فدراسیون روسیه و افغانستان میراثدار کنونی روابط قدیمی، پیچیده و کم نظیری هستند که فراز و فرودهای زیادی به خود دیده است. در سالهای اخیر و بویژه پس از سال 2014 که کاهش شمار نظامیان آمریکایی در افغانستان شدت یافت، سیاست روسیه در قبال افغانستان نیز دچار تحول و تعدیل شد. تحولاتی که باید از وجوه مختلف مورد بررسی و مداقه قرار گیرند.
مسکو که در سال 2001 سیاست همراهی با واشنگتن به منظور سرکوب طالبان را در پیش گرفته بود، در میانه دهه نخست قرن جدید همکاریهای خود را محدود کرد و به مخالفت با گسترش حضور آمریکا در افغانستان پرداخت. پس از آن بود که سیاست صبر و انتظار استراتژیک پیشه کرد و درست زمانی که آمریکای اوباما آغاز به کاهش نیروی نظامی خود کرده بود، در سیاست خود در قبال افغانستان تجدید نظر کرد.
روی کار آمدن ترامپ در سال 2016 زمانی بود که سیاست تحول یافته مسکو در مسیر اجرا قرار گرفته بود. این رویکرد عمدتا نشان دهنده همراهی با سیاست واشنگتن در قبال افغانستان است. نقطه اوج این همسویی در دیدگاه روسیه پیرامون مذاکرات صلح افغانستان، قابل مشاهده است. مسئلهای که درک آن در بستر سیاست روسیه در حوزه پیرامونی خود به دشواری قابل درک است.
ایران شرقی/
محمدتقی جهانبخش*
مقدمه
فدراسیون روسیه و افغانستان میراثدار کنونی روابط قدیمی، پیچیده و کم نظیری هستند که فراز و فرودهای زیادی به خود دیده است. در سالهای اخیر و بویژه پس از سال 2014 که کاهش شمار نظامیان آمریکایی در افغانستان شدت یافت، سیاست روسیه در قبال افغانستان نیز دچار تحول و تعدیل شد. تحولاتی که باید از وجوه مختلف مورد بررسی و مداقه قرار گیرند.
مسکو که در سال 2001 سیاست همراهی با واشنگتن به منظور سرکوب طالبان را در پیش گرفته بود، در میانه دهه نخست قرن جدید همکاریهای خود را محدود کرد و به مخالفت با گسترش حضور آمریکا در افغانستان پرداخت. پس از آن بود که سیاست صبر و انتظار استراتژیک پیشه کرد و درست زمانی که آمریکای اوباما آغاز به کاهش نیروی نظامی خود کرده بود، در سیاست خود در قبال افغانستان تجدید نظر کرد.
روی کار آمدن ترامپ در سال 2016 زمانی بود که سیاست تحول یافته مسکو در مسیر اجرا قرار گرفته بود. این رویکرد عمدتا نشان دهنده همراهی با سیاست واشنگتن در قبال افغانستان است. نقطه اوج این همسویی در دیدگاه روسیه پیرامون مذاکرات صلح افغانستان، قابل مشاهده است. مسئلهای که درک آن در بستر سیاست روسیه در حوزه پیرامونی خود به دشواری قابل درک است.
پرسشی که در این نگاره مورد مداقه قرار میگیرد آن است که سیاست فدراسیون روسیه در قبال افغانستان، چگونه قابل تحلیل است. در راستای پاسخ به این پرسش ضمن بررسی سیر تطور سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی و فدراسیون روسیه در قبال افغانستان، اهداف و منافع احتمالی روسیه از پیگیری این سیاست مورد بحث و مداقه قرار خواهد گرفت.
سیر تطور روابط روسیه و افغانستان
روابط روسیه و حکومتهای مختلف در افغانستان قدمت زیادی دارد، با این حال در یکصد سال گذشته روابط این دو بازیگر نقاط عطف مهمی داشته است که تهاجم نظامی اتحادجماهیر شوروی یکی از مهمترین برهههای تاریخی محسوب میشود. تا پیش از این تهاجم، افغانها، روسیه را به عنوان ابر قدرتی با رویکرد سازنده میشناختند. تعدد پروژههای عمرانی انجام شده توسط اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اقماری آن در افغانستان با عملکرد هیچ کشوری قابل مقایسه نبود. در مقابل، هر چه این اقدامات تصویر مثبتی از روسها در ذهن مردم افغانستان به جای گذاشت، حمله به افغانستان و روی کارآمدن دولتهای چپ در آن کشور برای مردم افغانستان فاجعه بار بود. بسیاری از صاحب نظران افغان ریشه بدبختیهای دیروز و امروز خود را ناشی از آن تهاجم نظامی میدانند؛ انگارهای که شاید چندان هم دور از واقعیات نباشد.
