تبیین جامعه شناختی از مناسبات دولت-جامعه در افغانستان
بحران دولت سازی در افغانستان ریشه دیرینه دارد. این بحران از زمان شکل گیری حکومت احمد شاه ابدالی شروع شده و تاکنون ادامه دارد. به طور کلی زمانی که دولت در وضعیت ضعیف قرار داشته باشد، جامعه در برابر دولت قد علم کرده و امور اجرایی و سیاستگذاریهای دولتی با چالش روبرو میگردد و همچنین افزایش قدرت جامعه نسبت به دولت موجودیت آن را به خطر میاندازد. دولت ابدالی و همچنین دولت امیر عبدالرحمن نسبت به تضعیف دولت در برابر جامعه آگاهی داشته و برای حفظ موجودیت حکومت به بخشی از سران قبایل، یا تمام آنها و نخبگان محلی توسل جستند. تهاجم شوروی و آمریکا به افغانستان و دولتسازی با هدایت این کشورها نیز با شکست رو برو شد. نکته مهم این است که دولتهای مذکور هر چند توانستند دولتهای مطبوع خود را در کابل مستقر کنند اما هرگز نتوانستند کشور افغانستان را تحت کنترل خود در آورند.
ایران شرقی/
محمد صفری*
چکیده:
آنچه که جامعه افغانستان را نسبت به دیگر کشورهای خاورمیانه و آسیای مرکزی متمایز ساخته رازی آشکار است که در دل ماهیت دولت و جامعه این کشور نهفته است. به طور کلی ساختار نهاد دولت در کشور افغانستان در طول تاریخ نوین خود دچار ضعف بسیار زیادی بوده است. اگر تاریخ نوین افغانستان را از سال 1747 یعنی قدرت گیری احمد شاه ابدالی در نظر بگیریم، در طول این مدت، دولت همیشه در اجرای امور عادی در جامعه با مشکلات عدیده رو برو بوده است و تا هنوز با این مشکلات دست و پنجه نرم میکند. در این مطلب با اتخاذ رویکرد جامعه شناختی تاریخی و با استفاده از نظریه جول اس میگدال در كتاب جوامع قدرتمند، دولت ضعيف؛ روابط دولت و جامعه و ظرفیتهای دولت در جهان سوم آورده شده و با واکاوی رابطه دولت و جامعه در افغانستان به این مهم خواهیم رسید که وجود جامعه قدرتمند در افغانستان مانع بزرگی در برابر توسعه و ایجاد نهادهای سیاسی پایدار در این کشور است.
مبانی نظری
نظریه میگدال که در کتاب مذکور آورده شده در واقع نقدی بر رویکردهای مدرنیستی است که نگاه خطی به مسئله توسعه دارند. میگدال در این کتاب به سنجش قابلیتها و ناکامیهای دولت مدرن در بستر محیط اجتماعی کشورهای جهان سوم پرداخته است. به اعتقاد وی دولت در بعضی از کشورهای جهان سوم بخشی از محیط منازعه به حساب میآید که در کنش با سایر بازیگران اجتماعی قرار دارد. دو بخش از مهمترین مولفههای اساسی نظریه میگدال را میتوان بدین شرح بیان کرد:
دولت قوی - دولت ضعیف: میگدال در ابتدا تعریفی از دولت ارائه میدهد که این تعریف وی متاثر از مدل آرمانی ماکس وبر است. به زعم وی دولت عبارت است از سازمانی دارای کارگزاران متعدد، که این کارگزاران تحت رهبری نخبگان حکومتی هستند و توانایی و اقتدار اجرای قواعد الزامآور را در سرزمینی مشخص دارند. از نظر ميگدال دولتهای قوی، دولتهایی به حساب میآیند که توانایی نفوذ، تنظیم روابط اجتماعی و استخراج منابع و توزیع آن را دارند و به طور کلی قدرت ایجاد تحول اجتماعی از طریق طراحی و سیاستگذاری و اجرای برنامههای خود را دارا هستند و دولتهای ضعیف از نظر میگدال دولتهایی هستند که در انتهای طیف دارندگان این توانایی قرار دارند و این دولتها به این دلیل ضعیف اند که جامعه همچنان قوی باقی مانده است و توانسته با اقدامات دولت مخالفت کند. جامعه شبکهای: در انگارهای که میگدال پیشنهاد میکند جامعه ترکیبی از سازمانهای اجتماعی محسوب میشود که هر یک از این سازمانها قدرت مستقل و آزادی عمل بسیار زیادی را برای کنترل اجتماعی دارد. توانایی یا عدم توانایی دولت برای اجرای امور سیاسی و اقتصادی و بسیج اجتماعی به ماهیت و ساختار جامعه بستگی دارد و ناتوانی دولت به وجود جامعه قدرتمند باز میگردد که این مسئله خود ریشه در مقاومتی دارد که از جانب نخبگان محلی، رهبران مذهبی و سازمانهای سنتی در برابر دولت شکل میگیرد.
