از منظر ژئوپولیتیکی، پاکستان در جنوب آسیا دروازه جغرافیایی «هارتلند» مکیندر محسوب میشود. پاکستان با قرار داشتن در منتهی الیه ضلع جنوبی اوراسیا یا به تعبیر اسپایکمنی آن یکی از کدهای ریملند، کوتاهترین راه اتصال به مناطق مرکزی قاره جهانی از طریق دریا است. شاید پرسشی مطرح شود که افغانستان در کجای این معادله قرار دارد؟ در پاسخ میتوان گفت که افغانستان دارای یک موقعیت ژئوپولیتیکی بسته است و زمانی میتواند باز و یا برجسته شود که پاکستان نیز با آن همراه شود. میتوان گفت که افغانستان و پاکستان به لحاظ ژئوپولیتیکی متمم یک دیگر هستند؛ اما از میان آن دو، پاکستان نقش تعیینکنندهتری دارد. پاکستان اولین خشکی برای قدرت دریایی و آخرین خشکی برای قدرت زمینی است. بدون داشتن پاکستان دسترسی به افغانستان دشوار است و بدون داشتن پاکستان عبور از افغانستان نیز دشوار خواهد بود. مطابق با چنین تحلیلی، ایالات متحده آمریکا همواره نیازمند موقعیت پاکستان است و هیچگاهی کاری نخواهد کرد که سبب رنجش این کشور شود و جو بایدن رئیس جمهور آتی آمریکا به خوبی این نکته را درک میکند.
مطالعات شرق/
عبدالشکور سالنگی*
با آمدن دونالد ترامپ [شبهه جمهوریخواه] وضعیت چنان ترسیم شد که گویا وی عزم را جزم کرده است تا دست پاکستان را در قضیه افغانستان کوتاه کند؛ استراتژی بلندپروازانه جنوب آسیایی ترامپ به گونهای چینش شده بود که در آن علاوه بر در نظر گرفتن اقدامات تنبیهی علیه پاکستان، به نقش هند در راستای خشکاندن ریشه تروریزم در افغانستان تأکید شده بود. ترامپ در تقریباً دو سال اول دوره حکومتداری خود با اتخاذ سیاستهای زیگزاگی علیه پاکستان که ابتدا با رویکرد تازیانه دنبال میشد، نه تنها به موفقیت در کاهش جنگ و کمرنگ شدن فعالیتهای تروریستی در افغانستان نائل نشد که اوضاع امنیتی در افغانستان همچنان بد و بدتر شد. دیری نپایید که با چرخش غیر قابل تصور، ترامپ با گماشتن زلمی خلیلزاد، وارد گفتگوهای یک جانبه با طالبان شد و کار به جایی رسید که این کشور در مشورت با پاکستان و حتی احتمالاً با راهنمایی پاکستان، با طالبان توافقنامهای را امضاء کرد که آینده خود و دولت افغانستان را مشخص میکرد. در یک ارزیابی کلی میتوان این نتیجه را گرفت که توافقنامه ایالات متحده - طالبان فقط یک برنده داشت، پاکستان!
در قبال چنین وضعیتی پرسش اساسی قابل طرح است؛ چگونه پاکستان توانست کشور قدرتمندی چون ایالات متحده را ضربه فنی کند؟ و آیا با آمدن بایدن به کاخ سفید، ایالات متحده میتواند در برگه این کامیابی پاکستان مهر بطلان بزند؟ پاسخ این پرسش با توجه به چند متغیر همچنان منفی مینماید.
متغیر اولی منوط است به سمتگیریهای کلان ایالات متحده آمریکا در کل پهنه اوراسیا. مطابق با تمام برآوردهای ژئوپولیتیکی اندیشمندان این عرصه، اوراسیا منطقهای است که تمام قدرتهای کلان برای نفوذ و تسلط بر آن تلاش میکنند. در گذشته قدرتهای کلاسیکی چون روسیه، بریتانیای کبیر و آلمان چنین هدفی را دنبال میکردند. پس از جنگ جهانی دوم، دو قدرت عمدهی جهانی اتحاد شوروی و ایالات متحده آمریکا برای هدف مزبور با هم رقابت داشتند. یکی در موضع پدافندی و دیگری در جبهه آفندی.
