جریان روشنفکری افغانستان از عهد امانی تا پسا طالبان
بررسی سیر روشنفکری در افغانستان
سیر روشنفکری در افغانستان از آغاز کار تاکنون پریشان حال بوده و حتی نمیتوان به عنوان یک جریان ثابت شناخت. قشر روشنفکر در افغانستان به عنوان یک سلسلهی دوامدار نبوده و با حرکتهای مقطعی و گاه احساسی شناخته میشود. این جریان از ارتباط با ریشههای اجتماعی تودهها محروم بوده و در طول صد سال گذشته روشنفکران و تحصیل کردگان افغانستانی بیشتر سیاستورزان حرفه ای بودهاند که گاهی به جهت امرار معاش، مشروطهخواه بودهاند و گاهی به اقتضای زمانه مردمسالار و یا عدالتخواه.
اکثر روشنفکران همیشه در درون خود نوعی منش مردسالار و قبیلهگرا داشتهاند و وجه اشتراک اکثر روشنفکران افغانستان را در قرن بیستم میتوان برتری علائق خونی و قبیلهای بر مشترکات زبانی و مذهبی دانست. امروزه با تشکیل حکومت پسا طالبانی و استقرار حکومت شبه دموکراتیک، زمینههای رشد روشنفکران جوان فراهم گشته است اما این که در چارچوب یک ملت واحد و با تاکید بر مولفههای مشترک اجتماعی باشد، در هالهای از ابهام قرار دارد.
ایران شرقی/
محمدرضا صفری*
تاریخچه و آسیبشناسی
روشنفکری معقولهای است که باید در یک فضای سالم و دموکراتیک باشد تا امکان رشد و توسعه همه جانبه برای آن میسر شود. موضوع روشنفکری از جمله مسائل مهم در جوامع بشری است که در ارتقای جامعه بشری نقش کلیدی و سرنوشت سازی ایفا میکند. در بررسی تاریخ افغانستان به این نکته پی میبریم که در افغانستان به موضوع روشنفکری ارج داده نشده است، روشنفکران افغانستان خالق اندیشه نبودهاند بلکه مقلد اندیشهها بوده و دلایل متعددی باعث شدند که جریان روشنفکری در این کشور هیچ گاه جدی گرفته نشود. اگر نگوییم همه، اما میتوان گفت اکثر قریب به اتفاق روشنفکران افغانستانی در طی زمان خود تلاش کردند تا با استفاده از شعارهایی درباره دموکراسی و عدالت اهداف خاص قومی، زبانی و شخصی خود را پیگیری کنند. در این نوشته سعی بر آن است تا سیر روشنفکری در افغانستان از آغاز تا کنون به صورت اجمالی بررسی شود.
تعریف روشنفکری و تاریخچه آن
در ابتدا باید این سئوال را مطرح کرد که روشنفکر کیست و روشنفکری چیست؟ مفهوم واژه روشنفکر چندان روشن و مشخص نیست؛ اکثر اندیشمندان کوشیدهاند تا کسانی را که در کار نقد، انتقاد و آفرینش اندیشه و همچنین به کارهای غیر یدی مشغول هستند را در زمره روشنفکران قرار دهند. روشنفکر شخصی است که برای اندیشه و فکر زندگی میکند. به صورت کلی میتوان بیان کرد که روشنفکران از چهارچوب عرفهای جامعه پا فراتر مینهند، به ساختارها و ارزشهای قدیمی، جامه ی نو میپوشانند و ارزشهای جدیدی عرضه میکنند. در این رابطه ماکس وبر روشنفکران را گروهی میداند که به علت ویژگی خاص خود دسترسی ویژهای به دستاوردهای معین دارند که در واقع ارزشهای فرهنگی تلقی میشوند و در طی این مسیر رهبری فرهنگی جامعه را از آن خود میکنند. ادوارد شیلز روشنفکران را کسانی میداند که به ارزشهای نهایی میپردازند و در جهان بیقیدتر زندگی میکنند. الوین گولدنز معتقد است روشنفکران جمعیتی گفتاری هستند که فرهنگ گفتمان انتقادی را در جامعه خود رواج میدهند. همچنین مانهایم روشنفکران را یک طبقه شناور میداند که از علایق طبقاتی خود فراتر میروند و درد مشترک تمامی اقشار جامعه را فریاد میزنند. در رابطه با مفهوم دوم یعنی چیستی روشنفکری میتوان گفت این مفهوم با کمال جویی درهم تنیده شده است.