دولت شکننده و جامعه قدرتمند در افغانستان
افغانستان از 1747 تاکنون تجربیات متفاوتی را در زمینه دولت سازی داشته است؛ اما در همه ادوار دولت در افغانستان همانند گلدانی بوده که بر روی میزی دارای پایههای شکسته، قرار داشته که هر لحضه امکان فرو افتادن گلدان وجود دارد. تشبیه دولت و جامعه افغانستان به گلدان و میزی با پایه شکسته بیراه نیست چرا که افزایش قدرت جامعه نسبت به دولت، موجودیت دولت را با چالش مواجه کرده است. شکل گیری دولت مستقل و فراگیر در افغانستان برای نخستین بار توسط احمد شاه ابدالی رقم زده شد؛ چرا که وی بیشتر قدرتهای محلی را سرکوب کرد و قدرت را به صورت انحصاری در پایتخت مستقر کرد.
گفته شده که احمد شاه ابدالی تعداد زیادی از قدرتهای محلی را سرکوب کرد، نه همه آنها را، چرا که وی برای حفظ حاکمیت با مکانیسمهای قومی بازی میکرد و توسل به مکانیسمهای قومی با شکل دهی دولت مدرن ناسازگاری دارد. احمد شاه ابدالی برای حفظ موجودیت دولت به دنبال راضی نگه داشتن سران قبایل پشتون بود تا مبادا سران قبایل بر علیه حکومت مرکزی شورش کنند، به زعم توماس جرفلد افغانستان شناس آمریکایی، همین مسئله یعنی راضی نگه داشتن رهبران قبایل پشتون باعث شد تا وی به هندوستان حمله کند. در واقع دادن امتیازهای ویژه از جمله حقوق ماهیانه برای رهبران محلی قوم پشتون توسط احمد شاه ابدالی در همین راستا یعنی جلب حمایت سران قبایل و نخبگان محلی قرار دارد.
دومین تلاش در راستای ساخت دولت مدرن در افغانستان در دوره امیر عبدالرحمن خان رقم خورد. در این دوره برای نخستین بار از مرزهای ملی تعریفی روشن و مشخص به عمل آمد. در دوره امیر عبدالرحمن خان پس از آشوبهای فراوان و رقابتهای جان فرسا و خونین ، فرزندان احمد شاه ابدالی در افغانستان تمرکز سیاسی را مجددا تجربه کردند و بیشترین میزان قدرت از حکومتهای محلی به حکومت مرکزی منتقل شد و برای نخستین بار، موازنه قدرت میان دولت و جامعه به نفع دولت تغییر پیدا کرد. با این حال تاریخ نویسان افغانستان بی راه نرفتهاند که به امیر عبدالرحمن خان لقب امیر آهنین دادهاند چرا که در دوره وی قدرت دولت مرکزی در برابر جامعه بیشتر بود و بسیاری از رهبران محلی و شورشهای آنها به وسیله ارتش سرکوب شد. در این دوره بر خلاف دوره احمد شاه ابدالی، توجه بسیار زیاد و بیسابقه به ارتش شد و برای نخستین بار در طول تاریخ افغانستان بیشترین میزان بودجه برای بازسازی و تقویت ارتش اختصاص یافت.
با همه این مسائل رویه سیاستگذاری دولت عبدالرحمن خان در بعضی موارد با سیاستگذاریهای دولت احمد شاه ابدالی شباهت داشت. به عنوان نمونه دولت عبدالرحمن برای تمامی قبیله محمدزایی که از قبایل مهم قوم پشتون بود؛ حقوق ماهیانه تعیین کرد. این در حالی بود که سایر اقوام افغانستان ملزم به پرداخت مالیاتهای سنگین و ظالمانه بودند و اقوامی مانند اقوام هزاره مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند. در نتیجه سیاستهای قوم گرایانه امیر عبدالرحمن باعث شد تا روند دولت سازی مدرن و ایجاد نهادهای قدرتمند با ضعف و ناکامی روبرو شود و باز خورد عدم موفقیت در دولت سازی در دوره دولت امانی و مقاومت جامعه در برابر این دولت نمود یافت.
