بررسی اهداف آتی آمریکا در افغانستان بر اساس توافقنامه صلح با طالبان
اهداف ایالات متحده در ورای «توافقنامه آوردن صلح به افغانستان»
پس از هجده ماه مذاکره میان زلمی خلیلزاد نماینده وزیر خارجه آمریکا برای صلح افغانستان و هیئت مذاکرهکننده طالبان، توافقنامهای موسوم به «موافقتنامه آوردن صلح به افغانستان» به امضاء رسید. مهمتر از متن و محتوا، اهداف ایالات متحده مهم است که در ورای این توافقتنامه به دنبال آن است. به طور خلاصه چنین میتوان گفت که ایالات متحده آمریکا با کنار آمدن با طالبان، جنگ تمام عیار 19 ساله خود را به پایان آن نزدیک ساخته است. ماحصل این کنار آمدن [جدا از مصرف داخلی در خود آمریکا]، ساختن دولتی نسبتاً باثبات در افغانستان است اما با این شرط که ایالات متحده ضامن اصلی استقرار و ثبات آن در داخل بوده و نقش انحصاری آن در معادلات منطقهای و جهانی را برای خود محفوظ داشته باشد.
ایران شرقی/
عبدالشکور سالنگی*
پس از هجده ماه مذاکره میان زلمی خلیلزاد نماینده وزیر خارجه آمریکا برای صلح افغانستان و هیئت مذاکرهکننده طالبان توافقنامهای موسوم به «موافقتنامه آوردن صلح به افغانستان» در شهر دوحه پایتخت کشور قطر به تاریخ ۱۰ اسفند به امضاء رسید. با اینکه بررسی محتوایی جنبههای گوناگون موافقتنامه مزبور خود موضوعی مهم و درخور توجه است؛ اما در این مقاله، چنین قصد و هدفی دنبال نخواهد شد با آن هم در صورت لزوم ارجاعاتی به مفاد آن صورت خواهد گرفت. به نظر نگارنده آنچه بیشتر از متن و محتوای موافقتنامه ضروری جلوه مینماید، بحث اهدافی است که ایالات متحده در ورای این موافقتنامه دنبال میکند. در واقع با مطالعه "موافقتنامه آوردن صلح به افغانستان" آنچه که به ظاهر دیده نمیشود، جایگاه ایالات متحده در افغانستانی است که در سراسر موافقتنامه از آن تحت عنوان «حکومت اسلامی جدید پسا توافق» یاد شده است. پرسش سادهای که احتمالاً در ذهن هر خواننده متن کامل این موافقتنامه خطور میکند این است: چه چیزی واقعاً در شرف وقوع است؛ آیا ایالات متحده آمریکا به همین راحتی همه سرمایهگذاریهای ۱۹ ساله خود در افغانستان را به باد فنا داده و اختیار کامل این کشور را به طالبان مفت و مجانی وا مینهد؟
سادهانگاری است اگر تصور شود که ایالات متحده صرفاً با گرفتن تعهد از طالبان که دیگر هیچ گروه تروریستی در خاک افغانستان لانه نخواهد داشت، افغانستان و مافیهای آن را دو دستی به گروهی واگذار کند که قدرت آن در مقابل ایالات متحده شبیه «توان مورچه در مقابل چکمه» است. بنابراین، پرسش دیگری که مطرح میشود این است که چه احتمالاتی میتوان متصور بود که احیاناً ایالات متحده با تعقیب آنها در افغانستان به سر منزل مقصود میرسد؟
پاسخهایی که برای این پرسش ارائه میشود، مبتنی بر این مفروض هستند که: «اگر تحت هر شرایطی ایالات متحده، افغانستان را میان بازیگران داخلی در حال نزاع وانهد، آنچه حتماً در فردای آن به وقوع خواهد پیوست، جنگ تمام عیار داخلی شبیه دهه ۱۹۹۰ میلادی خواهد بود؛ از اینرو، شرایط و اوضاع داخلی در افغانستان به هیچ وجه آماده پذیرش آن نمیباشد و این چیزی است که بیشتر از همه طالبان که اگر بخواهند در آینده حضور صلحآمیز در افغانستان داشته باشند به درک آن متقاعد و مجاب شدهاند.» بنابراین با ابتنای به این مفروض مهمترین اهدافی که ایالات متحده به دنبال تحقق آنها در رویکرد جدید خود نسبت به قضایای افغانستان است در دو مورد اساسی خلاصه میشود؛ «قطع جنگ و تداوم اتحاد استراتژیک میان دو کشور.»
