بافت اجتماعی افغانستان دارای ساختار قومی است که این مسئله بر فرهنگ سیاسی انتخاباتی سایه می افکند. جامعه افغانستان در مرحله فرهنگ محدود تبعی مانده است و با توجه به وجود نهادهای دموکراتیک بعد از دوره طالبان فرهنگ مشارکتی که چرخ دنده نظامهای دموکراتیک بوده، در این جامعه نهادینه نشده است. عوامل متعددی در این زمینه نقش داشته اند و برای گذر از این مرحله نیاز است تا یک اجماع میان نخبگان سیاسی و فکری این کشور رقم خورده و جامعه افغانستان بر اساس واقعیت موجود و سنتهای حاکم بر آن مورد شناخت و بررسی مجدد قرار گیرد.
ایران شرقی/
محمد صفری*
مقدمه
فرهنگ سیاسی در واقع جهتگیری افراد نسبت به نظام سیاسی جامعه است. این جهتگیری شکلهای متفاوتی دارد که از محدود، تبعی، مشارکتی و یا ترکیبی از این سه نوع تشکیل میشود. جامعه افغانستان در واقع دارای فرهنگ سیاسی محدود یا تبعی است و در سالیان اخیر با شکلگیری نهادهای دموکراتیک قشر کوچکی از افرادی که دارای فرهنگ سیاسی مشارکتی هستند نمایان شده است. اما به صورت کلی جامعه افغانستان در چهار چوب ساختار قومی دارای فرهنگی، سنتی است که با نهادهای دموکراتیک و فرهنگ انتخاباتی در تضاد است. عوامل متعددی در استمرار این نوع فرهنگ واپسگرا نقش دارد که در ادامه این نوشته به آن پرداخته خواهد شد. در اینجا میتوان به صورت موردی به آن اشاره کرد؛
1- ساختار قبیلهای
2- چالش تامین امنیت
3- بیسوادی گسترده و عدم آگاهی سیاسی
4- عدم تمایل مردم به مشارکت سیاسی
در این نوشته سعی بر آن است تا عوامل استمرار فرهنگ محدود تبعی در افغانستان مورد واکاوی قرار گرفته و تأثیر این فرهنگ بر گزینش نامزدهای انتخاباتی مورد بررسی قرار گیرد.
1- مبانی نظری
دانش واژه فرهنگ سیاسی را، نخستین بار دانشمند آمریکایی گابریل الموند به کار برد، همچنین بوراندر و اولام نیز از پیشگامان در کاربرد این دانش واژه هستند. آلموند فرهنگ سیاسی را الگوی ایستارها و سمت گیریهای فردی نسبت به سیاست، در میان اعضای یک نظام تعریف میکند. «سیدنی وربا» فرهنگ سیاسی را چنین تعریف
میکند؛ فرهنگ سیاسی از نظام اعتقادات تجربی، نمادهای معنیدار و ارزشهایی که معرف کیفیت انجام اقدام سیاسی هستند، تشکیل میشود. «لوسین پای» که نیز در زمینه فرهنگ سیاسی و توسعه سیاسی پژوهشهای شایستهای را انجام داده است؛ فرهنگ سیاسی را مجموعه ایستارها، اعتقادات و احساساتی میداند که به روند سیاسی، نظم و معنی میدهد و فرضیهها و قواعد تعیین کننده حاکم بر رفتار نظام سیاسی را مشخص میکند. تعاریف فوق از فرهنگ سیاسی به این نتیجه ختم میشود که فرهنگ سیاسی دارای اجزای مشخص و معینی هستند، این اجزا عبارت هستند از: ارزشها، باورها، ایستارها، رفتارها و احساسات مردم نسبت به نظام سیاسی خود. «الموند و پاول» که پیشگامان در زمینهی فرهنگ سیاسی بودهاند، معتقد هستند در این خصوص دسته بندی قابل توجهی وجود دارد که میتوان بدان اشاره کرد. آنها فرهنگ سیاسی را به سه دسته تقسیم میکنند؛
1- فرهنگ سیاسی محدود
2- فرهنگ سیاسی تبعی
3- فرهنگ سیاسی مشارکتی
1- فرهنگ سیاسی محدود
این نوع از فرهنگ سیاسی در جوامعی که افراد نسبت به نظام سیاسی خود اطلاعات کمی داشته یا اینکه نسبت به نظام سیاسی خود هیچ اطلاعاتی ندارند وجود دارد. به عقیده آلموند و پاول این گونه افراد در هر جامعهای وجود دارند اما در جوامع سنتی و عقب مانده شمار آنها بیشتر است. به عقیده آلموند افراد دارای فرهنگ سیاسی محدود دارای انجماد فکری هستند و از نظام سیاسی خود هیچ انتظاری ندارند. این نوع فرهنگ سیاسی بیشتر در جوامعی وجود دارد که دارای بافت و ساختار قبیلهای هستند.