سومین تلاش جدی برای ساختن دولت نیرومند و مدرن در دوره امان الله خان شکل گرفت. در این دوره روشنفکران غرب رفته، امان الله خان را به انجام اصلاحات بنیادین تشویق کردند و این اصلاحات منجر به سیاستگذاریهایی شد که با سنت جمعی مردم و گفتمان عمومی جامعه افغانستانی در تقابل بود. عدم توجه دولت امانی به ساختن ارتش نیرومند و ایجاد نهادهای پایدار با اصلاحات بنیادین در جامعه همزمان بود و این اصلاحات شورش مردم جامعه را در پی داشت که باعث سقوط دولت امان الله خان گشت و وی نیز مجبور به ترک کشور شد. این مسئله خود به خوبی نشان میدهد که در این دوره،جامعه همچنان از دولت قویتر بوده است.
در دوره سلطنت ظاهر شاه و ریاست داوود خان دولتسازی و ساخت نهادهای سیاسی پایدار با حرکت حلزونوار و رو به رشد مواجه بود. هر چند برخی سیاستگذاریهای دوره ظاهر شاه دارای اشکالات فراوان بود اما حرکت به سمت ساخت نهادهای سیاسی پایدار آهسته و پیوسته در جریان بود. به دنبال کودتای کمونیستی در سال 1978 و به قدرت رسیدن گروههای چپ، تلاشهای تازه برای ساخت دولت به سبک مارکسیست لنینیستی شروع شد که ماهیت وجودی دولت که با فرهنگ و سنت عمومی مردم در تضاد بود و همچنین اشغال کشور توسط شوروی؛ باعث شد تا دولت در ایجاد نهادهای سیاسی نیرومند و پیاده سازی امور اجرایی خود با ناکامی روبرو گردد. در دوره پیروزی مجاهدین و شکل گیری امارت اسلامی، عملا دولت شکنندهتر از هر زمان دیگر در طول تاریخ افغانستان بود. هر چند در دوره طالبان نوعی تمرکز سیاسی در بیشتر نقاط کشور مجددا برقرار شد. اما نهادهای دوره طالبانی شباهتی به نهادهای مدرن سیاسی نداشتند و میتوان گفت در آن روزگار دولت طالبانی به نوعی «شبه دولت» بود.
پس از سقوط امارت اسلامی طالبان در سال 2001، حکومت موقت به ریاست حامد کرزی با حمایت آمریکا و برخی دیگر از کشورهای مهم تشکیل شد و در انتخابات سال 2004 با پیروزی حامد کرزی مشروعیت برای حضور او به عنوان رئیس جمهور نظام جدید افغانستان فراهم شد. در این دوره نوعی امید و انگیزه بسیار جدی برای ساخت دولتی متمرکز و قدرتمند به وجود آمد اما این دولت نیز همانند دولتهای گذشته با مشکلات عدیده روبرو بود و در مقابلِ خود جامعه بسیار قدرتمندی را داشت که سیاستگذاریها و امور اجرایی دولت را به چالش جدی فرا میخواند. در این دوره سیاست دولت سازی آمریکا برای افغانستان با شکست مواجه شد. در واقع عدم آشنایی آمریکا با فضای اجتماعی افغانستان و تقسیم قدرت سیاسی در بین رهبران جهادی، سنگ بنای تضعیف نظام سیاسی کنونی را ایجاد کرد. همچنین وجود نهادهای سایه در افغانستان و ارائه خدمات دولتی توسط نمایندگان و موسسات کشورهای خارجی باعث شد تا جایگاه نظام سیاسی در افغانستان با بحران مشروعیت و عدم کارایی روبرو شود. از سوی دیگر حمایت برخی از کشورها از گروههای مخالف دولت عامل دیگری در به چالش کشیدن موجودیت دولت است که مانع مهمی در دولت سازی است؛ چرا که ایجاد نهادهای سیاسی پایدار و ساخت دولت قدرتمند در سایه صلح امکانپذیر است.
نتیجهگیری
بحران دولت سازی در افغانستان ریشه دیرینه دارد. این بحران از زمان شکل گیری حکومت احمد شاه ابدالی شروع شده و تاکنون ادامه دارد. به طور کلی زمانی که دولت در وضعیت ضعیف قرار داشته باشد، جامعه در برابر دولت قد علم کرده و امور اجرایی و سیاستگذاریهای دولتی با چالش روبرو میگردد و همچنین افزایش قدرت جامعه نسبت به دولت موجودیت آن را به خطر میاندازد. دولت ابدالی و همچنین دولت امیر عبدالرحمن نسبت به تضعیف دولت در برابر جامعه آگاهی داشته و برای حفظ موجودیت حکومت به بخشی از سران قبایل، یا تمام آنها و نخبگان محلی توسل جستند. تهاجم شوروی و آمریکا به افغانستان و دولتسازی با هدایت این کشورها نیز با شکست رو برو شد. نکته مهم این است که دولتهای مذکور هر چند توانستند دولتهای مطبوع خود را در کابل مستقر کنند اما هرگز نتوانستند کشور افغانستان را تحت کنترل خود در آورند.
انتهای مطلب/