خاستگاه طالبان، جنوب افغانستان و به طور عمده ولایتهای قندهار، زابل، هلمند و ارزگان است. اما شالوده و اساس تفکر طالبان، همان تفکر حاکم بر «مکتب دیوبندی» است. حلقه اتصال معنوی طالبان با مکتب دیوبند، مدرسان و مدیران «مکاتب حقانیه» در پاکستان هستند که اغلب شخصیتهای فکری طالبان از فارغان این مکاتب حقانیه هستند و تاثیر فراوانی از مکتب دیوبندی پذیرفتهاند.
ایران شرقی/
محمد مرادی *
نوشتار حاضر نگاهی متفاوت به جریان طالبان دارد و در آن افراد ناشناختهای معرفی شده اند که سالها قبل از ایجاد گروه طالبان، در جنوب افغانستان فعالیت میکردند. بیشتر محتوای این متن، مبتنی بر گفتگوهای نگارنده با افراد و شاهدان عینی در جنوب افغانستان است.
در این نوشتار، تلاش شده است که بر ابعاد داخلی جریان طالبان نظری انداخته شود. افرادی که ذکری از آنها میشود، لزوماً به این معنی نیست که بخشی از رهبران طالبان بودهاند زیرا در دهه 60 چنین گروهی وجود نداشت بلکه هدف این است که سالها قبل از تشکیل طالبان، افرادی با همین تفکر در جنوب افغانستان فعالیت میکردند که بعدها سران طالبان مانند ملامحمدعمر از میان آنان سر بلند کرد.
در بررسی جریانشناسی طالبان، خاستگاه جغرافیایی، وابستگیهای قومی و تباری و تعلقات فکری و عقیدتی نقش بسزایی دارند. جدای از عوامل خارجی شکلگیری طالبان، بدون شناخت از مؤلفههای جغرافیایی، تباری و فکری، نمیتوان طالبان را به درستی معرفی کرد. عدم توجه به این 3 مولفه، کارشناس را به بیراهه میکشاند که از نتایج بارز آن، فراموشی عوامل داخلی یک تشکّل است. لذا یادداشت حاضر به توضیح همین سه شاخصه اختصاص مییابد.
قومشناسی طالبان
بدون تردید که درصد بالا و اکثریت طالبان پشتون هستند اما در عین حال هر پشتونی طالب نیست. جریان طالبان را میتوان حرکت پشتونی نامید اما اندکی از اعضای آن را اقوام دیگر نیز تشکیل میدهند. جریان طالبان از دو شاخه عمده پشتونها یعنی «غلجی» و «درانی» تشکیل شده است. عنصر قومی در مناطق پشتوننشین مهم است. ملا محمدعمر رهبر متوفای طالبان از تبار غلجی بود. یعنی تا زمانی که ملاعمر زنده بود، قدرت «درونگروهی» طالبان در اختیار غلجیها بود اما پس از مرگ او، قدرت به تبار درانی منتقل شد زیرا «ملااخترمحمد منصور» از درانیها بود. پس از کشته شدن منصور، بار دیگر قدرت به شاخه درانی بازگشت اما این بار به شاخه دیگر این تبار یعنی «نورزی«ها منتقل گردید چون «ملاهبتالله» رهبر فعلی طالبان نورزی است.
خاستگاه جغرافیایی
خاستگاه طالبان، جنوب افغانستان است. به طور عمده ولایتهای قندهار، زابل، هلمند و ارزگان، حوزه نفوذ سنتی این گروه به شمار میرود. ولایت قندهار، مرکز این حوزه است. شهرستانهای پنجوایی، میوند، خاکریز و اسپین بولدک در ولایت قندهار را باید مهد پرورش بزرگان طالبان خواند. در بهار سال 1373 یعنی چند ماه قبل از این که طالبان از اسپین بولدک به سوی شهر قندهار حرکت و برای اولینبار موجودیت خود را اعلام کنند، نگارنده قصد خروج از کشور را داشت که با جوخههایی از آنان در منطقه «کشک نخود/ میوند» 50 کیلومتری غرب شهر قندهار روبرو شد. شبهنظامیان مسلح طالبان در آن لحظه به اصطلاح خودشان احکام شرعی را پیاده میکردند. در آن روز، موهای سر نگارنده از قیچی آنان جان بدر برد اما در سالهای بعد، شانس یارش نبود.