2- فرهنگ سیاسی تبعی یا انقیادی
این نوع فرهنگ سیاسی در اتمسفر جامعهای وجود دارد که افراد این جوامع نسبت به بعضی مسایل، مانند: مالیاتگیری و قانونگذاری آگاهی دارند اما نسبت به شناخت راههای نفوذ بر سیاست و یا مطرح کردن خواستهای خود از مجاری قانونی اطلاعی چندانی نداشته و تصور روشنی در این موضوع ندارند. افراد این جامعه برای حل مشکلات خود به جای این که از طریق نهادهای قانونی اقدام کنند به رئیس محلی یا بزرگ قومی و یا رئیس ایل خود مراجعه میکنند و در مخیله آنها نمیگنجد که خود آنها باید مشکلات خود را حل کنند.
3- فرهنگ سیاسی مشارکتی
این نوع فرهنگ در جوامع دموکراتیک وجود دارد و در جوامعی که به میزان قابل قبولی به توسعه دست پیدا کردند نیز موجود است. مردم این جوامع در زندگی سیاسی حضوری فعال دارند و بر خلاف فرهنگ سیاسی محدود و تبعی در فرهنگ سیاسی مشارکتی مردم نسبت به نظام سیاسی و خواستهایی که دارند اطلاع و آگاهی دارند و با حضور در احزاب سیاسی و نهادهای مدنی در نظام سیاسی مشارکت دارند و از طریق گروههای ذی نفوذ بر ساختار سیاسی تأثیر ویژه میگذارند. همان طور که «روزنبان» مطرح میکند، غیر ممکن است در یک جامعه فرهنگ سیاسی، همگونی یافت شود و آلموند نیز به این نکته توجه ویژهای دارد و بیان میکند که افراد دارای فرهنگ سیاسی محدود و تبعی را میتوان در فرهنگ سیاسی مشارکتی هم دید و حتی یک فرد ممکن است هر سه جنبه از این فرهنگهای سیاسی را در خود داشته باشد. آلموند از اختلاط این فرهنگها، سه نوع فرهنگ سیاسی را ارائه میدهد که عبارتند از:
1- فرهنگ سیاسی محدود تبعی
2- فرهنگ سیاسی تبعی مشارکتی
3- فرهنگ سیاسی مشارکتی محدود
2- فرهنگ سیاسی انتخاباتی افغانستان
رای دادن، صورتی از مشارکت سیاسی شهروندان است و شاید بتوان گفت که تنها صورتی از مشارکت است که در نظامهای دارای ساختار دموکراتیک مردم برای تصمیم گیریهای کلان گرد هم میآیند و حکمرانان را انتخاب میکنند. در افغانستان نیز مردم پس از سقوط نظام طالبانی برای تصمیمگیری و انتخاب رهبران سیاسی در ادوار مختلف اقدام به گزینش نامزدان سیاسی کردند که این گزینش در مقیاس کلی متأثر از فرهنگ محدود تبعی بوده است. ساختار اجتماعی افغانستان از نگاه جامعه شناسی سیاسی، دارای یک ساختار و بافت قبیلهای است و فرهنگ سیاسی حاکم بر آن نیز، خارج از دایره فرهنگ قبیلهای نیست و با توجه به تقسیمبندی سه گانهای که از آلموند بیان شد میتوان گفت که فرهنگ سیاسی