یکی از ضروریترین عوامل موثر بر ایجاد امنیت در جامعه، حفظ اتحاد و انسجام یک ملت میباشد و تحقق یکپارچگی به مدد تاریخ، فرهنگ، سنت، علائق و تعلقات مشترک یک ملت امکانپذیر است. اغلب اندیشمندانی که در مورد افغانستان تحقیق میکنند درباره این مسئله اتفاق نظر دارند که در این سرزمین، دولت – ملت و هویت ملی به طور کامل شکل نگرفته است. شکافهای قومی – قبیلهای فعال احتمال بروز کشمکش را بالاتر میبرد به گونهای که افراد همچنان هویت خود را به واسطه قومیت آنها میشناسند که این امر خود بر عدم تشکیل حکومت متمرکز و ثبات سیاسی اثرگذار است.
مفهوم دولت در افغانستان بیشتر حول تثبیت و توسعه قوم پشتون و تضعیف و تسلیم شدن و حاشیه نشینی سایر اقوام و اقلیتها بوده است و تاکنون این دیدگاه تغییر هم نکرده است.
مطالعات شرق/
نجمه جامی*
تاریخچه
کشور افغانستان یکی از متکثرترین کشورهای جهان در حوزه قومیت است. مسئله تکثر قومیتی و تاثیرات آن بر ساختار جامعه، یکی از مهمترین مسائل مورد بررسی در عصر حاضر است. پراکندگی قومیتهای افغانستان به گونهای است که عمدتا به صورت متمرکز در نواحی متفاوت این کشور ساکن هستند گرچه در برخی مناطق اختلاط قومی را نیز شاهد هستیم. پشتونها عمدتا در مشرق و جنوب، تاجیکها در شمال، شمال شرقی و شمال غربی، ازبکها در شمال و هزارهها در مرکز حضور دارند. به گفته شهرانی "قوم، خویشاوندی و اسلام اساس هویت فردی و جمعی در افغانستان را تشکیل میدهد و اکثر سازمانها و ساختارهای اجتماعی بر همین منطق شکل میگیرند و همین مفاهیم در بسیج حرکتهای اجتماعی و تنظیم کنش متقابل افراد و گروههای اجتماعی نقش تعیین کنندهای دارند" (افخمی، 33: 1394). طالبان دارای خاستگاه قومی – قبیلهای هستند. مسئله قوم و قومیتگرایی از دیرباز تاکنون آفت بزرگ و منشا اختلاف و انشقاق در پیکره جامعه افغانستان بوده است و یکی از اثرگذارترین عوامل بر عدم تحقق هویت و انسجام ملی است. تاریخ و گذشته افغانستان نشاندهنده این امر است که "قومیت" باعث کشمکش و ستیز میان قبایل بوده است. پشتونها یکی از اقوام عمده در افغانستان محسوب میشوند که زبان اصلی آنها پشتو است و اکثرا به زبان فارسی دری نیز صحبت میکنند (مارسدن،27:1379). از لحاظ مذهبی عمدتا سنی مذهب هستند اما شیعه دوازده امامی هم در میان آنان دیده میشود (گریگوریان،57:1388). پشتونها خود را در طول یک شجرهنامه پدرتبار، به قبیلههای بیشمار تقسیم میکنند و این تقسیمبندی را به عنوان مبنایی برای وحدت و تعارض مورد استفاده قرار میدهند (گلتزر، 229:1377). یکی از ویژگیهای تفکر قبیلهای، فقدان برقراری ارتباط فراقومی و فراقبیلهای میباشد (سعادت،197:1385). در جامعه قبیلهای اگر افراد یا گروههای خارج از تبار قبیله به رهبری حکومت برسند، از سوی جامعه قبیلهای مورد پذیرش نخواهد بود. پیشگامی پشتونها در تشکیل حکومت و همچنین ظهور طالبان، ناشی از همبستگی آنها است، طالبان از یک سو با نظرداشت تفسیر خود از اسلام (تلفیق فرهنگ پشتونیسم با اسلام) و از سویی دیگر به دلیل همتباری و همخونی با پشتونها، خود را وارثان قدرت قوم پشتون و شایسته آن میدانند.