مبنای تفکر طالبان
شالوده و اساس تفکر طالبان، همان تفکر حاکم بر «مکتب دیوبندی» است. حلقه اتصال معنوی طالبان با مکتب دیوبند، مدرسان و مدیران «مکاتب حقانیه» در پاکستان بوده و هستند. به همین دلیل بیشتر سران طالبان در دوره اشغال افغانستان توسط شوروی سابق، متعلق به جبهههای «حرکت انقلاب اسلامی» به رهبری مولوی «محمدنبی محمدی» و «حزب اسلامی» به رهبری مولوی «محمدیونس خالص» بودند. رهبران این دو جبهه رادیکالی و آشتیناپذیر، بیشترین تاثیر را از مکتب دیوبندی پذیرفته بودند و سنتیترین افراد در افغانستان به شمار میرفتند.
معرفی اسطورههای جنبش طالبان
طالب جان
اولین شخصیت از اسطورههای جریان فکری طالبان، یکی از فرماندهان جهادی در جنوب افغانستان بود که اگر زنده میبود، میتوانست بهجای ملامحمد عمر مطرح شود. این فرمانده جهادی، «ملاعبدالهادی» نام داشت که نیروهای تحت امرش و سایر مردم به او «طالبجان» میگفتند.
پدر طالب جان «ملانصرالله» نامیده میشد که ساکن منطقه «عباسآباد» قندهار بود. اسم طالبجان پس از سالهای اول دهه شصت بر سر زبانها افتاد که تا زمان کشته شدنش در سال 1367، جز مشهورترین چهرههای جهادی در جنوب افغانستان به شمار میرفت. حوزه فعالیت طالبجان مناطق «باغپل/ پنجوایی»، «چهارباغ» و «پنجاب» در غرب شهر قندهار بود. جبهه او به «اتاق طالبجان» شهرت داشت که تعدادی چون «ملاعبدالصمدآخوند» از سران طالبان در دهه هفتاد، از نیروهای تحت امر طالبجان بودند. به نیروهای او و یا نیروهای سایر فرماندهان، در اصطلاح محلی «اندیوالان» میگفتند. «ملامحمدآخوند» فرمانده قلاردو/ سپاه قندهار در زمان طالبان که در هنگام تصرف هرات در سال 1374 کشته شد و «ملامحمد حسن آخوند» ولایتدار قندهار در دوره طالبان از دیگر افرادی بودند که رابطه تنگاتنگی با طالبجان داشتند.
شهرت طالبجان در حمله به کاروانهای ارتش شوروی بود. بخشی از تانکها و ادوات ارتش سرخ که در منطقه پنجاب تا باغپل منهدم شدند، با شیوه منحصر به فرد طالبجان و نیروهای تحت امرش هدف قرار گرفتند. در آن زمان از قطعات این ادوات، دیوار محافظتی در مسیر «سرپوزه- سیلو» درست کردند تا عابران از تیررس روسها و نیروهای دولتی، در امان باشند. با این که طالبجان دوست داشت به صورت مستقل کار کند اما مدتی با حزب «حرکت انقلاب اسلامی» مولوی «محمدنبی محمدی» و سپس با «حزب اسلامی» مولوی «یونس خالص» همکاری میکرد. البته او با جبهات دیگر نیز روابط خوبی داشت. طالبجان از نگاه سنتی دارای تفکر طالبانی بود اما با این تفاوت که مردم از دست و زبانش در امان بودند. طالبجان در تاریخ 1367/10/6 هنگام حمله به یک پاسگاه امنیتی در منطقه عباسآباد قندهار، از ناحیه دو پا هدف رگبار گلوله قرار گرفت و به شدت زخمی شد. او را برای معالجه به پاکستان منتقل کردند اما فردای آن روز در مسیر کوژک- کویته درگذشت.
ملامحمد آخوند
کسانی که با بحث طالبان سروکار دارند، اسم «ملامحمد آخوند» را شنیده اند. جبهه ملامحمد در زمان اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ، در منطقه «پنجوایی» قندهار قرار داشت. این جبهه ابتدا با حزب «حرکت انقلاب اسلامی» به رهبری «مولوی محمدنبی محمدی» همکاری میکرد اما سپس تحت پوشش «حزب اسلامی» به رهبری «مولوی محمدیونس خالص» قرار گرفت. یکی از اعضای جبهه ملامحمد، «ملااختر محمد منصور» رهبر مقتول طالبان بود. ملامحمد در آن زمان با «طالبجان» از فرماندهان برجسته جهادی و «ملاعبیدالله» وزیر سابق دفاع طالبان که به صورت مشکوک در زندان پاکستان درگذشت، رابطه نزدیکی داشت.
