کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

مهمترین فاکتورهای سقوط دولت غنی

چگونگی و چرایی سقوط کابل و چشم‌انداز پیش‌رو

9 شهريور 1400 ساعت 12:22

اگر طالبان کابل را پس از یک جنگ طاقت فرسا متصرف می‌شد اکنون غرق در هیجان بود ولی چنین نشد و طالبان در موقعیتی قرار گرفتند که آمادگی سیاسی آن را نداشتند. اکنون طالبان در یک شوک سیاسی غرق شده‌اند و نه تنها مردم بلکه خود طالبان هم سراسیمه هستند. تمام تلاش طالبان اکنون کنترل نظم عمومی است. تحولات در دو ماه اخیر و حتی اکنون گنگ و سریع است. با این وجود، تلاش‌های سیاسی میان رهبران طالبان برای چگونگی توزیع قدرت بین خود و نیز دیدار طالبان با شماری از رهبران سیاسی باقیمانده در کابل در حال انجام است. چشم‌انداز کلی در افغانستان تشکیل یک حکومت اقتدارگرا، فروپاشیدگی اقتصادی و آغاز همه چیز از اول می‌تواند باشد.


مطالعات شرق/

عبدالرحیم کامل*

مقدمه
در مورد سقوط کابل، دیدگاه من این است که این سقوط، سقوط سیاسی بود و هرگز آن را به معنای سقوط نظامی نمی‌توان تلقی کرد. دلیل آن این است که رهبری سیاسی کشور، فرصت و زمینه جنگ را با طالبان اصلا فراهم نکرد تا بتوان میزان مقاومت یا شکست نظامی را محک زد و آن را به سنجش گرفت.
دیدگاه نگارنده بر این است که اصلا  ماهیت منازعه افغانستان، سیاسی است. فاکتورهایی چون مذهب، اقتصاد و مسائل فرهنگی عناصر اصلی منازعه نیستند، بلکه این‌ها در مسیر اهداف منازعه استفاده می‌شوند.
با این رویکرد به این مسئله می‌پردازیم که عوامل سقوط دولت کابل چه بودند و در چشم‌انداز مبهم پیش رو چه باید کرد؟

اول؛ عوامل سقوط دولت کابل

1- شاخصه‌های روانشناختی

در تحولات سیاسی هم در بعد داخلی و هم در بعد خارجی، پیش از پالیسی‌های کلان سیاسی، این شاخصه‌های منحصر به فرد روانی رهبران هستند که ختم بحران یا آغاز بحران را رقم می‌زند. در فروپاشی نظام سیاسی و دولت کابل، شاخصه‌های روانی اشرف غنی رئیس جمهوری فراری افغانستان، نقش بسیار تعیین کننده داشت.
اشرف غنی فکر می‌کرد که همه چیز را او بهتر از همه کس می‌داند. استبداد رأی داشت. تمام وقت خود را صرف بررسی اوراق و اسناد و احکام مهم و غیر مهم می‌کرد و تبصره می‌نوشت. در کابینه هم، حرف خود را به عنوان تصمیم نهائی اعلام می‌کرد. خود رأی بود. برخلاف دوره حامد کرزی، در کنار اشرف غنی هیچ آدم باسوادی حرمت نشد و هیچ شخصیتی هم پدید نیامد.
او به هیچ نهاد و رهبری هیچ نهاد حکومتی اعتماد نداشت. برای هر وزارتخانه یک ساختار موازی ایجاد کرده بود. این ساختار موازی فقط به اشرف غنی پاسخگو بود و تصمیم‌های کاخ ریاست جمهوری افغانستان را بدون مشورت و دخالت وزیر و رئیس اداره انجام می‌داد. او در طول سال‌ها، حتی برای بیرون راندن برخی وزرا و ایجاد نهاد مطابق میل خود، چندین وزارتخانه را منحل کرد و بعد از مدتی دوباره با نام دیگر ایجاد کرد. هر روز به تعداد کمیسیون‌ها/ سازمان‌های دولتی افزوده می‌شد و وزارتخانه‌ها تضعیف می‌شدند. والیان در سطح ولایت فقط صلاحیت عزل و نصب بست (جایگاه شغلی) هشتم را داشت که شامل راننده و آشپز مقام ولایت می‌شد.
غنی پس از دو انتخابات، عملا وزرای پیشنهادی تیم‌های سیاسی را محرم کابینه نمی‌دانست و آنها را عملا تحقیر می‌کرد. او بسیاری از وزارتخانه‌ها را در این سال‌ها با سرپرست اداره کرد. وزارت دفاع ملی در دو سال اخیر اصلا وزیر و حتی سرپرست نداشت!
این دو شاخصه روانی و رفتار اشرف غنی باعث شد که شالوده نظام و دولت افغانستان از درون سست شود و چون خانه عنکبوت پوشالی بماند. این خانه پوشالی و عنکبوتی با یک طوفان برباد فنا رفت.