طبق بررسی اسناد تاریخی افغانستان، از آغاز تاسیس دولت در افغانستان تا سقوط رژیم کمونیستی در سال 1992 میلادی، پشتونها تنها گروه قومی بودند که رهبری حاکمیت و قدرت سیاسی را در دست داشتند و حکمای پشتون همواره کوشیدهاند قدرت خود را بر سایر گروهها تثبیت کنند. این فرآیند با محوریت فرهنگ سیاسی پشتونوالی و کنار زدن سایر اقوام از سیاست و حکومت گردش پیدا کرده است. سیاست تثبیت هویت پشتونها در افغانستان را از زمان تاسیس این کشور تاکنون میتوان مشاهده کرد (مارزدن، 1397:45-48). در صورتی که ترکیب قومیتی افغانستان متشکل از اقوام دیگری چون تاجیک، هزاره ، ازبک و... نیز میباشد. این شکل از انحصارطلبی قدرت در ادامه و همسو با نحوه حکومت پادشاه وقت افغانستان عبدالرحمن خان بود که نقطه عطفی در تاریخ تسلط یک قوم در افغانستان میباشد و در این میان بیشترین آسیب و ستم، متوجه قوم هزاره و تاجیک گردید. اما جنگ در برابر شوروی این مناسبات نابرابر را تا حد بسیاری دگرگون ساخت و پیامدهای جنگ در مقابل ارتش شوروی، سلطه تاریخی پشتونیسم را با چالش فراوانی مواجه ساخت.
از آنجایی که افغانستان کشوری اسلامی بود همه اقوام برای دفاع از اسلام و وطن در برابر اشغال شوروی وقت قد علم نمودند؛ از مهمترین پیامدهای جنگ آن دوره در افغانستان تحول در مناسبات قومی این کشور بود. پس از فروپاشی حکومت نجیبالله، دو جریان قومی عمده تاجیک و پشتون جهت دستیابی به رهبری و حکومت افغانستان وارد منازعه شدند که سایر اقوام نیز گاهی با یکی از این دو طرف، ائتلافهای شکننده میکردند. در این میان حزب اسلامی حکمتیار، حزب اتحاد اسلامی سیاف و حزب اسلامی یونس خالص موثرترین نمایندگان پشتونها، حزب جمعیت اسلامی ربانی و احمدشاه مسعود نماینده تاجیکها، حزب وحدت نماینده هزارهها و جنبش ملی دوستم نماینده ازبکها بودند. اقوام مغلوب این فرصت را یافته بودند تا مدعی شهروندی و برخورداری از حقوق اساسی و انسانی خود گردند و در این میان پاکستان که حامی تاریخی پشتونها بود از جریانهای قومی پشتون بخصوص حزب اسلامی حکمتیار حمایت میکرد. با سقوط کابل در سال 1992 میلادی به دست گروههای قومی غیرپشتون و تشکیل دولت توسط تاجیکان به رهبری برهانالدین ربانی پشتونها این وضعیت را نوعی تعرض به تسلط تاریخی خود میدانستند. زیرا پشتونها که در طول تاریخ همواره رهبری حاکمیت سیاسی را در این کشور در اختیار داشتند تا حدودی دچار بحران گشتند و زمینه زوال هژمونی پشتونیسم فراهم گردید و حس سرخوردگی و اضطراب ناشی از آن و شکست پاکستان در به قدرت رساندن پشتونها بخصوص حزب اسلامی در راس حاکمیت، باعث رادیکالیزه شدن پشتونها شد که نمود بیرونی آن در جنبش افراطی طالبان قابل مشاهده بود. در نهایت این جنبش توانست به علت نارضایتی عموم مردم از ستم حکام محلی خودسر و فرماندهانی که از حکومت مرکزی تبعیت نداشتند، سرتاسر افغانستان به جز حوزه مقاومت احمدشاه مسعود را تحت تسلط خود آورده و امارت طالبانی را تشکیل دهد به شکلی که سایر اقوام از دایره قدرت خارج شدند.
پس از تشکیل امارت طالبانی فضای عمومی افغانستان جهت ورود دیگر گروههای افراطی از جمله القاعده مهیا گردید و پس از واقعه 11 سپتامبر 2001 توسط گروه القاعده مسیر برای ورود آمریکا و اشغال افغانستان به بهانه پاکسازی این کشور از گروههای افراطی و ایجاد امنیت در منطقه باز شد که در نهایت منجر به سقوط امارت طالبانی گردید. پس از سقوط طالبان جهت تشکیل حکومت موقت در افغانستان، کنفرانسی در شهر بن کشور آلمان تشکیل گردید که نمایندگان همه گروههای افغانستانی، کشورهای تاثیرگذار و سازمان ملل در آن شرکت داشتند. در این کنفرانس با توجه به تاثیرگذاری سایر اقوام افغانستان، ناگزیر به پذیرش نمایندگان آنها در سطوح بالای حکومت موقت بودند، اما در نهایت باز هم رهبر حکومت (رئیس دولت) از میان پشتونها انتخاب شد (با وجود اینکه رئیس دولت حداقل رای شرکت کنندگان کنفرانس را داشت) و تا به امروز نیز رهبری حکومت همچنان در اختیار قومیت پشتون است.