ملامحمد در دوره طالبان فرمانده قلاردو/ لشکر قندهار بود که در جنگ طالبان و «محمداسماعیل خان» در هنگام تصرف هرات، نقش بارزی داشت. به هر حال، افرادی که در خط مقدم در مقابل طالبان قرار داشتند، فراریانی بودند که پس از تصرف شهر قندهار توسط طالبان در سال 1373، به اسماعیل خان پناه برده بودند. زمانی که اسماعیل خان در تابستان سال 1374 تصمیم گرفت هلمند و قندهار را از وجود طالبان پاکسازی کند، در خط مقدم جنگ، همین مجاهدین را قرار داده بود.
سرانجام جنگ بین طالبان از یک طرف و اسماعیل خان و متحدان او از طرف دیگر، شروع شد و طالبان برای اولینبار، طعم شکست را چشیدند. در همین ایام، بیشتر مدارس طالبان در پاکستان تعطیل شد و طلبههای آن بسوی گرشک شتافتند. علاوه بر این، صدها تن از مردم مناطق قبایلی پاکستان نیز به قندهار آمدند و برای حمایت از طالبان به گرشک رفتند. شهر قندهار در آشفتگی خاصی بسر میبرد چون اگر نیروهای وابسته به اسماعیل خان، خط دفاعی طالبان در گرشک را میشکستند، سقوط شهر قندهار حتمی بود. در همین هنگام ملامحمد آخوند نیز با هزاران نیروی تازه نفس به سوی گرشک حرکت کرد و از اینجا به بعد، شکست در اردوی محمداسماعیل خان افتاد که تا مرز «اسلام قلعه» کسی نتوانست جلو طالبان را بگیرد.
لازم به ذکر است در آن زمان احمدشاه مسعود، دهها تن از نیروهای زبده خود را از کابل و پنجشیر به حمایت از اسماعیل خان فرستاد اما بیشتر آنان توسط طالبان قتل عام شدند. ملامحمد آخوند نیز در این جنگ یعنی قبل از این که هرات به دست طالبان بیفتد، کشته شد. ملامحمد برای طالبان از اهمیت خاصی برخوردار بود که کشته شدن او، شیرینی تصرف هرات را به کام این گروه تلخ کرد. طالبان پس از کشته شدن ملامحمد، یک منطقه را در پنجوایی قندهار، به اسم او نامیدند.
ملامحمد حسن رحمانی
«ملامحمد حسن رحمانی» معاون شورای وزیران طالبان و والی سابق این گروه در قندهار را باید در صدر لیست بنیانگذاران طالبان دانست. رحمانی در زمان حضور ارتش سرخ در افغانستان، همکار جبهه «طالب جان»، «لالامنگ» مشهور به «سیداسحاق» و «ملامحمد آخوند» در «پنجوایی» و «ارغنداب» قندهار بود. ملاحسن از ناحیه یک پا معلول و معیوب بود. او در نیمه اول دهه شصت بر اثر انفجار مین در منطقه «چهارباغ» از توابع ارغنداب، یک پایش را از دست داد. در آن موقع طالبان وجود نداشت بلکه تعدادی از مجاهدین در قندهار، با گرایشات تفکر طالبانی فعالیت میکردند.
پس از آن که طالبان در سال 1374 بر هرات مسلط شدند، ملامحمد حسن از طرف طالبان، مدت کوتاهی به عنوان مسئول اداره منطقه «اسلامقلعه» مقرر شد. وی پس از چندی به عنوان والی قندهار تعیین گردید. در سال 1378 که انفجاری نیرومند در مقابل خانه ملامحمد عمر رهبر سابق طالبان در قندهار رخ داد، شیعیان این شهر بیشترین فشارها را متحمل شدند. طالبان در آن زمان، طرحی مبنی بر خروج اجباری شماری از مردم را مطرح کردند اما از جمله کسانی که مخالف کوچ اجباری بود، ملا محمد حسن رحمانی بود.