در مجموع سیاست روسیه در قبال افغانستان از آغاز تهاجم روسها به این کشور در چهار دوره قابل طبقه بندی است:
الف) دوره نخست، حمله به افغانستان تا فروپاشی شوروی (1991-1979): با حمله به افغانستان، هستههای مقاومت اسلامی علیه اشغالگری اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت و آمریکا به عنوان قطب دیگر نظام بینالملل وقت با کمک عربستان سعودی و پاکستان به کمک مجاهدین افغان آمدند. مقاومت گروههای جهادی منجر به خروج شوروی از افغانستان شد اما دولت دست نشانده آنها همچنان بر سر کار بود و این به معنی ماموریت ناتمام مجاهدین بود. با فروپاشی ابر قدرت شرق و اسقاط دولت نجیب، دولت اسلامی افغانستان شکل گرفت و مجاهدین قدرت را به دست گرفتند.
حضور نظامی روسیه در افغانستان تا سال 1989 به طول انجامید. در تمام این دوره شوروی در افغانستان فعال مایشاء بود و اصولا به سختی میتوان از رابطه سیاسی میان دو کشور سخن گفت چرا که شوروی حاکم و اداره کننده تمام عیار افغانستان به شمار میرفت. در این دوره، صرفا پس از خروج شوروی بود که رابطه سیاسی به معنی مصطلح میان دو کشور به وجود آمد. در این دوره و تا فروپاشی شوروی، روسها به حمایت سیاسی خود از دولت نجیب ادامه دادند.
ب) دوره دوم، فروپاشی شوروی تا اشغال افغانستان توسط آمریکا (2001-1991): خروج از افغانستان سرآغاز در هم شکستن هیمنه اتحاد جماهیر شوروی بود. تشدید مشکلات اقتصادی ناشی از هزینههای سرسام آور حضور نظامی و مداخلات سیاسی شوروی در کشورهای مختلف پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان بیش از پیش آشکار شد. درگیر شدن در مشکلاتی که نهایتا منجر به فروپاشی شوروی و پس از آن استمرار معضلات داخلی جمهوریها، روسها را از پرداختن به مسائل افغانستان بازداشت. فیالواقع روسها در این دوره هیچ علاقهای به مسائل افغانستان نشان نمیدادند؛ صاحبنظران این وضعیت را به عنوان «سندروم افغان» میشناسند.
روسها در میانه دهه 1990 نشانههایی مبنی بر اثرگذاری افغانستان و بازیگران آن بر جنگ داخلی تاجیکستان و در اواخر این دهه در چچن مشاهده کردند. با این حال ترجیح دادند موضوع را در محل و نه در افغانستان پیگیری کنند. حادثه انفجار برجهای دوقلو در نیویورک نشان داد که ابعاد تروریسم برخاسته از افغانستان غیرقابل مهار است. به همین دلیل بود که روسها پس از حادثه 11 سپتامبر با آمریکا ابراز همدردی کردند و در زمان حمله به افغانستان نیز به طور کامل به همکاری با آمریکا پرداختند.
ج) دوره سوم، اشغال افغانستان تا روی کار آمدن ترامپ (2016-2001): اشغال افغانستان منجر به متواری شدن اسلامگرایانی شد که افغانستان را بستری مناسب برای گسترش فعالیتهای خود دیده بودند. پس از تشکیل دولت جدید در افغانستان، آمریکا و ناتو حضور نظامی خود در آن کشور را گسترش دادند. همین موضوع موجب شد تا مسکو به تدریج دامنه همکاری خود با آمریکا را محدود کند و از سالهای 2006 به بعد به شکلهای مختلف به مخالفت با حضور آمریکا و غرب در افغانستان و منطقه بپردازد. با این حال این رویکرد عمدتا به صورت سیاسی از سوی روسها دنبال میشد و هیچ گاه از مصاحبههای رسانهای و اقدامات ظاهری فراتر نرفت. شاید دلیل این رفتار مسکو، درگیری آن کشور در مجموعهای از بحرانهای منطقهای از جمله بحران گرجستان، اوکراین و سوریه بود. طبیعی است که در چنین فضایی کشورها علاقمند به گشایش جبهههای جدید سیاسی و امنیتی نیستند.
