگرایان بیان داشته و معتقد هستند که دولتها در یک گستره نظامی به تعامل میپردازند که اساس آن را هرج و مرج (آنارشی) شکل داده است. این آنارشی باعث ایجاد ضرورت دسترسی به قدرت گردیده و از آنجا که منابع قدرت کمیاب میباشد، بسته به میزان منابع در دسترس قدرت و بسته به قدرت بقای دولتها، به سنجش گذاشته میشود. آنها بدین باور هستند که ساختار حاکم نظام بینالملل کنونی عاری از سلسله مراتب است و بر اساس اتکا به خود (خودیاری) است که دولتها برای خویش جایگاهی در این ساختار تعریف مینمایند. «والتس» که خالق این نظریه میباشد، اعتقاد دارد که در چنین نظام عاری از سلسله مراتب، هر دولتی برای کسب منافع بیشتر در پی گریز از اقتدار موجود بوده و این امر تهدیدات را بیشتر مینماید. او کارکرد دولتها را وابسته به میزان قدرت آنها دانسته و بیان میدارد که در چنین نظامی، قدرت به صورت یکسان پخش نشده، بلکه هر کشور بسته به موقعیتی که در این ساختار دارد، میتواند از آن بهره ببرد.
در چنین نظامی که دولتها در پی افزایش قدرت خویش هستند، همه منافع آنها در بستر بقا تعریف گردیده و دولتهای معدودی میتوانند به عنوان کنشگران اصلی در آن به نقشآفرینی بپردازند. با توجه به اینکه در یک قرن گذشته، تعداد دولتها در حال افزایش بوده، کنشگران را به صورت زیر دستهبندی نموده تا خوانندگان دچار سوءتفاهم نشوند که همه دولتها، کنشگران اصلی هستند. در اینجا برای روشن شدن بحث، کنشگران را در قالب این دستهبندی مطرح مینمایم:
کنش گران دست اول |
کنش گران دست دوم |
کنش گران دست سوم |
کنشگران دست چهارم |
سازندگان ساختار نظام بینالملل موجود |
رقبای ساختار نظام بینالملل موجود |
تابعان ساختار بینالملل موجود |
تابعان ساختار نظام بینالملل موجود |
قدرتهای برتر سیاسی، اقتصادی و نظامی در سطح جهانی |
قدرتهای بهتر سیاسی، اقصادی و نظامی در سطح فرامنطقه |
قدرتهای خوب سیاسی، اقتصادی و نظامی در سطح منطقه |
دولتهای ملی به ظاهر مستقل، اما وابسته |
برخوردهای کنشمند در سطح جهانی |
برخوردهای کنشمند در سطح فرامنطقه |
برخوردهای کنشمند در سطح منطقه |
برخوردهای واکنشی در سطح منطقه |
با نظر داشت دستهبندی حاضر به راحتی میتوان روابط و معادلات جهانی میان کشورها را به سادگی تبیین نموده و دریافت کدام کشور با کدام ویژگیها، چه جایگاهی در نظام بینالملل دارد.
طالبان، چین و جنوب آسیا
افغانستان کشوری با موقعیت خاص ژئوپلیتیکی در میان چهار منطقه آسیا بوده و در واقع به عنوان چهارراه آسیا نیز شناخته میشود. این کشور در یک قرن اخیر همواره دستخوش بیثباتیهای مداوم بوده که سطوح مختلفی داشته است. از منظرگاه ملی، افغانستان کشوری است با بافت موزاییکی قومی، که بخشی از این بیثباتیها نیز از این مساله سرچشمه گرفته و تضادهای قومی از عوامل بازدارنده شکلگیری هویت ملی در این کشور است؛ برتریخواهیهایی که ریشههای آن بیشتر سیاسی ـ اقتصادی بوده تا هویتی. از آنجه که هنوز هم نقش قبیله و دستورات قبیلهای در جامعه سنتی افغانستان پررنگ به نظر میرسد، این امر باعث شده تا بخش عمدهای از این تضادها به عنوان افتخارات قومی ـ قبیلهای تلقی شده و مانع شکلگیری بسترهای هویتی کلانتر در این سرزمین گردد. از سویی، با توجه به این نکته که اقتصاد افغانستان در دهههای گذشته و حتي حال، اقتصاد جنگی بوده، سبب حفظ بافتهای سنتی شده و هرگونه تغییر در آن، نیازمند مدیریت دقیق با ایجاد بسترهای لازم تولیدی در سطح کشور میباشد؛ تولیدی که نه تنها به کشمکشهای قومی پایان داده، بلکه فقر اجتماعی را نیز از میان بردارد.
در سطح منطقه، افغانستان از زمان آغاز حملات شوروی به این کشور به میدان رویاروییهای نیابتی برای کشورهای منطقه مبدل گردیده و آنها با به خدمتگیری گروههای خاص، تلاش نمودند اهداف مخرب خود را در این کشور محقق نمایند. در این میان میتوان به رویاروییهای هند و پاکستان اشاره کرد. این رویکرد سبب شده تا چالشهای پیچیدهای فراروی حکمرانان افغانستان قرار گیرد.