ملا محمدحسن پس از سقوط طالبان راهی پاکستان گردید و به عضویت شورای رهبری این گروه درآمد. او پس از درگذشت ملامحمد عمر و به قدرت رسیدن ملااختر محمد منصور، از منصور فاصله گرفت اما تا لحظات آخر یعنی تا روز سهشنبه 20 بهمن سال 1394 که در یکی از بیمارستانهای پاکستان به صورت مشکوک درگذشت، طالبان را ترک نکرد. ملا رحمانی 55 ساله از نگاه قومیتی «اچکزی» و اصلیتاش از منطقه «اسپین بولدک» قندهار بود اما خاستگاه خانوادگی او، منطقه «چارچنه= چهارچشمه» ولایت «ارزگان» به شمار میرود.
خانواده طیبآغا
خانواده طیبآغا نقش چشمگیری در تشکّل و جریان طالبان داشته و دارند. 60 سال پیش خانوادهای در منطقه «میربازار» در جنوبغرب شهر قندهار زندگی میکرد که پدر خانواده مدعی است از سادات حسینی هستند. او به مولوی «سدوزی آغا/ آقا» مشهور است که در آن زمان مکتب خانگی و مدرسه کوچک دینی داشت. وجه تسمیه این مولوی به سدوزی مشخص نیست زیرا اگر او را از سادات حسینی بدانیم، نباید از فرزندان «اسدالله» مشهور به «سدو» باشد. اسدالله جد اعلای «احمدشاه ابدالی» است. فرزندان سدو علاوه بر این که به «ابدالی» و «دُرانی» یاد میشوند، به سدوزی نیز مشهور هستند.
به هر حال مولوی سدوزی در سالهای بعد که افغانستان در آستانه انقلاب هفت ثور 1357 قرار داشت، بنا به دلایلی، منطقه میربازار را به مقصد منطقه «ارغنداب» قندهار ترک کرد و در قریه «جلاور= جوی لاهور» ساکن شد. خانواده مولوی سدوزی که به «طیّب» نیز مشهور است، وجاهت دینی و اجتماعی خود را از دو شخصیت دیگری یعنی مولوی «عبدالقیوم» و مولوی «نصرالله منصور» گرفته است. مولوی عبدالقیوم روحانی متشخصی در قندهار بود که در زمان خود، پیروان خاصی داشت. مولوی سدوزی علاوه بر ارتباط معنوی که با مولوی عبدالقیوم داشت، داماد او نیز به شمار میرود. از دیگر شخصیتهای معنوی و قومی که با خانواده مولوی سدوزی مرتبط است، شخصی به اسم «حاجی بشر نورزی» است. حوزه نفوذ حاجی بشر منطقه «سنجری» و «ژری» در غرب شهر قندهار است. حاجی بشر همان شخصی است که زمینه نفوذ طالبان را 22 سال پیش از سمت غرب شهر قندهار فراهم کرد و باعث اعدام یکی از فرماندهان محلی به اسم «نادرجان» در منطقه «سنجری» شد.
به هر حال در بین فرزندان مولوی سدوزی سه تن بیشتر از بقیه مشهور شدند. «سید اسحاق» مشهور به «لالامنلگ»، مولوی «محمد یوسف» مشهور به «شیخ الحدیث» و «سید محمد» مشهور به «طیب آغاا» سه برادری هستند که هر کدام آنان نقش خاصی در تشکّل طالبان داشته و دارند.
نقش مولوی محمد یوسف در جریان طالبان، به درستی روشن نبود اما این گروه همیشه از او به احترام یاد کرده است. مولوی یوسف در تاریخ 1395/5/15 بر اثر یک حادثه مشکوک رانندگی در بزرگراه قندهار- هرات کشته شد. این حادثه چنان باعث تأثر و تأسف طالبان گردید که این گروه بیانیهای را به مناسبت فوت او منتشر کرد. طالبان در این بیانیه، مولوی یوسف را شهید خطاب کردند. از لحن این بیانیه مشخص میشود که مولوی یوسف، شخصیت مهمی برای طالبان بوده است.
گفتنی است که مولوی «محمد طاهر» و «سید محمد یونس» نیز از فرزندان مولوی سدوزی اند اما شهرت زیادی ندارند. فقط چهار سال پیش که این دو برادر توسط سازمان اطلاعات پاکستان در شهر کراچی دستگیر شدند، اسم شان رسانهای شد. همین فشارها باعث گردید که مولوی سدوزی، پاکستان را به مقصد قطر ترک کند و تاکنون در آنجا بسر میبرد.