ارائه جدول زمان بندی خروج توسط اوباما، خلاء قدرتی پدید آورد که طالبان به سرعت این خلاء را شناسایی و آن را پوشش داد. گسترش قلمرو طالبان عمدتا در همین دوره و به ویژه در فاصله سالهای 2014 تا 2016 اتفاق افتاد. در سالهای آخر این دوره نشانههایی از ارتباط روسیه با گروه طالبان آشکار شد. همچنین مسکو نقش فعالتری در مناسبات سیاسی افغانستان ایفا مینمود.
د) دوره چهارم، قدرتیابی ترامپ تاکنون (2016-2019): پس از گذشت چند ماه از روی کار آمدن ترامپ، وی راهبرد خود در قبال افغانستان و آسیای جنوبی را در اوت 2017 منتشر نمود. در این راهبرد که نسبت به راهبرد اوباما تحولات عمدهای داشت، آمریکا متعهد به ممانعت از قدرتگیری طالبان و مبارزه و نابودی با داعش و القاعده شده بود. هر چند این تغییر با راهبرد اولیه آمریکا از حمله به افغانستان در تضاد بود، با این حال میشد پیشبینی نمود که مسیرهای گفتگو با طالبان هموار خواهد شد.
حدود یکسال بعد، مذاکرات آمریکا و طالبان با مدیریت زلمی خلیلزاد آغاز شد و تاکنون ادامه یافته است. از میانه این روند روسها در کنار آمریکا و چین در قالب سازوکار سه جانبه به نوعی اجماع بینالمللی در خصوص نقشه راه صلح در افغانستان دست یافتند و از آن پس شاهد همراهی تمام عیار روسیه با ایالات متحده آمریکا بودهایم.
روسیه در سودای احیاء شکوه گذشته
تحولات ایجاد شده در سیاست خارجی روسیه این پرسش را مطرح میکند که چرا مسکو رویکرد بازیگری فعال در افغانستان را در پیش گرفته است؟ در پاسخ به این پرسش باید موضوع را از روزهای پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مرور کرد.
روسیه در دهه 1990 به شدت درگیر مشکلات اقتصادی، سیاسی و امنیتی داخلی بود. از این رو با اتخاذ سیاستی دفاعی، خارج نزدیک را به عنوان محدوده بازیگری خود اعلام نمود. با گذشت زمان و عبور از بحرانهای داخلی، روسها توانستند با بهرهگیری از امکانات اقتصادی ناشی از افزایش قیمت حاملهای انرژی، سازوکارهای منطقهای مورد نیاز به منظور تثبیت نفوذ خود در خارج نزدیک را ایجاد و نقش خود را به عنوان قدرت منطقهای تثبیت نمایند. بحران گرجستان در سال 2008 نقطه اوج تثبیت این جایگاه به شمار میآید.
پس از آن، روسها با گسترش دامنه بازیگری خود نشان دادند که سودایی فراتر از تبدیل شدن به قدرت فائقه اوراسیا دارند. شاید بتوان امضاء قرارداد «استارت جدید» با آمریکا را نقطه عزیمت رویکرد جدید روسها عنوان نمود. پس از آن بود که روسها در بحرانهای اوکراین، سوریه، افغانستان، یمن، لیبی و اخیرا ونزوئلا نقش آفرینی کردهاند. در واقع مسکو در دوره جدید تلاش کرده است تا نقش برجستهای در مدیریت بحرانهای بینالمللی که یکی از شئون ابرقدرتی است، ایفا نماید.
فارغ از اینکه آیا روسیه توانایی احیاء جایگاه ابرقدرتی گذشته خود را دارد یا خیر و آیا اساسا نظام بینالملل در حال حرکت به سوی چند قطبی شدن هست یا نه، میتوان نشانههای متعددی را برای اثبات تحول در بازیگری روسیه در نظام بینالملل ارائه نمود. ایفای نقش فعال در افغانستان نیز به نظر نگارنده در همین بستر قابل تحلیل است.
