به نظر میرسد که حاکمیت و حکومت طالبانی سرنوشت محتوم افغانستان است. این حکومت با این که در حکومتداری همانند گذشته شیوههای قرون وسطایی را در دستور کار دارد و سر ناسازگاری با اصول و قواعد حقوقی دنیای مدرن را نشان میدهد، اما یک امتیاز مهم دارد و آن نداشتن بدیل است؛ بدیلی که بتواند با اتکاء به منابع داخلی، حاکمیت سراسری را به دست آورد و امنیت نسبی را تامین کند. در حال حاضر هر چند تعدادی از کشورها و سازمانهای بینالمللی به نحوی با حکومت طالبان در تعامل هستند که دال بر شناسایی دوفاکتوی این حکومت است اما به دلیل سه ناگزیری عمده، شناسایی دوژوره حکومت طالبان امری بسیار محتمل است و چنانچه دیده میشود، برخی کشورهای پیرامونی افغانستان گامهایی برای شناسایی دوژوره برداشتهاند.
مطالعات شرق/
میراحمد مشعل*
حکومت پیشین افغانستان به رغم حمایت گسترده جامعه بینالمللی سقوط کرد و دیگر وجود خارجی ندارد. علیالاصول و مطابق با حقوق بینالملل عمومی، تغییر رژیمها و حکومتها، هیچ اثری سلبی در موقعیت و هویت یک دولت به عنوان یک شخصیت بینالمللی ندارد. حتی حکومتهایی که از طُرُقی چون انقلاب، کودتا و با استفاده از قوه قهریه، حکومتِ قبلیِ مورد شناسایی قرار گرفته را سرنگون کرده و خود به جای آن مینشینند، چیزی از ماهیت آنها به عنوان یک دولت و یک شخصیت بینالمللی شناسایی شده، کاسته نمیشود. در محیط بینالمللی نمونههای زیادی دیده شده که حکومتی سرنگون شده و حکومت جانشین آن مانند حکومت سابق مورد شناسایی قرار گرفته است.
با این وجود در خصوص طالبان با گذشته و شناختی که از آن وجود دارد و اینکه یک حکومت به رسمیت شناخته شده و مورد حمایت جامعه جهانی را ساقط کرده و خود جای آن نشسته، چه تعاملی انجام خواهد شد؟ آیا حکومت طالبان تحت عنوان «امارت اسلامی افغانستان» مورد شناسایی دولتهای دور و نزدیک قرار خواهد گرفت؛ طالبان باید چه شروطی را تکمیل کنند که همچون حکومت رسمی برای دولت/کشور افغانستان مورد شناسایی قرار گیرند؟ جامعه بینالمللی چه ناگزیریهایی در به رسمیت شناختن طالبان دارند؟ آیا تفاوتی میان دیدگاهها و مواضع کشورها در خصوص طالبان و اوضاع افغانستان وجود دارد و این تفاوتها ممکن در آینده چه نوع تعاملی میان طالبان و کشورها را رقم بزند؟
در خصوص اینکه طالبان میباید چه شرایطی را تکمیل کنند که به عنوان حکومت یا کارگزار [دولت/کشور] افغانستان مورد شناسایی بینالمللی قرار گیرند، مطابق با قواعد حقوق بینالملل عمومی باید دو شرط اساسی را تکمیل کنند که اولاً کسب مشروعیت داخلی با دو مبنای مشروعیت تأسیسی/قانونی و مشروعیت کارکردی و ثانیاً پایبندی به عنوان یک دولت در انجام تعهدات بینالمللی دولتها، میباشد. به عبارت دیگر، در سطح داخلی باید طالبان مشروعیت حکومت خود را توسط یک مرجع قانونگذاری عالی که در افغانستان معمولاً از طریق «لویه جرگه» حاصل میشود، محرز کرده و سپس با ارائه خدمات عمومی مشروعیت کارکردی خود را نیز استحکام بخشند. در سطح بینالمللی لازم است که این گروه، با پذیرش قواعد و اصول پذیرفته شده جهانی و انجام تعهدات و مسؤلیتهای بینالمللی زمینه شناسایی خود را توسط سایر دولتها فراهم کند.