درباره تاریخچه روشنفکری، عدهای معتقد هستند که مفهوم روشنفکری برای اولین بار در زمان سقراط با جمله معروف «خود زندگی بدون آزمون ارزش زیستن ندارد» بیان شد و از نخستین حرکتهای روشنفکری در طی تاریخ بشر بوده است. اما به طور جدی و همه گیر جریان روشنفکری از قرن هجدهم با رشد صنعت بورژوازی در مقابل فئودالیسم و قدرت کلیسا اتفاق افتاد. روشنفکری محصول روند سکولاریم، اومانیسم و لیبرالیسم بوده است و روشنفکران نخستین بار در انقلاب بزرگ فرانسه کوشیدهاند تا به اندیشههای خود جامه عمل بپوشانند.
سیر روشنفکری در افغانستان
افغانستان کشوری متشکل از اقوام و قبایل متعددی است که هر کدام از این اقوام به لحاظ نژادی، مذهبی، فرهنگی و زبانی با یکدیگر متفاوت هستند. در چنین جامعهای گسستگی و شکافهای بسیاری وجود دارد. از همین رو جریان روشنفکری در افغانستان از همان ابتدای کار درگیر اختلافهای بسیاری شده است که از وابستگیهای قومی و زبانی و جناحهای سیاسی آن ناشی میشود. در تاریخ روشنفکری افغانستان پنج دوره را میتوان از یکدیگر تمایز کرد: 1. مشروطه اول 2. مشروطه دوم 3. دهه دموکراسی 4. ازکودتای هفت اردیبهشت تا پایان دورهی طالبان 5. دورهی پسا بن
1. دورهی مشروطهی اول
نسل نخست روشنفکران افغانستان در عهد حبیبالله و امانالله از دانشجویانی بودند که برای تحصیل به اروپا رفتند و با پیشرفت آن دوره زمانی اروپا آشنا گردیده بودند، پس از حضور در اروپا آنها متوجه تفاوت بسیار زیاد میان دول اروپایی و افغانستان شده بودند. روشنفکران سرشناس این دوره عبارت بودند: از محمود طرزی، عبدالهادی داوی، سید قاسم خان، محمد ولی خان دروازی و... .
روشنفکران در دوره حبیبالله خان نسبت به اختناق و خودکامگی حکومت وی زبان به اعتراض باز کردند اما اعتراضات آنان سرکوب شد. عدهای از آنان اعدام و تعدادی دیگر به زندانهای دراز مدت محکوم شدند و سرانجام یکی از مشروطه خواهان حبیبالله خان را به قتل رساند. 2. دورهی مشروطه دوم
با قتل امیر حبیبالله و استقرار دولت امانی در سال 1919 مشروطه به پیروزی رسید. بسیاری از مشروطهخواهان و روشن اندیشان آن دوره در پستهای مهم حکومتی گمارده شدند، امانالله، شاهِ متاثر از روشنفکرانی که در اطراف او جمع شده بودند سیاستهای اصلاحطلبانه که تا آن زمان در جامعه سنتی افغانستان سابقه نداشت را شروع کرد از جمله روشنفکران مهمی که بسیار بر امانالله خان تاثیر گذاشت محمود طرزی بود که به پدر روشنفکری افغانستان معروف است. 3. دهه دموکراسی
بعد از یک دوره سرکوب سیاسی که با سقوط دولت امانی ایجاد شده بود ما شاهد دهه دموکراسی هستیم. در این دوره که در زمان حکمرانی ظاهر شاه بود، فرصت مجدد آزادی فکری و زبانی برای روشنفکران جامعه فراهم شد و احزاب مختلف دست راستی و دست چپی و حتی احزاب اسلامی شروع به فعالیتهای سیاسی و عقیدتی خود کردند و میزان احزاب و نشریات از نظر کمی بسیار گسترش یافت. روشنفکران در این دوره سعی کردند آراء و اندیشههای خود را در میان توده مردم رواج دهند. 4. از کودتای هفت اردیبهشت تا پایان دورهی طالبان