در گستره جهانی، افغانستان همواره از سوی قدرتهای برتر به عنوان منطقهای ژئواستراتژیک نگریسته شده و در قالب اهداف ژئوپلیتیک آنها در سطح جهانی تعریف میگردد. این کشور تا حال با سه قدرت برتر جهان رزمیده؛ کشورهایی که حتی در پایان این جنگها جایگاه خود را در سطح نظام بینالملل از دست دادهاند. این وضعیت یک بار دیگر در سال جاری نیز برای آمریکا اتفاق افتاد. در نتیجه تحولات، گروه طالبان بر افغانستان مسلط شد. با توجه به حاکمیت مجدد طالبان در افغانستان معادلات منطقهای در جنوب آسیا به هم خورد، طالبان بر اریکه قدرت تکیه زده و در پی احیای امارت اسلامی میباشد. حکومت طالبان از آغازین روزهای خود تلاش کرده است با چین به عنوان یکی از قدرتهای برتر جهانی به توافق برسد؛ توافقی که نه تنها سرنوشت طالبان، بلکه موازنه قدرت در سطح جنوب آسیا را نیز بر هم خواهد زد.
افغانستان جزء کشورهای به ظاهر مستقل، اما وابسته است که حاکمان آن برای تداوم حضور خویش همواره نیازمند منابع مالی خارجی میباشند. در این میان، با توجه به خیزش چین به عنوان یکی از غولهای برتر اقتصادی در جهان، طالبان این بار تلاش دارند تا پای این غول اقتصادی را به افغانستان بکشند؛ نقشی که چین هم برای پذیرفتن آن بی میل نیست. این موضوع از یکسو و نفوذ پاکستان بر طالبان از سوی دیگر، سبب شکلگیری مثلثی در منطقه جنوب آسیا میشود که در آن پاکستان بر رقیب دیرینه خویش هند برتری سیاسی ـ اقتصادی خواهد یافت.
هندوستان که یکی از متحدان استراتژیک آمریکا در سطح جهان پنداشته میشود، در دوران به حاکمیت رسیدن ترامپ نتوانست از پس رقابتهای ژئوپلیتیکی خویش با چین برآید، و حتی در سال اخیر، هند متحد منطقهای خویش یعنی ایران را نیز از دست داده و با توافق استراتژیک میان ایران و چین، دهلی نو عمل با چالشهای جدی در رقابت با پاکستان و چین مواجه گردیده است. حال که افغانستان نیز در قلمرو چینیها قرار خواهد گرفت، موازنه قدرت در جنوب آسیا به نفع پاکستان رقم خورده و این کشور تلاش خواهد کرد با پیشتیبانی چین، حوزه نفوذ خود را در کشمیر گسترش دهد.
به هم خوردن موازنه قدرت در جنوب آسیا میتواند پیامدهای امنیتی در پی داشته باشد. نخست میتوان سیاست بیتفاوتی هند در قبال افغانستان را به یک تله تشبیه کرد. سکوت دهلی در قبال تحولات افغانستان در سپهر سیاستهاي جهانی این کشور برای مهار چین است. هر چند چین در حال حاضر موازنه قدرت در منطقه را به نفع خویش درآورده، اما ورود چین به افغانستان، به منزله درگیر ساختن پکن در افغانستان در قالب یک جنگ جدید فرسایشی است که نیروهای افراطی و به خصوص «داعش» این جنگ را به پیش برده و خواهند برد. پیامد دیگر موازنه جدید قدرت در جنوب آسیا این است که در صورت افزایش قدرت پاکستان، اسلامآباد تلاش خواهد کرد تا هند را در جنوب آسیا سرجای خود بنشاند؛ تلاشی که در نتیجه به رویکرد نظامی منجر خواهد شد. در این صورت نیز احتمالا چین و پاکستان با هند درگیر خواهند شد که در نتیجه آن جلوگیری از خیزش خواهد بود که البته هند هم از سیر صعودی خویش در عرصه اقتصادی باز خواهد ماند. در این صورت هم پیامدهای این جنگ هم از نظر سیاسی و هم از نظر اقتصادی برای چین، هند و کل آسیای جنوبی ناگوار خواهد بود. پس تنها در صورت مدیریت بهتر موازنه قدرت در جنوب آسیا از سوی کنشگر برتری چون چین میتوان ثبات نسبی منطقه آسیای جنوبی و در نتیجه احتمال وقوع جنگ را کاهش داد.
سخن پایانی
در نظای بینالمللی که همه کنشگران دولتی در پی حفظ بقا میباشند، هرگونه تغییر، جابجایی و اختلال در موازنه قدرت، حساسیت برانگیز بوده و میتواند واکنش جدی را در پی داشته باشد. روی کار آمدن مجدد طالبان در افغانستان و نفوذ قابل ملاحظه چین و پاکستان بر این رژیم، باعث تغییر موازنه قدرت به نفع پاکستان است؛ اما آنچه که نباید فراموش کرد این است که این جابجایی و تغییر در موازنه قدرت شرایط را بیشتر از پیش امنیتی نموده و هند را به عنوان یکی از قدرتهای اصلی در این منطقه، با تهدید روبرو میسازد؛ تهدیدی که هند شاید برای مهار آن از گزینههای نظامی استفاده نماید.
پس در چنین شرایطی، آنچه اهمیت دارد مدیریت این موازنه در این منطقه است و در این راستا چین به عنوان بازیگر جهانی نقش حائز اهمیتی را ایفا میکند. زیرا در صورت وقوع جنگ، چین نیز درگیر آن شده و از تمام اهداف بلند مدت خویش که در گستره جهانی تعریف نموده، باز خواهد ماند. از طرفی این جنگ بسیار خطرناک خواهد بود زیرا هر سه کشور هند، چین و پاکستان دارندگان تسلیحات هستهای هستند و هرگونه اقدام به جنگ، پیامدهای خطرناکی برای جهان خواهد داشت.
مطالعات شرق/
*کارشناس روابط بینالملل