درباره «سید محمد» مشهور به «طیب آغا»، حرف و حدیث فراوان است. البته طیب آغا از بنیانگذاران طالبان نیست زیرا سن او کمتر از آن است که به او چنین لقبی بدهیم اما او پس از آغاز فعالیت این گروه، سمتهای متعددی در بین طالبان داشته است.
سید محمد طیب آغا حدود 43 سال پیش در روستای «جلاور= جوی لاهور» منطقه «ارغنداب» ولایت قندهار در خانه مولوی «سدوزی» دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی او شامل علوم دینی و کلاسیک و فراگیری چند زبان در پاکستان است. او به خاطر داشتن پدری مثل مولوی سدوزی و برادری چون «لالاملنگ»، به زودی در بین طالبان جایی برای خود باز کرد. او در زمان طالبان نخست در یکی از شعبههای نهاد امور خارجه طالبان مشغول به کار شد اما پس از چندی به عنوان کارمند در سفارت امارت اسلامی در اسلامآباد به فعالیت آغاز کرد. این جوان، به زودی مورد توجه ملامحمد عمر قرار گرفت. رهبر سابق طالبان او را در دفتر خود به عنوان دستیار تعیین کرد که صلاحیت فراوانی داشت. طیب آغا تا زمان سقوط حاکمیت طالبان در سال 2001 در همین سمت باقی ماند. او در آستانه فروپاشی ساختار طالبان، به شمال افغانستان رفت تا جان هزاران همقطارش را نجات دهد اما موفقیت اندکی کسب کرد. سپس عازم شهر کویته پاکستان شد و تقریباً 7 سال گمنام بود تا این که در سال 2008 در سفر به مکه، بار دیگر اسم او بر سر زبانها افتاد.
طیب آغا اولین فردی بود که نظر طالبان را درباره مذاکرات به صراحت بیان کرد و گفت طرف آنان در مذاکرات، آمریکاییها هستند. دو سال بعد یعنی در سال 2010 بار دیگر اسم طیب آغا رسانهای شد زیرا او در همین سال به نمایندگی از طالبان و با میانجیگری آلمانها، با آمریکاییها مذاکره کرد. این مذاکرات مقدمهای شد که در سال 2013 دفتر سیاسی طالبان در قطر گشایش یابد و طیب آغا به عنوان رئیس آن معرفی شود. او در زمانی که مسئول این دفتر بود، به چندین کشور سفر کرد. فعالیتهای مستقل و خودسرانه طیب آغا، سازمان اطلاعات پاکستان را عصبانی کرد. چهار سال پیش منزل پدری طیب آغا در شهر کراچی، چندین نوبت مورد بازرسی قرار گرفت و حتی دو تن از برادرانش مدتی راهی زندان «آی.اس.آی» شدند. این سختگیریها بر خانواده طیب آغا در پاکستان، باعث شد که دو سال پیش پدر و سایر اعضای خانوادهاش به قطر بروند.
طیب آغا در دو سالی که مرگ ملا محمدعمر مخفی نگهداشته شده بود، دلش خوش بود که به نمایندگی از رهبرش رایزنی میکند اما غافل از این که «ملا اخترمحمد منصور» از طیب آغا نیز مرگ ملاعمر را پنهان کرده بود. این موضوع بر طیب آغا سخت تمام شد اما سکوت اختیار کرد. پس از این که ملا اختر محمد منصور به عنوان رهبر طالبان معرفی شد، طیب آغا در اعتراض به این انتخاب، از سرپرستی دفتر طالبان در قطر، کنار رفت.
طیب آغا سال گذشته در نامهای به رهبر طالبان، از فعالیتهای این گروه به شدت انتقاد کرد. وی اکنون جز اپوزیسیون داخلی طالبان به شمار میرود. در حال حاضر طیب آغا همراه با خانواده خود، در قطر به سر میبرد.
نام اصلی لالا ملنگ، «سید اسحاق» بود. سید اسحاق در تاریخ 1338/10/1 در منطقه «میربازار» در جنوبغرب شهر قندهار متولد شد.
وی کودکی بیش نبود که خانواده اش به قریه «جلاور= جوی لاهور» منطقه «ارغنداب» قندهار نقل مکان کرد و وی در همین قریه بزرگ شد. مولوی «سدوزی» پدر سید اسحاق از نگاه فکری و معنوی با مولوی «نصرالله منصور» از رهبران جهادی رابطه داشت. این امر باعث شد که سید اسحاق در نوجوانی به غزنی برود و در مدرسه «نورالمدارس فاروقی» که وابسته به جریان فکری نصرالله منصور بود، به تحصیل بپردازد.