با این وجود، طالبان پس از سپری شدن بیش از یک ماه از تصاحب قدرت در افغانستان، ظاهراً تمایلی به برگزاری لویه جرگه یا چیز دیگری برای احراز مشروعیت مبنایی برای حکومت خود ندارند. از گفتار و کردار رهبران این گروه چنان بر میآید که آنها با اسلامی خواندن امارت خود که بیست و شش سال پیش تأسیس شده بود، مبنای شرعی و تاریخی برای حکومت خود تراشیده و نیازی به انجام کار دیگری برای کسب مشروعیت داخلی برای خود نمیبینند. حتی طالبان به شرط «ایجاد حکومت همهشمول» که طرفهای دیگر داخلی و کشورهای خارجی برای به رسمیت شناختن آنها فراروی این گروه نهاده بودند، وقت نگذاشته و به صورت یکجانبه حکومت دورن طالبانی ایجاد کردند.
از طرف دیگر، طالبان مدعی هستند که آنها توانستهاند در سراسر افغانستان امنیت سراسری ایجاد کرده، مردم را در آرامش کامل قرار داده و این بزرگترین خدمتی است که آنها برای مردم به شدت تشنه آن ارائه میکنند که در بیست سال گذشته دولت پیشین با حمایت تمام قد خارجی و با داشتن امکانات گسترده از تأمین آن عاجز بود. با این که این مورد به تنهایی نمیتواند برای یک دولت مشروعیت کارکردی بهوجود بیاورد و در کنار فراهمسازی زمینههای تأمین معاش مردم، آنچه که بیشتر برای کشورهای دیگر مهم است عمل به موازین حقوق بشری، اعطای آزادیهای سیاسی و اجتماعی بخصوص برای زنان و ایجاد فضای مشارکت همگانی در ساختار و بدنه نظام و حکومت، از شروط لازم برای کسب مشروعیت برای حکومت طالبان است؛ اما ظاهراً طالبان در حال حاضر خیال ندارند، حرکت بیشتری در این راستا از خود نشان دهند.
هر چند طالبان اگر بخواهند حکومتی پایا و پویا تشکیل دهد، میباید به برخی از شرایط مزبور تن داده و در مقابل خواست مردم افغانستان و جهان تمکین کند، اما ظاهراً این گروه برای انجام چنین کارهایی اولاً به زمان بیشتری نیاز دارد و ثانیاً توقع کسب امتیاز از جامعه جهانی در بدل آنها دارد. در خصوص سطح دوم که دلالت بر پذیرش قواعد و اصول پذیرفته شده جهانی و پابندی به انجام تعهدات و مسؤلیتهای بینالمللی حکومت آنها دارد، علیرغم تکرار پیوسته سخنگویان این گروه که آنها به اصول و قواعد پذیرفته جهانی احترام داشته و حتیالمقدور به آنها در روشنی ارشادات شریعت اسلام عمل خواهند کرد؛ اما آنچه نمیتواند اعتماد همگانی را نسبت به این گروه فراهم کند، مواردی چون داشتن ارتباط با گروههای تروریستی چون القاعده و نقض گسترده حقوق بشر و اصول و قواعد بینالمللی در گذشته و عدم شفافسازی در این موارد در حال حاضر و حتی امکان بازگشت آنها در آینده است. در نتیجه میتوان گفت شروط لازم و کافی برای شناسایی حکومت طالبان در حال حاضر توسط این گروه برآورده نشده و این وضعیت شناسایی بینالمللی این گروه را در هالهای از ابهام قرار داده است.