اهداف و منافع روسیه از همراهی با آمریکا در قضیه افغانستان
علیرغم اینکه روسیه و آمریکا در موضوعات بینالمللی مختلف از جمله بحران سوریه، بحران سیاسی در ونزوئلا، مسئله الحاق کریمه به روسیه و تحولات لیبی با یکدیگر اختلاف نظر جدی دارند، افغانستان ظاهرا زمینه مساعدی برای نزدیک شدن دیدگاه دو کشور ایجاد کرده است.
آمریکا و روسیه هر دو از تروریسم برخاسته از افغانستان آسیب دیدهاند: یکی در یازده سپتامبر و دیگری در جنگ داخلی تاجیکستان، مناقشات چچن و برخی ناامنیها در خاک روسیه و کشورهای آسیای مرکزی. علاوه بر این، هر دو کشور علیرغم وجود اختلاف نظر پیرامون مصادیق، نسبت به گسترش دامنه فعالیت گروههای اسلامگرا حساسیت بالایی دارند. به بیان دیگر، آمریکا و روسیه هر دو در این باره که صلح در افغانستان در راستای منافع آنها است، هم داستان هستند. صلح در افغانستان زمینهساز خروج آبرومندانه نیروهای آمریکایی و غربی از افغانستان است و برای روسیه نیز مولد اطمینان خاطر از امنیت خود و هم پیمانان او به شمار میآید.
مسکو به دنبال کابلی امن، قابل پیش بینی، با ثبات و به لحاظ ژئوپلیتیکی بیطرف است. بهترین سناریو برای روسها، روی کارآمدن دولتی در افغانستان است که بتواند بر سراسر قلمرو آن کشور اعمال حاکمیت نماید و از رشد سلولها و هستههای تروریستی ممانعت به عمل آورد. به نظر نمیرسد که واشنگتن نیز با تحقق چنین سناریویی مخالف باشد. طبیعی است که در چنین زمینه فکری، نوع دولت و قانون اساسی آن برای آمریکا و روسیه دارای اولویت پایینتری باشد. از این رو است که آمریکا و روسیه هم راستا با یکدیگر، اولویتی برای حفظ قانون اساسی افغانستان که نتیجه کنفرانس بن در سال 2001 است، قائل نیستند و هدف اصلی خود را ایجاد زمینههای تحقق صلح در افغانستان تعریف کردهاند.
با این حال روسها اهداف و منافع مختلفی دارند که رویکرد جدید میتواند به تامین آنها کمک شایانی نماید. در ادامه سه گانههای عمدهای که روسیه در سه محور سیاسی، امنیتی و اقتصادی دنبال میکند، مطرح خواهند شد:
الف) سه گانه سیاسی: نخستین منفعت روسها از پیگیری سیاست جدید، حفظ، تقویت و تحکیم نفوذ آن کشور در آسیای مرکزی است. روسها طی سالهای اخیر با ایجاد پیوندهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی متعدد با کشورهای حوزه خارج نزدیک بویژه آسیای مرکزی، جایگاه منطقهای خود را به خوبی احیاء کردهاند. با این حال، افغانستان به دلیل وجود مرز طولانی با کشورهای ازبکستان، تاجیکستان و ترکمنستان، بستر مناسبی برای تحقق این منظور است. مضافاً اینکه در شمال افغانستان شاهد امتداد قومی همسایگان آن هستیم که تعاملات و تبادلات پررنگی در دو سوی مرز دارند.
دوم، تقویت ارتباط با بازیگران کنونی و آینده افغانستان، امکان مناسبی در اختیار روسها قرار میدهد که در صورت تحقق هر یک از سناریوهای موجود (ادامه وضعیت کنونی یا روی کار آمدن طالبان)، جایگاه خوبی در آینده افغانستان داشته باشند. علاوه بر این، روسیه طی دوران پس از خروج از افغانستان، بسیاری از دوستان خود را از دست داده است. همراهی با آمریکا تا حد زیادی مانع از شکلگیری حساسیت در آمریکا و ناتو به آمدوشدهای سیاسی روسها و نیروهای افغان خواهد شد. روسها امیدوار هستند که از رهگذر همین ارتباطات، در میان نسل جدید و جوان افغانستان جایگاه در خوری برای اثرگذاری در تحولات آینده افغانستان دست و پا کنند.