سید اسحاق پس از اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ، به زادگاه اش یعنی قندهار آمد و مبارزه مسلحانه را آغاز کرد. او در تاریخ 1362/10/16 در منطقه «غوندی سادات» قندهار توسط روسها دستگیر و پس از چند روز نگهداری نزد روسها، به زندان «پلچرخی» در کابل منتقل شد.
در همین ایام یک سرباز 22 ساله ارتش سرخ به اسم «اندری» توسط مجاهدین اسیر گردید. از آنجا که برای روسها سرباز شان مهم بود، با مجاهدین درباره تبادله او مذاکرات را شروع کردند. سرانجام این گفتگوها به نتیجه رسید و قرار شد این سرباز که پس از مسلمان شدن اسم «عبدالله» را انتخاب کرده بود، با لالا ملنگ تبادله و معاوضه شود. این مراسم به صورت رسمی که در آن زمان بیسابقه بود در تاریخ 1364/11/23 انجام شد. در روز تبادله، هزاران تن از مجاهدین، نظامیان ارتش سرخ، نیروهای وابسته به دولت «ببرک کارمل» و مردم محل برای تماشای تبادله تجمع کرده بودند. این مراسم در ساعت دو و نیم بعداز ظهر در منطقهای بین «چهلزینه» و «میربازار» قندهار صورت گرفت.
لالا ملنگ پس از آزادی دوباره به جبهه بازگشت و فرماندهی گروهی از مجاهدین را به عهده گرفت. او چند روز قبل از کشته شدنش، به مدت یک هفته با تعدادی از نیروهایش به منطقه «خاکریز» در شمال قندهار رفت تا با مجاهدین شیعه و فارسیزبان بیشتر آشنا شود. او که خود را از سادات حسینی میدانست، در جستجوی هویت خود برآمده بود. در آن زمان پایگاه خاکریز، کتابخانه مجهزی داشت، لالا ملنگ در طول یک هفته که در این پایگاه گذراند، بیشتر وقت خود را صرف مطالعه کتابهای فقه جعفری میکرد.
در گفتگوی حضوری که با فرمانده سابق پایگاه خاکریز داشتم، جزئیات سفر لالاملنگ به این پایگاه را در خاطر داشت. او به من گفت که لالاملنگ اهل مطالعه بود و در روزهای پایانی عمرش، درصدد پیدا کردن حقایق برآمده بود و به همین خاطر، از من تقاضا کرد که چند جلد کتاب در اختیارش قرار دهم. فرمانده سابق خاکریز تصریح کرد که من نیز به درخواست او لبیک گفته و تعدادی کتاب در اختیارش قرار دادم که در بین آنها، کتاب «سیری در صحیحین» که نقدی بر «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» است، از همه بیشتر توجهاش را جلب کرد. به گفته این فرمانده، لالا ملنگ اهل تساهل مذهبی بود و در ایامی که در پایگاه خاکریز بسر میبرد، به نماز جماعت شیعیان اقتدا میکرد.
به هر حال، لالاملنگ پس از آزادی، فرصت زیادی پیدا نکرد زیرا در تابستان سال 1365 بر اثر شلیک خمپاره در منطقه ارغنداب کشته شد.
نصرالله منصور
یکی از شخصیتهای جهادی که تفکرش روی طالبان تأثیر زیادی گذاشت، مولوی «فضلالرحمان» بود که به مولوی «نصرالله منصور» مشهور داشت. بعید نیست که ملااختر محمد منصور رهبر مقتول طالبان و ملادادالله منصور از فرماندهان مقتول طالبان، تخلص خود را از همین منصور گرفته باشند.
