یکی از شاخصههای اصلی بحران موجود در افغانستان، وجود جنگ و ناامنی سازمان یافته در این کشور به ویژه از جانب طالبان است. در واقع، آنچه را میتوان تقریباً به عنوان یک روال عادی از کنش طالبان در مقابل دولت افغانستان مدنظر قرار داد، انجام انواع حملات انتحاری، سازماندهی انفجار، حمله گروهی بر مراکز نظامی و یورش برای تصرف مناطق و حتی مراکز ولایات میباشد. با این وجود، انتظار میرفت طالبان در جریان مذاکرات بینالافغانی از حجم حملات بکاهد و حتی آتشبس اعلام کند اما نه تنها چنین شد بلکه براساس گزارشها این گروه در بیشتر از بیست ولایت مشغول انجام پیکارهای نظامی علیه مواضع دولت است. درباره چرایی این رفتار پنج عامل را میتوان برشمرد.
مطالعات شرق/
عبدالشکور سالنگی*
یکی از شاخصههای اصلی بحران موجود در افغانستان، وجود جنگ و ناامنی سازمان یافته در این کشور به ویژه از جانب طالبان است. در واقع، آنچه را میتوان تقریباً به عنوان یک روال عادی از کنش طالبان در مقابل دولت افغانستان مدنظر داشت، انجام انواع حملات انتحاری، سازماندهی انفجار، حمله گروهی بر مراکز نظامی و یورش برای تصرف مناطق و حتی مراکز ولایات میباشد. با این همه، یکی از توقعات اصلی، کاهش میزان خشونتها و حتی اعلام آتشبس از طرف طالبان در جریان آنچه مذاکره این گروه با دولت افغانستان خوانده میشود، بود.
به عنوان یک عرف معمول و متعارف، انتظار میرفت که با آغاز روند مذاکره میان طالبان و دولت افغانستان، میبایست خشونتها به میزان زیادی کاهش یافته و حتی کار به اعلام یک آتشبس دوجانبه توسط طرفهای درگیر میانجامید. چون معمول و متعارف همیشه برای جنگها و صلحها این بوده که به محض این که قضیه صلح و مصالحه از طریق گفتگو و کنار آمدن طرفین با همدیگر از طریق مذاکره، پیش کشیده میشود، طبیعتاً جهتِ ساختنِ اعتماد و نشان دادن حسن رفتار، طرفها یا به متارکه موقتی جنگ مبادرت میورزند و یا فراتر از آن به صورت رسمی اقدام به اعلام آتشبس دوجانبه میکنند. زیرا رفتار مصالحهجویانه و منش اعتمادساز میتواند ذهنیتی را در فضای مذاکره ایجاد کند که طرفها را به رسیدن به توافق و همنشینی در آینده دلگرم و امیدوار سازد.
معالوصف، برابر آنچه دیده میشود، قضیه کاملاً نامتعارف و دور از انتظار پیش میرود. طالبان به جای توسل به کاهش خشونت و ایجاد وضعیت متارکه و اعلام آتشبس، بر شدتِ حملات و عملیاتهای نظامی خود افزود. در واقع، طالبان به موازات سرگرم بودن در میدان مذاکره [هر چند به صورت کج و معوج و توام با بهانههای بنیاسرائیلی] از انجام شدیدترین عملیاتهای نظامی علیه دولت، دمی هم فرو نکاستند! [براساس گزارشها] این گروه در بیشتر از بیست ولایت شدیداً مشغول انجام پیکارهای نظامی علیه مواضع دولتی است. روزی نیست که حملهای بر مراکز نظامی از طرف آنها صورت نگیرد که در مواردی تلفات سنگینی هم در جانب دولت در پی دارد. گزارشهایی نیز حکایت از خزیدن این گروه در اطراف پایتخت بخصوص در شمال (شمال کابل موسوم به کوهدامن) دارد. تا جایی که بخشهایی از ولسوالی شکردره در کمتر از بیست کیلومتری شمال پایتخت، تحت نفوذ این گروه درآمده است. فراتر از همه اینها، طالبان در یک اقدام غافلگیرکننده حمله گستردهای را برای تصرف شهر لشکرگاه مرکز ولایت هلمند تدارک دیدند که توسط نیروهای دولتی به حمایت نظامی نیروی هوایی آمریکا دفع گردید. این در حالی است که نیروهای دولتی براساس دستور مقامات عالیه کشور، در وضعیت پدافندی موسوم به «دفاع فعال» قرار دارند. با این همه، پرسش اساسی که در قبال چنین وضعیتی به میان میآید این است: چرا حملات طالبان تا به این حد گستردهتر و مهلکتر شده است؟
در خصوص این چرایی میتوان چند نکته را به عنوان فرضیهها و احتمالات مطرح کرد: نخستین نکته این است که در منطق طالبان کاربرد میزان بالایی از خشونت برای تمکین طرف مقابل، خیلی مؤثر است. چون از این رهگذر طالبان توانستهاند آمریکا و دولت افغانستان را به مذاکره بکشانند. تأیید این منطق در وضعیت جنگ افغانستان مشاهده میشود. همواره حکومت افغانستان در مقابل تشدد و کاربرد خشونت فزاینده توسط طالبان عقبنشینی کرده است. در گذشته از طرف حکومت افغانستان در ازای افزایش میزان خشونت تشدد طالبان، بستههای پیشنهادی پیشکش شده و اگر روال رصد شود این معادله بیشتر قابل اثبات میباشد. هر چه طالبان از خشونت بیشتر کار گرفته، دولت قایل به پرداخت امتیاز بیشتری شده است.