بر اساس پیشتر تحلیلها، ایالات متحده آمریکا با استفاده از پاکستان توانست به دیوارهای ضخیم «پرده آهنین» از طریق ضلع جنوبی آن نفوذ کرده و حتی موفق به عقب راندن خرس [لقبی که برای شوروی به کار میرفت] به آن سوی استپهای آسیای مرکزی و هارتلند شود و در این راستا، پاکستان بیشتر از هر ابزار دیگری دستیار آمریکا بود. نظر به تحلیلهای ژئوپولیتیکی، قرار گرفتن پاکستان در قاره آسیا به گونهای است که میتواند دروازه جایی ارزیابی شود که هالفورد مکیندر انگلیسی صد سال پیش آن را «هارتلند» یا «قلب زمین» خوانده بود. در واقع پاکستان با قرار داشتن در منتهی الیه ضلع جنوبی اوراسیا یا به تعبیر اسپایکمنی آن یکی از کدهای ریملند، کوتاهترین راه اتصال به مناطق مرکزی قاره جهانی از طریق دریا است. شاید پرسشی مطرح شود که افغانستان در کجای این معادله قرار دارد؟ در پاسخ میتوان گفت که افغانستان دارای یک موقعیت ژئوپولیتیکی بسته و یا خفه است. در واقع، وضعیت ژئوپولیتیکی افغانستان به گونهای است که زمانی میتواند باز و یا برجسته شود که پاکستان نیز با آن همراه شود. میتوان گفت که افغانستان و پاکستان به لحاظ ژئوپولیتیکی متمم یک دیگر هستند؛ اما از میان آن دو، پاکستان نقش تعیینکننده دارد. پاکستان اولین خشکی برای قدرت دریایی و آخرین خشکی برای قدرت زمینی است. بدون داشتن پاکستان دسترسی به افغانستان دشوار است و بدون داشتن پاکستان عبور از افغانستان نیز دشوار (البته ایران به لحاظ ژئوپولیتیکی به تنهایی چنین مزیتی دارد). مطابق با چنین تحلیلی [که شاید جبری هم ارزیابی شود] ایالات متحده آمریکا همواره نیازمند موقعیت پاکستان است و هیچگاهی کاری نخواهد کرد که سبب رنجش این کشور شود. شاید بیشتر از همه این را جو بایدن فهمیده باشد؛ آنجا که خطاب به حامد کرزی رئیس جمهور پیشین افغانستان گفته بود: «آقای رئیسجمهور… پاکستان برای ایالات متحده پنجاه مرتبه مهمتر از افغانستان است.»
متغیر دومی که با موضوع بالا نیز تا حدودی همپوشان است، مربوط به مبارزه با تروریسمی است که توسط خود ایالات متحده به پاکستان در دوران جنگ سرد علیه اتحاد شوروی و ایدئولوژی کمونیسم ساخته و پرداخته شد. تحلیل غالب در زمینه حضور و فعالیت گروههای جنگی ایدئولوژیک این است که ایالات متحده همچنان که در گذشته (دوره جنگ سرد) از این گروهها علیه رقیب اصلی و کلان خود استفاده کرد، در حال حاضر نیز چنین میکند. شاید تفاوت اساسی در افزایش تعداد مواردی باشد که فعلاً از این گروهها علیه آنها استفاده صورت میگیرد. اما آنچه به عنوان امری ثابت همچنان برقرار است، استفاده مشترک پاکستان و ایالات متحده از چنین گروههایی است. تنها تفاوتی که در اهداف دو کشور در قبال گروههای تروریستی وجود دارد، این است که ایالات متحده به بهانه تعقیب این گروهها زمینه حضور خود را در بخشی از منطقه که برژینسکی آن را «هلال بحران» خوانده، فراهم میکند در حالی که پاکستان از وجود چنین گروههایی ضمن اخذ جزیه از ایالات متحده و شاید تعداد دیگری از کشورها، از این گروهها به عنوان ابزار تأمین اهداف منطقهای خود نیز استفاده میکند. واضح است که ایالات متحده چه برای حضور درازمدت در افغانستان به منظور تأمین اهداف اوراسیایی خود و چه برای مبارزه با تروریسم که فعلاً مرکز ثقل آن افغانستان است، به شدت به پاکستان محتاج است.