اگر قرار باشد 10 تن از رهبران جریان فکری طالبان را بشماریم، نصرالله منصور جز همین 10 نفر خواهد بود. منصور اهل روستای «هیبتخیل» منطقه «زرمت» ولایت «پکتیا» بود اما مدت زیادی در مناطق قبایلی پاکستان از جمله منطقه «میرانشاه» در وزیرستان شمالی بسر برد. منصور عضویت در جریان رادیکالی «خدام الفرقان» را نیز داشت که گروهی از تحصیلکردگان دینی بودند. او با این وجود، نسبت به 3 تن از دوستان خود یعنی مولوی «محمدنبی محمدی»، مولوی «یونس خالص» و مولوی «جلالالدین حقانی» تفکر بازتری داشت. همین امر منصور را به طریقه تصوف «نقشبندی» درآورد که در آن زمان، جریان میانهروتری بین مجاهدین سنتی به شمار میرفت. در حقیقت منصور به بیعت و متابعت «محمدابراهیم مجددی» که در منطقه «قلعه جواد» کابل مریدانی داشت، درآمده بود.
نصرالله منصور در زمان جنگ علیه ارتش سرخ، از رهبران جهادی به شمار میرفت که تا معاونت و سرپرستی حزب «حرکت انقلاب اسلامی» نیز پیش رفت. پس از ورود مجاهدین به کابل، منصور بازهم به فعالیتهای خود ادامه داد اما زمستان سال 1371 پایان عمر او بود چون صبر رقیبان جهادیاش، بسر رسیده بود و باید کشته میشد. نصرالله منصور در 20 بهمن سال 1371 از شهر «گردیز» به سوی منطقه «زرمت» در ولایت پکتیا در حرکت بود که خودروی حاملش، هدف انفجار یک بمب کنارجادهای قرار گرفت. منصور در این حادثه کشته شد اما با گذشت این همه سال، مشخص نشد که بمبگذاری توسط کدام حزب و جریان صورت گرفت. البته نویسندگان طالبان همیشه حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار را به این بمبگذاری متهم کرده اند.
سیفالرحمان منصور
«سیفالرحمان منصور» که از فرماندهان ارشد طالبان به شمار میرفت، فرزند همین نصرالله منصور بود. او در سال 1348 در روستای «هیبتخیل» منطقه زرمت ولایت پکتیا متولد شد. سیفالرحمان در نوجوانی با خانواده و پدرش به منطقه «میرانشاه» پاکستان رفت و سپس عازم «پیشاور» شد. او در مدارس دینی «نورالمدارس»، «جامعه العربیه» و «نورالفاروقیه» پاکستان درس خواند. سیفالرحمان در سالهای جنگ علیه ارتش سرخ، به افغانستان آمد و در کنار پدرش به مبارزه مسلحانه شروع کرد. به رغم آن که او فرزند دوم نصرالله منصور بود اما پس از کشته شدن پدرش، به عنوان جانشین پدر تعیین گردید. سیفالرحمان در آن زمان فرمانده تیپ پانزدهم زرهی در ولایت پکتیا بود. او تا سال 1371 شمسی، دوبار به شدت زخمی شده بود که در سالهای بعد، بر زخمهای او افزوده شد.
پس از آن که طالبان در سال 1373 در قندهار به قدرت رسیدند، سیفالرحمان منصور، هیئتی را از پکتیا برای پیوستن به این گروه به قندهار اعزام کرد. هنوز هیئت به قندهار نرسیده بود که طالبان نیز به دروازههای غزنی رسیدند. هیئت سیفالرحمان که شامل دهها خودرو و صدها نفر بود، در منطقه «مُقر» ولایت غزنی به طالبان پیوست و به صورت مشترک عملیات برای تصرف شهر غزنی را شروع کردند. همزمان با این، سیفالرحمان منصور نیز با صدها تن از نیروهایش که مجهز به تانک بودند، به یاری طالبان آمدند و این گونه شهر غزنی در اختیار طالبان و سیفالرحمان قرار گرفت. طالبان به پاس خدمات سیفالرحمان، او را مسئول بخش تانک و زرهی این گروه منصوب کردند. سیفالرحمان نیز بیش از همیشه، کمر به خدمت طالبان بست و ولایتهای پکتیکا و ننگرهار را برای این گروه تصرف کرد.
با راهنمایی و حمایت همین شخص بود که طالبان در سال 1374 به دروازههای کابل نیز رسیدند و بساط «حزب اسلامی» را از «چهارآسیاب» جمع کردند. در حقیقت سیفالرحمان از گلبدین حکمتیار عقده در دل داشت زیرا حزب اسلامی در کشتن پدرش متهم بود.