نکته دوم که تا حدودی دست طالبان را در کاربرد بیشتر خشونت بیشتر باز نگه داشته و این گروه را تشویق میکند تا بیمحابا و بدون کمترین توجه و اعتنایی به اعتراضها و انتقادها؛ خشونت بیشتر به کار برده و به اعمال تشدد بپردازند؛ کوتاه آمدن آمریکا در مقابل طالبان در طول مذاکرات آمریکا- طالبان است. در گذشته طالبان بارها و در طول مذاکره آمریکا- طالبان، مستقیماً به نیروهای آمریکایی حمله کردند. تنها واکنشی که آمریکا در قبال حملات طالبان انجام داد، یک بار تعلیق گفتگوهای آمریکا- طالبان بود و آن زمانی بود که در نتیجه حمله انتحاری در کابل بر نیروهای آمریکایی که تلفات جانی نیز در پی داشت، دونالد ترامپ مذاکرات را به مدتی به تعلیق درآورد اما بعداً دوباره و بدون کدام تغییری در رویکرد آمریکاییها مذاکرات از سر گرفته شد. در واقع، این رفتار آمریکا در مقابل طالبان، حسی را در این گروه تقویت کرده است که کاربرد خشونت نه تنها نتیجه منفی در روند نمیگذارد که حتی طرف مقابل را به خویشتنداری و کرنش بیشتر وادار نیز میسازد.
نکته سوم اینکه که اگر مبنای مذاکرات میان دولت افغانستان و طالبان را، توافقنامه آمریکا ـ طالبان قرار دهیم که در کنار اینکه طالبان مُصِرّ بر این مورد هستند، دو دلیل دیگر نیز در راستای مبنا قرار گرفتن آن قابل اقامه است: اول اینکه ایالات متحده در صورتی رسمیت مذاکرات و نتایج آن را خواهد پذیرفت که توافق آن کشور با طالبان به عنوان اساس و مبنای پیشرفت روند مذاکرات و برایند آن؛ در نظر گرفته شود و در ثانی دولت افغانستان علیرغم مخالفت ظاهری، در رویه و عملکرد (آزادسازی پنجهزار زندانی طالبان) مفاد توافقنامه مزبور را پذیرفته و به اجرا در آورده و در آینده نیز به لحاظ حقوقی باید مورد اجرا قرار دهد.
در توافقنامه مزبور هیچ اشارهای در راستای کاهش خشونت، متارکه و آتشبس صورت نگرفته است. از این جهت، طالبان در رویکرد و عملکرد فعلی خود این توجیه را دارد که هیچ عدولی از مفاد توافقنامه نکرده و رفتار خشونتبار از طرف خود را نقضی در توافقنامه محسوب نمیکند.
نکته چهارمی [هر چند جنبه تبلیغاتی موضوع هم نباید نادیده گرفته شود] این است که طالبان در میدان مذاکره فاقد منطق و استدلال محکم و متین است و از این رو برای پذیرش خواستهای خود از جنگ و کاربرد خشونت به عنوان اهرم فشار، استفاده میکند. چنانچه از فضای مذاکرات برمیآید و توسط هیئت مذاکرهکننده دولتی هم به شدت تبلیغ میشود، طالبان در ارائه منطق و استدلال و برنامه در میدان مذاکره خیلی ناتوان و ضعیفالبنیاد مینماید. این گروه به جای اقامه دلیل منطقی و ارائه شواهد قابل پذیرش مطابق شرایط اجتماعی افغانستان کنونی با پذیرش بینالمللی، فقط مطالبات خود را طرح کرده و طفلانهوار توام با آوردن بهانههای بنی اسرائیلی بر پذیرش آن توسط طرف مقابل پافشاری میکند. چنین است که این گروه برای تحت فشار قرار دادن طرف مقابل برای پذیرش خواستها و مطالبات خود، از گزینه نظامی و کاربرد خشونت گسترده در میدانهای نبرد؛ همزمان با انجام مذاکره؛ استفاده میکند. شاید سرلوحه چنین رویکردی برای طالبان، مقوله معروف منقول از کارل فون کلاوزویتس دانشمند و نظامی برجسته روسی باشد که گفته بود: «جنگ در واقع همان مذاکره است با ابزاری دیگر. میزان موفقیت یک طرف در دور میز مذاکره شدیداً با میزان بالادستی و موفقیت آن طرف در میدان جنگ وابسته است.» اینکه تا چه میزان چنین رویکردی تلفیقی تأثیرگذار است، بحث دیگری است ولی اگر عنصر زمان را در این قضیه به عنوان یک متغیر واسط در نظر داشته باشیم، احتمالاً در درازمدت، یا به قطع کامل گفتگوها میانجامد و یا به تمکین طرف مقابل منجر خواهد.
نکته پنجم و آخری که تاحدودی بغرنج بوده و عجیب و غریب مینماید، به دلگرمی و پشتگرمی طالبان به آمریکا معطوف است! از فهوای وضعیت جاری در افغانستان چنان برمیآید که آمریکا به طالبان اجازه کاربرد خشونت را داده باشد. چنان است که گویا که یک توافقنامه سری میان آمریکا و طالبان وجود دارد که توافقنامه ظاهری موجود بر مبنای آن عقد شده است و مطابق با آن؛ اگر طالبان هر کاری در جریان مذاکرات دولت ـ طالبان انجام دهند، خم به ابروی آمریکا نمیآورد. در تأیید اینکه آمریکا به طالبان اجازه کاربرد خشونت در جریان مذاکرات را داده باشد، میتوان این پرسش را مطرح کرد که چرا آمریکا در متن توافقنامه خود با طالبان عدم کاربرد خشونت را در طول مذاکرات دولت افغانستان و طالبان برای طرفین ممنوع قرار نداده است؟ اینکه چه ریگی در کفش آمریکاییها است، صحبتی مجزا میطلبد اما اینجا همین قدر میتوان گفت که اگر آمریکاییها میخواستند میتوانستند موضوع عدم کاربرد خشونت در طول مذکرات را به عنوان یک اصل لازمالاجرا در توافقنامه خود برای طرفین بگنجانند. مضافاً دلیل دیگری که میتوان برای تأیید این موضوع اقامه کرد این است که طالبان در اقصی نقاط افغانستان شدیداً مشغول انجام عملیاتهای نظامی تهاجمی هستند اما این طرف گویا دست دولت در پاسخ به طالبان بسته شده است. آنچه دولت انجام میدهد، صرفاً خلاصه شده به دفاع و دفع تهاجم.
اگر چنین چیزی هم درکار نباشد، در اینکه چرا دولت در مقابل تهاجمات فزاینده طالبان، وضعیت دفاعی فعال را به وضعیت تهاجمی تصفیهای تغییر نمیدهد، پرسش برانگیز است.
به عنوان نتیجه کلی بحث میتوان چند نکته را خاطر نشان کرد:
اول اینکه طالبان کاربرد خشونت را بهتر و بیشتر از مذاکره در راستای تحقق خواستهای خود مؤثر میدانند.
دوم؛ چنان مینماید که آمریکا در رسیدن طالبان به مقصد آنها اگر کار همدستانه نمیکند، حداقل طرف مورد حمایت خود (دولت) را نیز به حال خود وانهاده است.
سوم؛ با وضعیت جاری و عدم تغییر رویکرد آمریکا و دولت افغانستان در مقابل طالبان، در درازمدت به خواستهایی از طالبان تمکین صورت میگیرد که احتمالاً دولت در مقابل آنها نتواند ساختار موجود را حفظ کند.
انتهای مطلب/
*کارشناس افغانستانی