ناگزیریهای جامعه جهانی برای شناسایی طالبان
علی رغم آنچه توضیح داده شد، جامعه جهانی سه ناگزیری کلان در برابر طالبان دارند که شناسایی یا حداقل تعامل سازنده را با حکومت این گروه در آینده اجتنابناپذیر میسازد. نخست اینکه بدون اجحاف و چشمپوشی میتوان گفت که طالبان تنها گروهی است که توانسته و میتواند حاکمیت و امنیت سراسری نسبی را در کل قلمرو افغانستان تامین کنند. شاید این گروه اندکترین ظرفیتی برای حکومتداری مدرن نداشته باشد، اما آنچه واقعاً این گروه را از سایر گروهها و حتی حکومتها در افغانستان در چند دهه پسین متمایز میسازد، توانایی ایجاد فضای نسبتاً امن هر چند از طریق اعمال مقررات سختگیرانه و ارعاب در افغانستان است. با اینکه این موضوع یک مسئله داخلی است اما در صورتی که طالبان بتواند و یا بخواهد این فضای امن را بهگونهای نگهدارند که ضمن تأمین امنیت مردم، فرصت برای تجمیع و فعالیت گروههای تروریستی در خاک افغانستان نیز فراهم نشود، آنگاه دنیا گزیری جز به رسمیت شناختن حکومت آنها ندارد.
موضوع دوم و به شدت مهم، عدم وجود بدیل برای طالبان است. در مقام مقایسه، طالبان دهه ۱۹۹۰ میلادی حکومتی را کاملاً سرنگون نکرده بودند بلکه آن را از بخشهای وسیع قلمرو خود به شمول پایتخت خارج کرده بودند. با آن همه دولت اسلامی به ریاست برهانالدین ربانی ضمن در اختیار داشتن بخشی از قلمرو افغانستان، دولت رسمی و مورد شناسایی قرار گرفته توسط تعدادی از کشورهای جهان و صاحب کرسی نمایندگی افغانستان در سازمان ملل متحد بود. هر چند همان دولت نیز فاقد حاکمیت سرتاسری بوده و خود دچار جنگ داخلی شدید بود؛ اما حداقل بدیلی برای طالبان در همان زمان و شرایط میتوانست باشد. در مقابل، طالبان کنونی دولت مستقر و رسمی را کاملاً سرنگون کرده و از بیخ و بن آن را برکنده و مضمحل ساخته است طوری که رئيس جمهور آن در چند مورد اظهار نظر بعد از فرار خود، خود را رئیس جمهور نخوانده و هیچ اشارهای به این موضوع که وی هنوز رئیس جمهور است نکرد.
هر چند اگر این کار را از ابوظبی میکرد، بیشتر احمقانه جلوه مینمود. از میان تمام عناصر و ارکان آن دولت فروپاشیده تنها معاون اول رئیس جمهور پس از فرار [به پنجشیر] یک بار خود را قانوناً جانشین رئیس جمهور خوانده و صالح (صاحب صلاحیت) برای تصمیمگیری در امور مملکت دانست که حتی توسط احمد مسعود رهبر جبهه موسوم به مقاومت هم مورد تأیید قرار نگرفت. در این میان تنها امید عدهای در کمال ناامیدی نیروی تحت نام جبهه مقاومت ملی است. این جبهه که خود در نطفه تقریباً خنثی شده و از دور فعالیت خارج شده است، حتی در سطح محلی نتوانست محور مقاوم در برابر طالبان ایجاد کند چه رسد به سطح افغانستان که بتواند محور کلان بهعنوان بدیلی برای طالبان باشد. بنابراین، درحال حاضر طالبان تنها گروهی هستند که کشورهای دیگر باید با آن وارد تعامل سازنده شوند؛ زیرا اگر فرض را بر این بگذاریم که طالبان به جز از وضعیت مشابه که در سال ۲۰۰۱ توسط عملیات گسترده جهانی از میان برداشته شده و بدیل آن نیز توسط جامعه جهانی در افغانستان مستقر شد از میان برداشته شوند، آنچه میماند، یک جنگ داخلی دیگر میان گروههایی خواهد بود که در حال حاضر رهبران آنها در اطراف و اکناف جهان متواری هستند.