2- ساختار سیاسی معیوب
قانون اساسی افغانستان، ساختار حکومت و صلاحیت ریاست جمهوری را طوری تعیین کرده بود که عملا زمینه را برای انحصار و تمرکز، فراهم ساخته بود.
اشرف غنی نیز با آن روحیه‌ای که داشت همه چیز را در خود و دو نفر همراه خود منحصر کرد. این انحصار در حوزه جنگ و سقوط دولت بیش از همه خطرناک ظاهر شد. براساس قانون اساسی، رئیس جمهور سر اعلی قومندان/ فرمانده کل نیروهای مسلح و یگانه مقام تصمیم گیرنده در مورد اعلام آتش(جنگ) و توقف آتش بود. حتی در دورترین و افتاده‌ترین نقطه در یک وضعیت اضطراری، فرمانده گروه بدون اجازه و حکم اشرف غنی از کابل حق فرمان آتش را نداشت. گاهی فرمان، یک یا دو روز بعد صادر می‌شد که کار از کار گذشته بود و تیم به شهادت رسیده بود.

3- تضعیف رهبران سیاسی و تجرید فرماندهان سابق
اشرف غنی در مدت زمان حاکمیت خود، به جای مقابله با طالبان عملا با رهبران سیاسی و مجاهدین سابق به مقابله پرداخت و وقت و هزینه بسیار مصرف کرد. پس از تصرف پی هم ولسوالی‌ها/ شهرستان‌ها، در افغانستان هیجان عمومی برای بسیج ملی فراهم شد و خیزش‌های مردمی به وجود آمد. اشرف غنی و تیم نزدیک وی حتی عملا مانع خیزش‌های عمومی شدند و انگیزه بسیج ملی را از بین بردند و متوقف کردند. دلیل آن این بود که اشرف غنی فکر می‌کرد در قالب خیزش عمومی ممکن است دوباره رهبران و احزاب سیاسی اپوزیسیون دولت مسلح شوند.
علاوه بر تضعیف رهبران سیاسی، اشرف غنی تقریبا تمام فرماندهان با تجربه سابق را از ساختار نهادهای امنیتی کشور بیرون انداخت و در پنج سال اخیر هیچ فرمانده با تجربه و یا دارای شخصیت برجسته و روحیه بخش، در نیروهای رزمی کشور باقی نمانده بود.

4- کارگزاران مهاجر
در ساختار بخش‌های مختلف ریاست جمهوری، وزارتخانه‌ها و ادارات دولتی و ولایت‌ها، بیشتر رهبران و مدیرانی با امتیازات مالی گزاف تعیین شده بودند که خانه و کاشانه آنان در خارج از کشور بود. به دیگر سخن دولت افغانستان پس از 2001 در اصل یک سازمان ان جی او (NGO) بود و حتی فعالیت‌های مدنی و حقوق بشری در اصل یک پروژه مالی بودند.
با آغاز سقوط ولسوالی‌ها / شهرستان‌ها و ولایات، تمام کارگزاران یاد شده خانواده‌های خود را به بیرون انتقال دادند و گذرنامه‌های آنان آماده برای رفتن بود. کارمندان پایین رتبه و سربازان کشور در همین خاک بودند و این وضعیت را به چشم سر می‌دیدند. اشتباه است که گذرنامه رهبران آماده برای رفتن باشد و از سرباز بخواهیم که در مرکز میدان بماند.

5- فقدان رهبری و راهبرد
در بعد داخلی تمام سخن به این خلاصه می‌شود که اشرف غنی کسی نبود که در پیرامون او برای دفاع از جمهوریت شمشیرها هیجان می‌گرفتند و به خروش می‌آمدند. رهبر باید تجسم یک آرمان جمعی باشد. اشرف غنی هرگز تجسم جمهوریت نبود. او راهبرد واضح برای جنگ و صلح نداشت. اگر او زودتر از قدرت کنار می‌رفت، تحولات بعدی هرگز به وجود نمی‌آمد.

