دولت آمریکا به سبب پالیسی طرحریزی شده، بر حصول نتیجه از گفتگوهای صلح حتی با فرسایش هم که شده تأکید دارد. اما واقعیت این است که توافقهای حل منازعه بدون یک قدرت ضامن، موفقانه تطبیق نخواهد شد.
با خروج نیروهای آمریکایی و جدا شدن دولت افغانستان از سیستم دفاعی ناتو و آمریکا، حس تمامیت خواهی و اقتدارگرایی طالبان دوباره تحریک خواهد شد تا برای حذف دولت مرکزی کابل، تجدید قوا کند. در چنین شرایطی، هیچ چیزی نمیتواند طالبان را بر تطبیق توافقنامه صلح و تقسیم قدرت سیاسی در افغانستان وادار کند.
خواست طالبان سهم گیری در حکومت و قدرت سیاسی افغانستان نیست و طالبان برای تشکیل ساختار جدید سیاسی به مدیریت خود در افغانستان میجنگد و حامیان این گروه هم همین را میخواهند.
مطالعات شرق/
عبدالرحیم کامل*
رویکرد نظری
رویکرد روانشاختی در تحلیل رفتار بازیگران سیاسی یک مقوله پذیرفته شده است. نه تنها در سیاست داخلی که در تحلیل سیاست خارجی نیز یکی از روشها، رویکرد روانشناختی نسبت به بازیگران قدرت است. بازیگران سیاست، در سیاستهای اعلامی خود شاید براساس واقعیت نُرمهای پذیرفته شده رفتار کنند ولی واقعیت آن است که در سیاست عملی، آنها همیشه براساس تمایلات، سلیقهها و فاکتورهای شخصیتی و روانی خود تصمیم میگیرند و عمل میکنند.
با این رویکرد، رفتارهای طالبان نشان میدهند که آنان حداقل دو شاخصه شخصیتی واضح و غیر قابل انکار دارند که عبارتند از رادیکال بودن و حس تمامیت خواهی.
ایدئولوژی رادیکال طالبان روحیه اقتدارگرایانه را برای آنان نهادینه کرده است و همین خصلت، آنان را از روحیه دیگرپذیری و مشارکت با دیگران بیگانه و کاملا تمامیتخواه ساخته است. روش رفتارگرایانه در تحلیلهای سیاسی با رویکرد روانشناختی، رابطه جدایی ناپذیر دارد.
این نوشته با همین رویکرد نظری، پروسه صلح افغانستان را در فرایند گفتگوهای هیأت دوجانبه در قطر بررسی میکند. با این رویکرد میخواهیم به این موضوع بپردازیم که با توجه به روحیه اقتدارگرایانه و تمامیت خواه طالبان، آیا واقعا گفتگوهای صلح با طالبان در دوحه، صلح واقعی و پایدار را به وجود خواهد آورد؟
روند احتمالی گفتگوهای صلح در دوحه
تا هم اکنون که این نوشته تهیه میشود نزدیک به ده روز از آغاز گفتگوهای صلح در دوحه گذشته است و دو جانب نتوانستهاند حتی طرزالعمل آغاز مذاکرات را به صورت کامل تهیه کنند. طرزالعمل، قواعد شکلی، مدیریت گفتگوها را برای منظم ساختن جلسات ایجاد میکند و هیچ بحث ماهیتی در مورد روند مذاکرات ندارد. ولی گروه طالبان از هم اکنون قاطعانه موضع گرفتهاند که باید در طرزالعمل تصریح شود که "همه مسائل مورد بحث باید فقط بر طبق مذهب حنفی تفسیر و به پیش برده شود." همین امر باعث توقف موقت روند در این چند روز شده بود. این نشان میدهد که ایدئولوژی رادیکال و روحیه تمامیت خواه طالبان باعث فرسایشی شدن گفتگوهای صلح در قطر خواهد شد. اما این رفتار و روحیه طالبان هرگز نمیتواند گفتگوهای صلح را در قطر ناکام و از دور خارج سازد. دلیل این تحلیل مشخص است. ایالات متحده آمریکا در پالیسی تعیین شده خود با طالبان بسیار با حوصله و قاطعانه به پیش میرود. نزدیک هجده ماه با تمام فرسایش آن، زلمی خلیلزاد مأموریت خود را ادامه داد و سرانجام موفق به امضای توافقنامه با طالبان شد. پس از این توافقنامه هیچ سرباز آمریکایی و هیچ پایگاه نظامی آنان از جانب طالبان در افغانستان مورد تعرض قرار نگرفته است و این برای تیم دونالد ترامپ یک موفقیت بزرگ در داخل آمریکا تلقی میشود.
این موفقیت از این جهت برای افکار عمومی آمریکا بزرگ جلوه میکند که با سایر فعالیتهای آمریکا در خاورمیانه رابطه دارد. به عبارت دیگر وقتی تلاشهای آمریکا در مورد ترمیم روابط برخی کشورهای خاورمیانه با اسرائیل و توافقنامه آمریکا با طالبان در این حوزه با هم یک جا ضمیمه میشود برای افکار عمومی آمریکا موفقیتهای تیم دونالد ترامپ در منطقه، بزرگ و قانع کننده جلوه میکند.
واقعیت این است که برای آمریکا، کشوری مانند افغانستان به تنهایی مهم است اما سیاست خارجی آمریکا کشورهای منطقه را در یک کلیت و حوزه بزرگ، مورد بررسی قرار میدهد و پالیسی خود را، به شکل منطقهای ترسیم میکند.
با این فاکتورها تحلیل بر این است که ایالات متحده آمریکا به هر طریقی که شده است تلاش میکند تا گفتگوهای صلح در دوحه قطر حتی اگر با فرسایش هم شده است، در قالب یک توافقنامه به نتیجه برسد. درست است که ایالات متحده آمریکا در سیاست خارجی خود واقعگرا است ولی حتی با همین دید واقعگرایی، حفظ پرستیژ در سیاست خارجی کشورهای ابر قدرت، یک اصل پذیرفته شده است. آمریکا بر آن است که با فراهم شدن یک توافقنامه صلح توسط تیمهای مذاکره کننده در قطر، زمینه خروج آبرومندانه از افغانستان را فراهم سازد. آمریکا برای حفظ منافع و پرستیژ سیاست خارجی خود مصمم است و بارها تصریح کرده است که حفظ ارزشهای مدنی و نظام سیاسی افغانستان ربطی به آمریکا ندارد و یک مسئله داخلی و مربوط به مردم افغانستان است. اگر آمریکا به این رویکرد خود پافشاری کند، بر دولت افغانستان نیز فشار وارد خواهد کرد که نباید با تأکید و ایستادگی زیاد بر ارزشهای مدنی و حقوق بشری موجود، باعث توقف روند گفتگوهای صلح با هیأت مذاکره کننده طالبان در قطر شود.
سناریوی احتمالی پس از توافق صلح در دوحه
دولت آمریکا به سبب پالیسی که مطرح شد، بر حصول نتیجه از گفتگوهای صلح حتی با فرسایش هم که شده تأکید دارد. اما واقعیت این است که توافقهای حل منازعه بدون یک قدرت ضامن، موفقانه تطبیق نخواهد شد.
با خروج نیروهای آمریکایی و جدا شدن دولت افغانستان از سیستم دفاعی بینالمللی ناتو و آمریکا، حس تمامیت خواهی و اقتدارگرایی طالبان دوباره تحریک خواهد شد تا برای حذف دولت مرکزی کابل، تجدید قوا کند. در چنین شرایطی، هیچ چیزی نمیتواند طالبان را بر تطبیق توافقنامه صلح و تقسیم قدرت سیاسی در افغانستان وادار کند.
خواست طالبان اصلا سهم گیری در حکومت و قدرت سیاسی افغانستان نیست و طالبان برای تشکیل امارت اسلامی یا ساختار جدید سیاسی به مدیریت خود در افغانستان میجنگد و حامیان این گروه هم همین را میخواهند.
شرایط و مقتضیات زمان ذهن و ضمیر طالبان را عوض نکرده است و آنچه که تغییر یافته است شیوههای سیاسی و تبلیغاتی طالبان است که اندکی مهارت دیپلماسی را فراگرفته و خود را با شرایط موجود همسو کرده است. این تغییر تاکتیکی را سایر گروههای رادیکال و اقتدار گرا نیز انجام میدهند ولی ماهیت خود را برای همیشه ثابت نگه میدارند.
طالبان در حقیقت، بخشی از مردم افغانستان هستند که به شکل سنتی و مذهبی داعیه سیاسی خود را به پیش میبرد. حس قوم گرایی و سیاست قومی در گروه طالبان با داعیه دینی آمیخته شده است و یک نوع تمامیت خواهی رادیکال را برای این گروه به وجود آورده است که باعث حمایت هواداران داخلی آن میشود.
در صورتی که طالبان پس از توافق صلح احتمالی، دوباره اقتدارگرایی و حذف پیروان سایر مذاهب و اقوام سیاسی و اقلیتهای اجتماعی را در پیش بگیرد، دوباره جنگ داخلی در افغانستان شعله ور خواهد شد. زیرا گروه طالبان نمیتواند قدرت هژمونی مسلط را در افغانستان آن گونه به وجود بیاورد که هیچ کسی نتواند سر بر آورد.
راهحل
با این دیدگاه، موجهتر آن است که نهادهای مدنی، گروههای اجتماعی و در کل جمهوری خواهان در افغانستان دولت افغانستان را وادار کنند که با استفاده از تجربه حکومت نجیب الله در دهه هفتاد، بسیار زیرکانه و فنی پروسه صلح را پیگیری کند تا در راستای تجدید ساختار سیاسی پس از توافق صلح، خلاء قدرت و یا ضعف دولت مرکزی در افغانستان به وجود نیاید. در صورتی که دولت کابل تضعیف شود در تطبیق توافق صلح و جلوگیری از تمامیت خواهی طالبان نیز موفق نخواهد بود.
علاوه بر آن دولت افغانستان باید کشورهای همسایه را نیز قانع سازد که تمامیت خواهی طالبان باعث تداوم جنگهای داخلی افغانستان و گسترش ناامنی در منطقه میشود و دولت فعلی افغانستان خود را به حسن همجواری و رعایت قواعد بینالمللی بیشتر موظف میداند.
انتهای مطلب/