اگر قطع جنگ را یکی از اساسیترین اهداف ایالات متحده بدانیم، آنچه در هجده - نوزده سال گذشته محرز شد، عدم کارایی نیروی نظامی برای قطع آن بود. اگر این جنگ تداوم هم یابد، این ناکارآمدی بیشتر از پیش خود را نشان خواهد داد. پس آنچه برای ایالات متحده به عنوان امری حیاتی قلمداد میشد قطع فوری چنین جنگ پرهزینه و بیانتها و نافرجام بود. اضافه بر این، جنگ افغانستان دیگر نه یک موضوع در سیاست خارجی ایالات متحده بلکه به موضوعی همانند دیوار مرزی مکزیک، جزئی از سیاستهای دست چندم ایالات متحده آمریکا تبدیل شده است. بنابراین، اگر آمریکاییها موجوداتی ذیعقل باشند، تحت هر شرایطی باید این درگیری فرسایشی و [آن گونه که ترامپ گفته بود] بیهوده را نقطه پایان دهند. بنابراین، از این رهگذر ایالات متحده آمریکا به هدف اساسی و حیاتی خود دست پیدا میکند منتهی با رویکردی دیگر. شاید پرسشی پیش آید که چه تضمینی وجود دارد که پس از امضای توافقنامه آمریکا- طالبان؛ جنگ همچنان ادامه نداشته باشد؟ در پاسخ میتوان به دو موضوع اشاره کرد: موضوع اول اگر هفته کاهش خشونتها را محکی برای ارزیابی میزان توانایی کنترل طالبان مذاکرهکننده (امارتیها) بر طالبان سلاح بدست (جنگجویان حاضر در میدان نبرد) بدانیم، طالبان از چنین آزمونی موفق بدر آمدند زیرا در سراسر افغانستان در هفته کاهش خشونتها، عمل طالبان (امارتی) به تعهدات مشروطی که در قطر به آمریکا داده بودند در میدان نبرد محرز شد. بنابراین، این امر تا حدودی ثابت شد که میان طالبان دیپلماتیک و طالبان سلاح بدست مستقر در سنگرهای جنگ رابطه همبسته و حالت آمر و مأمور وجود دارد. در واقع رفتار هماهنگ طالبان در هفته کاهش خشونتها عکس این مدعا و تصور موجود در داخل افغانستان را که همواره گفته میشد طالبان نه یک گروه واحد و منسجم بلکه واحدهای متشتت و پراکنده که اکثرا دسته مذاکرهکننده را به عنوان نماینده خود قبول ندارند، ثابت کرد. چیزی که قبلا هم طالبان در آتش بس سه روزه به مناسبت عید نشان داده بودند.