با شکلگیری کودتای کمونیستی که سر آغاز سیاهترین و غمانگیزترین دوران در حیات تاریخی مردم افغانستان بود، فضای نصفه و نیمهای از آزادی که در دوران داوود خان وجود داشت به کلی نابود شد و فضای ترس و وحشت جایگزین آن شد. کودتای هفت اردیبهشت که سرآغاز دوران جنگهای داخلی بود چیزی جز کشتار و خفقان برای جامعه افغانستان به خصوص روشنفکران آن نداشت، عدهی کمی از روشنفکران که ثمره دهه دموکراسی بودند یا از ترس جان خود سکوت کردند و یا به کشورهای دیگر پناهنده شدند. بعد از شکست حکومت نجیب و روی کار آمدن مجاهدین تفاوت چندانی در وضعیت روشنفکری کشور ایجاد نشد و کشور در آتش جنگ داخلی میسوخت و با استقرار نظام طالبان و تفکر طالبانیسم، هر تفکر دیگری خارج از دایره فکری آنان به شدت تمام سرکوب شد. 5. دورهی پسا بن
پس از کنفرانس بن و استقرار حکومت موقت به ریاست حامد کرزی و شکست طالبان فرصت جدیدی برای روشنفکران افغانستانی فراهم گردید تا ارتباطی را که طی چندین دهه با جامعه افغانستان از دست داده بودند، مجددا ارتباط خود را بازیابی کنند. استقرار دولت دموکراتیک و حمایت سیاسی و اقتصادی جامعه جهانی از این دولت، فرصت مناسبی را برای رسانهها و تشکلهای مدنی و قشر روشنفکر فراهم آورده تا رشد و پرورش یابند این طیف جدید از روشنفکران را استادان دانشگاه، نویسندگان، روزنامهنگاران و شاعران که دارای رویکرد جدیدی نسبت به جامعه هستند تشکیل میدهند.
جمعبندی
اگر تعاریف روشنفکری فوق را در نظر بگیریم، نسبت به وجود چنین جریانی در افغانستان باید تردید بسیار داشت. سیر روشنفکری در افغانستان از آغاز کار تاکنون پریشان حال بوده است. عدهای از نویسندگان معتقد هستند که جریان روشنفکری در افغانستان را حتی نمیتوان به عنوان یک جریان ثابت شناخت و قشر روشنفکر در افغانستان به عنوان یک سلسلهی دوامدار نبوده و با حرکتهای مقطعی و گاه احساسی خود شناخته میشود. به نظر رنگین دادفر اسپنتا وزیر خارجه سابق افغانستان، در تاریخ افغانستان روشنفکران به عنوان یک طبقهی خاص اجتماعی هیچ گاه، سر بلند نکردهاند. عبدالقیوم سجادی استاد دانشگاه در افغانستان نیز بر این اعتقاد است که جریان روشنفکری به معنای دقیق کلمه در جامعه افغانستان متولد نشده است، این جریان از ابتدا بیمار گونه و ناقص، ظهور و بروز یافته است و سیاست زدگیهای قومی، زبانی و حتی غیر دینی باعث شده تا از ارتباط با ریشههای اجتماعی تودهها محروم شوند. در طول صد سال گذشته روشنفکران و تحصیل کردگان افغانستانی بیشتر سیاست ورزان حرفه ای بودهاند که گاهی به جهت امرار معاش، مشروطهخواه بودهاند و گاهی به اقتضای زمانه مردمسالار و یا عدالتخواه.
اکثر روشنفکران افغان همیشه در درون خود نوعی منش مردسالار و قبیلهگرا و زبانستیز داشتهاند و آن عدهای کمی هم که روشنفکر فرا قومی بودند برنامه منسجمی نداشتند و به قول حسن حنفی از نواندیشان دینی معاصر مصر "میدانستند چه میگویند ولی نمیداستند که چگونه بگویند". به طور کلی، وجه اشتراک اکثر روشنفکران افغان را در قرن بیستم میتوان برتری علائق خونی و قبیلهای بر مشترکات زبانی و مذهبی دانست. امروزه با تشکیل حکومت پسا طالبانی و استقرار حکومت شبه دموکراتیک، زمینههای رشد روشنفکران جوان فراهم گشته است اما این که در چارچوب یک ملت واحد و با تاکید بر مولفههای مشترک اجتماعی باشد، در هالهای از ابهام قرار دارد.
انتهای مطلب/