به عبارت دیگر در صورت از میان رفتن طالبان که فعلاً به عنوان حاکمان بلامنازع کل افغانستان عمل میکند، هر گروه و تفنگداری در روستا و منطقه خود برای خود حاکمیت مستقلانه ایجاد خواهد کرد دقیقاً نمونه مشابه دهه ۱۹۹۰ تا قبل از پیدایش طالبان. در این صورت جامعه جهانی که اینک با افغانستانی تحت حاکمیت طالبان با صفات خوب و بدی که دارند اما توانستهاند حاکمیت سراسری و یکپارچه در کل کشور ایجاد کنند مواجه هستند، در صورت فقدان حکومت این گروه، با افغانستانی روبرو خواهند بود که ضمن فقدان یک حاکمیت سراسری، با گروههای تروریستی سرازیر شده و لانه گرفته در افغانستان نیز دست و پنجه نرم خواهند کرد. فیالواقع میتوان گفت که بدیل طالبان هرج و مرج و جنگ داخلی خواهد بود مگر اینکه آمریکا با متحدین خود تجربه پس از سال ۲۰۰۱ را تکرار کنند که قطعاً آن کار را بار دیگر تکرار نخواهند کرد.
موضوع سوم، معطوف است به وضعیت اجتماعی و اقتصادی افغانستان که اگر وضعیت فعلی دوام پیدا کند وضعیت ناگوار اقتصادی و اجتماعی ضمن خلق فاجعه بشری، زمینه مهاجرتهای گسترده را که همین اکنون نیز جریان دارد، فراهم خواهد کرد. در واقع به هر میزانی که انزوای سیاسی و اقتصادی حکومت طالبان ادامه یابد، فشار اصلی آن بر مردم عادی تحمیل خواهد شد. خلاف تصور عدهای که انزوای سیاسی و فشار اقتصادی را حربهای علیه طالبان ارزیابی میکنند، نتیجه آن بیشتر ایجاد موج مهاجرتی به خارج و تلف شدن مردم بینوای باقی مانده در کشور خواهد بود. از همینرو، برای جلوگیری از خلق چنین فجایعی و حتی برای جلوگیری از آنچه یک مقام بلندپایه ملل متحد اذعان داشت که انزوای طالبان این گروه را به مسیرهای دیگری سوق خواهد داد، پیش بینی میشود اقداماتی در راستای شناسایی طالبان و تعامل سازنده با حکومت این گروه روی دست گرفته شود.
در نتیجه اینکه سه ناگزیری؛ یکی توانایی طالبان در ایجاد یک حاکمیت سراسری یکپارچه و دیگری فقدان بدیلی مناسب که بتواند چنین کارکردی داشته باشد و سرانجام جلوگیری از خلق فجایع بشری و وادار نکردن طالبان برای رفتن به مسیرهای دیگر، لاجرم نظام بین الملل را مجاب خواهد کرد که حکومت تأسیسی این گروه را به رسمیت بشناسد. هر چند در حال حاضر تعداد زیادی از کشورهای دور و نزدیک به صورت دوفاکتو (ضمنی) حکومت گروه طالبان را مورد شناسایی قرار داده و با این گروه در تعامل نیز میباشند که مطابق با عرف بینالمللی شناسایی دفکتو مقدمات شناسایی دوزوره (کامل یا صریح) را فراهم میکند.
دستهبندی مواضع کشورها در قبال طالبان
با اینکه مطابق به توضیحات بالا کشورهای جهان ناگزیر خواهند بود که با طالبان وارد تعامل شده و در مرحله بعدی حکومت این گروه را یا به صورت دوفاکتو [که برخی اکنون این کار را کردهاند] و یا به صورت صریح مورد شناسایی قرار دهند که البته این پیشامد زمانگیر اما اجتنابناپذیر خواهد بود؛ اما پرسشی که مطرح میشود این است که چه تفاوت یا تفاوتهایی میان دیدگاهها و مواضع کشورها، در خصوص طالبان و اوضاع افغانستان وجود دارد و این تفاوتها ممکن است در آینده چه نوع جبههگیریهایی را میان کشورها، در خصوص طالبان رقم بزند؟
در یک تقسیمبندی کلان، کشورهای دور و نزدیک افغانستان به دو دسته تقسیم میشوند در دسته اول کشورهایی چون روسیه، چین، ایران، ترکیه، قطر و پاکستان قرار دارند که طالبان را علیرغم داشتن کاستیها و نارساییهای فراوان به عنوان یک فرصت ارزیابی میکنند و دسته دوم که بیشتر کشورهای غربی و هند را شامل میشود، طالبان را تهدیدی برای خود میبینند. در میان این دستهها نیز انگیزههای متفاوتی در قبال طالبان وجود دارد. کشورهای روسیه، چین و ایران در کنار مسائل اقتصادی دو توقع کلان از طالبان دارند. نگاه این سه کشور به طالبان از دو دلمشغولی عمده یکی حضور قدرتهای غربی در افغانستان و دیگری استقرار گروههای تروریستی چون داعش و تا حدودی القاعده در این کشور نشأت میگیرد.
نکته جالب این است که هر سه این کشورها حضور کشورهای غربی و گروههای تروریستی چون داعش را همپوشان میانگارند به این معنا که حضور کشورهای غربی به خصوص آمریکا فراهمساز زمینه حضور داعش نیز میباشد زیرا داعش خود توطئهای از جانب آمریکا علیه این کشورها تعریف میشود. از همین رو، این کشورها علیرغم اینکه به طور اعلامی طالبان را به رسمیت نشناخته اند، اما با این گروه تعامل نزدیک داشته و سفارتخانههای آنها در کابل همچنان فعال است. در واقع تعامل و شاید همکاری نزدیک این سه کشور با طالبان در راستای زمینهزدایی برای مداخله دوباره غرب بهخصوص آمریکا و گسترش حضور گروههای تروریستی مانند داعش در قلمرو افغانستان میباشد.
برای ترکیه و قطر، طالبان فرصتی ارزیابی میشود که این دو کشور از طریق این گروه میتوانند نقش منطقهای خود را گسترش داده و حضور فعال در معادلات منطقهای از طریق حضور در افغانستان و تعامل با طالبان داشته باشند. برای پاکستان قضیه خیلی واضح و روشن است. با روی کار آمدن طالبان در افغانستان این کشور به دو خواست دیرینه خود میرسد. یکی تشکیل دولتی نزدیک به خود در کابل که در سطح داخلی حرفشنویهای سیاسی و اقتصادی از پاکستان داشته باشد و دیگری به عنوان یک حامی در معادلات منطقهای جنوب آسیا پله ترازو را به نفع پاکستان در مقابل هند سنگین کند.
در این میان مسئله اساسی این است که آیا وجوه افتراقی میان کشورهای مزبور و دیدگاههای آنها در زمین افغانستان وجود دارد؟ با اینکه پاسخ مثبت است اما وجود افتراقات به حدی نیست که میان آنها در میدان افغانستان منازعه و کشمکش جدیای بهوجود بیاید. روسیه، چین و ایران اهداف مشترک امنیتی را در افغانستان دنبال میکنند و حتی در صورت گسترش حضور هر گروه تروریستی (بهخصوص داعش) همانند سوریه نوعی ائتلاف غیر رسمی نیز میان آنها برای مقابله با آن بهوجود خواهد آمد. اهداف سیاسی این سه کشور نیز تا حدودی همسو است. هر سه کشور با اینکه با حکومت فعلی طالبان مشکلی ندارند، منباب توصیه از طالبان میخواهند که برای از میان برداشتن هرگونه فرصت درگیری، حتیالامکان حکومتی فراگیر تشکیل دهند. از میان دو کشور قطر و ترکیه، کشور قطر تلاش دارد نقش سوئیس شرق را به خود گرفته و در مرحله اول پل ارتباطی سایر دولتها با طالبان باشد و در مرحله بعدی از طریق روابط نزدیکی که با حکومت طالبان دارد، ضمن حصول منافع اقتصادی در افغانستان جای عربستان و امارات را در معادلات و معاملات منطقهای در خصوص افغانستان را بگیرد.