موضوع دوم، به روابط و تعامل معاضدتآمیز طالبان با سایر گروههای تروریستی مرتبط است. ظاهرا اگر طالبان در زمان تسلط خود بر بخش بزرگی از خاک افغانستان که تحت نام «امارت اسلامی افغانستان» خود را حکومت خوانده بود، با گروههای تروریستی به خصوص القاعده پیوند نبسته و ائتلاف نمیکرد، ایالات متحده کاری به کار این گروه و نوع عملکرد آن در افغانستان نداشت. چه بسا نزدیک بود روابطی هم میان طرفین برقرار شود و حتی ایالات متحده کوشید تا نمایندگی افغانستان در سازمان ملل متحد از دولت اسلامی افغانستان به رهبری برهانالدین ربانی، به طالبان واگذار شود که چنان نشد. در واقع آنچه طالبان را مورد خشم و غضب ایالات متحده قرار داد ائتلاف طالبان با القاعده به عنوان دشمن اصلی آن کشور و واگذاری خاک افغانستان در اختیار القاعده برای تجمیع، تجهیز و طرح حملات خصمانه و خربکارانه علیه منافع آمریکا توسط آن (القاعده) بود که ظاهراً چنان هم شد. اگر بیشتر از هر چیز دیگر در موافقتنامه آمریکا- طالبان بر قطع روابط و تعامل طالبان با سایر گروههای تروریستی به خصوص القاعده تأکید شده است، اهمیت آن را نشان میدهد زیرا در صورتی که طالبان به سایر گروههای تروریستی فعال ضد منافع آمریکا در مناطق تحت قلمرو خود مجال و اجازه فعالیت ندهد، چنین گروههایی توان عملیاتی خود را از دست داده و حتی بدون لانههای امن جغرافیایی در معرض نابودی کامل قرار میگیرند و این دقیقاً چیزی است که ایالات متحده توقع و انتظار آن را دارد. در پاسخ به این پرسش احتمالی که چرا ایالات متحده از طریق دولت مرکزی افغانستان چنین هدفی را دنبال نمیکند؟ باید گفت که چنانچه قبلاً توضیح داده شد، تا مادامی که در افغانستان جنگ باشد، ایالات متحده در کنار دولت افغانستان مجبور به اشتراک در آن است؛ جدا از اینکه جنگ نتوانست چنین مقصودی را برآورده سازد، این مقصود به راحتی و حتی بدون جنگ میتواند با کنار آمدن با طالبان حصول شود.
با نگاهی ظاهری به توافقنامه امضاء شده میان آمریکا و طالبان، آنچه آشکار مینماید این است که برای ایالات متحده خیلی مهم نیست، نوع نظام، چینش و آرایش نیروهای داخلی در «حکومت اسلامی جدید پساتوافق افغانستان» چگونه باشد. اما واقعاً چنین است؟ اگر تصور کنیم که ایالات متحده با گرفتن تضمیناتی متین از طالبان به این یقین رسیده است که دیگر خطری از جانب افغانستان متوجه آن کشور نخواهد بود و میتواند زین پس با خیال آسوده افغانستان را ترک کند، در این میان آنچه که اصلا تضمینبردار نیست، کنار آمدن طرفهای افغانی از طریق مذاکره و گفتگو بدون نظارتی قوی بیرونی است که در آن صورت همان چیزی تکرار خواهد شد که پیش از آمدن آمریکا در این کشور حاکم بود. مضافا در صورت وقوع جنگ داخلی، افغانستان به راحتی تمام گروههای تروریستی دیگر را دوباره جذب خواهد کرد. بنابراین، مطابق به مفروض اصلی این بحث، آمریکا [حتی اگر تصور کنیم میل باطنی هم نداشته باشد، در یک وضعیت جبرگرایانه] همچنان یکی از طرفهای اصلی حل مسالمتآمیز منازعه میان طالبان و سایر نیروهای افغانی در مذاکرات بینالافغانی خواهد بود. این که این نیازمندی به حضور و نقش آمریکا، برخاسته از شرایط و اوضاع داخلی در افغانستان است یا بخشی از استراتژی طراحی شده آن کشور خود بحثی است جداگانه؛ اما آنچه به عنوان یک واقعیت به عینه واضح و مبرهن است، نیازمندی شدید افغانستان به حمایت یک نیروی قدرتمند بیرونی است تا روندهای آتی در این کشور را نظارت کرده و حتی طرفها را به پذیرش تعهدات خاصی وا دارد. بااینکه ایالات متحده ظاهرا، ساختار نظام دولت و حکومت آینده در افغانستان را از صلاحیتهای «مذاکرات بینالافغانی» دانسته است، اما این کشور پس از حصول هدف اولی یعنی قطع جنگ، هدف دیگری را که در افغانستان دنبال میکند، حفظ پیوند نزدیک با دولت افغانستان است که میتواند لفظا این موارد باشد «پیمان دوستی» یا «پیمان استراتژیک» یا «قرارداد امنیتی» و یا حتی آنچه در بند سوم بخش سوم موافقتنامه آوردن صلح به افغانستان به آن اشارهای صورت گرفته است: «ایالات متحده به دنبال همکاری اقتصادی با حکومت اسلامی جدید پساتوافق که توسط مذاکرات بینالافغانی تعیین میشود، برای بازسازی [افغانستان] خواهد بود و در امور داخلی آن دخالت نخواهد کرد.» از فحوای این بند چنین برمیآید توقع دیگر ایالات متحده پس از قطع جنگ، تداوم حضور و نقشآفرینی در دولت اشتراکی بعدی افغانستان است.