حاکم بر افغانستان بیشتر به سمت فرهنگ سیاسی محدود تبعی سوق دارد که به تبع این فرهنگ سیاسی در گزینش نامزهای انتخاباتی خود نمایی میکند. البته لازم است این نکته ذکر شود که در سالهای اخیر موج کوچکی از افرادی که دارای فرهنگ سیاسی مشارکتی هستند در شهرهایی که نهادهای مدنی، حضوری فعال دارند، دیده شده است. به طور کلی عوامل متعددی در استمرار فرهنگ سیاسی محدود تبعی نقش دارند که حرکت به سمت جامعه مشارکتی را کند میکند. این عوامل عبارت هستند از:
1- ساختار قبیلهای
2- چالش تأمین امنیت
3- بیسوادی گسترده و عدم آگاهی سیاسی
4- عدم تمایل مردم به مشارکت سیاسی
1- ساختار قبیلهای:
زندگی اجتماعی جامعه افغانستان در طول تاریخ بر اساس قومیت ایجاد شده و این مسئله ساختار سیاسی و فرهنگ سیاسی انتخاباتی را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است. بنا به نظر اولیویه روآ افغانستانشناس مشهور، شکلگیری ساختار قومی و پیوند آن با سیاست از دوره احمد شاه درانی و تصاحب قدرت توسط قوم پشتون ایجاد گشته است به صورتی که با استیلای قدرت توسط قوم مذکور در طول تاریخ و عدم وجود زمینه لازم برای مشارکت سایر اقوام، منجر به شکلگیری سنت نامیمونی شد که سهم هر قوم در قدرت سیاسی، بر اساس میزان قدرت و جمعیت آنها پیریزی شده است. هر چند این ساختار پس از کنفرانس بن دچار تغییرات گستردهای شد و امکان حضور تمام اقوام در چهارچوب قدرت فراهم گشت اما، سنت نامبرده به هیچ وجه از بین نرفته است و ارکان دموکراسی در افغانستان را مورد هجوم خود قرار میدهد و به تبع فرهنگ انتخاباتی از هجوم آن در امان نمانده و فرهنگ انتخاباتی تا حدود زیادی از پیشینه قومی افراد متأثر میشود مثلا بسیاری از افراد قوم پشتون به نامزدان خارج قوم خود رای نمیدهند، هر چند شایستگی و لیاقت نامزدان دیگر اقوام، بالا باشد.
2- چالش تأمین امنیت:
مسئله تامین امنیت برای مردم افغانستان همواره به عنوان یک دغدغه از اهمیت زیادی برخوردار بوده است. حضور نیروهای مخالف دولت در مناطق مختلف کشور و هشدار همیشگی طالبان به مردم مبنی بر عدم همکاری با دولت مرکزی و عدم حضور در پروسه انتخابات باعث شده است تا میزان زیادی از مردم در چهارچوب ساختار سیاسی مشارکت نکنند و ساز و کار فرهنگ سیاسی مشارکتی را تجربه نکنند. بیانیه طالبان در انتخابات 2019، تهدید مردم و همچنین محاکمه چندین تن از افرادی که در انتخابات سال 2014 شرکت کردند گواهی بر این ادعا میباشد.