در خصوص پاکستان میتوان گفت که این کشور زمین افغانستان را اگر بخواهد علیه کشوری استفاده کند، آن کشور هند خواهد بود. چنانچه ملاحظه میشود، ضمن اینکه نمیتوان مواردی را میان کشورهای مزبور در زمین و میدان افغانستان دید که بتواند به امنیتی شدن حضور آنها در مقابل یکدیگر در افغانستان منجر شود، حتی نوعی هماهنگی در تعامل با طالبان نیز میان آنها دیده میشود. در خصوص کشورهای غربی و هند که از بازندگان اصلی معاملات و معادلات اخیر در افغانستان هستند میتوان گفت که اکثر کشورهای غربی به خصوص اروپاییها در صدد معامله با طالبان هستند. آنها چیزهایی که در بدل حضور سفارتها یا حداقل نمایندگی سطح پایینتر خود در کابل از طالبان میخواهند ضمن اینکه بخشی از آنها با کشورهای پیرامونی افغانستان مشترک است، به مواردی چون مراعات کردن موازین حقوق بشری و ایجاد فضای باز و لیبرالیته سیاسی و اجتماعی تأکید میکنند.
در این میان ایالات متحده آمریکا همچنان به دنبال تأمین خواستهای امنیتی و نظامی خود میباشد که در صورت امکان به صورت یکجانبه اقدام خواهد کرد. هر چند این کشور بیش از همه در به رسمیت شناختن حکومت طالبان از خود چراغهای سبز نشان داده و کوشش کرده است مجراهای ارتباط با طالبان را برای خود باز نگهدارد. در خصوص هند بهعنوان کشوری که بیشتر از همه بازنده بازی افغانستان شده میتوان گفت که این کشور برای پیشگیری خود از شر طالبان و احتمال تبانی این گروه با پاکستان که هرچند خیلی عریان و آشکار نخواهد بود، دست و پا میزند و شاید در آینده منزویترین کشور در معادلات و معاملات سیاسی افغانستان بوده و حتی احساس خطر از ناحیه افغانستان این کشور را در رنجی دیگر قرار دهد.
جمعبندی
در یک جمعبندی کلی میتوان گفت که حاکمیت و حکومت طالبانی ظاهراً سرنوشت محتوم و مقدور افغانستان است. این حکومت با اینکه در حکومتداری همانند گذشته شیوههای قرون وسطایی را در دستور کار دارد و سرناسازگاری با اصول و قواعد حقوقی دنیای مدرن امروزی از خود نشان میدهد، اما یک امتیاز تقریباً بیبدیل دارد و آن نداشتن بدیلی است که بتواند مثل آن با اتکاء به منابع داخلی، حاکمیت و امنیت نسبی سراسری بهوجود آورد. در حال حاضر هر چند تعدادی از کشورها و سازمانهای بینالمللی به نحوی با حکومت طالبان در تعامل هستند که دال بر شناسایی دوفاکتوی این حکومت است اما سه ناگزیری عمدهای که در این مقاله به آنها اشاره شد، شناسایی دوژوره حکومت طالبان را امری اجتنابناپذیر ساخته است و چنانچه دیده میشود، برخی کشورهای پیرامونی افغانستان گامهای خود را به طرف رفتن به موضع شناسایی دوژوره طالبان تندتر کرده اند.
انتهای مطلب/