نزدیک به سه سده از تاریخ شکلگیری افغانستان نوین میگذرد و دولتهای پشتونی افغان توانستهاند سلطه خود را که بر بنیاد قبیلهای استوار بوده، استمرار بخشند و تلاشهای چشمگیری در جهت تکثیر ایدئولوژی پشتونیسم نمودند تا این ایده را که پشتونها به عنوان قوم برتر و دارای اکثریت از حق انحصاری حاکمیت برخوردارند نهادینه سازند (گریگوریان،59:1388). با توجه به شرایط فعلی کشور افغانستان و رخدادهای سیاسی اخیر که از جمله مهمترین آن حضور مجدد طالبان در راس هرم قدرت میباشد، بررسی نحوه اسکان این گروه و پیامدهای آن ضروری به نظر میرسد. در حال حاضر جهت تغییر ترکیب جمعیتی افغانستان و سایر اهداف کشورهای خارجی (از جمله جابجایی نیروهای افراطی در مناطق مرزی شمال و غرب جهت تهدید کشورهای همسایهای که قدرتهای خارجی با آنها رقابت اقتصادی، سیاسی، نظامی و... دارند) انتقال طالبان از نواحی پشتون نشین به سمت ولایتهای شمالی شروع شده است (این در ادامه سیاست عبدالرحمن خان مبنی بر انتقال پشتون به شمال میباشد). همچنین از طریق مهاجرت داخلی به دلایلی از جمله خشکسالی و جنگ، عدهای از افراد قوم پشتون به سمت غرب افغانستان رفته و در آن بخش سکنی گزیدهاند و به شکلی ترکیب قومیتی منطقه شمال و غرب افغانستان را دچار تغییر کردهاند که از منظر جامعه شناختی، اثرات امنیتی و تاثیر بر ساختار جامعه دارای اهمیت خاصی است که تبعات آن در ادامه مورد بررسی قرار میگیرد.
چرایی تسلط قومیت پشتون در رهبری حاکمیت افغانستان
به صورت بسیار مختصر و موجز به تحلیل چرایی تسلط قومیت پشتون با برجستهسازی نقش قدرتهای خارجی در این راستا میپردازیم. همان طور که ذکر گردید پس از حکومت عبدالرحمن خان و به حاشیه رانده شدن دیگر اقوام و فروپاشی کمپانی هند شرقی و تشکیل دولت پاکستان در سال 1947 میلادی (بر اثر جدا شدن پاکستان فعلی از شبه قاره هند که تحت استعمار انگلیس قرار داشت)، این کشور ادامه دهنده سیاستهای استعماری قدرتهای غربی در منطقه، به شکل نوین آن گشت. از آنجایی که پشتونها جزء حوزه فرهنگی دو طرف خط دیورند بودند و از طرفی ارتش پاکستان بخصوص سازمان استخباراتی آن (ISI) که قدرت اصلی در پاکستان میباشد کاملا وابسته به انگلیس بود و توسط انگلیس تشکیل شده و آموزش دیده بود، قوم پشتون از یک طرف در طول مدت تشکیل کشور پاکستان مورد اعتماد و توجه خاص انگلیس و قدرتهای غربی قرار گرفته بود و از طرفی دیگر کشورهای عربی منطقه که وابسته به این قدرتها بودند، به قوم پشتون نسبت به دیگر اقوام، اعتماد بیشتری داشتند.
از دلایل عدم اعتماد پشتونها به دیگر اقوام، اشتراکات فرهنگی، مذهبی، زبانی و قومی آنها با سایر همسایگان افغانستان بخصوص جمهوری اسلامی ایران بود. چنانچه در طول تاریخ هم هیچگاه این اقوام مورد اعتماد سلاطین پشتون نبوده و هرگز به ردههای رهبری قدرت راه نیافتند. این حمایت بعد از اشغال افغانستان توسط شوروی و فعالیت گروههای جهادی به شکل ملموس در رابطه با توزیع امکانات برای گروههای پشتون قابل ملاحظه بود. در مرحله ایجاد گروه طالبان، این پروژه بیشتر از هر زمان تامین کننده منافع ایدئولوژیک کشورهای عربی منطقه، قدرتهای استعمارگر و پاکستان گردید. چنانچه کشورهای عربی نقش تامین کننده مالی طالبان را داشتند و انگلیس، آمریکا و پاکستان، طراح و مجری نقشههای استعماری، اطلاعاتی و عملیاتی بودند. هماکنون طوری که بیان گردید با تحولات دو ماهه اخیر، در ادامه استراتژی قدرتهای خارجی، شاهد تغییر تاکتیک هستیم به شکلی که تلاش بر مشروعیت بخشیدن به گروه طالبان میباشد، بدین معنا که تلاش شده است طالبان به عنوان یک دولت تلقی شود. مذاکرات دوحه و تصرف جغرافیای وسیعی از افغانستان به این امر کمک میکند. حال آن که در دوره امارت اسلامی، به جز عربستان و پاکستان، نه سازمان ملل و نه قدرتهای جهانی، طالبان را به عنوان دولت به رسمیت نمیشناختند.
تکثر قومیتی و هویت ملی
یکی از ضروریترین عوامل موثر بر ایجاد امنیت در جامعه، حفظ اتحاد و انسجام یک ملت میباشد و تحقق یکپارچگی به مدد تاریخ، فرهنگ، سنت، علائق و تعلقات مشترک یک ملت امکانپذیر است. اغلب اندیشمندانی که در مورد افغانستان تحقیق میکنند درباره این مسئله اتفاق نظر دارند که در این سرزمین، دولت – ملت و هویت ملی به طور کامل شکل نگرفته است. شکافهای قومی – قبیلهای فعال احتمال بروز کشمکش را بالاتر میبرد به گونهای که افراد همچنان هویت خود را به واسطه قومیت آنها میشناسند که این امر خود بر عدم تشکیل حکومت متمرکز و ثبات سیاسی اثرگذار است.
یکی از عوامل عدم تکوین دولت ملی مدرن و ایجاد ملت در افغانستان به تصویر غیر شفاف و مبهم از ارزشهای ملی و منافع مشترک ملی بر میگردد. ارزش ملی، ارزشهای همگانی یا جمعی هستند که نیازهای مشترک ساکنان یک کشور را در جهت پیشبرد حیات مشترک میسازند. ارزشهای مشترک ملی، ارزشهایی فراتر از تمام ارزش هویتهای قومی، قبیلهای، زبانی، دینی- مذهبی، سیاسی و اجتماعی شمرده میشوند. اما ارزشها و منافع مشترک ملی در افغانستان تعریف نشده و توافق نیافته باقی ماندهاند. تعدد گروههای قومی و زبانی، حیات مجزا و ناهمگون آنها، ماندن در قید و بند سنتهای قبیلهای و قومی، مانعی در جهت معرفی و تثبیت ارزش و منافع ملی مشترک است. گروههای مختلف قومی بر مبنای علائق و منافع خود، هویت ملی و ارزشهای ملی را تعریف میکنند. دستیابی به هویت ملی روندی است که از طریق آن با کمرنگ شدن تمایزهای قومی، قبیلهای، نژادی، جنسیتی، زبانی و... عده زیادی از "مردم" در "سرزمین مشخصی" به "هویت مشترک تاریخی" دست مییابند و حفظ ارزشهای آن را جزء وظایف حیاتی خود تلقی میکنند(نوریان،1394).
ضعف هویت ملی در یک سرزمین سبب تعارض، پراکندگی، سوءاستفاده قدرتهای جهانی، عقبماندگی و... میشود. از آنجا که افغانستان براساس توافق اقوام ساکن در آن تاسیس نشده، سایر اقوام نقشی در پیدایش و نام افغانستان و سهم مناسبی در رهبری قدرت نداشتهاند لذا شاهد قدرت ملی فراگیری در این سرزمین نیستیم. در افغانستان افراد از ابتدا در جایگاهی یکسان قرار ندارند و معیارهای دستهبندی از جمله ویژگیهای قومی بر جایگاه اجتماعی آنان تاثیر بسزایی دارد (هتن،34:2010). ما هیچ زمان شاهد مشارکت تمامی اقوام در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی در دولتهای افغانستان نبودهایم، به همین دلیل دولتها از مقبولیت بالایی برخوردار نبوده، اعتماد لازم میان دولت و ملت شکل نگرفته و همواره ارزشهای قومی بر دیگر ارزشهای عام ملی ارجحیت داشته است. در نتیجه عدم تشکیل هویت ملی و ارزشهای عام ملی، ضعف جاذبه دولت مرکزی افغانستان و عدم تشکیل دولت – ملت سبب گردیده تا شکافهای قومیتی، نابرابری، ناهنجاری، هرج و مرج، ناامنی و آسیبهای اجتماعی در نقاط مختلف کشور گسترش یابد.
اثرات تسلط یک قومیت و در اقلیت قرار گرفتن دیگر قومیتها:
1. ایجاد احساس محرومیت نسبی و طردشدگی در اقلیتهای قومی
تاریخ افغانستان، تاریخ کشمشها و نزاعهای درونی میان اقوام مختلف میباشد. در طول تاریخ افغانستان قوم پشتون در راس حکومت بوده و قومیت مسلط شناخته شده است. این امر سبب گردیده تا منابع بصورت یکسان و عادلانه میان اقوام مختلف توزیع نگردد و دسترسی به آن به طور یکسان نباشد. عمدتا افراد متعلق به دیگر قومیتها به علت فشارهای اقتصادی – اجتماعی و نابرابریهای موجود در جامعه، از نظر سطح زندگی (مسکن، تغذیه، آموزش، بهداشت، سواد و شغل) و به طور کلی پایگاه اجتماعی- اقتصادی در سطح نازلی قرار میگیرند که این امر سبب ایجاد احساس تبعیض اجتماعی در افراد میگردد و بنابراین افراد متعلق به این اقوام با مقایسه خود با قوم پشتون و عدم توزیع یکسان منابع، دچار حس محرومیت نسبی میگردند. طبق تحقیقات صورت گرفته در رابطه با احساس محرومیت در جامعه میتوان اذعان داشت که احساس محرومیت نسبی سبب بروز آسیبهای اجتماعی، نارضایتی و هرج و مرج در جامعه میگردد و این امر خود سبب گرایش اندک به همسازی میان اقوام و کاهش اعتماد اجتماعی شده و در نهایت ادامهدار شدن این امر منجر به نوعی بیتفاوتی اجتماعی میگردد.
ساث ول (2003) معتقد است هر قدر افراد جامعه سطح بالایی از عدم اثر بخشی در فرآیندهای اجتماعی- سیاسی را تجربه کنند، احتمال بیشتری برای بیتفاوتی اجتماعی و بیگانگی از مسائل اجتماعی وجود دارد، سیاستگذاریها مبنی بر تسلط یک قومیت در افغانستان نیز باعث گردیده تا شاهد همین روند در این کشور باشیم. با اقلیت در نظر گرفتن دیگر اقوام و عدم استفاده از ظرفیتهای آنها، انسجام و منزلت اجتماعی آنها تحتالشعاع قرار گرفته که خود عاملی بر تهدید و نابودی منابع و گنجینههای زبانی دیگر اقوام که مهمترین مبنای هویت فرهنگی آنها است میگردد و این امر زوال فرهنگ و دانش مختص هر قومیت را به دنبال خواهد داشت.
به نظر میرسد در حال حاضر شاهد بروز نارضایتی مردم به شکلی که مقاومت مردمی ایجاد شود نخواهیم بود، زیرا سالهای سال دیگر قومیتها اقداماتی جهت اعتراض به تسلط قوم پشتون و همچنین عدم وجود عدالت اجتماعی نمودهاند اما این اعتراضها نتیجه دلخواهی به دنبال نداشته است. لذا تلاشهای بیثمر این سالها و دخالت قدرتهای خارجی و استفاده از چنین شکافی سبب گردیده تا بیتفاوتی اجتماعی میان اکثریت افراد جامعه شایع گردد. از مهمترین اثرات بیتفاوتی اجتماعی این است که منافع فردی بر منافع ملی ترجیح داده میشود و ما شاهد هنجارشکنیها و عدم انضباط اجتماعی خواهیم بود(مجدالدین،1398).