3- بیسوادی گسترده و عدم آگاهی سیاسی:
مسئلهی سواد با فرهنگ سیاسی انتخاباتی و آگاهی سیاسی ارتباط مستقیمی دارد. طبق آخرین آماری که توسط وزارت معارف افغانستان در سال 1398 ارائه شده است نزدیک به 60 درصد مردم افغانستان بیسواد هستند و تنها 42 درصد آنها دارای سواد هستند. به طور کلی سواد و آموزش عالی بر افکار عمومی شهروندان تأثیر گذاشته و آگاهی شهروندان را نسبت به حقوق شهروندی و حقوق مدنی آنها را افزایش میدهد و نوع خاصی از جهان بینی را در آنها ایجاد میکند که دارای نظریات مستقل و افکار متعلق به خود خواهند شد که از فرهنگ تبعی یا انقیادی به سمت فرهنگ مشارکتی که لازمه دموکراسی است تغییر جهت خواهند داد که نتیجه آن در انتخاب نمایندگان بر اساس ارادهی فکری خود تصمیم خواهند گرفت نه بر اساس احساسات شخصی یا اراده رهبران محلی. همچنین نسبت به ارکان و نهادهای مدنی و سیاسی حاضر در جامعه آگاهی پیدا خواهند کرد و درباره آنها حساسیت لازم را به خرج خواهند داد. طی گزارش فیفا (موسسه انتخابات آزاد و عادلانه افغانستان) در سال 1397 در انتخاب نمایندگان توسط مردم عوامل مختلفی چون قومیت، مذهب، شایسته سالاری و اراده رهبران قومی نقش داشته است. این عوامل از شهری به شهر دیگر متفاوت بود و بدون شک در کابل کلان شهری که آموزش در آن جا نسبت به سایر ولایتهای افغانستان از وضعیت بهتری برخوردار است، شایسته سالاری نقش رو به رشدی را در انتخاب نمایندگان داشته است.
4- عدم تمایل مردم به مشارکت سیاسی:
ناکارآمدی حکومت در زمینه تامین امنیت و رفع مشکلات اجتماعی و اقتصادی و همچنین تقلب گسترده در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس در سالهای اخیر باعث بیاعتمادی مردم نسبت به نظام سیاسی و عدم باور مردم به کار آمدی حکومت شده است. سازمان دیدهبان حقوق بشر در افغانستان از تشدید ناامنی در سالهای اخیر نسبت به قبل از 2014 ابراز نگرانی کرده، همچنین رشد اقتصادی و توسعه اقتصادی در افغانستان همواره یکی از مسائل چالش بر انگیز بوده است و این مشکلات اقتصادی باعث شده تا گرسنگی آشکار و پنهان همیشه وجود داشته باشد و زمانی که نیازهای اولیه مانند تامین خوراک و نیازهای اقتصادی رفع نگردد نیازهای ثانویه مانند مشارکت سیاسی و حضور در جامعه و مشارکت در نهادهای مدنی به حاشیه خواهند رفت. همچنین در زمینه انتخابات میتوان گفت فیفا (موسسه انتخابات آزاد وعادلانه افغانستان) اعلام داشته است که انتخابات سال 2014 پر تخلفترین انتخابات در دوران پسا طالبان بوده است و این مسئله سبب بیاعتمادی مردم به نهادهای دموکراتیک شده است.
نتیجهگیری
بافت اجتماعی افغانستان دارای ساختار قومی است که این مسئله بر فرهنگ سیاسی انتخاباتی سایه می افکند. براساس الگوی آلموند که از فرهنگ سیاسی ترسیم میکند، جامعه افغانستان در مرحله فرهنگ محدود تبعی مانده است و با توجه به وجود نهادهای دموکراتیک بعد از دوره طالبان فرهنگ مشارکتی که چرخ دنده نظامهای دموکراتیک بوده، در این جامعه پیاده نشده است. عوامل متعددی در این زمینه نقش داشته است که به صورت اجمالی بیان شد و برای گذر از این مرحله نیاز است تا یک اجماع میان نخبگان سیاسی و فکری رقم خورده و جامعه افغانستان بر اساس واقعیت موجود و سنتهای حاکم بر آن مورد شناخت و بررسی مجدد قرار گیرد. همچنین برای ایجاد جامعه دموکراتیک سعی در رفع چالشهای بیان شده گردد و بر نقش آموزش سیاسی و تقویت نهادهای مدنی که پلی ارتباطی میان مردم و دولت هستند توجه مضاعف گردد.
انتهای مطلب/
*دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی