گفتگو یک امر اثباتی است و باور به صلح پس از یک امر سلبی به وجود میآید. آن امر سلبی این است که امید بازیگران از میدانهای جنگ باید سلب شوند. آنان باید به این عقیده برسند که دیگر از طریق جنگ، به آنچه که میخواهند، نخواهند رسید. بنابراین، باور واقعی به صلح ابتدا باید در میدانهای جنگ شکل بگیرد تا سپس در میز سیاست در مورد چگونگی تحقق آن تبادل نظر شود. در غیر این صورت، هر نوع گفتگو به نام صلح یک تاکتیک به حساب میآید و به عنوان یک هدف اساسی قابل تحلیل نیست. حتی اگر صلحی از این طریق فراهم شود باز هم صلح دوامدار و پایدار نیست و با اندکترین ضربه، دوباره آتش جنگ روشن خواهد شد.
وقایع نشان میدهند که باور به صلح واقعی و باور واقعی به صلح، تا هنوز در افغانستان به وجود نیامده است. تحلیلگران سیاسی گاهی تحت تأثیر حرفهای سیاسی بازیگران جنگ قرار میگیرند و خوش بینانه تحلیل میکنند. واقعیت این است که بازیگران جنگ در افغانستان، به آنچه که میخواهند از طریق جنگ و در میدانهای جنگ بیشتر دست مییابند. دلیل آن هم این است که در افغانستان شرایطی به وجود نیامده است تا آنان را از میدانهای جنگ و در میدانهای جنگ ناامید کند.
ایران شرقی/
عبدالرحیم کامل*
رویکرد نظری
رابطه صلح و گفتگو چیست؟ آیا باور به صلح باعث ایجاد گفتگو میشود یا این گفتگو است که باور به صلح را به وجود میآورد؟ اثبات این رابطه رویکردهای متفاوت را هم برای بازیگران گفتگوهای صلح و هم تحلیلگران این موضوع، به وجود میآورد. باور غالب بر این است که گفتگو و مفاهمه، باعث به وجود آمدن صلح پایدار میگردد. اما به نظر میرسد که چنین نیست.
واقعیت این است که گفتگو یک امر اثباتی است و باور به صلح پس از یک امر سلبی به وجود میآید. آن امر سلبی این است که امید بازیگران از میدانهای جنگ باید سلب شوند. آنان باید به این عقیده برسند که دیگر از طریق جنگ، به آنچه که میخواهند، نخواهند رسید. بنابراین، باور واقعی به صلح ابتدا باید در میدانهای جنگ شکل بگیرد تا سپس در میز سیاست در مورد چگونگی تحقق آن تبادل نظر شود. در غیر این صورت، هر نوع گفتگو به نام صلح یک تاکتیک به حساب میآید و به عنوان یک هدف اساسی قابل تحلیل نیست. حتی اگر صلحی از این طریق فراهم شود باز هم صلح دوامدار و پایدار نیست و با اندکترین ضربه، دوباره آتش جنگ روشن خواهد شد.
چهل سال جنگ و امتیاز در افغانستان، به بازیگران صحنه این را نشان داده است که ایجاد بحران برای کسب امتیاز، تا هنوز در این کشور جواب میدهد. با چنین وضعیتی، باور واقعی به صلح عمومی و پایدار، تاکنون در روان عمومی جامعه ریشه نگرفته است. موثر بودن کاربرد خشونت، خشونت گران را به دوام آن ترغیب میکند.
زمینه ناباوری به صلح در افغانستان
وقایع نشان میدهند که باور به صلح واقعی و باور واقعی به صلح، تا هنوز در افغانستان به وجود نیامده است. تحلیلگران سیاسی گاهی تحت تأثیر حرفهای سیاسی بازیگران جنگ قرار میگیرند و خوش بینانه تحلیل میکنند. واقعیت این است که بازیگران جنگ در افغانستان، به آنچه که میخواهند از طریق جنگ و در میدانهای جنگ بیشتر دست مییابند. دلیل آن هم این است که در افغانستان شرایطی به وجود نیامده است تا آنان را از میدانهای جنگ و در میدانهای جنگ ناامید کند.
دوام جنگ در افغانستان، تنها دلیل ایدئولوژیک ندارد. منبع اصلی جنگ افغانستان هم از لحاظ داخلی و هم از لحاظ بیرونی، علاوه بر زمینه ایدئولوژیک، عوامل مختلف سیاسی بیرونی نیز دارد. با این رویکرد، چشم انداز جنگ در افغانستان خیلی دراز مدت به نظر میرسد زیرا جنگ افغانستان تک عاملی نیست. با از بین رفتن یک عامل جنگ، یک عامل دیگر فعال میشود و یک جنگ دیگر شعله ور میگردد. تا کنون همین گونه بوده است. اگر جنگ چهل ساله در افغانستان بررسی شود این برداشت تقویت خواهد شد.
بنابراین به این نکته میرسیم که افغانستان به یک فضای مناسب برای به دست آوردن خواستهها از طریق جنگ مبدل شده است. چهل سال جنگ، تنها باعث خستگی مردم شده است نه بازیگران و صحنه گردانان جنگ. چون مردم تنها بازنده این شرایط بوده و قربانی دادهاند. برعکس اما بازیگران جنگ، همیشه هم منافع خود را و هم منافع حمایت کنندگان خود را آن طور که خواستهاند تأمین کردهاند.کسانی که در افغانستان زندگی میکنند و عملا این وضعیت را سالهای متمادی از نزدیک حس کردهاند و به اطراف و مناطق مختلف افغانستان سفر و کردهاند، به خوبی حس و درک میکنند که هم مخالفان دولت افغانستان و هم افراد مسلح غیر مسئول تا هنوز از جنگ ناامید نشدهاند و آنچه را که میخواهند خارج از اقتدار دولت به راحتی به دست میآورند.
با این واقعیت، تا هنوز باور واقعی به صلح و ناامیدی در میدانهای جنگ در افغانستان به وجود نیامده که هیچ؛ بلکه اعتماد به نفس قوی برای پیروزی آنان از طریق جنگ و ایجاد ناامنی بر علیه دولت، فراهم شده است. طالبان و حامیان آنان در نزدیک به بیست سال جنگ بر علیه دولت مرکزی افغانستان اکنون برای تصاحب کلیت سیاسی و جغرافیای سرزمین افغانستان اشتهای فوقالعاده پیدا کردهاند و خود آنها را در آستانه ورود به سرزمین آرزویهای خود احساس میکنند.
از این رو به باور نگارنده، اظهار آمادگی طالبان برای گفتگوهای صلح بیش از آن که باور واقعی برای صلح واقعی با دولت و مردم افغانستان باشد، یک تاکتیک سیاسی است.
باور واقعی طالبان و حامیان آنان به صلح واقعی
در داخل صفوف رهبری طالبان و جنگجویان طالبان کسانی هستند که باور کامل به ایدئولوژی مذهبی طالبان ندارند و آنان فقط میخواهند تا از طریق جنگ به آن چه که میخواهند برسند. مافیای اقتصاد و قاچاق در این گروه بسیار هستند. سؤال این است که برای این مافیای اقتصاد و قاچاق که در صفوف طالبان منافع کلان دارند، چگونه باور به صلح واقعی و تقویت حاکمیت قانون از طریق یک دولت دموکراتیک به وجود میآید؟
آن بخش از طالبان که دارای روحیه ایدئولوژیک واقعی هستند، پس از شکست امارت اسلامی طالبان، هرگز رؤیای خود را از دست ندادند و اکنون نیز به جز احیای دوباره امارت اسلامی در افغانستان به چیزی دیگری راضی نخواهند شد. این گروه هرگز به دولت دموکراتیک یا دولت ائتلافی امارت اسلامی با دولت فعلی راضی نخواهند شد.
آنان که طالبان را حمایت میکنند نیز همین گونه هستند. دولت پاکستان به عنوان حامی اصلی طالبان، حاصل کار خود را در طی این سالها، مثبت ارزیابی میکند. سازمان اطلاعات پاکستان این گونه ارزیابی میکند که طالبان پس از سقوط امارت اسلامی در کابل تبدیل به یک نیروی پراکنده و ناامید شدند که در گوشههای خاک افغانستان و پاکستان به دنبال سرپناه میگشتند ولی با حمایت پاکستان اکنون این گروه رشد چشم گیر پیدا کرده و تبدیل به یک قدرت بدیل برای دولت مرکزی افغانستان شده است. همه این رهیافتها، طالبان و حامیان آنان را ترغیب میکند که دست آوردهای خود را در میدانهای جنگ جستجو کنند. حامیان طالبان، گروهها و رهبران طالبان و هم پیمانان آنها، در ولایتهای مرزی افغانستان آرمیدهاند تا نیروهای آمریکا و ناتو از افغانستان خارج شوند تا زمینه برای مانور فوق العاده آنها جهت تصرف پایتخت کشور فراهم شود.
تا زمانی که برداشتها و باورهای واقعی یک طرف اصلی جنگ و صلح در افغانستان این گونه باشد، هرنوع گفتگوی صلح یک امر مقعطی و تاکتیکی است و منجر به صلح عمومی و پایدار نمیشود.
باور آمریکا در گفتگوهای صلح افغانستان
آمریکا بارها گفته است که جنگ در افغانستان راه حل نیست. اما این گزاره در عین حال که درست است صادقانه نیست. دلیل آن این است که نگاه آمریکا نسبت به افغانستان و منطقه براساس آموزههای واقعی لیبرالیسم و حقوق بشری نیست. آنچه که رویکرد اصلی آمریکا را نسبت به افغانستان و منطقه شکل میدهد، منافع آمریکا و برداشتهای فردی رهبران آمریکا است. دونالد ترامپ نسبت به افغانستان نگاه مقطعی و فردی دارد و با نگاه کلان نظام سیاسی آمریکا تفاوت نظر دارد. دونالد ترامپ با قضیه افغانستان و مخصوصا امضای توافقنامه با طالبان براساس انتخابات پیش رو در آمریکا برخورد میکند. این امر میرساند که آمریکا واقعا و صادقانه باور ندارد که جنگ راه حل واقعی در افغانستان نیست؛ در نتیجه، طالبان و دولت افغانستان به دو رفتار متفاوت تشویق میشوند و حتی دولت افغانستان را به تأمل واداشته است. طالبان تلاش میکند که در همنوایی با دونالد ترامپ، پنج هزار زندانی طالبان از زندانهای افغانستان آزاد شوند و زمینه مانور سیاسی طالبان بیشتر فراهم شود. اما دولت افغانستان به این اندیشه است که اگر دونالد ترامپ در انتخابات آمریکا برنده نشود، ممکن است که رویکرد دولت بعدی آمریکا با طالبان و دولت افغانستان رویکردی متفاوت و جدید باشد.
در کل آنچه که را میخواهیم در این بحث به دست آوریم این است که آیا واقعا رویکرد آمریکا همین است که جنگ در افغانستان راه حل نیست یا اینکه نه، کل نگاه آمریکا به جنگ و صلح افغانستان در چهل سال اخیر تاکتیکی بوده است و آنجا که خواسته است بر طبل جنگ کوبیده و جایی که منافع تیمی در میان بوده است حتی به توافق و صلح با گروههای تروریستی مانند طالبان و نظامهای اقتدارگرا مانند کره شمالی اقدام کرده است.
دولت افغانستان و گفتگوهای صلح
گفتگوهای صلح در افغانستان هم اکنون از طریق شورای عالی مصالحه ملی به رهبری عبدلله عبدالله رقیب اصلی اشرف غنی در انتخابات اخیر ریاست جمهوری افغانستان، رهبری و مدیریت میشود. عبدلله پس از نتایج انتخابات ریاست جمهوری به عنوان رئیس جمهور پیروز، مراسم تحلیف برپا کرد و سوگند ریاست جمهوری ادا کرد. وی اما بعدا در برابر سهمگیری پنجاه – پنجاه در حکومت جدید، به ریاست شورای عالی مصالحه اکتفا کرد و از ادعای خود به عنوان ریاست جمهوری دست برداشت. کابینه دولت فعلی به دلیل عدم گزینش نصف وزرای دولت از طرف تیم عبدالله، تا هنوز نهایی نشده است. حال برای تحلیلگران، سؤال این است که عبدالله در امر گفتگوهای صلح و نهایی شدن معضل جنگ در افغانستان چه میزان عجله و شتاب دارد؟ پاسخ زمانی در ذهن مخاطب به تصویر کشیده میشود که با فرض حل و فصل سریع گفتگوهای صلح و ایجاد یک دولت ائتلافی میان طالبان و دولت افغانستان، آیا باز هم عبدالله میتواند برای پنج سال دیگر همین سهم پنجاه درصد را در قدرت و کابینه دولت داشته باشد؟ آیا طالبان اگر دولت ائتلافی را نپذیرند باز هم در صورت ایجاد دولت امارت اسلامی، جایی به اندازه پنجاه در صد برای عبدالله اختصاص پیدا خواهد کرد؟ آیا رهبران جهادی با فرض عدم حضور آنها در دولت بعدی و یا نظام طالبانی، حاضر هستند که از جنگ دست بکشند و با طالبان صلح کنند؟ آیا طالبان راضی خواهند شد که اگر در دولت بعدی و انتخابات جدید حتی اگر مردم به هیچ یک از نامزدان طالبان رأی ندهند و آنان از دایره دولت در حاشیه بمانند، باز هم از جنگ دست بردارند و صلح دایمی را بپذیرند؟
عین همین سؤالات برای دولت افغانستان و تیم اشرف غنی نیز متصور است. گزینه ایجاد دولت موقت در خلال گفتگوهای صلح تاهنوز منتفی نیست و به عنوان یک گزینه روی میز مطرح است. با فرض توافق آمریکا و طالبان و دیگر بازیگران مطرح در افغانستان برای ایجاد دولت موقت، دولت حاکم چگونه میتواند آن را نپذیرد و اگر بپذیرد تا چه اندازه در آن سهم خواهد داشت؟ آیا اصلا تیم حاکم و کسانی که اکنون در دولت سهیم هستند و نیز گروه طالبان این خودگذری را دارند تا از منافع شخصی و گروهی خود به نفع مردم افغانستان بگذرند و واقعا صلح را برهمه چیز ترجیح دهند؟ نگاه مثبت به این سؤالات خیلی آرمانی و انتزاعی است و با واقعیت جامعه افغانستان تفاوت دارد.
اینها همه میرسانند که باور واقعی به صلح واقعی تا هنوز در افغانستان به وجود نیامده است و تا هنوز امیدها در میدانهای جنگ همچنان به قوت خود باقی است.
تنها راه حل و نتیجه بحث
براساس رویکرد نظری که مطرح شد، باور واقعی به صلح واقعی در افغانستان زمانی به وجود میآید که مخالفان دولت افغانستان از راه پیروزی در جنگ، کاملا ناامید شوند. دولت افغانستان با آنکه فعلا در فساد اداری غرق است و علاوه بر خشونت و جنگ، حتی در قلمرو حاکمیت دولت آمار جرایم اجتماعی و ناامنی بسیار بالا رفته است، باز هم به عنوان یک حکومت منتخب دارای مشروعیت است و یک بنیاد حقوقی دارد. از این رو وظیفه این دولت منتخب است که با عوامل ناامنی و خشونت مبارزه کند و مسئولیت خود را در برابر حفظ جان و زندگی مردم انجام بدهد و در برابر گروههای افراطی که در برابر دولت حاکم تفنگ برداشته و مردم بیگناه را قربانی میکنند، وظیفه دولت است که به هر طریقی شده است آنان را مهار کند؛ حتی اگر جنگ تنها گزینه باشد.
دلیل آن این است که دولت تنها نهادی است که برای استفاده از سلاح گرم مشروعیت دارد و از حق استفاده از قوه قهریه برخوردار است. از این رو برای دولت راه اصلی و واقعی این است که گروههای مسلح غیر مسئول و دشمنان مسلح مردم را در حدی از تنبیه برساند که آنان باور واقعی پیدا کنند که به جز راه مذاکره و صلح با دولت قانونی و حاکم، دیگر را چارهای ندارند و در غیر آن صورت ناگزیر هستند تا در میدانهای جنگ یا کشته شوند یا تسلیم شوند. در سوریه و عراق همین واقعیت به تجربه عینی مشاهده شد و این تجربه باید در افغانستان نیز تکرار شود تا از طریق بسیج اجتماعی و اعمال قوه قهریه دولت علیه گروههای افراطی، آنان مهار شوند وگرنه آنان به عنوان ابزار دست گروههای متعارض بینالمللی همچنان به جنگهای نیابتی تا سالهای متمادی ادامه خواهند داد.
انتهای مطلب/
* کارشناس افغانستانی