6- همسویی آمریکا و کشورهای منطقه با طالبان
از دو سال بدین سو، آمریکا و شماری از کشورهای منطقه، عملا طالبان را تقویت کردند و مشروعیت سیاسی دادند و آنان را تطهیر کردند. ملت و مردم افغانستان این حافظه تاریخی را برای نسل‌ها به خاطر خواهند داشت. مردم بیچاره افغانستان قربانی، رقابت شماری از کشورهای منطقه و قدرت‌های جهانی شدند. زیاد از این، لازم نیست سخن گفته شود. همه چیز عیان است.
 
دوم؛ چشم‌انداز پیش‌رو و راه‌حل

1- چشم‌انداز مبهم

طالبان اگر افغانستان و کابل را پس از یک جنگ طافت فرسا متصرف می‌شد اکنون غرق در هیجان بود ولی چنین نشد. خلاف توقع طالبان، آنان ناگهان در موقعیتی قرار گرفتند که اصلا آمادگی سیاسی آن را نداشتند. اکنون طالبان در یک شوک سیاسی غرق شده‌اند. به نظر می‌رسد که آنان قبلا برای این موقعیت و برای مدیریت اداری و سیاسی کشور اصلا فکر نکرده بودند. به همین دلیل است که اکنون هیچ چیزی برای گفتن ندارند. فقط همه چیز را به احکام اسلامی حواله می‌دهند و پاسخ کلی می‌دهند.
اکنون هیچ چشم‌انداز روشن سیاسی وجود ندارد. هم مردم و هم طالبان سراسیمه هستند. تمام تلاش طالبان اکنون کنترل نظم عمومی است. تحولات در دو ماه اخیر و حتی اکنون طوری گنگ و سریع است که هیچ تحلیل‌گری دیگر چشم‌انداز فردا را نمی‌تواند تجسم کند. با این همه، تلاش‌های سیاسی میان رهبران سیاسی طالبان برای چگونگی توزیع قدرت میان خود و نیز دیدار طالبان با شماری از رهبران سیاسی باقیمانده در کابل وجود دارند. چشم‌انداز کلی در افغانستان تشکیل یک حکومت اقتدارگرا، فروپاشیدگی اقتصادی و آغاز همه چیز از اول است.

2- راه‌حل
در ابتدا بیان شد که نفس منازعه افغانستان، سیاسی است. بنابراین بدون یک راهبرد جامع سیاسی، این منازعه هرگز حل نمی‌شود، بلکه مدتی خاموش می‌ماند. بنابراین هر گروهی حتی اگر کابل را تصرف کند و مسلط شود، اگر طرح جامع سیاسی برای حل منازعه نداشته باشد، سرانجام مانند حکومت‌های گذشته از هم فرو خواهد پاشید. هسته مرکزی منازعه سیاسی افغانستان را چگونگی توزیع قدرت شکل می‌دهد. اگر طالبان طرح جامع برای تقسیم قدرت نداشته باشد دوباره همان سرنوشت بن 2001 در افغانستان تکرار می‌شود. آن وقت طالبان از توزیع قدرت محروم شده بود و این بار ممکن است مخالفان طالبان محروم شوند و سناریو برعکس گذشته ادامه یابد. فقط بازیگران و نقش‌ها عوض می‌شوند و صحنه همان است که بود.
بنابراین طالبان و دولت‌های حامی‌ این گروه، با استفاده از تجارب گذشته، باید توزیع قدرت سیاسی را به صورت فنی و جامع انجام دهند و پس از آن یک برنامه جامع برای تطبیق آن و تکمیل مرحله اعمار صلح داشته باشند. صلح سازی حتی با توزیع ابتدایی قدرت نمی‌شود بلکه نیازمند یک برنامه عملیاتی بلند مدت برای تطبیق آن و اعمار صلح پایدار است.
 انتهای مطلب/


کد مطلب: 2761

آدرس مطلب :
https://www.iess.ir/fa/analysis/2761/

موسسه مطالعات راهبردي شرق
  https://www.iess.ir