روزهای نخست مهر سال 1375، ایام نفسگیر برای سیفالرحمان به شمار میرفت زیرا طالبان تصمیم گرفته بودند که بساط جهادیان را از کابل نیز جمع کنند. او در همکاری با «ملابورجان» از فرماندهان ارشد طالبان قندهاری که قبل از ورود به کابل کشته شد، عملیات سنگینی را بر شهر کابل شروع کرد که بر اثر آن احزاب جهادی تاب مقاومت را در خود ندیدند و این شهر را تخلیه کردند.
سیف الرحمان پس از تصرف کابل توسط طالبان، آرام نگرفت و بسوی مناطق شمالی کابل که شامل «شکردره»، «جبلالسراج» و «چاریکار» میشد، به پیشروی ادامه داد. او در منطقه شکردره از ناحیه دست راست زخمی شد که چند روزی او را روانه بستر کرد. سیف الرحمان در همین ایام مسئولیت لشکر هشتم زرهی «قرغه» را نیز به عهده داشت. طرح «زمین سوخته» که مناطق شمالی کابل را در برگرفت، از ابتکارات سیفالرحمان بود. او یکبار در سال 1997 در منطقه «رباطک» شهر «پلخمری» مرکز ولایت بغلان از ناحیه شکم به شدت زخمی شد که با بالگرد به کابل منتقل گردید.
همین شخص حلقه اتصال طالبان و شبهنظامیان خارجی به سرگردگی «ریاض بسرا» عضو ارشد «سپاه صحابه» پاکستان و «طاهر یلداش» رهبر حزب نهضت اسلامی ازبکستان نیز به شمار میرفت.
سیف الرحمان «جعبه سیاه» قتل دکتر نجیبالله، کشتارهای مهیب در شمال و حادثه جان باختن ایرانیان از جمله سردار «محمدناصر ناصری» در شهر مزارشریف به شمار میرفت. البته پدرش نصرالله منصور در زمان اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ، رابطه خصومتباری با ایران نداشت و حتی در سالهای 1367 و 1368 به تهران نیز سفر کرد اما فرزند او چنین نبود.
سیفالرحمان از شبهنظامیان خارجی یا جنگجویان عرب، چچن، ترکستانی و ازبکستانی درخواست کرده بود که به ولایت پکتیا روند. آنان به پیشنهاد او پاسخ مثبت دادند و صدها تن از شبهنظامیان خارجی با خانوادههای خود به ولایت پکتیا سفر کردند. در بین فرماندهان ارشد این شبهنظامیان، «طاهر یلداش»، «ابوخباب المصری»، «عبدالرحمان کندی»، «شیخ ابوعلی»، «ابواللیث اللیبی»، «سیف العدل»، «ابومصعب السوری»، «زیدالخیر» و «ابومحمد» نیز دیده میشدند.
سیفالرحمان در همان ایام به قندهار برود اما دوباره برگشت و در منطقه کوهستانی «شاهیکوت» ولایت پکتیا سنگر گرفت و یا پنهان شد. سیفالرحمان برای آمریکاییها و در مجموع برای دولت نوپای افغانستان، شخصیت مهمی بود. نظامیان آمریکایی و صدها نیروی محلی، عملیات گستردهای تحت عنوان «اناکوندا= شاهمار» را در اوایل ماه اسفند سال 1380 در منطقه شاهیکوت آغاز کردند. این عملیات تحت نظارت مستقیم «تامی فرانکس» فرمانده کل نیروهای خارجی در افغانستان به پیش برده میشد. همزمان برگههایی را در منطقه توزیع کردند که در آن برای یافتن و دستگیری سیفالرحمان و جنگجویان خارجی جایزه تعیین شده بود. سرانجام پس از دو هفته درگیری، ائتلاف نیروهای خارجی موفق شدند که شاهیکوت را از وجود باقی ماندههای طالبان و شبهنظامیان خارجی پاکسازی کنند. در این عملیات سیف الرحمان بر اثر حمله هوایی نیروهای خارجی کشته شد. طالبان تاریخ مرگ این فرمانده خود را نوزدهم اسفند سال 1380 برابر با 2002/3/10 در منطقه شاهیکوت ثبت کرده اند.
در این یادداشت به صورت اجمالی، عمده افراد تأثیرگذار بر جریان فکری طالبان معرفی شدند اما این مطلب جامع نیست و افراد و خانوادههایی مانند حقانی که بر جریان شکلگیری طالبان نقشی بارز داشته اند، نیاز به معرفی دارند که در بخشهای آینده به آن پرداخته خواهد شد.
ادامه دارد...