سوم، یکی از مهمترین چالشهای پیشروی سیاست خارجی روسیه، بحران اوکراین است. این احتمال وجود دارد که در یک تهاتر سیاسی، روسها در روند صلح افغانستان با آمریکا همراهی کرده و در مقابل امتیازی جهت حل و فصل «بحران فریز شده» اوکراین دریافت نمایند. در این صورت هر دو طرف بازی منتفع خواهند شد. آمریکای ترامپ مشکل دیرپای حضور نظامی آن کشور در افغانستان را حل کرده و برگ برنده آن را در فضای داخلی آمریکا فروخته و روسیه نیز در کنار سایر منافع حاصل از تحقق صلح، یک ما به ازای سیاسی مهم دریافت مینماید.
ب) سه گانه امنیتی: نخستین منفعت امنیتی روسیه از دنبال کردن سیاست کنونی، فراهم کردن فضایی است که در آن معارضه میان دولت و طالبان خاتمه یافته و دولتی بر سرکار آید که بتواند با گروههای تروریستی محلی و بینالمللی به ویژه داعش مقابله نماید. از آنجا که بسیاری از اعضای فعال داعش در عراق و سوریه از اهالی مسلمان کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز هستند، روسیه نگران آن است که در صورت عدم مقابله با آنها در افغانستان، این افراد بتوانند با بهرهگیری از امکانات اجتماعی، جغرافیایی و لجستیکی افغانستان، تشکیل قلمرو داده و منافع روسیه و هم پیمانان آن را مورد تهاجم قرار دهند.
علاوه بر این، افغانستان دارای مرز طولانی با آسیای مرکزی است که در حالت لغو روادید با روسیه هستند. آمد وشد این افراد به کشورهای همسایه افغانستان و از آنجا به روسیه میتواند واجد خطرات امنیتی جدی برای روسیه باشد. مضافا اینکه داعش در عراق و سوریه زخم عمیقی از جمهوری اسلامی ایران و فدراسیون روسیه خوردهاند که به دنبال جبران آن است. به احتمال زیاد در فضای کنونی که مساعد استمرار فعالیت داعش است، امکان وقوع تهدیدات تروریستی علیه روسیه بیش از هر زمان دیگری خواهد بود.
دوم، بر اساس گزارشهای بینالمللی، اکنون دست کم بیش از بیست گروه تروریستی از جمله داعش و القاعده در افغانستان و پیرامون آن مشغول فعالیت هستند. بیتردید تحقق صلح و روی کارآمدن دولت مقتدر در آن کشور فضایی فراهم خواهد ساخت که دولت افغانستان و هم پیمانان آن در سازمان همکاری شانگهای و... بتوانند با تمرکز بیشتر به مهار گروههای افراطگرا بپردازند.
سوم، پوشش خلاء امنیتی حاصل از خروج یا کاهش چشمگیر نیروهای آمریکایی به واسطه موجودیتهای نهادی ازجمله سازمان همکاری شانگهای و به ویژه سازمان امنیت دسته جمعی میتواند یکی از منافع چشمگیر مسکو از تحقق صلح در افغانستان باشد.
ج) سه گانه اقتصادی: فدراسیون روسیه یکی از بزرگترین دارندگان حاملهای انرژی است و به واسطه بهرهگیری از وجوه ژئوپلیتیکی این منابع توانسته است منافع بخش بزرگی از اقتصاد اروپا و چین را به منافع خود گره بزند. این پیوندها علاوه بر بهره مالی، درهم تنیدگی منافع روسها با سایر کانونهای قدرت سیاسی و اقتصادی را به دنبال داشته است.
به علاوه؛ با توجه به رشد جمعیت و تکنولوژی در پاکستان و هند، نیاز بالایی به منابع نفت و به ویژه گاز در این کشورها به وجود آمده است. افغانستان در این میان هم حلقه وصل است و هم محتاج انرژی. تردیدی نیست که در صورت تحقق صلح در این کشور، روسها خواهند توانست هم به افغانستان نفت و گاز صادر کنند و هم از طریق خاک افغانستان ابتکارات جدیدی را در حوزه انتقال انرژی به آسیای جنوبی اجرایی نمایند.
دوم، کالاهای روسی غایب بزرگ در بازار کشورهای جنوب و غرب آسیا هستند. این در حالی است که در دوره شوروی وضع به گونه دیگری بود و بخش زیادی از کالاهای مصرفی و صنعتی روسیه در کشورهای پیرامونی به فروش میرسید. گسترش فضا برای صدور کالاهای روسی در وهله نخست نیازمند وجود امنیت و ثبات در افغانستان است. در غیر این صورت صدور این کالاها از مسیرهای دیگر مزیت رقابتی خود را تا حد زیادی از دست خواهند داد. البته باید توجه داشت که گسترش بازار برای تولیدات روسی دلیل موجبه پیگیری سیاست کنونی نیست اما میتواند نتیجه طبیعی تحقق چنین رویکردی باشد.
سوم، افغانستان کشوری پهناور با منابع معدنی غنی و دست نخورده است. دستیابی به منابع معدنی افغانستان که برخی از آنها ازجمله اورانیوم، لیتیوم، تیتانیوم، مس، طلا، فلزات کمیاب و... ارزش حیاتی دارند، برای کشورهای مختلف از جمله روسیه جذاب است. کاوش و استخراج این معادن به طور طبیعی در شرایط کنونی با مخاطراتی همراه است. بیتردید تحقق صلح در افغانستان میتواند مسیر استخراج و بهرهبرداری از این منابع را هموار نماید.
جمعبندی
روسیه از سال 2011 بدینسو رویکرد کلان سیاست خارجی خود را تغییر داده و تلاش کرده است تا در قواره یک ابرقدرت یا دست کم یک قدرت بزرگ در منظومه «نظام بینالمللِ در حالِ شدن» به ایفای نقش بپردازد. تلاش مسکو برای مشارکت در مدیریت بحرانهای مختلف بینالمللی که یکی از شئون بازیگری در سطح نظام است، یکی از مصادیق بارز این تغییر رویکرد به شمار میآید.
افغانستان به عنوان یکی از نمونههای بحران بینالمللی نیز در دستور کار سیاست خارجی روسیه قرار داشته و روسها تلاش کردهاند تا در ماههای اخیر نقش فعالتری در مدیریت این بحران ایفا نمایند. ارزیابی تحولات حکایت از آن دارد که آمریکا و روسیه تحقق صلح را به عنوان منفعت مشترک خود تعریف کرده و با گذر زمان تعارضات فیمابین را در این بستر به حاشیه بردهاند. فیالواقع امروز به سختی میتوان نشانی از تعارض منافع در موضع این دو بازیگر یافت. البته این گزاره نباید به معنی فقدان تعارض در آینده روابط دو کشور در خصوص افغانستان فهمیده شود.
آمریکای ترامپ میخواهد تا وعدههای او در کارزار انتخاباتی او مبنی بر خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان را عملیاتی کرده و به جنگ افغانستان که یکی از پرهزینهترین اشتغالات آمریکا است، پایان دهد. آغاز مذاکرات صلح با طالبان و پیشبرد شتابزده آن دقیقا به منظور تحقق همین هدف بود. علاوه بر این، ترامپ به دنبال برگ برندهای در سیاست خارجی است تا بستهای از توفیقات داخلی و خارجی را فراهم و با فروش آن به افکار عمومی، استمرار قدرت خود در دور دوم را تضمین نماید.
روسیه که به خوبی آثار افغانستان ناامن را در کشورهای حوزه خارج نزدیک به ویژه سه کشور ازبکستان، تاجیکستان و ترکمنستان لمس کرده است و طعم افراطگرایی برخاسته از افغانستان را در جنگهای داخلی تاجیکستان یا بحران دامنهدار چچن چشیده است، در پی تحقق صلح در افغانستان است. روسها مانند آمریکاییها میخواهند که معارضه میان دولت و طالبان پایان یابد و از دولتی پشتیبانی کنند که بتواند بر کل کشور اعمال حاکمیت نماید. علاوه بر این، اگر نقش آفرینی مسکو در بحران افغانستان قرین توفیق شود، بیتردید گام بلندی در راستای احیاء شکوه گذشته روسیه خواهد بود و نیز منافعی در عرصه سیاسی، امنیتی و اقتصادی نصیب این کشور خواهد نمود که برای آینده آن ارزشمند و بر آتیه نظام بینالملل بسیار اثرگذار خواهد بود.
با این اوصاف، به نظر میآید که روسها از همراهی تام با رویکرد آمریکا در رسیدن به صلح در افغانستان اهداف مشخصی را دنبال میکنند. گذر زمان تصویر روشنتری از این اهداف را پیش روی ما قرار خواهد داد.
انتهای مطلب/
*دانشجو روابط بینالملل