2. افزایش مهاجرتهای درون مرزی و برون مرزی
به لحاظ ماهوی، علل مهاجرت را میتوان به چهار دسته تقسیم کرد. نخست، جنگ و اقدامات مرتبط با آن است. در این زمینه دلایلی نظیر ترس از نسلکشی، کشتار سیاسی یا پاکسازی قومی، ترس از اشغال نظامی، خطرات ناشی از جنگ و به طور کلی، عدم امنیت علت مهاجرت میباشد. در این شرایط موج پناهندگان میتواند گسترده باشد. دومین دلیل مهاجرت و پناهندگی، سرکوب داخلی است. گاه افراد به این دلیل دست به مهاجرت میزنند که به طور مستقیم در معرض محرومیت از آزادیهای مدنی قرار دارند. سومین دلیل مهاجرت نیز وقوع فجایع طبیعی یا تخریب زیست محیطی است. و نهایتاً چهارمین علت مهاجرت، برخورداری و بهرهمندی از سطح زندگی بهتر و مطلوب است (تری تریف و دیگران، 1383: 312-311). در رابطه با افغانستان در طول تاریخ این کشور عمدهترین عامل مهاجرت جنگ و اقدامات مرتبط با آن است.
طی سالهای گذشته چالشهای میان اقوام به سمت و سویی حرکت نموده که دیگر اقلیتها را به شدت تضعیف کرده و در وضعیت کنونی و تسلط مجدد طالبان (قوم پشتون) بر اکثر نواحی افغانستان، این نارضایتی، رعب و وحشت، عدم اعتماد به طالبان، جنگ، ناامنی، احساس تبعیض و تضاد، طرد اجتماعی و بیتفاوتی اجتماعی خود را به شکل مهاجرتهای درون مرزی و برون مرزی نشان خواهد داد. در حال حاضر حضور مسلط قوم پشتون سبب به دست گرفتن موقعیتهای شغلی، تحصیلی و ... میگردد و از طرفی پستهای مهم و تعیین کننده نیز بدست این قوم هدایت میشود که این امر خود عاملی جهت گرایش به مهاجرت اقوام دیگر چه به صورت قانونی و چه غیرقانونی است. وجود قومیتهایی که در خارج از مرزهای افغانستان با مردم این کشور اشتراکات فرهنگی، زبانی و دینی دارند، سبب ترغیب مردم افغانستان به مهاجرت میشوند.
چنانچه شاهد بودیم پیش از و زمانی که افغانستان به جغرافیای تحت سلطه دولت و تحت سلطه طالبان تقسیم شده بود، عده زیادی از مردم در ولایاتی که تحت تسلط طالبان قرار داشت آواره شده بودند، به دلیل وضعیت اقتصادی، عموما این افراد به نواحی حاشیه شهر پناه بردند که این سکونت به شکل حاشیهنشینی و در چادرها خود ریشه انواع مختلف ناهنجاریها و آسیبهای اجتماعی دارد. چنانچه قابل پیشبینی بود موج زیادی از مهاجرتهای قانونی و غیرقانونی به کشورهای همسایه هم اکنون آغاز شده است. مهاجرت برون قومی زیاد یا مهاجرت بالای گروههای قومی دیگر همه تهدیدی بر انسجام قومیتی به شمار میرود (مافینظام و محرابی، 118:2008).
3. سهولت ورود و دخالت قدرتهای خارجی در کشور
کشمکشهای قومی راه را برای سوءاستفاده قدرتهای خارجی از این موقعیت جهت بهرهبرداری و اعمال سیاستهای خود در منطقه بالا میبرد که خود سبب ناامنی،بحرانهای خونین انسانی، عدم سرمایهگذاری، فرار نخبگان، بیاعتمادی و عدم توسعه میگردد. مسئله تکثر قومی و مذهبی در کشور زمانی که با اهداف و خواستههای بیگانگان همراه شود از اهمیت و حساسیت خاصی برخوردار خواهد شد و تنوع و ناهمگونی اقلیتهای قومی و مذهبی مهمترین ابزار برای نفوذ سیاستهای آنها محسوب میشود (عصاریان نژاد،95:1383). جنگ داخلی طولانی میان گروههای قومی باعث فرسایش این گروهای قومی و توانمندسازی دیگر قدرتهای خارجی جهت پیشبرد اهداف آنها میشود. به طوری که ما حدود 40 سال است که در افغانستان شاهد تسلط قدرتهای خارجی هستیم که جهت پیشبرد اهداف خود به دلیل موقعیت ژئوپلتیکی افغانستان از شکاف قومی این کشور نهایت استفاده را جهت پیشبرد اهداف خود نمودهاند و روز به روز بر تقویت یک قومیت (پشتون) و به حاشیه راندن دیگر قومیتها افزوده شده که این امر خود بر گسترش ناامنی و هرج و مرج، دامن زده است به طوری که امروزه افغانستان یکی از ناامنترین کشورهای جهان به شمار میرود.