برای حصول چنین توقعی ایالات متحده چند ابزار در اختیار دارد:
اولین ابزار آن در مقابل افغانستان، نیازمندی شدید این کشور به کمکها و حمایتهای بیرونی است که در چند سال گذشته بخش بزرگی از آن توسط ایالات متحده تأمین میشد و آینده نیز چنان خواهد بود. این ضعف اساسی افغانستان به راحتی میتواند به ایالات متحده این امکان را فراهم کند که طرحهای خود را بر طرفهای مذاکرهکننده بینالافغانی تحمیل کند. در کنار این ابزار، ایالات متحده طی مذاکرات بینالافغانی طالبان را البته به کمک پاکستان به وضعیتی خواهد کشاند که در مواردی لاجرم به خواستهای ایالات متحده تمکین کنند.
دومین ابزار برای ایالات متحده، حکومت موجود و شخص رئیس جمهور فعلی افغانستان است. از قراین و شواهد موجود برمیآید که ایالات متحده آمریکا حفظ شخص رئیس جمهور فعلی افغانستان را به عنوان یکی از امکانات نقشآفرینی در قضایای آینده افغانستان مدنظر دارد و حتی در مواردی پافشاریهای تصنعی حکومت در برابر خواست طالبان و آمریکا میتواند تاکتیک خود آمریکا برای قبولاندن خواستهای خود بر طالبان باشد. اگر آمریکا بتواند در مذاکرات بینالافغانی، طرفهای دیگر وادار به پذیرش مواضع حکومت و حتی به حفظ رئیس جمهور فعلی نماید، بخش بزرگی از اهداف آینده آن کشور در افغانستان به راحتی بدست خواهد آمد.
سومین ابزار ایالات متحده میتواند گروههای تروریستی موجود به خصوص داعش در افغانستان باشد. فعال شدن این گروهها که سرآمد همه آنها داعش است، این بهانه را به دست ایالات متحده خواهد داد که حضور خود در افغانستان را بر همه به خصوص طالبان بقبولاند.
یکی دیگر از ابزارهای ایالات متحده برای قبولاندن توقعات خود بر طالبان میتواند کشور پاکستان باشد. هر چند این ابزار خریدار چندانی در سایر نیروهای افغانی ندارد، اما اگر مقاومترین نیرو علیه توقعات آمریکا در افغانستان را طالبان بدانیم، عنصری که میتواند آن گروه را نرم و تلطیف کرده و آماده پذیرش مطالبات آمریکا بسازد، پاکستان است که البته با سر و سِری که در جریان مذاکرات میان آمریکا و پاکستان وجود داشت، برآوردهسازی توقعات پاکستانیها در زمین افغانستان شرط لازم این کار است. آخرین ابزار که البته به عنوان عنصر اجرایی محرمانه از آن یاد شده است، بخش پنهانی است که در خود موافقتنامه آمریکا با طالبان آمده است. شاید این عناصر اجرایی پنهان الی تشکیل حکومت موجود مرعیالاجرا باشند، اما یک احتمال دیگر این است که در ورای آن ایالات متحده برای خود امکان بازگشت بیقید و شرط را به افغانستان محفوظ نگه داشته باشد.
اگر نتیجه تمام مباحث را در یک کلام تلخیص کنیم: ایالات متحده آمریکا با کنار آمدن با طالبان، جنگ تمام عیار نوزده ساله افغانستان را به پایان آن نزدیک ساخته است. ماحصل این کنار آمدن [جدا از مصرف داخلی در خود آمریکا]، ساختن یک دولت نسبتاً باثبات در افغانستان با این شرط است که ایالات متحده ضامن اصلی استقرار و ثبات آن در داخل بوده و همچنان نقش انحصاری در معادلات منطقهای و جهانی این کشور را برای خود محفوظ داشته باشد.
انتهای مطلب/