پس از سقوط طالبان در سال 2001، دولت ملی افغانستان با مداخله مستقیم آمریکا و نیروهای ائتلاف تاسیس و قانون اساسی جدیدی با تاکید بر دموکراسی و آرای مردم تدوین شد؛ قانونی که عناصر مهم دموکراسی از جمله اصل تقسیم قدرت، انتخابات، آزادی بیان و به رسمیت شناختن نقش احزاب سیاسی در صحنه سیاست را در خود جای داده است.
اما با وجود تمام تلاشها و تغییرات در جهت تشکیل دولت دموکراتیک در این کشور هنوز روند توسعه سیاسی در این خطه با موانعی جدی روبرو است. در این میان برخی مداخلات بیگانگان و بعضی دیگر تحرکات و ستیزهجویی طالبان با دولت مرکزی را عامل اصلی کند بودن روند توسعه سیاسی در افغانستان میدانند اما با کمی دقت میتوان دریافت که این مسائل خود ریشه در عاملی مهمتر یعنی فرهنگ سیاسی مردم افغانستان دارند. فرهنگ سیاسی حاکم بر افق سیاسی افغانستان دارای خصایلی است که اگر نگوییم روند توسعه سیاسی را در این کشور مسدود میکند، در خوشبینانهترین حالت میتوان گفت آن را بسیار کند و مسیر آن را ناهموار کرده است.
مطالعات شرق/
آرین پورقدیری*
پس از سقوط طالبان در سال 2001، دولت ملی افغانستان با مداخله مستقیم آمریکا و نیروهای ائتلاف تاسیس و قانون اساسی جدیدی با تاکید بر دموکراسی و آرای مردم تدوین شد؛ قانونی که عناصر مهم دموکراسی از جمله اصل تقسیم قدرت، انتخابات، آزادی بیان و به رسمیت شناختن نقش احزاب سیاسی در صحنه سیاست را در خود جای داده است.
اما با وجود تمام تلاشها و تغییرات در جهت تشکیل دولت دموکراتیک در این کشور هنوز روند توسعه سیاسی در این خطه با موانعی جدی روبرو است. در این میان برخی مداخلات بیگانگان و بعضی دیگر تحرکات و ستیزهجویی طالبان با دولت مرکزی را عامل اصلی کند بودن روند توسعه سیاسی در افغانستان میدانند اما با کمی دقت میتوان دریافت که این مسائل خود ریشه در عاملی مهمتر یعنی فرهنگ سیاسی مردم افغانستان دارند. فرهنگ سیاسی حاکم بر افق سیاسی افغانستان دارای خصایلی است که اگر نگوییم روند توسعه سیاسی را در این کشور مسدود میکند، در خوشبینانهترین حالت میتوان گفت آن را بسیار کند و مسیر آن را ناهموار کرده است.
اهمیت فرهنگ
فرهنگ جوامع در سرنوشت آنها تأثیر بسیار زیادی دارد. وجود یک جامعه مدنی قوی و دولت دموکراتیک و به طورکلیتر توسعه سیاسی منوط به وجود فرهنگ سیاسی دموکراتیک و توسعه یافته است. عناصری چون تساهل، همپذیری، همکاری و قانونمداری، روحیه مشارکت و فعالیت جمعی ارزشهای دموکراتیکی هستند که در روند رسیدن جوامع به توسعه سیاسی دارای نقشی مثبت هستند. اما همان قدر که چنین ویژگیهایی سازنده هستند، عناصر دیگری مانند پارتیبازی، خانوادهمداری، فرد محوری و قانونگریزی، خشونتگرایی و انفعال، نقش بازدارنده و مخرب دارند. الکسی دوتوکویل در این باره میگوید: «اگر کشوری مساعدترین شرایط طبیعی و بهترین قوانین را داشته باشد تا زمانی که مردم عادات و فرهنگ مساعدی نداشته باشند دو عامل اول ضامن دوام و بقای دموکراسی نخواهد بود ولی زمانی که فرهنگ ملتی مساعد باشد حتی میتوان بر بدترین شرایط طبیعی و بدترین قوانین فائق آمد و آنها را به نفع دموکراسی مهار نمود».
عناصر مخرب در فرهنگ سیاسی مردم افغانستان
بدون شک فرهنگ سیاسی هر ملتی که در طی تاریخ و تحت تأثیر عوامل مختلفی مانند نظام اعتقادی، جغرافیا، آداب و رسوم، سنتها و تجربههای تاریخی شکل میگیرد، دارای نقاط قوت و ضعف توأمان است که نقاط قوت در جای خود قابلستایش و ضعفها قابل نقد هستند. افغانستان سرزمینی با پیشینه تاریخی طولانی، مردمی خونگرم و فرهنگی اصیل و غنی است. اما مردم این سرزمین مانند سایر ملل، دارای نقاط ضعفی هستند که به پاشنه آشیل آنها تبدیل شده است. از مهمترین موانعی که در راه توسعه سیاسی افغانستان قرار گرفته و روند آن را کند و گاه نیز متوقف کرده است برخی عناصر موجود در فرهنگ سیاسی مردم این کشور است.
- قوم محوری: با توجه به شکلگیری ناقص روند دولت - ملت سازی در افغانستان هنوز فرهنگ قومگرایی در این کشور به قوت خود باقی است و اقوام اغلب دارای نوعی حس انفصال از یکدیگر بوده و منافع قومی را بر منافع ملی ترجیح میدهند. روحیه قوم محوری در این کشور تاریخچهای طولانی دارد. شکلگیری اولیه دولت افغانستان توسط احمدشاه درانی در سال 1747 باعث شد که در این کشور میان قدرت و قوم پشتون پیوندی تاریخی و سخت به وجود آید و از آن زمان تا به حال (جز دو مقطع کوتاه زمانی) این کشور پیوسته به دست پشتونها اداره شده است.
اما ریشه تاریخی واگرایی قومیتها در افغانستان به سالهای 1880 تا 1900 باز میگردد یعنی زمانی که امیر عبدالرحمن خان اقدام به تشکیل دولت مرکزی در این کشور نمود، او با رهبری کردن پشتونها آنها را علیه غیر پشتونها و همچنین شیعیان هزاره بسیج کرد و در این اثنا عده زیادی از هزارهها کشته، غارت و به بردگی فروخته شدند. این تجربه تاریخی برای همیشه به عنوان زخمی که از آن کینه و نفرت قومی تراوش میکند بر پیکره جامعه افغانستان باقی ماند.
در سال 1996 به قدرت رسیدن طالبان با بدنهای متشکل از قوم پشتون بر آتش اختلافات قومی دمید. با حمله آمریکا در سال 2001 و سقوط طالبان این طور به نظر میرسید که فرصت خوبی برای اتحاد و یکپارچگی ملی در افغانستان ایجاد شده باشد اما مشکل اصلی در دوره جدید این بود که معماران افغانستان نوین متوجه تفاوت بین حل اختلافات قومی و محو قومیتگرایی و از سویی تقویت ملیگرایی نبودند. البته اختلافات قومی با تدابیر اتخاذ شده کاهش یافتند اما کماکان منافع ملی در برابر منافع قومی رنگی نداشت.
- بیاعتمادی به دولت: سوءظن عمیق نسبت به انگیزههای مقامهای دولتی و نحوه قدرتیابی آنها مانعی است در برابر همکاری و مشارکت سیاسی جامعه افغانستان در امور. بر اساس یک نظرسنجی در سال 2013 از هر 4 شهروند افغانی یک نفر معتقد است ارتش این کشور فاسد است. همچنین انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان در سال 97 گزارشی را تحت عنوان «اصلاح نظام انتخاباتی در افغانستان» منتشر کرده است که بر اساس آن بیش از 53 درصد از مردم این کشور معتقد هستند که نمایندگان مجالس این کشور فقط در پی منافع شخصی خود هستند.
عنصر بیاعتمادی در فرهنگ سیاسی مردم افغانستان تا حدی منبعث از تجربیات تلخ گذشته و واقعیات جاری است اما نباید فراموش کرد که اعتماد سیاسی از سرمایههای مهم نظامهای سیاسی به شمار میرود. اعتماد مردم به نظام سیاسی انگیزه لازم برای تعامل و مشارکت و همچنین حمایت از نظام سیاسی و تصمیمات آن را ایجاد و در مقابل بیاعتمادی سیاسی جامعه به دولت منجر به عدم پشتیبانی مردم از مسئولان، قانونگریزی، بیانگیزگی برای مشارکت سیاسی قانونی و متعاقباً بروز اعتراضهای سیاسی بعضاً خشونتآمیز و غیر مدنی میشود. پیشبرد برنامهها برای دولتهایی که از سرمایه اعتماد جامعه بیبهره باشند، مستلزم صرف زمان و هزینههای مالی گزافی است و همین هزینهها گاهی دولتها را از تحقق برنامههای خود مأیوس میکند و آنها را به انفعال و بیعملی میکشاند.
- خشونتگرایی: رفتار خشونتگرایانه در فرهنگ افغانستان ریشهای تاریخی دارد. اگر بخواهیم در دوره متأخرتر به این مسئله نگاه کنیم از نمودهای بارز خشونت، اقداماتی است که امیر عبدالرحمان خان برای افزایش قدرت مرکزی در این سرزمین انجام داد. از دیگر نمونههای بارز خشونتگرایی در این کشور اقداماتی است که طالبان بعد از تشکیل حکومت انجام و فضای رعب و وحشت را در سرتاسر افغانستان گسترد. البته باید متذکر شد که در افغانستان خشونت تنها سایه شوم خود را بر فضای سیاسی نگسترده است بلکه فضای زندگی اجتماعی هم مملو از خشونت است. بر اساس بررسی سال 97 مجتمع جامعه مدنی افغانستان (مجما) نزدیک به ۷۶ در صد مردان افغانستان با زنان خود رفتار خشونتآمیز دارند. همچنین بر اساس آمار دفتر حمایتکنندگان رسانههای آزاد افغانستان (نی) در سال 2019، 115 مورد خشونت علیه خبرنگاران در دفتر نی ثبت شده است.
ازجمله دلایل قوت خشونت در فرهنگ سیاسی مردم افغانستان میتوان به این موارد اشاره کرد:
سست بودن بنیان قانون و اجرای آن، ترویج فرهنگ افراطگرایی و خشونتگرایی در محافل آموزشی طالبانی، جنگ و تأثیرات روانی آن، ضعیف بودن راههای قانونی برای اعتراض مدنی و به قول جانسون طرح خواستهها از مجرای خشونت به جای کانالهای مشارکت آشکار.
- قانونگریزی: یکی از مهمترین فاکتورهای فرهنگ سیاسی مردم افغانستان قانون گزیری است. این فرهنگ ریشه در بیاعتمادی سیاسی مردم به دولت و نظام سیاسی دارد. بیاعتمادی سیاسی با ایجاد بدبینی در جامعه نسبت به قانون و قانونگذاران باعث رشد قانونگریزی و در نهایت فساد میشود. بر اساس گزارش شفافیت بینالملل، 51 درصد مردم افغانستان حداقل یکبار به نیروهای پلیس رشوه دادهاند. به اعتقاد فوکویاما کم اعتمادی به حکومت افراد را مجبور میکند برای تأمین کالاهای عمومی نظیر حق مالکیت، راهحلهای خصوصی جستجو کنند این میتواند به یافتن راه حلهای آسیبزایی چون مافیا یا تکیه بر خانواده به عنوان منبع رفتار قابل اعتماد منجر شود.
حاکمیت قانون یکی از مؤلفههای مهم توسعۀ سیاسی به شمار میرود، چرا که بدون آن نمیتوان آزادیهای مدنی جامعه را تضمین کرد. زمانی که قانون به عنوان چهارچوب عمل جامعه و دولت مورد بیتوجهی قرار گیرد، فساد، منفعتطلبی و خودمحوری قوت مییابد. صاحبان قدرت میتوانند بدون نیاز به پاسخگویی بنا به میل، سلیقه و منافع خود و بدون توجه به قانون، امور را اداره کنند و مردم نیز برای وادار کردن مسئولان به پاسخگویی به جای قانون، متوسل بهزور و خشونت و در مواردی هم با ماشین سرکوب حکومت روبرو میشوند و در واقع زبان تعامل جامعه و صاحبان قدرت زبان خشونت و سرکوب میشود.
- انفعال و عدم مشارکت: فقدان مشارکت مردم در امور سیاسی و سپردن سرنوشت خود به ریشسفیدان و بزرگان قوم از ویژگیهای دیگر فرهنگ سیاسی در افغانستان است. بر اساس اعلام کمیسیون انتخابات افغانستان میزان مشارکت مردم این کشور در انتخابات پیشین ریاست جمهوری افغانستان حدود 27 درصد بود. در حقیقت سنت دموکراسی، تبعات و الزامات آن در افغانستان چندان ریشهدار نیست به همین دلیل فرهنگ سیاسی مردم متناسب با این سنت نضج نیافته است و شاید هماهنگ شدن فرهنگ سیاسی مردم این کشور با دموکراسی دههها به طول بینجامد. آنچه باعث روحیه انفعال در بین مردم این کشور میشود سنت احترام به سران قوم و همچنین کمبود آگاهی سیاسی مردم است که در نهایت باعث میشود آنها سرنوشت خود را به دست کسانی بسپارند که مورد احترام و اعتماد هستند و هم به ظن آنها آگاهی سیاسی بیشتری دارند. از دیگر دلایل انفعال مردم این کشور بیاعتمادی آنها به تشکلهای سیاسی غیردولتی و احزاب است که ریشه در تجربیات تاریخی آنها و جدالهای خونین بین احزاب در دورههای مختلف و همچنین وادادگی برخی احزاب به کشورهای خارجی دارد. از دیگر دلایل سرد بودن بازار مشارکت سیاسی مردم این کشور تهدیدات و اقدامات تروریستی طالبان است که منجر به بروز رعب و وحشت میشود. بهعنوانمثال در روز انتخابات پیشین ریاست جمهوری در افغانستان طالبان ۵۳۱ عملیات انجام داد.
ناامیدی از تأثیرگذار بودن در روند تصمیمگیری و سیاستگذاری و همچنین شک به صحت انتخابات از دیگر دلایل انفعال سیاسی مردم افغانستان است. بر اساس یک نظرسنجی، ۸۲ درصد از مردم افغانستان بعد از انتخابات پیشین ریاست جمهوری در این کشور اعتماد خود را به روند انتخابات، از دست داده و اعلام کردند دیگر در انتخابات مشارکت نخواهند کرد.
از دیگر دلایل انفعال برخی از مردم افغانستان آموزهها و تبلیغات محافل آموزشی و فکری طالبانی است. طالبان دموکراسی را در برابر شریعت قرار داده و در تبلیغات خود آن را خلاف اسلام معرفی میکنند. به عنوان مثال در باب پارلمان و انتخابات پارلمانی معتقد است از آنجا که در قرآن و سنت همه قوانین لازم برای زندگی وجود دارد بنابراین ضرورتی به وضع قوانین جدید توسط انسانها وجود ندارد بنابراین پارلمان فاقد صلاحیت لازم برای قانونگذاری است. در انتخابات پارلمانی سال 1397 افغانستان طالبان با نشر اعلامیه تهدیدآمیز به مردم افغانستان هشدار داده که در انتخابات پارلمانی شرکت نکنند و به نیروهای خود دستور داد که مانع برگزاری انتخابات شده و متصدیان این انتخابات را مورد هدف قرار دهند. در جامعهای که بنا بر آمار تنها ۳۹ درصد افراد بالای ۱۵ سال باسواد هستند چنین برداشتهای افراطگرایانهای از دین عده زیادی را میفریبد و برداشتهای آنها از دموکراسی را مخدوش میکند. در نظرسنجي كـه توسط آسيا فانديشن در سال 1386 صورت گرفته است، فقـط 25 درصد مـردم افغانستان از دموكراسـي، برداشت حكومت مردم را دارند.
جمعبندی:
فرهنگ سیاسی نقشی مهمی در سرنوشت سیاسی مردم سرزمینها و جوامع مختلف دارد. فرهنگی که دارای عناصر دموکراتیک مانند تساهل، قانونمداری، مشارکت و اولویت منافع جمعی باشد کشور را به سوی توسعه سیاسی و فرهنگی که دارای عناصر غیر دموکراتیکی مانند قومیتگرایی، فرد محوری، خشونتگرایی، انفعال، بیاعتمادی و ... باشد روند توسعه سیاسی را کند و یا به کلی متوقف میکند. فرهنگ سیاسی مردم افغانستان دارای عناصر مخربی مانند قوم محوری، خشونتگرایی، انفعال سیاسی، بیاعتمادی سیاسی و قانونگریزی است. قوم محوری باعث میشود منافع ملی در برابر منافع قومی در حاشیه قرار گیرد و در خوشبینانهترین حالت مسیر را برای سعادت یک قوم و نه کل ملت هموار میکند. خشونتگرایی باعث میشود مردم به جای طرح قانونی مطالبات خود دست به اعمال خشن و خارج از چهارچوب قانون زده و خشونت جامعه، خشونت نظام سیاسی را باز تولید کند و به مرور زمان تعامل جامعه و نظام سیاسی به آشوب و سرکوب تبدیل شود.
فرهنگ انفعال سیاسی باعث میشود مردم از حق قانونی خود مبنی بر مشارکت و حق تعیین سرنوشت خود چشمپوشی و عدهای با روحیه خودمحوری کلیه امور را در دست گرفته و به مرور شرایط برای سو استفاده از قدرت و ظهور شخصیتهای مطلقالعنان فراهم میشود. بیاعتمادی سیاسی از یک طرف مردم را از مشارکت و حمایت دولت باز می دارد و از طرف دیگر زمینه را برای بروز فساد و قانونگریزی مهیا میکند.
قانونگریزی نیز باعث رواج فساد، ناکارآمدی، خودمحوری، بیاعتمادی و در نهایت رواج خشونتگرایی میشود. اگر مجموع عوامل یاد شده در فرهنگ سیاسی مردم افغانستان به مرور زمان تحت تأثیر جامعهپذیری مناسب نسلهای جدید و اصلاح و ترمیم فرهنگ نسل حاضر دگرگون شده و سمتوسوی دموکراتیک پیدا کند میتوان در آیندهای نزدیک به سرانجام رسیدن توسعه سیاسی در این کشور امیدوار بود.
انتهای مطلب