4.عدم حضور کارکردی اقلیتهای قومی در عرصه سیاست
در فضای سیاسی افغانستان نخبگان سنتی که بر جامعه تسلط دارند پایبند به دیدگاههای قومی خود هستند، این نخبگان برای دستیابی به اهداف خود دست به بسیج و تحریک احساسات قومی میزنند و جوانان تحصیلکرده که تفکرات فراقومی دارند هنوز پایگاه و جایگاه محکمی ندارند که بتوانند مانعی بر سر راه ایدههای قومی این افراد باشند؛ پس یا در سیستم اداری و سیاسی کشور به عناصری کم تأثیر تبدیل میشوند یا به این نتیجه میرسند که اگر بخواهند در حوزه سیاست افغانستان فعالیت داشته باشند باید حمایت سیاسی نخبگان قومی و احزاب قومی را جلب کنند، به این ترتیب به محض ورود به عرصه سیاسی تبدیل به مهرهای در بازی سیاسی شدن قومیتها میشوند. کثرت قومیتی در افغانستان و ناتوانی در مدیریت و هضم این جریان زمینه و شرایط مساعدی را در جهت گرایشها و تعصبات افراطی و قومی – قبیلهای ایجاد نموده است و این امر سبب به حداقل رسیدن مشارکت ملی میگردد. اصولا دولتها در افغانستان کارکرد و ویژگیهای مشترک و همانندی داشته اندکه یکی از آنها "تثبیت و توسعه قوم مرکزی" و "تضعیف و تسلیم شدن و حاشیه نشینی" سایر اقوام و اقلیتها است (واعظی،53:1381).
نتیجهگیری
یکی از عمدهترین علل سهولت دخالت قدرتهای خارجی در افغانستان تکثر قومیتی و استفاده از این شکاف قومیتی میباشد. تبدیل تهدید تکثر قومیتی به فرصت، یکی از اثرگذارترین عوامل توسعه، پیشرفت و امنیت ملی میباشد و این امری است. کارشناسان علوم سیاسی و اجتماعی نظام تقسیم قدرت را به مثابه راهکار مناسبی برای عملیاتی و اجرایی شدن عدالت در حوزه سیاست کشورهای چندقومیتی مانند افغانستان که هنوز هویت منسجم ملی ندارند، در نظر میگیرند. نظام سیاسی که از طریق مشارکت اقوام مختلف در فرآیند تصمیمگیریهای اساسی کشور و سهیم شدن آنها در قدرت و تسلط بر سرنوشت خود شکل گیرد خود بر کاهش اختلافات و شکافها موثر واقع خواهد گردید. همچنین طبق اسناد و مطالعات تاریخی در کشورهایی با اقوام متفاوت سیاستگذاریها و راهکارهایی جهت پذیرش تنوعات قومی به گونه زیر صورت پذیرفته است:
1. تشکیل دولت متمرکز و ایجاد ثبات سیاسی و وجود دولت – ملت در یک سرزمین؛
2. پراکندگی امکانات کشور به صورتی که دسترسی به آن برای همه اقوام امکانپذیر باشد؛
3. تقویت میهنپرستی و میهندوستی در برابر هرگونه قلمروخواهی و تمامیتخواهی؛
4. جلوگیری از بسط محرومیت در پستهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و...؛
5. ارائه طرح مفهوم شهروندی به جای ما – دیگری – قومیت؛
6. توسعه نهادهای مشارکتی و افزایش آگاهی میان مردم؛
7. ایجاد صلح مثبت در برقراری نظام عادلانه و کسب رضایت افراد و پرهیز از خشونت؛
8. تاکید بر اشتراکات میان اقوام از جمله اشتراکات مذهبی، تاریخ مشترک و... ؛
9. مشارکت نخبگان قومی در قدرت و بدنه حکومت که بر مقبولیت و اعتمادسازی میان دولت و ملت موثر است؛
10. احترام به خردهفرهنگها و گرهزدن آن با فرهنگ عمومی کشور با حفظ هویت فرهنگی هر قومیت؛
انتهای مطلب/