متغیر سومی معطوف به ایستارهایی است که بایدن از پاکستان و افغانستان دارد. همان گونه که در بحث بالا نقل قولی از بایدن صورت گرفته و بسا اظهار نظرهای دیگر وی در مورد افغانستان، بایدن افغانستان را کشوری فاقد ارزش میداند که نباید ایالات متحده آمریکا، پاکستان را به خاطر آن فدا کند. شاید نظر بایدن کافی است که اگر ایالات متحده آمریکا پاکستان را با خود داشته باشد، در آن صورت افغانستان از ایالات متحده است. در ایستار بایدن افغانستان نه به عنوان یک کشور که ایالات متحده روابط و تعامل خود را با آن مستقلانه برقرار سازد، بلکه افغانستان به خرابهای میماند که باید ایالات متحده با راهنمایی پاکستان در آن گام بردارد. در اینکه تمام رئیس جمهورهای ایالات متحده چنین ایستار و برداشتی در قبال افغانستان دارند شاید شبههای وجود نداشته باشد، اما سنت رفتاری دموکراتها در قبال پاکستان و افغانستان بیشتر برجسته است و بایدن شاید در این زمینه از همه دموکراتتر باشد.
در این میان اما یک متغیر به عنوان عامل مداخلهگر هم وجود دارد که اندکی نگاه و رفتار دموکراتها را در قبال دو کشور متأثر میسازد. در دوران ریاست جمهوری ترامپ، این دموکراتها بودند که از سیاستهای نزدیکگزینی ترامپ با طالبان (با اشاره پاکستان) انتقاد میکردند. در کنار این سنت آرمانی دموکراتها نشان میدهد که آنها همواره بر طبل حمایت از حقوق بشر، آزادی و دموکراسی بیشتر کوبیدهاند. این متغیر شاید بتواند بر رویکرد و رفتار بایدن در قبال دو کشور افغانستان و پاکستان اگر فرض این باشد که ترامپ قصد داشت افغانستان را از طریق طالبان به پاکستان واگذر کند، تأثیر گذارد. با این وجود، بایدن شاید از بخشی از آنچه دستاوردهای نوزده ساله در افغانستان گفته میشود تحت فشارهای دموکراتها حمایت کند، اما این به معنای تبدیل کردن جای افغانستان و پاکستان در سیاست خارجی بایدن نخواهد بود.
جمعبندی
به عنوان نتیجهگیری میتوان گفت که با توجه به چند متغیر مهم، تمکین ایالات متحده در قبال پاکستان امری اجتنابناپذیر است و در این خصوص نتیجه بازی دو کشور برد - برد خواهد بود. ایالات متحده آمریکا، برای تأمین اهداف کلان و خرد خود همواره به پاکستان نیازمند است. به خصوص این نیازمندی در راستای آنچه مبارزه با تروریسم خوانده میشود، بیشتر است. با این وصف چشمانداز سیاست بایدن در قبال دو کشور، اولاً بیشتر مطابق با همان سنت رفتاری خواهد بود که در گذشته اعمال میشد و ثانیاً شاید بایدن برای مهار تروریسم بیشتر از همه به پاکستان باج و خراج بپردازد.
انتها مطلب/
*کارشناس افغانستانی